۱۳۹۵/۰۴/۰۶

Realm of Imagination and Reality

عالم خیال و واقعیت ها


ما چه بی خبر و چه نا آگاه در یک قریه کوچک با آرزوهای کودکانه و معصومانه خود زندگی میکردیم و تمام آرزو های ما این بود که درس بخوانیم و اول نمره مکتب باشیم و هر چه گفتند بیاموزیم و طوطی وار پس همان چیز هایی را که به ما یاد داده بودند بازگویی کنیم. ما فکر میکردیم که آینده ما به کوشش خود ما بستگی دارد و به اینکه آن چند جمله ناسازگار، کهنه و قدیمی را که از شاعران صد ها سال پیش باز مانده بود را، درست یاد بگیریم. ما فکر میکردیم که معلمان ما بهترین اشخاص دنیا هستند و ما را به بهترین وجه درس میدهند و ما نیز بهترین دانشمندان دنیا خواهیم شد، اما آیا این همه آرزو های کودکانه واقعی بود؟

ما نمی دانستیم که در کشور ما چی میگذرد، و اینکه ما در چه یک جایی زندگی میکنیم که هیچ کسی وظیفه اش را به درستی انجام نمیدهد. در یک قریه کوچکی بودیم که طیاره های نظامی بر قریه ما هر چند روز یک بار بمباران میکردند، اما ما نمیدانستیم که این طیاره ها از کی است؟ چرا خانه های ما را بمباران میکنند؟ چرا هر روز تعدادی از همصنفی های ما غیر حاضر و ناپدید میشد و دیگر هرگز آنها را نمیدیدیم؟ چرا هر هفته یک بار ما را برای فاتحه خوانی و ابراز تسلیت با خانواده های همصنفی های ما به مسجد میبردند؟ چرا در آنجا ملا ها به زبان عربی متنی را میخواندند که هرگز به معنی آن توجهی نداشتند و نمی فهمیدند که معنی آن چیست؟ من گاهگاهی فکر میکردم که چرا این ملا ها این قدر زبان عربی را دوست دارند، آیا عربی زبان رسمی کشور ما شده است؟ آیا عرب ها بر ما حکومت میکنند؟ ما چرا اجازه نداریم این متن های عربی را به زبان خود ما ترجمه کرده و در عوض آنرا از زبان خود ما آسان تر یاد بگیریم؟

چرا ما اجازه نداریم که درس های مکتب خود را کمی بهتر از آن چیزی که است، بسازیم. چرا باید یک شعری را بخوانیم که یک شاعر صد ها سال قبل نوشته است و با شرایط امروزی هیچ همخوانی ندارد؟

آیا ما نیاز نداریم که متن ها، نوشته های نویسندگان و اشعار شاعران امروزی کشور خود را بخوانیم و به آنچه که آنها فکر میکنند، فکر کنیم و به آنچه که آنها می اندیشند ما نیز به همان مسائل بی اندیشیم؟

آیا واقعاً لازم است که ما باید دوازده سال را با نشستن بر روی چوکی ها و میز های کهنه مشابه با خواندن کتاب های کهنه و قدیمی مشابه که نسل های گذشته نیز همان کتاب ها را خوانده اند، عمر خود را با همان شیوه ای که دیگران ضایع کرده اند، ما نیز ضایع کنیم؟
من فکر میکردم که اگر روزی من بزرگ شوم، این رسم و رسوم اشتباه را باید از ریشه تغیر اساسی بدهیم و هر چیزی را باید مطابق نیاز مردم و مطابق پیشرفت های علم امروزی عیار کنیم.

اما کم کم دانستم که ما در کجا هستیم. آهسته آهسته چیز هایی را درک کردم که درکش برایم درد آور بود. وقتی از مکتب فارغ میشدم، با وجودی که اول نمره مکتب بودم، نتوانستم در دانشگاه دلخواه خودم راه یابم، چون از یک سو طالبان بر شهر ما حاکم شده بود و تاکید داشتند که باید همه به زبان پشتو صحبت کنند و از سوی دیگر تنها پشتو زبانان بود که میتوانستند به بهترین دانشگاه های دلخواه شان بروند، نه جوانان اقوام غیر پشتون.

آنچه بر شهر ما حاکم بود، جهالت، نادانی، بی خردی، بی عدالتی، ظلم، استبداد و واسطه بازی بود. چیز هایی برای مردم شهر ما به عنوان یک ارزش معرفی شده بود که برای دنیای امروزی مایه ننگ و شرمساری بود. مثل برتری یک قوم بر قوم دیگر، مثل چشم داشتن به دختر همسایه، مثل بچه بازی، مثل داشتن اسلحه، مثل داشتن افراد مسلح، مثل داشتن حمایت و پشتیبانی یک قومندان محلی، مثل داشتن یک عمل چون چرس، سگرت، شراب، و یا هم قمار بازی ...

عبارت های هرزه، بیهوده و بی معنی آن قدر زیاد شده بود که تقریباً هر روز از دهان هر انسان بی مغزی در کوچه و بازار به گوش آدم میرسید، مثل اینکه میگفتند ...  "سر بی عمل کدو است" ...  وقتی می پرسیدی که عمل یعنی چی؟ میگفتند عمل به معنی اعتیاد به سگرت، چرس، شراب و یا هم آزار، اذیت و تجاوز به خانم ها، پسران زیبا و حتی حیوان ها ...

دست های مرموزی روی افکار عمومی به خصوص جوانان کار میکرد. سینمای کشور های غربی نقش اساسی را در پخش فلم های مبتذل و تحریف افکار جوانان داشت. فلم هایی که در محافل بچه های جوان بیشتر خریدار داشت، فلم های سکس بود که به زبان های مختلف در کشور های غربی ساخته میشد و بیشتر از راه پاکستان به زبان انگلیسی وارد افغانستان میشد. این فلم ها تجاوز گروهی به خانم ها، قتل، خشونت، استفاده از اسلحه، مصرف مواد مخدر، بر قراری روابط جنسی با حیوان ها و همجنسگرایی را تدریس،  ترویج و  تبلیغ میکرد. این فلم ها اول به زبان انگلیسی بود و کم کم احتیاج به درک محاوره ها دیده میشد، که این پروژه ها کم کم شکل خود را طوری تغییر داد که در فلم ها از دختران مهاجر ایرانی استفاده میشد، تا جوانان افغانستان بتوانند زبان آنها را درک کنند.

افغانستان از یک سو افکار تندروانه اسلامی را به کمک عربستان از پاکستان به اشکال مختلف وارد میکرد، از سوی دیگر جوانان را به سوی گمراهی و از بین بردن اخلاق در جامعه، و ایجاد مشکلات اجتماعی جدید با وارد کردن فلم های مبتذل رهنمون میساخت. فضا طوری بود که ترحم، مهربانی، عطوفت، انسان دوستی، همنوع دوستی، شرافت، انسانیت و برابری را از جامعه از بین میبرد، و به جای آن یک نسل خوب، مودب، با شرف، با وجودان و باورمند به عدالت، یک نسل وحشی، دزد، قاچاقبر، معتاد، گستاخ، بی رحم، تجاوزگر، همجنسگرا و مسلح را به جامعه تقدیم میکرد.

اینها پروژه هایی بود که یکی پی دیگر، به درستی تطبیق میشد. تا زمانی آن فرا رسید که همین نسل تربیت شده به نام دین را مسلح کرده و از پاکستان با پشتیبانی نیروی نظامی وارد افغانستان کردند و نام آنرا طالبان گذاشتند.

طالبان برای این بوجود آمد که مردم افغانستان را از دین بیزار کرده و محیط را برای اشغال افغانستان آماده کنند. آنها هم موفقانه این کار را کردند. اشخاص خیالی رهبری این گروهک ها را به عهده داشت که اصلاً وجود خارجی نداشتند. فقط نامی از آنها برده میشد تا اینکه روزی اگر قرار باشد عدالت بر قرار شود، همه ای جرایم مرتکب شده به نام آنها ختم شود و انسان های به قتل رسیده به نام آنها یاد شده و روزی همان اشخاص خیالی برای هر جرمی محاکمه و مجازات شوند.

مردم افغانستان هیچ نوع دسترسی به برق، رسانه ها و شبکه های اجتماعی نداشتند. آنچه که پاکستان به شبکه های جاسوسی غرب در مورد افغانستان میگفت، دروغی بیش نبود و پاکستان کوشش میکرد تا تمام مردم افغانستان را تروریست معرفی کرده و همه مردم افغانستان را با زور نیرو های نظامی غرب از میان بردارد. که درین کار هم تا جایی موفق شد.

در افغانستان چندتا آدمک نادان در راس همه کار ها هستند که اگر آنها ناکام شوند، همه مردم افغانستان ناکام میشوند، و چون آنها دانایی کافی برای ایجاد برنامه های درست به سویی موفقیت را ندارند، پس صد فیصد ناکام میشوند و برای همین است که افغانستان همیشه حکومت میسازد و همیشه حکومت سقوط میکند.

سینما های کشور های همسایه افغانستان، به خصوص هندوستان در افغانستان بسیار موفق بوده است چون این سینما آزاد است، پر از احساسات است، تقریباً نصفی از کلمه های استفاده شده در این سینما بین مردم افغانستان و هندوستان مشترک است، سینمای شرقی است و با فرهنگ مردم افغانستان نزدیک است و از جانبی هم این سینما توانسته با تقلید از هالیود، فلم های خوبی تهیه کند. اما مشکلاتی که این سینما برای مردم افغانستان ایجاد کرده است این است که تقریباً همه جوانان این کشور را در یک عالم غیر واقعی و به یک دنیای تخیلی دعوت کرده است که جوانان فکر میکنند در همان دنیا زندگی میکنند. چیز هایی را که جوانان افغانستان ازین سینما میاموزند شامل استایل موها، طرز لباس پوشیدن، خشونت، استفاده از اسحله، اختطاف، قاچاق، چشم داشتن به دختر همسایه و یک تعداد مشکلات دیگریست که میتواند با احیای سینمای خود افغانستان، به آنها رسیدگی شود.

مردم به سقوط طالبان و زندگی دوباره امیدوار بود. همه ای مردم از رهبری مسلمان نمای افغانستان بیزاربود. از خلق و پرچمی که افغانستان را به سوی تباهی کشاند، از مجاهدین که افغانستان را ویران کردند، از طالبانی که دین را بدنام کرد. از همه و همه ناراضی بودند و آرزو داشتند که ایکاش یک کشور غیر مسلمان ما را کمک کند، چون این مسلمان ها سالهاست که هست و بود این کشور را نابود کردند. بلاخره امریکا و ناتو به بهانه یک خبر دروغی و ویران شدن دو برج در امریکا و ارتباط داشتن طالبان با آن مسئله بر افغانستان حمله نظامی کردند.

تعدادی مهاجرانی که از بدبختی، ناامیدی، آینده نا معلوم، از ظلم و ستم، از جبر، از تباهی و ویرانی فرار کرده و به کشور های همسایه مثل ایران و پاکستان رفته بودند، و در آنجا نیز از ظلم همسایه به تنگ آمده بودند، با هزار امید و دلخوشی به افغانستان برگشتند. به کشوری که نه در آن جاده ای آباد مانده بود، و نه کانالیزاسیونی وجود داشت، نه شبکه آبرسانی، نه گاز، نه برق و نه امنیت. اما فقط یک چیز درین کشور وجود داشت و آن حس وطن بودن، حس خانه خود بودن، حس مرز و بوم بودن، حس متعلق بودن به این سرزمین در وجود همه ای این مردم لبریز بود.

