۱۳۹۵/۰۶/۰۲

Cutting ties and reconciliation, the childish policies in Afghanistan

سیاست های جوت و آشتی کودکانه در افغانستان 


وقتی کودک بودیم، دنیای کودکانه ای خوب و پر از صمیمیت و صفایی داشتیم، اما بعضی وقت ها طوری اتفاق می افتاد که دخترک های شش ساله همسایه وقتی با همدیگر جنگ میکردند، از موهای همدیگر کش کرده، به روی همدیگر سیلی میزدند و گریه میکردند و بعد از لحظه ای آرام میشدند، اما دست راست را روی دست چپ گذاشته یک جهت دست را آن لب جوی فرض میکردند و قسمت دیگر کف دست را آن لب جوی فرض میکردند و به آنها اشاره کرده میگفتند "ای لب جوی او لب جوی، سنگه بیگی پایته بشوی جوت جوت جوت" ...

این اصطلاحات کودکانه در حقیقت به معنی قطع رابطه دوستانه و سخن نگفتن برای چند ساعت و یا هم برای چند روز با آن دوست بود، تا اینکه دوباره آشتی میکردند و با هم سخن میگفتند و دوباره با صلح و صفا با همدیگر بازی میکردند.

وقتی کم کم بزرگ شدیم، این بازی های کودکانه کم کم معنی شان را از دست دادند و باور های ما رشد پیدا کرد و منحیث انسان های بادرک و دانش، توانستیم زندگی را به گونه بهتری درک کنیم و به رابطه های دوستانه و صمیمی ارزش های بیشتری قایل شدیم و دانستیم که آن طرز تفکر کودکانه ما اشتباه بوده و قهر های کودکانه نیز به معنی بودند، چون ما نمیدانستیم که انسان ها نباید اینگونه کودکانه و سطحی به مسایل نگاه کرده و نباید آن گونه روز های خوب زندگی را که فرصتی خوبی برای آموزش از همدیگر بود، آنگونه با رفتار های کودکانه سپری میکردیم.

در دنیای کودکانه ما توان و قدرت تکلم و برقراری روابط سالم و خوب با همدیگر وجود نداشت. ما نمیدانستیم چگونه از آن فرصت های طلایی خود به خوبی استفاده کنیم. ما قدر انسان های دور و بر خود را نمیدانستیم و نمیفهمیدیم که باید با همدیگر چگونه رفتار کنیم.
وقتی کودک بودیم، بیشتر کودکانه می اندیشیدیم و کودکانه صحبت میکردیم و کودکانه تصمیم میگرفتیم ... ولی وقتی بزرگ شدیم دیگر آن طرز رفتار ها و آن طرز بازی ها تغییر کرد.

تعدادی هر روز بهتر شد و چیز های خوب یاد گرفت، اما تعدادی دیگر هر روز بدتر شد و رفتار های زشت شان بدتر از دیروز شد. تعدادی زیادی که پدران و مادران خوبی داشتند، و به آنها توصیه های خوب میکردند، هر روز بیشتر از دیروز صادقانه تر رفتار میکردند و روی ارزش های خوب زندگی توجه میکردند، اما تعداد دیگر که پدران و مادران بی سواد داشتند و نمیدانستند که به کودکان شان باید چه چیز هایی را آموزش بدهند، هر روز رفتار شان در مقابل دیگران زشت تر و بد تر میشد.

تعدادی در جهت منفی به سوی پلیدی تبدیل به شخصیت های زشت میشدند، و هر روز کار هایی نادرستی از آنها سر میزد، اما تعدادی به سوی فرشته خویی و خوبی ها حرکت میکردند و از اشخاص بد دوری میکردند و هر بار بدی ها آنها را نادیده گرفته و اشتباهات شان را میبخشیدند و میگفتند که اینها نمیدانند و جاهل اند، اشتباه میکنند، چون نمیدانند چگونه رفتار کنند. تعدادی به سوی یاد گرفتن، به سوی تعلیم و تربیت روی آورده بودند، تعدادی به سوی یک حرفه و تعداد دیگر به سوی تجاوز، دزدی، راهزنی، زورگویی و استفاده از چوب، سنگ، غولک و چاقو ...

گاهی اوقات من فکر میکردم که آیا آینده ای این جامعه به دست کدام این اشخاص خواهد افتاد؟ چون اگر آن آدم بدک ها برنده شوند، این کشور به سوی تباهی و بربادی خواهد رفت و اگر آن فرشته ها به قدرت برسند، شاید امیدی برای آینده ای بهتر این کشور باشد.
اما یک چیز همیشه ذهنم را مشغول میساخت و آن اینکه چرا این فرصت طلایی از دست میرود در حالی که ما همه کودکان یکسان هستیم، اگر کسی بخواهد، میتواند همه ای این کودکان را به سوی خوبی رهنمایی کند، اما چرا کسی به این کودکان توجه نمیکند؟
وقتی بزرگ شدیم، ما منحیث بزرگان به زندگی از یک دریچه ای دیگری نگاه کردیم، اما بی خبر از اینکه یک تعداد دیگر نه تنها در همان افکار و اندیشه های کودکانه باقی مانده، بلکه با بزرگ شدن جسد های شان، فرصت و امکانات بیشتری برای انجام کار های زشت و پلید در مقابل انسان های دیگر پیدا کرده اند.

امروز وقتی به سیاست افغانستان نگاه میکنیم، میبینیم دو شخصیت بزرگواری در یک ساختمان به نام ارگ کار میکنند، یکی در یک کنج اتاق کار میکند و دیگری در کنج دیگر، ماه ها و سال ها از میگذرد، اما این دو نفر با یکدیگر جوت کرده اند و با یکدیگر صحبت نمیکنند. آیا این نشانه ای همان بازی های کودکانه جوت و آشتی در سیاست های کلان کشور است؟ آیا بزرگ مردانی که امروز خود شان را سیاستمدار ، رهبر  و سرنوشت سازان یک کشور سی و شش میلیونی میدانند، که روزگاری مهد تمدن های بزرگی بوده و در آن سرزمین انسان های بسیار بزرگی زندگی میکرده، آیا شخصیت درونی و باطنی آنها و طرز تفکر و اندیشه های سیاسی آنها و درک آنها از وضعیت کشور در حد همان کودکان شش ساله باقی مانده است؟

آیا مشکلات در داخل ارگ و ریاست جمهوری یک کشور و رفتار و طرز برخورد رهبران آن کشور با همکاران شان در حدی پست، بی کیفیت و پایین است که حتی نمیتوانند برای ساختن یک آینده بهتر برای مردمان آن کشور با یکدیگر یک گفتگوی سازنده داشته باشند؟