۱۳۹۳/۰۵/۲۰

Security of Afghanistan


امنیت افغانستان

یک روز رئیس امنیت ملی افغانستان همرای وزیر داخله و همرای وزیر دفاع در پشت یک کمپیوتر غراضه پنتیم تری شیشته بودن و هر سه شان یک چیزی را در صفحه کمپیوتر می پالیدن که کی زود پیدا می کنه. در همین وقت کرزی وارد اتاق شد و گفت چی میپالین شما؟ 

هر سه یک جای جواب دادند که خبر انفجار و انتحار را در نقاط مختلف افغانستان!!!

کرزی پرسید: بخاطر چی؟ پارلمان خو کدامتانه استیضاح نکده؟

رئیس امنیت ملی: نخیر نی خدا نکنه، ما در وظیفه خود نام خدا بسیار موفق استیم، ماره کسی استیضاح کده نمیتانه. 

کرزی: خی بخاطر چی خبر انتحاری و انفجار می پالین؟

رئیس امنیت: راستش ما ده صفحه بی بی سی و فیسبوک می پالیدیم که پیدا کنیم که در کدام نقاط امروز انفجار یا انتحار شده، چند نفر زخمی و کشته شده که در یک خبرنامه مشترک تقبیحش کنیم !!!
کرزی: آفرین بچیم، باز یک کاپی نتیجه گوگل سیرچ تانه همرای متن تقبیح ده ایمیل مه هم روان کنین که مه هم تقبیح کنم. آدرس نو ایمیل مره خو دارین نی؟
رئیس امنیت: نی صایب، بگوین مه یادداشت می کنم.
کرزی: کرزی، ای که گردش خطک است جیمیل نقطه کام
رئیس امنیت: تشکر صایب، او آدرس سابقه یاهو ره بسته کدین؟
کرزی: نی بچیش، او پسوردش یام رفت.
رئیس امنیت: خو بیا خیر باشه، چیزی که رضای خداس.
کرزی: رفتیم خدا خافظ
وزیرا و رئیس امنیت: خدا حافظ صایب.
پس از رفتن کرزی از اتاق، وزیرا و رئیس امنیت طرف یکی دیگه سیل کده یک خنده یکجایی میکنن، میگه او خدا، اینی رئیس جمهور افغانستان اس، یک پسورد یادش نمیمانه، ای وطن چطو آباد شوه؟


باز همگی یک خنده دسته جمعی کردن و پس ده کار خود مشغول شدند. 

A Short Story یک حکایت کوتاه

یک کسی در افغانستان با کلکنگی که در دست داشت مشغول کندن یک پلچک بود. یک خبر نگار خارجی آمد با کامره و مایک تا با او مصاحبه کند:
خبرنگار: سلام آقا.
مرد: والیکم بچیم، چطور استی؟ خوب استی؟
خبرنگار: خوب استم، تشکر. میشه از شما یک چند سوال بپرسم؟
مرد: بلی، پرسان کو.
خبرنگار: شما همین اکنون مشغول چی کار استید؟
مرد: کور خو نیستی، میبینی که پلچکه ویران می کنم.
خبرنگار: دلیل این کار شما چیست؟ چون این پلچک با پول کمک مردم خارج چند روز پیش ساخته شده است.
مرد: والله راستشه بگویم بخچت؟ ده زیر پل یک بلول مسی گور کدن، اموره میخایم بکشم.
خبرنگار: افغانستان وطن خودت است، چرا وطنته ویران می کنی؟ تو باید آبادش کنی، نباید ویرانش کنی، مردم خارج با شما پول کمک می کنه که وطنه خوده آباد کنید، اما شما هنوز هم ویران می کنید.
مرد: برو بچیش ، ما غریب مردم استیم، ما چی رقم آبادش کنیم؟ امریکا خرابش کده ، امریکا باید آبادش کنه.
خبرنگار: اگر آباد نمیتانی، حد اقل خرابش خو نکو.
مرد: بچیم راستشه برایت بگویم، ما مردم اموقه فقیر استیم که که مانع خرابیشام شده نمیتانیم، برو بچیم چی سر درد ما نمک پاش میتی، بخی برو، چی وخت ماره ضایع می کنی، قارمه نبیار که اگنی کدمی کلند ده کامریت میزنم، بخی برو پشت کارت.
خبرنگار: بسیار خوب، تشکر از مصاحبه شما.
مرد: برو بانیما، بچیم. برو که ماره از کار کشیدی، اگنی تا حالی چند کیلو مس جمع کده بودم.


An old man in a village of Afghanistan, with a pickaxe in his hand, was destroying a small bridge. A foreigner who was a reporter came with a mike and a camera to make an interview with him. Read the interview below:
Reporter: Salaam (peace be upon you), sir.
Man: Walikum Assalaam (may peace be upon you too) my son, how are you? Are you well?
Reporter: I'm fine, thanks. Can I ask you a few questions?
Man: Yes, ask.
Reporter: What are you doing right now?
Man: Well, you're not blind; you can see that I am destroying a small bridge here.  
Reporter: What are your reasons for doing that? Because I think that small bridge was constructed with foreign aid money to Afghanistan ​​a few days ago.
Man: Yes, should I tell you the truth? There is a copper plumb installed under the bridge and nowadays as you may also know the copper prices, it is too expensive today, I would like to take the pipe out to sell it as copper so that I can buy a few bread with that money.
Reporter: Afghanistan's your own homeland, how can you do such a bad thing to your own homeland? Because I can see you’re destroying your own home while you are supposed to build it? You should not destroy it, the people of other countries are also contributing money to your country to build it and make it prosperous, but you are still destroying it.  
Man: Go away, my son. We are the poor people, how can we build it? America has destroyed this land, and that America should build it again.
Reporter: If you cannot build it, don’t destroy it at least.
Man: My son, let me tell you the truth, we people are so much desperate and poor that we can’t build our country and we cannot even prevent the destruction of this country. Go away, my son.  Don’t give me more headaches and don’t sprinkle salt on my wounds, stand up and go away, you’re wasting my precious time, if you make me more angry, I will hit your camera with this pickaxe and will turn it apart into pieces. Get up and go back to your work.
Reporter: Okay, thank you for the interview.
Man: Go and leave me alone, son. Go away; you have wasted so much of my time, if not I already pulled out several pounds of copper....