عالم خیال و واقعیت ها
ما چه بی خبر و چه نا آگاه در یک قریه کوچک با آرزوهای
کودکانه و معصومانه خود زندگی میکردیم و تمام آرزو های ما این بود که درس بخوانیم
و اول نمره مکتب باشیم و هر چه گفتند بیاموزیم و طوطی وار پس همان چیز هایی را که
به ما یاد داده بودند بازگویی کنیم. ما فکر میکردیم که آینده ما به کوشش خود ما
بستگی دارد و به اینکه آن چند جمله ناسازگار، کهنه و قدیمی را که از شاعران صد ها
سال پیش باز مانده بود را، درست یاد بگیریم. ما فکر میکردیم که معلمان ما بهترین
اشخاص دنیا هستند و ما را به بهترین وجه درس میدهند و ما نیز بهترین دانشمندان
دنیا خواهیم شد، اما آیا این همه آرزو های کودکانه واقعی بود؟
ما نمی دانستیم که در کشور ما چی میگذرد، و اینکه ما در چه
یک جایی زندگی میکنیم که هیچ کسی وظیفه اش را به درستی انجام نمیدهد. در یک قریه
کوچکی بودیم که طیاره های نظامی بر قریه ما هر چند روز یک بار بمباران میکردند،
اما ما نمیدانستیم که این طیاره ها از کی است؟ چرا خانه های ما را بمباران میکنند؟
چرا هر روز تعدادی از همصنفی های ما غیر حاضر و ناپدید میشد و دیگر هرگز آنها را
نمیدیدیم؟ چرا هر هفته یک بار ما را برای فاتحه خوانی و ابراز تسلیت با خانواده
های همصنفی های ما به مسجد میبردند؟ چرا در آنجا ملا ها به زبان عربی متنی را
میخواندند که هرگز به معنی آن توجهی نداشتند و نمی فهمیدند که معنی آن چیست؟ من
گاهگاهی فکر میکردم که چرا این ملا ها این قدر زبان عربی را دوست دارند، آیا عربی
زبان رسمی کشور ما شده است؟ آیا عرب ها بر ما حکومت میکنند؟ ما چرا اجازه نداریم
این متن های عربی را به زبان خود ما ترجمه کرده و در عوض آنرا از زبان خود ما آسان
تر یاد بگیریم؟
چرا ما اجازه نداریم که درس های مکتب خود را کمی بهتر از آن
چیزی که است، بسازیم. چرا باید یک شعری را بخوانیم که یک شاعر صد ها سال قبل نوشته
است و با شرایط امروزی هیچ همخوانی ندارد؟
آیا ما نیاز نداریم که متن ها، نوشته های نویسندگان و اشعار
شاعران امروزی کشور خود را بخوانیم و به آنچه که آنها فکر میکنند، فکر کنیم و به
آنچه که آنها می اندیشند ما نیز به همان مسائل بی اندیشیم؟
آیا واقعاً لازم است که ما باید دوازده سال را با نشستن بر
روی چوکی ها و میز های کهنه مشابه با خواندن کتاب های کهنه و قدیمی مشابه که نسل
های گذشته نیز همان کتاب ها را خوانده اند، عمر خود را با همان شیوه ای که دیگران
ضایع کرده اند، ما نیز ضایع کنیم؟
من فکر میکردم که اگر روزی من بزرگ شوم، این رسم و رسوم
اشتباه را باید از ریشه تغیر اساسی بدهیم و هر چیزی را باید مطابق نیاز مردم و
مطابق پیشرفت های علم امروزی عیار کنیم.
اما کم کم دانستم که ما در کجا هستیم. آهسته آهسته چیز هایی
را درک کردم که درکش برایم درد آور بود. وقتی از مکتب فارغ میشدم، با وجودی که اول
نمره مکتب بودم، نتوانستم در دانشگاه دلخواه خودم راه یابم، چون از یک سو طالبان
بر شهر ما حاکم شده بود و تاکید داشتند که باید همه به زبان پشتو صحبت کنند و از
سوی دیگر تنها پشتو زبانان بود که میتوانستند به بهترین دانشگاه های دلخواه شان
بروند، نه جوانان اقوام غیر پشتون.
آنچه بر شهر ما حاکم بود، جهالت، نادانی، بی خردی، بی
عدالتی، ظلم، استبداد و واسطه بازی بود. چیز هایی برای مردم شهر ما به عنوان یک
ارزش معرفی شده بود که برای دنیای امروزی مایه ننگ و شرمساری بود. مثل برتری یک
قوم بر قوم دیگر، مثل چشم داشتن به دختر همسایه، مثل بچه بازی، مثل داشتن اسلحه،
مثل داشتن افراد مسلح، مثل داشتن حمایت و پشتیبانی یک قومندان محلی، مثل داشتن یک
عمل چون چرس، سگرت، شراب، و یا هم قمار بازی ...
