زندگی سفر عجیبی است
که نمی دانیم از کجا به کجا میروئیم
اما فقط می دانیم که میروئیم !
من یک مسافرم مثل تو ای مسافر
چند روزی با هم روبرو می شوئیم
یک چند کلمه با هم صحبت می کنیم
چند باری از کنار هم می گذریم
هیچ چیزی از همدیگر توقع نداریم
چون می دانیم که تو ای مسافر
از من مسافر نا توان تری
تو با دنیای خودت
یک جهان مشکل داری
این مهم نیست که به حرف من
گوش می کنی یا نمی کنی
اما این مهم است، که من باید به تو بگویم
آنچه را باید بگویم
اینکه من و تو
دو مسافریم
نباید در اولین دیدار، به روی هم بزنیم
و مبادا که این مسافرت چند روزه
این سفر زندگی را
برای هم مشکل تر از آنچه هست، بسازیم
به لباس مسافران دیگر
به باور ها و عقاید مسافران دیگر
به نگاه مسافران دیگر
به هم سفران مسافر دیگر
به سفر مسافر دیگر
و به منزل مسافر دیگر
و به لحظه لحظه ی سفر ها
و به خنده های مسافران دیگر
و به نام مسافران دیگر
به رنگ پوست مسافران دیگر
و به لنگی کلان دیگر
و به عشوه های زن جوان
برای دوست یابی
و به لهجه و زبان دیگر
و به مذهب و بیان دیگر
و به حقیقت پایان این سفر قسم
که این همه بهانه است
همه ازین جا رونده است
نمی توان به هر بهانه
لبخند لحظه های نادر شیرین
که در این سفر پر خطر کم است را
به این بهانه های ناچیز
نباید از لب دیگران ربود