The Problems of Afghanistan are many. This weblog is a description of the situation of Afghanistan by an Afghan and it explains what affects the situation in that country. It is the only weblog by an Afghan which explains the education, immigration, health, culture, religion and economy of Afghanistan in a broad context and criticizes each field sometimes in English and sometimes in Dari language. It also explains the main reasons of religious extremism in that country.
۱۳۹۵/۰۵/۱۱
The Governance of the Fool
حکمروایی مرد نادان
روزی در یک کشوری فقیر و بدبختی که دیگر وجود ندارد، جنگ از
چند جهت آغاز شد. سیاستمداران از فرط ورخطایی، بدون تعلل و انتخابات، به دستور
سازمان های اطلاعاتی کشور های بیگانه، یک شخص بی سواد، بی خرد، احمق و نفهم را
منحیث رئیس جمهور تعین و بر مردم متمدن آن سر زمین تحمیل کردند.
کشور های دیگر که از چند طرف و از جهات مختلف برین کشور
حمله کرده بودند، همه تا به دندان با مدرن ترین تسلیحات امروزی مجهز با تکنالوژی
مسلح بودند. آنها دیدند که این کشور بسیار ضعیف و اصلاً آماده جنگ نیست، همه به
این کشور فقیر و بدبخت دوماه مهلت دادند تا آماده جنگ شود.
درین دوماه، اولین کاری که رئیس جمهور کرد، این بود که
تعداد زنان خود را افزایش داد. تعدادی سخت برین کار اعتراض کردند، اما اعتراض شان
جایی را نگرفت، چون اعتراض کنندگان را با آتش و گلوبه مورد حمله قرار داده، تک تک
آنها را از بین برد. سپس گفت که اصلاحات را باید از داخل شروع کنیم.
قدم دوم رئیس جمهور بسیار اصلی و اساسی بود. او طی یک
سخنرانی خطاب به تمام مردم گفت که او به تنهایی هیچ کاری را نمیتواند انجام دهد،
بناءً از مردم شریف این کشور مخلصانه تقاضا کرد که پس ازین، باید همه مردم این کشور،
از تمام اعضای خانواده رئیس جمهور، اقوام، اقارب، خویشاوندان و حتی دوستان او نیز
باید اطاعت کنند. همه قبول کردند. پس از آن همه ای اعضای خانواده او، خویشاوندان،
اقارب و دوستان او هر کدام به رئیس جمهور های مستقل دیگر تبدیل شده بودند.
یکی از دوستان رئیس جمهور که سمت وزارت صحت را به عهده داشت
گفت، که این وزارت هیچ عوایدی ندارد، و از جانب دیگر یک تعداد زیاد جوانان این
کشور معتاد به مواد مخدر از قبیل چرس، هیروئین و غیره شده اند، شفاخانه و مکان
مناسب برای تداوی ندارند، چی کار کنند؟ او در واقع میخواست بدین بهانه پول و
بودیجه ای از خزانه به جیب خود اختصاص دهد، اما جوابی که شنید، بسیار تعجب آور
بود. رئیس دستور داد که چون مکان مناسب و زمان بیشتر برای تداوی نداریم، همه
معتادین را دستگیر کرده و سرشان را از تن شان جدا کنید. سپس همه کسانی را که معتاد
نیستند، برای جنگ تمرین داده آماده سازید.
همه ازین فرمان بسیار وحشت زده شدند. فرمان اجرا شد و دیگر
هیچ معتادی درین کشور وجود نداشت.
اقارب و نزدیکان خبر آوردند که تعداد زیادی معیوب اند و
نمیتوانند برای جنگ آمادگی بگیرند. دستور داد که نه زمان کافی، نه مکان مناسب، و
نه بودجه اضافی وجود دارد، گفت همه آنها را بکشید. آنها را نیز کشتند. سپس گفتند
که به پول نیاز داریم، مالیات را چهار برابر افزایش دهید که بودجه جنگ و مصارف
تمرین تامین شود. گفتند که یک تعداد مردم فقیر اند و نمیتوانند مالیات بپردازند.