عبارت های هرزه، بیهوده و بی معنی آن قدر زیاد شده بود که
تقریباً هر روز از دهان هر انسان بی مغزی در کوچه و بازار به گوش آدم میرسید، مثل
اینکه میگفتند ... "سر بی عمل کدو
است" ... وقتی می پرسیدی که عمل یعنی
چی؟ میگفتند عمل به معنی اعتیاد به سگرت، چرس، شراب و یا هم آزار، اذیت و تجاوز به
خانم ها، پسران زیبا و حتی حیوان ها ...
دست های مرموزی روی افکار عمومی به خصوص جوانان کار میکرد.
سینمای کشور های غربی نقش اساسی را در پخش فلم های مبتذل و تحریف افکار جوانان
داشت. فلم هایی که در محافل بچه های جوان بیشتر خریدار داشت، فلم های سکس بود که
به زبان های مختلف در کشور های غربی ساخته میشد و بیشتر از راه پاکستان به زبان
انگلیسی وارد افغانستان میشد. این فلم ها تجاوز گروهی به خانم ها، قتل، خشونت،
استفاده از اسلحه، مصرف مواد مخدر، بر قراری روابط جنسی با حیوان ها و همجنسگرایی
را تدریس، ترویج و تبلیغ میکرد. این فلم ها اول به زبان انگلیسی
بود و کم کم احتیاج به درک محاوره ها دیده میشد، که این پروژه ها کم کم شکل خود را
طوری تغییر داد که در فلم ها از دختران مهاجر ایرانی استفاده میشد، تا جوانان
افغانستان بتوانند زبان آنها را درک کنند.
افغانستان از یک سو افکار تندروانه اسلامی را به کمک
عربستان از پاکستان به اشکال مختلف وارد میکرد، از سوی دیگر جوانان را به سوی
گمراهی و از بین بردن اخلاق در جامعه، و ایجاد مشکلات اجتماعی جدید با وارد کردن
فلم های مبتذل رهنمون میساخت. فضا طوری بود که ترحم، مهربانی، عطوفت، انسان دوستی،
همنوع دوستی، شرافت، انسانیت و برابری را از جامعه از بین میبرد، و به جای آن یک
نسل خوب، مودب، با شرف، با وجودان و باورمند به عدالت، یک نسل وحشی، دزد، قاچاقبر،
معتاد، گستاخ، بی رحم، تجاوزگر، همجنسگرا و مسلح را به جامعه تقدیم میکرد.
اینها پروژه هایی بود که یکی پی دیگر، به درستی تطبیق میشد.
تا زمانی آن فرا رسید که همین نسل تربیت شده به نام دین را مسلح کرده و از پاکستان
با پشتیبانی نیروی نظامی وارد افغانستان کردند و نام آنرا طالبان گذاشتند.
طالبان برای این بوجود آمد که مردم افغانستان را از دین
بیزار کرده و محیط را برای اشغال افغانستان آماده کنند. آنها هم موفقانه این کار
را کردند. اشخاص خیالی رهبری این گروهک ها را به عهده داشت که اصلاً وجود خارجی
نداشتند. فقط نامی از آنها برده میشد تا اینکه روزی اگر قرار باشد عدالت بر قرار
شود، همه ای جرایم مرتکب شده به نام آنها ختم شود و انسان های به قتل رسیده به نام
آنها یاد شده و روزی همان اشخاص خیالی برای هر جرمی محاکمه و مجازات شوند.
مردم افغانستان هیچ نوع دسترسی به برق، رسانه ها و شبکه های
اجتماعی نداشتند. آنچه که پاکستان به شبکه های جاسوسی غرب در مورد افغانستان
میگفت، دروغی بیش نبود و پاکستان کوشش میکرد تا تمام مردم افغانستان را تروریست
معرفی کرده و همه مردم افغانستان را با زور نیرو های نظامی غرب از میان بردارد. که
درین کار هم تا جایی موفق شد.
در افغانستان چندتا آدمک نادان در راس همه کار ها هستند که
اگر آنها ناکام شوند، همه مردم افغانستان ناکام میشوند، و چون آنها دانایی کافی
برای ایجاد برنامه های درست به سویی موفقیت را ندارند، پس صد فیصد ناکام میشوند و
برای همین است که افغانستان همیشه حکومت میسازد و همیشه حکومت سقوط میکند.
سینما های کشور های همسایه افغانستان، به خصوص هندوستان در
افغانستان بسیار موفق بوده است چون این سینما آزاد است، پر از احساسات است،
تقریباً نصفی از کلمه های استفاده شده در این سینما بین مردم افغانستان و هندوستان
مشترک است، سینمای شرقی است و با فرهنگ مردم افغانستان نزدیک است و از جانبی هم
این سینما توانسته با تقلید از هالیود، فلم های خوبی تهیه کند. اما مشکلاتی که این
سینما برای مردم افغانستان ایجاد کرده است این است که تقریباً همه جوانان این کشور
را در یک عالم غیر واقعی و به یک دنیای تخیلی دعوت کرده است که جوانان فکر میکنند
در همان دنیا زندگی میکنند. چیز هایی را که جوانان افغانستان ازین سینما میاموزند
شامل استایل موها، طرز لباس پوشیدن، خشونت، استفاده از اسحله، اختطاف، قاچاق، چشم
داشتن به دختر همسایه و یک تعداد مشکلات دیگریست که میتواند با احیای سینمای خود
افغانستان، به آنها رسیدگی شود.
