پنج هزار سال بعد کودکان مسیحی در مکتب های شان در منطقه ای
به نام اراکوزیا که در محدوده قندهار کنونی خواهد بود، تاریخچه ای تلخ سرنوشت یک
ملتی را که حدود پنج هزار سال پیش درین سرزمین زندگی میکردند، چنین میخوانند:
بود نبود یک کشوری بود بنام افغانستان در همین منطقه که
حالا سرزمین خورشید و تابناک تندروان مسیحی جهان است. درین منطقه انسان هایی زندگی
میکردند که همدیگر را انسان های مساوی نه، بلکه گروه های مختلفی از اقوام
میدانستند. یک تعداد شان خود را اوغان و صاحبان اصلی این سرزمین میدانستند، یک
تعداد دیگر خود را هزاره، یک تعداد دیگر خودشان را تاجک و یک تعداد دیگر شان خود
را ازبک و پشه ای و نورستانی و بعضی نام های دیگری هم داشتند که امروز از آنها هیچ
اثری باقی نمانده است.
در آن زمان دو قدرت سیاسی و دو قطب اصلی قدرت که یکی
سوسیالیسم را بهترین راه میدانست و به نام روسیه یاد میشود، در همسایگی این کشور
واقع بود، و از سوی دیگر کشوری که به نام امریکا یاد میشد، و سردمدار امپریالیسم
بود از آنسوی کره زمین آمده و هر دوی آنها در همین منطقه که افغانستان نام داشت،
با هم مقابل شده بودند.
اول روسیه به این سرزمین حاکم بود و از اقوام اوغان دفاع
میکرد، سپس امریکا از دین اسلام استفاده ابزاری کرده، و گروه های جنگجو را در
پاکستان تربیت میکرد تا در مقابل روسیه بجنگند.
این جنگ که بنام جنگ سرد یاد میشد، اما خیلی گرم بود، برای
مردم و اقوام مختلف این سرزمین بسیار تلفات سنگین داشت، با وجودی که این کشور همه
چیزش را از دست داده بود، در عین حال میلیون ها انسان این سرزمین، درین جنگ از بین
رفت.
امریکا به کمک دو کشوری دیگری که در آن زمان وجود داشت، یکی
آن عربستان نام داشت و دیگری هم پاکستان که در همسایگی افغانستان موقعیت داشت و با
افغانستان مرز آزاد داشت، گروه های تندرو دینی و بی سواد و وحشی را به نام مجاهدین
تربیت میکرد و به آنها اسلحه میداد تا شامل افغانستان شده و در مقابل روسیه
بجنگند. به آنها در آن زمان گفته میشد که دین شما اسلام است و اسلام اجازه نمیدهد
که کشور شما در دست غیر مسلمان ها باشد، شما از طرف دین تان دستور دارید که باید
بر ضد روسیه بجنگید.
روسیه هم به دولت افغانستان اسلحه میداد و نصف مردم افغانستان
در یکسوی جبهه و نصف دیگر در سوی دیگر،
یکی به نفع روسیه و دیگری به نفع امریکا اما با نام مستعار دین و جهاد با هم
میجنگیدند. سال ها همدیگر را کشتند، آنقدر به همدیگر ظلم کردند که کوچه ها پر از
سر های بریده انسان شد و جوی های آن شهر پر از خون انسان شد.
جنایاتی که درین سرزمین رخ داد، بی نهایت وحشتناک بود. سینه
های زنان بریده شد، به سر های انسان ها میخ کوبیده شد، انسان ها زنده در کوره های
آتش سوزانده شد، زائیدن زن حامله به صورت آشکار با بستن زن بر درخت، در وسط شهر
مشاهده شد و جنایات وحشتناک دیگر که گفتن آنها اصلاً برای روحیه انسان های سالم
خوب نیست، اتفاق افتاد ... اما جالب این است که مردم این کشور پنجاه سال با همدیگر
جنگیدند و هرگز هوشیار نشدند و درک نکردند که آنها نباید همدیگر خود را بخاطر دو
کشور قدرتمند دیگر بکشند !!!
بلاخره روسیه و گروه طرفدارش درین جنگ شکست خورد و این مردم
این کشور هنوز هم با همدیگر در جنگ بود، اما نمیدانستند که برای چی با همدیگر
میجنگند. خصومت ها عمیق شده بود و حس انتقام شعله ورتر میشد و میلیون ها انسان این
سرزمین قربانی این جنگ احمقانه شده بود.