هر کدام با دل های پر از درد، با یک دنیا مشکلات، با از دست دادن اعضای خانوده در دیار غربت، با صد ها مشکلات دیگر به افغانستان برگشته بودند و فکر میکردند که شاید این کشور حد اقل امروز دیگر فرصت آباد شدن را داشته باشد. آنها شنیده بودند که در افغانستان طالبان از بین رفته و دیگر صلح درین کشور برگشته است. آنها شنیده بودند که امریکا در افغانستان حضور دارد، ناتو حضور دارد و این کشور کوچک دیگر هرگز نامی از جنگ، خشونت، ظلم، استبداد، تندروی دینی، سربریدن انسان در جاده ها، و بلاخره آواز فیر (شلیک) گلوله را نخواهد شنید. آنها امریکا و ناتو را بزرگترین ناجی بشر و ناجی مردم افغانستان میپنداشتند و همیشه از رسانه ها شنیده بودند که امریکا بسیار خوب است، اروپا بسیار خوب است، اما حالا باید با عساکر امریکایی و عساکر اروپایی از نزدیک مواجه میشدند و میدیدند که آیا این امریکا و این اروپا واقعاً همان قدر خوب است که مردم ساده و خوش باور افغانستان فکر میکردند؟

آنها زمانی که وارد افغانستان شدند، موتر های نظامی ابلق امریکایی را دیدند که بر جاده ها با افراد مسلح نظامی در حالت آماده باش، با اسلحه با جانب مردم عادی حرکت کرده و یک بار اسلحه را به جانب مردم سمت راست خود میبرد، و یک بار اسلحه ماشیندار نصب شده بر روی وسیله نقلیه خود را به سوی مردمان غیر مسلح روی جاده به سمت چپ حرکت میدهند و آهسته آهسته از میان آنها عبور میکند. چندی نگذشته بود که خبر های وحشتناکی در مورد حمله یک سرباز امریکایی بر خانواده های ملکی و به قتل رسانیدن حدود شانزده خانواده در یکی از ولایات افغانستان به گوش همه رسید. این مسئله کم کم باور های مردم افغانستان نسبت سیاست های کلی کشور های غربی در افغانستان را تغیر داده و آنها را به سوی پی بردن و باورمندی به نظریه های توطئه در سیاست های کل کشور های غربی در افغانستان تشویق میکرد.

مردم بلاخره به این نتیجه رسیدند که این کشور دیگر هیچ وقتی روی آرامش و آبادی را نخواهد دید، چون یک بار توسط پاکستان و کشور های غربی از تند روی دینی درین کشور منحیث ابزار برای شکست روسیه استفاده شد و همه مردم این کشور تباه و برباد شد و حالا هم این کشور تحت اشغال نظامی کشور های دیگری قرار دارد که در هر حالت مردم عادی و غیر نظامی این کشور قربانی میشود.
همه ای مردم کم کم دوباره ازین کشور رو به فرار نهاده و این کشور را سپردند به دست گرگانی که فکر میکنند صاحبان اصلی این کشور هستند.

هنر موسیقی و برداشت های نادرست از دین در افغانستان

روزی آقای کمار سانو هنرمند محبوب کشور دوست هندوستان به افغانستان سفر کرد. او در بامیان مرکز فرهنگی افغانستان، نزدیک مخروبه بت های صلصال و شامامه که یکی از عجایبات جهان، و بیانگر تاریخ کهن این سرزمین و همچنان بهترین آثار هنری و میراث فرهنگی این کشور، قبل از ویران شدن شان به دست طالبان پشتون بود، کنسرتی را با همکاری هنرمندان افغانستان اجرا کرد. درین کنسرت آقای کمار سانو روی استیژ رفته و گفت که حالا من یک آهنگی را از فلم "سوریه ونشم" (نسل آفتاب) برای شما به صورت زنده میسرایم. شما شاید این آهنگ را از پرده های تلویزیون شنیده باشید. آهنگ را معرفی کرد و سپس پرداخت به معرفی مطلع آهنگ برای نوازندگان تا آنها متوجه آهنگ، ملودی، ساز و شروع نواختن موسیقی مناسب برای همان آهنگ شوند، و آهنگ را اینگونه با حنجره طلایی اش اجرا کرد:

دل میری تو دیوانا هی (ای دل من تو دیوانه استی)
پاگل هی مینی مانا هی (نادان استی، من قبول کرده ام)
پل پل آهی برتا هی (هر لحظه آه میکشی)
کهنی سی کیو درتا هی ... (از گفتن چرا میترسی؟)

پس از هنر نمایی آقای کمار سانو نوبت به آقای سیفوی قیچ از دشت قرغنتوی بامیان رسید. سیفو که یک چشم خود را در اثر چره های آوان و راکت های حکمتیار در جنگ های افغانستان از دست داده بود، به همین خاطر مردم از روی لطف و مهربانی  لقب "قیچ" را به او اهدا کرده بودند و همه او را با نام مستعار "قیچ" می شناختند. قیچ یک اصطلاح ادبیات سطح بالا برای احترام منحیث یک لقب تنها به کسانی اطلاق میشود که چشمش کمی کج ببیند و یا هم یک چشمش را از دست داده باشد. برای احترام به معیوبین، در افغانستان به جای کور، روشن دل میگویند، و برای احترام به معیوبیت فردی که چشمش را از دست داده باشند، مردمان با فرهنگ در افغانستان از لقب "قیچ" استفاده میکنند. وقتی سیفو به هنر نمایی آغاز کرد، از تیم هنری کمار سانو تقاضا کرد که همان ساز قبلی را بنوازند که برای کمار سانو نواخته بودند. تیم هنری کمار سانو با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و قیچ هم چشم را پت کرده به لهجه شیرین هزارگی آغاز به سرودن یک آهنگ جالب هزارگی کرد. مطلع آن آهنگ چنین است:

ای دیل مه تو دیوانه ای (ای دل من تو دیوانه استی)
لوده ای مه خو موفاموم (لوده استی من میدانم)
هر سات، هرسات گریه موکونی (هر ساعت، هرساعت گریه میکنی)
فتی، فزا، ناله موکونی  ... (گریه، شکوه، ناله میکنی)

پس از شنیدن این آهنگ، مردم سیفوی قیچ را بسیار زیاد و چند برابر کمار سانو تشویق کردند و برای او کف زدند، اشپلاق کردند، چیغ و واویلا کردند. اما آقای کمار سانو به عنوان اعتراض بر روی استیژ رفت و از سیفو شکایت کرد و گفت که شما آهنگ مرا، کامپوز مرا، موسیقی و ساز مرا، سرقت کرده و عین آهنگ را ترجمه کرده و دوباره سرودید. آقای کمار سانو گفت که من از شما در محکمه و وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان شکایت میکنم. شما حق ندارید به آهنگ من دستبرد بزنید. این کار شما بر خلاف قوانین حقوق ملکیت های فکری و ذهنی و بر خلاف اخلاق هنرمندی و همچنان سرقت آشکار اثر هنری است که توسط تیم من خلق شده است. شما حتی شعر مرا با عین کلمه ها ترجمه کرده و بازخوانی کردید. شما حق ندارید این آهنگ را پخش کرده و از زحمات گروه کاری من منفعت ببرید. شما حق ندارید آهنگ مرا به علاقمندان آواز خودتان و مشتریان تان بفروشید. این کار درست نیست.

سیفوی قیچ دوباره در استیژ حاضر شد و گفت که اصطلاح "حقوق ملکیت های فکری و ذهنی" را برای اولین بار شنیده است و کمی ورخطا معلوم میشد. در چهره اش کمی سرخی به عنوان علامت خجالت دیده میشد. از کمار سانو معذرت خواست و گفت که او این کار را برای خوشی آقای کمار سانو انجام داده است و هرگز فکر نمی کرد که این کار باعث ناراحتی آقای کمار سانو شود. او گفت که این آهنگ کاملاً از آهنگ آقای کمار سانو تفاوت داشته و هیچ ربطی به آن آهنگ ندارد. او گفت که آهنگ او به زبان هزارگی است در حالی که آهنگ آقای کمارسانو به زبان هندی می باشد. او گفت که این آهنگ را خودش ساخته و ساختن آهنگ در افغانستان هیچ نوع عایدی برای فرد هنرمند ندارد. او گاهگاهی در محافل عروسی دوستان اشتراک کرده و آواز میخواند، فقط تعدادی آنرا میشنوند، تعدادی به آن میخندند، تعدادی به آن کف میزنند، تعدادی هم چندتا اشپلاق میکنند و یک تعداد هم دوهای چتی و فحش و ناسزا میگویند و پس از آن خنده میکنند. یک تعداد دیگر از جوانان سمت جنوب افغانستان هم تف و لعنت کرده از محفل بیرون میشوند و سرودن موسیقی و هنر را حرام می پندارند و تقبیح کردن، حرف بد زدن به هنرمند، توهین کردن به هنرمند و نا مسلمان بودن هنرمندان را حلال می پندارند. او گفت که روزانه ده ها آهنگ میسازد اما هیچ کسی بخاطر ساختن آهنگ برای او پول نمیدهد و آهنگ های او هم در هیچ جایی ثبت و راجستر نمی شود. تعداد زیادی از آهنگ های او حتی بر روی کاغذ نوشته نمیشوند و نام هم ندارند، فقط در ذهن خود او ساخته میشود، سروده میشوند و چند روز بعد هم فراموش همه میشود. او همچنین گفت که او نه خواندن و نوشتن را یاد دارد چون هرگز فرصت به مکتب رفتن را نداشته و نه تیم آواز خوانی دارد. او حتی توان ثبت کردن آهنگ هایش را در یک کست عادی صوتی هم ندارد. او همیشه با آلات موسیقی که خودش میسازد و به نام های غیچک، تنبور و طبله یاد میشوند، با همکاری و نوازندگی دوستان غیر حرفه ای اش، که به طور داوطلبانه، برای سرگرمی و خنده مینوازند، در هر محفل آواز میخواند.

او همچنان اضافه کرد که قبل ازین چندین بار این آهنگ را در محافل عروسی خوانده و همیشه هم از فلم نسل آفتاب یاد کرده و همه مردم افغانستان این آهنگ را به نام آهنگ امیتاب بچن میشناسند، نه آهنگ کمار سانو. سیفوی قیچ گفت هرباری که او این آهنگ را سروده، از مردم هندوستان یاد کرده و نام امیتاب بچن را گرفته و برای هنر، آئین هندوئیزم و سینمای هندوستان تبلیغ کرده است.
استیژ که به یک محکمه هنری تبدیل شده بود، تعدادی از حقوق دانان و قاضی های که در رشته حقوق آثار هنری و ادبی تخصص داشتند نیز در آنجا حضور داشتند و آنها حقوق ملکیت های فکری و ذهنی را برای او تشریح کرده و گفت که هر کسی که هر اثر هنری را می سازد،‌ چه مقاله باشد، چه یک قطعه شعر باشد، چه یک کتاب باشد، چه یک کمپوز موسیقی باشد، چه یک پارچه آهنگ باشد، نقاشی و حتی یک قطعه عکس که توسط یک عکاس گرفته میشود، اینها همه به نام یک اثر هنری یاد میشوند و ملکیت شخصی صاحبان آن میباشند و حق استفاده از آنها متعلق به صاحبان آن اثر ها میشود و هیچ کس دیگری حق استفاده از آن را بدون اجازه صاحبش نمی داشته باشد.

اگر کسی یک اثر هنری فرد دیگری را میخواهد استفاده کند، باید از صاحب آن اجازه بگیرد، برای استفاده از اثر پول بپردازد، آن اثر را خریداری کند و سپس از آن استفاده کند.

اگر کسی یک اثر هنری را بدون اجازه صاحبش استفاده کند و یا اگر کسی یک کمپوز آهنگ را دوباره در آهنگ دیگری استفاده کند، آن شخص سارق همان اثر هنری نامیده میشود و این کار او یک جرم پنداشته میشود.

سیفوی قیچ یک بار دیگر به خاطر اینکه این موضوع را نمیدانست، معذرت خواست و همچنان وعده کرد که این آهنگ را هرگز دوباره نخواهد خواند و اکنون هم حاضر است که برای کاپی کردن کامپوز و موسیقی آهنگ آقای کمارسانو هر نوع جریمه ای را بپردازد و اگر لازم باشد به زندان هم برود.

آقای کمارسانو از سخنان او و از وضعیت هنر موسیقی در افغانستان تعجب کرده و بهت زده شد و شکایتش را از محکمه پس گرفت.
این کنسرت که به طور زنده از رادیو ها و تلویزیون های افغانستان به نشر میرسید، به گوش برادران پشتون ما در قندهار رسید. یک تعداد آنها که از هنر هیچ چیزی نمیدانند، و باور دارند که موسیقی حرام است، جلسه گرفتند و پس از جلسه به رئیس جمهور پشتون افغانستان که از قوم خود آنهاست زنگ زدند و گفتند:

په بامیان کی سه جریان لری؟ دوی دسی یو شیطانی برنامه جوره کری دی، چی تول خلک بدراه کوی! مونگ تصمیم لرو چی یو سو فدایی ولیگو چی د بامیان د بت په شان تول د دا کنسرت خلک جهنم ته ولیگو. مونگ سره کوم مرسته کوی؟ کوم الوتکه ملوتکه ورکوی که نه؟ مونگ ته پاکستان ویلی دی چی باید د هندوستان داسی شیطانی برنامی له افغانستان نه له مینزه یی ورو!
-          وو، ولی نه، رازی، همدا اوس الوتکه تیاره ده !
یک چند نفر انتحاری را با واسکت های پر از مواد انفجاری، به سرکردگی ملابورجان و ملا هیبت اله آخند با کمک طیاره های دولت افغانستان در ظرف چهار ساعت وارد بامیان کرده و یک بار دیگر خود شان را نزدیک بت بامیان منفجر کرده، هم سیفوی قیچ را کشتند و هم صد ها نفر بیننده و شنونده کنسرت را از بین برده و صد ها تن دیگر را زخمی کردند. خوشبختانه که کمار سانو صحیح و سلامت بیرون شده و به سرعت طرف میدان هوایی بامیان دوید و از آنجا به کابل به سفارت هندوستان منتقل شده و همان روز دوباره به سوی دهلی پرواز کرد.

بازماندگان قربانیان با صدا های انتقادی از طرز دید و شیوه ای نگرش آنها به هنر موسیقی شکایت کرده و از دولت افغانستان تقاضا کرد تا دیگر جلو همچو اعمال قبیح "خود منفلق سازی" را گرفته و برای تربیت یک نسل جدید و هماهنگ با هنر موسیقی وارداتی از هند طوری اقدام کند، که باور های دینی انحرافی وارداتی از پاکستان، نتواند بر آنها و محیط آنها تاثیر منفی گذاشته، و هر چند وقت باعث این نشود که یک تعداد جوانان رشید کشور با داشتن آهنگ هندی برلب به نام باور ها، برداشت ها و اندیشه های انحرافی از آدرس دین که بیشتر از پاکستان و عربستان وارد افغانستان میشوند، توسط برادران نامسلمان به شهادت برسند. و همچنان نباید بیش ازین باعث این شوند که بازماندگان حلقه های گل را بر دور عکس های رفتگان مسلمان شان طوری آویزان کنند که خاکستر اجساد آنها را از بین مرتبان های گلپوش، بنابر تقلید از آئین هندوئیزم و فلم های هندی، بر دریای بی آب کابل بریزند.

نمایندگان بلند پایه دولت هم طور معمول وعده های قسم آلود سپردند که از امروز به شدت کار میکنند تا ریشه های اندیشه های "خود منفلق سازی" را تا صد سال دیگر کاملاً محو و نابود سازند، تا صد سال بعد از امروز، دیگر کسی با داشتن آهنگ هندی بر لب، از آدرس این نوع تکلیف های روانی به شهادت نرسند.