دستور داد که هر کسی که نمیتواند مالیات بپردازد، سرش را از تنش جدا کنید، چون او
در حقیقت ما را تضعیف کرده و در واقع به نفع دشمن کار میکند. همه مردم فقیر را نیز
تیر باران کرده کشتند. گفتند که تعدادی سگرت میکشند، آیا سگرت کشیدن جرم است، یا
نه؟ با کسانی که این کار را میکنند چه باید کرد؟
گفت که سگرت راه را برای اعتیاد به دیگر مواد مخدر باز
میکند، هر کسی که سگرت میکشد، را زندانی
کنید. چند روز بعد از محبس ها خبر آمد که تعداد زندانی ها بسیار زیاد شده است و
برای نگهداشت آنها به بودجه نیاز است، نه غذا دارند و نه هم لباس و دیگر خدمات
صحی. گفت کسانی که مجرم اند، اصلاح نخواهند شد، چون رها شوند دوباره مرتکب جرم
میشوند، همه را از بین ببرید که از شر شان خلاص شوئیم.
گفتند تعداد زیادی رنج کشیده اند و روانی شده اند، افسرده
شده اند و نیاز به پرستاری دارند تا بهبود بیابند. دستور داد همه ای کسانی که به
بیماری های روانی مبتلا شده اند، سر بزنید که هنگام جنگ برای ما مشکل ایجاد
میکنند.
·
گفتند مردم برق میخواهند.
دستور داد بکشید که اولویت ما نیست!
·
گفتند مردم کار میخواهد.
دستور داد بکشید که اولویت ما نیست!
·
گفتند مردم نان میخواهند.
دستور داد بکشید که اولویت ما نیست!
·
گفتند مردم گاز میخواهند.
دستور داد بکشید که از اولویت کاری دولت ما نیست!
·
گفتند مردم آب آشامیدنی
میخواهند. دستور داد بکشید که ما نمیتوانیم بر آورده کنیم!
·
گفتند مردم مکتب میخواهند.
دستور داد بکشید که از ما بر نمیاید!
·
گفتند تعدادی با همدیگر جنگ
میکنند. دستور داد بکشید که بر ما توان، حوصله و گنجایش جنگ داخلی نیست!
·
گفتند مردم خدمات صحی
میخواهند. دستور داد بکشید که ما توان عرضه را نداریم.
·
گفتند کودکان کودکستان
میخواهند. گفتند بکشید که هنگام اضطرار به پرورش کودک نیاز نیست!
·
همه را کشتند. و کار ها
همینگونه پیش میرفت.
پس از دوماه این کشور را طوری اصلاح کرد که دیگر هیچ کسی
جرئت نداشت جرم کند، میزان جرایم به صفر کاهش یافت. و این کشور آماده جنگ بود.
وزیر جنگ را دستور داد که فردا جنگ شروع میشود و از همین اکنون لشکر را به کشتن
دستور دهید.
وزیر جنگ آهسته آهسته بسیار با گستاخی و جرئت بخشیدن به
خودش گفت که والا حضرت، درین کشور به جز تعداد اندکی حدود بیست نفر که اعضای
کابینه شما اند، دیگر کسی زنده نمانده است، چون هر کدام طبق دستورات شما، به یکی
از گروه هایی مربوط میشد که شما دستور قتل آنها را صادر کرده بودید. تعداد فامیل
های کمی هم که باقی مانده بود، از شنیدن خبر های وحشتناک، ترسیده و فرار کردند. ما
فقط بیست نفر اعضای کابینه در خدمت هستیم و بس. رئیس خندید و گفت پس منتظر چی
هستید، پیکی بفرستید که لشکر جانب مقابل و تسلیمی ما را اعلام کنید. و از آنها
بخواهید که بدون هر نوع خشونت کشور را تسلیم شوند. آنها آمدند، اعضای کابینه را
دستبند زدند، و به رئیس احترام گذاشته او را مدال افتخاری بخشیده و از کار کرد او،
خدمات او و مهارت های او برای لشکر جانب مقابل تقدیر به عمل آورده، تحسین کردند.
او که یک سرباز لشکر جانب مقابل بود، کشور را بدون جنگ تسخیر کرده بود. اینگونه
بود سرنوشت افغانستان در قرن بیست و یکم و حالا که قرن چهلم است، هنوز مردم در
مورد تسخیر این کشور به چنان یک حیله و فریب بزرگ، صحبت میکنند.
اشتراک در:
پستها (Atom)