آن زمان دیگر نه دین برای شان مهم بود، نه ثروت، نه ملت، نه
کشور، نه مسلمان و نه غیر مسلمان، فقط میجنگیدند و همدیگر را میکشتند، و سازمان
های اطلاعاتی بیرونی نیز به این جنگ ها شدت میبخشید.
امریکا که ازین جنگ وحشت زده شده بود و هر روز این جنگ را
از ستلایت تماشا میکرد، منتظر فرصت بود که این کشور را تصرف کند، اما هنوز از توان
جنگ این مردم هراس داشت و هر روز یک نیروی جدیدی از آدرس دین اسلام در پاکستان
میساخت و آنرا وارد صحنه سیاسی افغانستان میکرد.
این بار نیروی جدیدی ساخت به نام طالبان و آنها را وارد
صحنه نبرد در افغانستان کرد. این نیرو که از قوم اوغان تشکیل شده بود، آن قدر
وحشی، تندرو، ظالم و خونخوار تربیت شده بود، که در زمان کمتر با وحشت و خونخواری،
توانست تمام نیرو های درگیر نبرد درین سرزمین را شکست بدهد و تقریباً نود فیصد
افغانستان را برای هفت سال متمادی، با زجر و شکنجه ای تمام مردمان غیر پشتون و غیر
نظامی این کشور، تصرف کرد و بر مردم زجر کشیده از جنگ این کشور حکومت کرد. رهبر
این گروه ها اشخاصی بود از کشور های چون عربستان و پاکستان که وجود خارجی نداشتند،
اما فقط به نام حضور داشتند.
زمانی فرا رسید که این مردم آن قدر از جنگ خسته شده بودند
که دیگر توان توقف آنرا نداشتند. همه این مسلمان ها رفته و از مسلمانی خود بیزار نزد
امریکا و اروپا زانو زده و از آنها خواست که بیائید و همه ای ما را بکشید که این
جنگ متوقف شود.
آنها هم با ساختن یک خبر دروغ در رسانه ها، بر این کشور
حمله کرده و تنها کسانی را که از جنگ طالبان باقی مانده بودند را از بین بردند و
این کشور را تصرف کردند.
درین کشور که مردم در جریان 50 سال جنگ نتوانسته بودند به
مکتب بروند، نسل های بی سواد روی کار آمده بود و هیچ کسی درین کشور سواد کافی
نداشت و بناءً هیچ کسی نفع و ضرر خود و کشور خود را به درستی درک نمیکرد.
امریکا اول یکتن از اتباع خود را که اصلیت او برمیگشت به
اقوام مهاجر اوغان در امریکا، و یک شخص کاملاً بی سواد بود، و از تکلیف مالیخولیا
طوری رنج میبرد که همیشه یک چشمش می پرید، را در یک انتخابات دروغین منحیث رئیس
جمهور افغانستان معرفی کرد.
آنها به نام کمک به مردم افغانستان و دفاع از کشور خود، به افغانستان
حمله نظامی کردند. آنها همه چیز را برای مردم بی سواد و جنگدیده این کشور سرچپه
معرفی میکردند، طوری که زهر را پادزهر، راه های رکود اقتصادی را، راه های رشد
اقتصادی، راه های جنگ را، راه های صلح، راه های پیروزی را راه های شکست و بلاخره
فقر و بدبختی و فلاکت را سعادت و خوشبختی معرفی میکردند. مردم بدبخت، بی سواد و
جنگدیده این کشور نیز خوش باورانه به همان راه های که آنها معرفی و تحمیل میکردند،
میرفتند.
برای آنها پروژه میدادیم زیر نام کمک به مردم افغانستان اما
هدف اصلی پروژه های ما تشویق مردم به سکچولیتی یا ترغیب به میل جنسی بود تا مشکلات
اجتماعی آنها را بیشتر سازیم. پروژه حمایت از حقوق زنان داشتیم برای آنها و تنها
برای خانمی ویزه رفتن به امریکا را میدادیم که با جرئت در میان همه ای مردان نام
آلت تناسلی مرد را میگرفت.
پروژه های خود کفایی برای زنان داشتیم و تنها برای زنانی
پول میدادیم که برای مردان نیکر میساخت، تا با این پروژه ها مشت محکمی به دهان
مردانی زده باشیم ،که خود شان را و جامعه شان را اخلاقی توصیف میکردند.
