۱۳۹۳/۰۲/۲۱

نگاه بدون شک و نگاه همراه با شک

  شک

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.

اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.

حکایت پند آمیز از کار نادرست و بی کیفیت

نجار

نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد.

کار فرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیرخواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.

وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو.

نجار تکان خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد. حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد .....

از سقراط بیاموزیم


سقراط و رفتار نادرست مردم

روزی سقراط مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود. علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :

در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او آزرده و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز آرزده نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی آزرده و دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای آزردگی و دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی.
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش "غفلت" است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس آزرده و دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.


مازلو و نیاز های جامعه ای ما

سلسله مراتب نیاز های یک جامعه از نظر مازلو

جامعه شناس امریکایی

مازلو جامعه شناس امریکایی میگوید که انسان های هر جامعه چند دسته از نیاز ها دارند، نیاز های دست اول آنها نیاز های فزیولوژیک اند که اگر این نیاز های اولیه بر طرف شد، مردم به فکر نیاز های دوم میشوند که این نیاز ها امنیت و محفوظ بودن است و اگر نیاز های دوم رفع شود، به فکر سوم که همانا عشق و تعلق خاطر است میروند و بعد از بر آورده شدن آنها به سراغ احترام و رضایت میروند و همینگونه بلاخره به تعالی و خو شگوفایی میرسند. اما مردم افغانستان فعلا در مرحله اول نیاز ها دست و پا میزنند و مردم این کشور هیچ وقتی چانس نخواهند یافت به مراحل بعدی بیاندیشند چون کسی به نیاز های اولیه آنها توجهی ندارد.