مردم و بازماندگان قربانیان از فرط شوق و علاقمندی به شدت، سرعت عمل، و باور کامل به خدمات هدفمندانه سیاستمداران این کشور طوری به وجد آمدند که سوگ از دست رفتگان را برای لحظه ای فراموش کرده و بر سخنان سیاستمداران خود کف زدند و اشپلاق کردند و کلاه های خود را به هوا انداختند، اما زود متوجه شدند که نباید بیشتر ازین خرسندی کنند و غم رفتگان شان را فراموش کنند.


What causes Omar Mateen to give up his life and to choose not to exist?

As a person who was born in Afghanistan and raised in Afghanistan, I can understand all the smallest issues within the Afghan community.

I strongly believe that Omar Mateen was a victim of a bigger anti-Muslim conspiracy which is a part of a bigger Islamophobic plot in the American society, by being in scene as a victim and charged with the murder crimes committed by others after death.

He worked in a security organization with dangerous people from intelligence background. He was a naïve young Muslim who had no problem with homosexuality. According to different Medias and interviews of his friends, he was going to that gay club for many years. A person who suffers from homophobia, he would never go to a gay club because psychologically he would be afraid of it and he would be against it.

He was a young married man, a citizen of the US, born and raised in the United States and went to school there and got an American Education, but only had a name of Afghan origins. He had never traveled to Afghanistan and he had nothing common with the Afghan boys being born and raised inside Afghanistan.

Now let’s suppose that he committed this mass murder and he was to blame and look at the its’ environmental factors which might have possibly influenced a young married man to murder all those people who have been visiting him for the last three years in a gay bar in the American society.

A married man who beats his wife for no reasons and the wife says that he was not mentally normal, worked for a security company, sometimes went to a mosque to pray, usually went into the gay bars, drank alcohol and dated gay people; could he really be a homophobic person?

Such kind of a person is not a homophobic person. Let’s assume that he was a homophobic person as what his father says and also a person who was suffering mental disorders as per the statements of his wife who saw him acting in a weird manner while beating her. Why would a security company employ a person with mental disorders and gave him guns and gave him even the permits to purchase guns?

What if it was an organized crime and the murderers gave the guns in the hands of death body who was a victim the same as others in that club?

What if the anti-Muslim groups set him up to blame him for this murder and to put pressure on all other Muslim communities?

If you look at the environmental factor that could motivate a Muslim young man in a strongly anti-Muslim environment, we will see the following things:
  • Islamophobia
  • Xenophobia
  • Fake and wrong news and propaganda against Muslims
  • Conspiracies at the world politics
  • Invasion and military occupation of Islamic countries
  • Suppression
  • Deprivation of basic human rights which creates hatred
  • Deprivation of education opportunities which keep Muslim young generation low level of education and low level of understanding basic issues to differentiate between what is a crime and what is not a crime
  • Racism
  • Discrimination
  • Disrespect towards the cultural values of Muslims for example vegetarians are not humiliated for not eating meat worldwide as much as Muslims are being humiliated for not eating pork or not drinking alcohol
  • Exploitation and employing of Islamic extremism as a political means to achieve political goals and political intervention and military occupation of the Islamic countries by the western politicians give raise to extremism within these countries too for example by spending American tax money on Pakistan to create and support the Taliban against the people of Afghanistan, but the Taliban not only kill the people of Afghanistan but they happen to murder American and NATO soldiers in Afghanistan too
  • The US and other western countries are supporting only one ethnic group in Afghanistan and help them dominate and marginalize other ethnic groups and they accept immigrants only from that specific ethnic group and Mateen happened to be from that specific ethnic group which is supported by the US
  • If you support religious extremism in other countries, it will fire back and there will be backslashes too and it will kill your own people too, so the best strategy is to stop supporting extremism against the innocent civilians of Afghanistan and support the open societies instead to and let them dominate.