آرایشگاه های زنان را تقویت میکردیم و کوشش میکردیم که زنان
برای مردان بیشتر از پیش زیبا تر به نظر بیایند، تا مردان بیچاره و جنگدیده که از
گندم هایی تغذیه میشدند که ما تخم آنها را از نظر ژنتیکی تغییر داده بودیم، و به
آنها تخم اصلاح شده معرفی میکردیم و میل شان برای روابط جنسی را صد برابر بیشتر از
مردمان عادی میکرد، تا اینگونه شرایط تجاوز گروهی مردان بر زنان را فراهم سازیم.
از سوی دیگر فلم های مزخرفی را برای آنها میدادیم که فقط تجاوز گروهی بر زنان را
ترویج میکرد.
دارو های تقویت جنسی بر مردمان این سرزمین توزیع میکردیم تا
اینگونه بیشتر بر زن و دختر همدیگر تجاوز کرده و جنگ های قبیلوی را دامن بزنیم تا
این مردم جنگدیده بیشتر از پیش همدیگر را در جنگ های قبیلوی بر سر زنان از بین
ببرند.
پس از آن یکی از اتباع دیگر خود را منحیث رئیس جمهور معرفی
کردیم و بلاخره برای این ملت بزرگ 50 سال را در برگرفت تا همه این مردم را به طور
فجیعی از بین برده و تعداد کمی را نیز فراری ساخت، تا توانست این کشور را از شر
تندروان اسلامی که خودش ساخته بود، نجات بدهد.
و همین بود که برای بار اول در سال 2070، اولین بار، با وارد
کردن یک نسل جدید وارداتی از امریکا، درین ناحیه یک کشور جدید مسیحی، به نام نزریت
که نام قریه زادگاه حضرت عیسی مسیح است، به وجود آمد. این نسل جغرافیای این منطقه
را تغییر داده و همه ای کشور های همسایه را نیز آهسته آهسته با خود ملحق ساخته و
امروز این سرزمین بزرگ، آرام، صلح آمیز، بدون جنگ و مسلح با قدرت هسته ای نسل هفتم
را، با پشتیبانی قوی امریکا ساخت. دلیل اصلی که ما امروز با امریکا یکی هستیم،
همین است که ما جزء از مردم، خاک و مال امریکا هستیم. ما مستعمره نیستیم و زمان
استعمار و استثمار به پایان رسیده است. ما کشور غنی از هر نوع منابع هستیم. ما با
آن نسلی عقب مانده، کهنه فکر، بی فرهنگ و غیر متمدنی که سال های خیلی دور درین
سرزمین زندگی میکردند، هیچ ربطی نداریم و از بین رفتن آنها را یگانه دلیل اصلی
بوجود آمدن یک کشور جدید مسیحی صلح آمیز درین منطقه میدانیم.
اگر آنها زنده میبودند، این کشور هنوز هم همان شکل سابقش را
میداشت، و هنوز هم درگیر جنگ و بدختی و انفجار و انتحار میبود. امیدواریم که عیسی
مسیح قدر این همه زحمات ما را برای بوجود آوردن یک کشور مسیحی درین قاره بداند.
یکی از شاگردان ایستاد و گفت عیسی مسیح طرفدار کشتن انسان
های بی گناه نیست.
-
اما آنها مسلمان بودند،
آنها عقب مانده، بی فرهنگ و بی تمدن بودند و یکدیگر خود را میکشتند و بر یکدیگر
خود ظلم میکردند. اگر ما نمی آمدیم، آنها به همان جنگ ادامه میداند.
-
ما کار درستی نکردیم. ما
نسل کشی کردیم. درست همان کاری که در امریکا کرده بودیم و سرخپوستان اصلی را که
صاحبان امریکا بودند، را به طور فجیعی کشتیم، حالا اینجا هم همان کار را کردیم.
-
ما مردم امریکا از خودمان
نفرت داریم. ما همیشه بر کشور های دیگر حمله کردیم، ما به ویتنام حمله کردیم، ما
به جاپان حمله کردیم، ما به عراق حمله کردیم، ما به سوریه حمله کردیم، ما به سودان
حمله کردیم. ما در هر کشوری که میروئیم انسان های دیگری را میکشیم و کشور شان را
میگیریم، این کار درست نیست. عیسی مسیح این کار را تائید نمیکند و ما هرگز از ملت
های دیگر معذرت نمیخواهیم.
یکی از شاگردان به صدای بلند فریاد زد و گفت:
-
اگر عیسی مسیح دوباره
بیاید، او همه پیروانش را به دست خود خواهد کشت به خصوص به خاطر آنچه که ما بر
مسلمان ها روا میداریم و آنچه که ما بر مردم افغانستان آوردیم و اینکه چگونه آنها
را از بین بردیم.