۱۳۹۵/۰۸/۱۷

Marrying a wrong woman can be deadly

ازدواج با یک زن بد اخلاق و تباهی یک خانواده

مردی جوان وتحصیل کرده با توصیه عمه اش با یک دختری ازدواج کرد که او را قبلاً نمیشناخت. آن دختر در یک دهکده ای دور، به دور از هر نوع تعلیم و تربیت، و بدون اینکه به مکتب برود، در یک فامیل فقیر زندگی کرده بود، و حالا که با یک شخص تحصیل کرده در شهر ازدواج کرده بود، خیلی خوشحال بود.

وقتی به شهر آمد با پسر خاله شوهرش آشنا شد. تصادف که خاله شوهرش که با یک راننده گمنام، بی هویت و غریبه ای ازدواج کرده بود، که از آن سوی مرز ها، از خانه فرار کرده بود و هیچ کسی را نداشت. کسی نه پدر او را میشناخت، نه مادر او را، نه قوم و قبیله اش معلوم بود.

آن مرد در تربیت کودکانش کوشش لازم را نکرد، و کودکانش هر کدام به هر مسیر نادرستی قدم گذاشته، کسی به دزدی روی آورد، کسی به تجاوز، کسی به قتل و کسی دیگری هم به چور و چپاول اموال دیگران.

این پسران به دلیل بی باوری به دین و اخلاق قبلاً یک پسر خاله ای خود را به قتل رسانیدند و برای حل اختلافات خواهر خود را به برادرش به بد داده و به عنوان رفع خصومت به نکاح برادر مقتول در آوردند.

خانواده ای این مرد به هیچ عقیده ای باور نداشتند، بر ارزش های دینی میخندیدند، اخلاق را به تمسخر میگرفتند و هیچ چیز دیگری به جز پول و تجاوز به دختران و خانم های اقوام، همسایگان و اقارب خود نمی اندیشیدند.

روزی مرد جوانی که تازه ازدواج کرده بود، چون شام شده بود و هنوز در شهر دیگر بود، نگران تنهایی خانمش بود و نگران اینکه مبادا خانمش بترسد، و یا اینکه مبادا وضعیت صحت خانمش که کمی مریض بود، وخیم تر شود، مبادا نگران شود. او خانمش را خیلی دوست داشت و در طول زندگی حتی یک بار هم حرف زشتی به خانمش نگفته بود. و همیشه کوشش میکرد که خانمش را خوش نگه دارد. به همین منظور شام تاریک به عجله از یک شهر به شهر دیگر به سوی خانه خود حرکت کرد. پس از گذاشتاندن یک روز طولانی برای پیدا کردن یک لقمه نان حلال به خانه برگشت و دید که خانمش در آغوش پسرخاله اش خوابیده، هر دو به هم جنگیدند و بلاخره پسرخاله اش با یک چیز محکم به سر شوهر خانم زد و پسر جوان را به قتل رسانید، سپس جسد او را به یک موتر انداخته و طوری وانمود کرد که گویا او از تصادف فوت کرده است.

ازینکه که پدر آن پسر به قتل پسرش توسط شخص دیگری شک کرده بود، پسر خاله اش از عروس خانواده خواست تا در غذای شان زهر بریزد، او این کار را کرد و پدر پسر نیز در اثر خوردن غذایی زهری و مسموم به قتل رسید. تعداد اعضای دیگر خانواده به کشور های دیگر نزد داکتران مراجعه کرده و بعد از معالجه و مصروف پول هنگفت، دوباره صحت یاب شدند.

عروس به فکر اینکه شاید پسرخاله شوهرش با او ازدواج کند، از خانواده خسر خود با تمام پولی که داشت، جدا شد، و اما کسی حاضر به ازدواج با او نشد، به فحشا روی آورد تا اینکه کسی با او ازدواج کرد و کودکان دیگری به دنیا آورد و زندگی دیگری را آغاز کرد.


کودکان یتیمی که نه پدر داشتند و نه مادر همراه با مادر کلان خود زندگی کردند تا عمر مادرکلان نیز به پایان رسید.