مردم به سقوط طالبان و زندگی دوباره امیدوار بود. همه ای
مردم از رهبری مسلمان نمای افغانستان بیزاربود. از خلق و پرچمی که افغانستان را به
سوی تباهی کشاند، از مجاهدین که افغانستان را ویران کردند، از طالبانی که دین را
بدنام کرد. از همه و همه ناراضی بودند و آرزو داشتند که ایکاش یک کشور غیر مسلمان
ما را کمک کند، چون این مسلمان ها سالهاست که هست و بود این کشور را نابود کردند.
بلاخره امریکا و ناتو به بهانه یک خبر دروغی و ویران شدن دو برج در امریکا و
ارتباط داشتن طالبان با آن مسئله بر افغانستان حمله نظامی کردند.
تعدادی مهاجرانی که از بدبختی، ناامیدی، آینده نا معلوم، از
ظلم و ستم، از جبر، از تباهی و ویرانی فرار کرده و به کشور های همسایه مثل ایران و
پاکستان رفته بودند، و در آنجا نیز از ظلم همسایه به تنگ آمده بودند، با هزار امید
و دلخوشی به افغانستان برگشتند. به کشوری که نه در آن جاده ای آباد مانده بود، و
نه کانالیزاسیونی وجود داشت، نه شبکه آبرسانی، نه گاز، نه برق و نه امنیت. اما فقط
یک چیز درین کشور وجود داشت و آن حس وطن بودن، حس خانه خود بودن، حس مرز و بوم
بودن، حس متعلق بودن به این سرزمین در وجود همه ای این مردم لبریز بود.
هر کدام با دل های پر از درد، با یک دنیا مشکلات، با از دست
دادن اعضای خانوده در دیار غربت، با صد ها مشکلات دیگر به افغانستان برگشته بودند
و فکر میکردند که شاید این کشور حد اقل امروز دیگر فرصت آباد شدن را داشته باشد.
آنها شنیده بودند که در افغانستان طالبان از بین رفته و دیگر صلح درین کشور برگشته
است. آنها شنیده بودند که امریکا در افغانستان حضور دارد، ناتو حضور دارد و این
کشور کوچک دیگر هرگز نامی از جنگ، خشونت، ظلم، استبداد، تندروی دینی، سربریدن
انسان در جاده ها، و بلاخره آواز فیر (شلیک) گلوله را نخواهد شنید. آنها امریکا و
ناتو را بزرگترین ناجی بشر و ناجی مردم افغانستان میپنداشتند و همیشه از رسانه ها
شنیده بودند که امریکا بسیار خوب است، اروپا بسیار خوب است، اما حالا باید با
عساکر امریکایی و عساکر اروپایی از نزدیک مواجه میشدند و میدیدند که آیا این امریکا
و این اروپا واقعاً همان قدر خوب است که مردم ساده و خوش باور افغانستان فکر
میکردند؟
آنها زمانی که وارد افغانستان شدند، موتر های نظامی ابلق امریکایی
را دیدند که بر جاده ها با افراد مسلح نظامی در حالت آماده باش، با اسلحه با جانب
مردم عادی حرکت کرده و یک بار اسلحه را به جانب مردم سمت راست خود میبرد، و یک بار
اسلحه ماشیندار نصب شده بر روی وسیله نقلیه خود را به سوی مردمان غیر مسلح روی
جاده به سمت چپ حرکت میدهند و آهسته آهسته از میان آنها عبور میکند. چندی نگذشته
بود که خبر های وحشتناکی در مورد حمله یک سرباز امریکایی بر خانواده های ملکی و به
قتل رسانیدن حدود شانزده خانواده در یکی از ولایات افغانستان به گوش همه رسید. این
مسئله کم کم باور های مردم افغانستان نسبت سیاست های کلی کشور های غربی در
افغانستان را تغیر داده و آنها را به سوی پی بردن و باورمندی به نظریه های توطئه
در سیاست های کل کشور های غربی در افغانستان تشویق میکرد.
مردم بلاخره به این نتیجه رسیدند که این کشور دیگر هیچ وقتی
روی آرامش و آبادی را نخواهد دید، چون یک بار توسط پاکستان و کشور های غربی از تند
روی دینی درین کشور منحیث ابزار برای شکست روسیه استفاده شد و همه مردم این کشور
تباه و برباد شد و حالا هم این کشور تحت اشغال نظامی کشور های دیگری قرار دارد که
در هر حالت مردم عادی و غیر نظامی این کشور قربانی میشود.
همه ای مردم کم کم دوباره ازین کشور رو به فرار نهاده و این
کشور را سپردند به دست گرگانی که فکر میکنند صاحبان اصلی این کشور هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر