حج رفتن مردم افغانستان
شخصی که در نزدیکی تخت رستم، در سمنگان زندگی میکرد، تصمیم
داشت حج برود، نزد بازماندگان مولانا جلال الدین محمد بلخی در خانه او در بلخ رفت
و از یکی از بزرگان خانواده مولانای بلخ پرسید که آیا حج بر من فرض است یا نه؟ آقای
بلخی گفت برو امشب را در بستر من بخواب، فردا درین مورد صحبت میکنیم. مرد وقتی رفت
در اتاق بلخی، دید که بلخی با قلم و کاغذ بر روی میزش چیزی نوشته است، نزدیک شد که
بخواند، دید که نوشته:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
مرد این نوشته ها را ورق زده رفت و مطالعه کرد و در باره
همین نوشته ها فکر کرده، بخواب عمیقی فرو رفت. او مولانا جلال الدین محمد بلخی را
در خواب دید. از او سوال خود را پرسید. بلخی تبسمی کرد و گفت میخواهی به کعبه
بروی؟ من میخواهم این سوال را دوست من جواب بدهد که کعبه را خود ساخته است. دست
خود را به سوی شخصی که کنارش ایستاده بود انداخت، و از او احترامانه تقاضا کرد و
گفت، یا ابراهیم، از تو میخواهم برای این دوست من این سوال را جواب بدهی که آیا
رفتن به مکه بر اتباع افغانستان و به خصوص بر این دوست معزز فرض است یا نه؟ چون من
نمیخواهم در مورد خانه ای که تو ساخته ای نظر بدهم.
ابراهیم تبسمی کرد و با مهربانی بسیار زیاد گفت: من آن خانه
را برای یاد بود از راه، روش، طریقت و مکتبی که برای شما به ارمغان گذاشته ام،
ساخته بودم. اصل هدف راه ما این بود که به همنوعان و به انسان های همنوع، و دیگر
کائنات مهربان باشید و در صلح و صفا در کنار هم زندگی کنید. اما آنچه فعلا به نام
دین در افغانستان جریان دارد، هیچ شباهتی به آن مکتب و به آن آئین ابراهیمی ندارد،
و هیچ کدام آن مورد تائید من، مولانای بلخ، پیامبر و خداوند نیست.
اگر میخواهی بدانی که آیا بازدید از خانه ساخته شده توسط
دست من بر تو لازم تر است یا کمک به آن بی نوایانی که در اطراف خانه ای تو زندگی
میکنند، از تو میخواهم فردا سری بزن به یکی از خانواده هایی که در نزدیکی خانه تو
زندگی دارند و ببین که اگر میتوانی به این خانواده کمک کنی، من ابراهیم به همان
اندازه از تو خرسند و خوشنود میشوم، که انگار هزار مرتبه رفتی و خانه ای کعبه را
دیدی.
مرد فردا صبح وقتی بیدار شد، از آقای بلخی اجازه گرفت و گفت
ببخشید، من جواب سوالم را تا حدودی پیدا کردم. رفت و خانواده ای را در همسایگی اش
پیدا کرد که یگانه فرزند شان را طالبان در شاهراه اسیر گرفته و به قتل رسانیده
بود. این خانواده ای پنج نفری، همه معیوب بودند و نمیتوانستند از جای شان تکان
بخورند. تنها فرزند خانواده همان کسی بوده که توسط طالبان به قتل رسیده بود و او
تنها فرد سالم این خانواده بوده که همه این اشخاص معیوب را که در اثر جنگ های
داخلی کسی دست، کسی چشم و کسی هم پایش را از دست داده بود، مراقبت میکرد و برای
آنها غذا تهیه میکرد.
مرد همه ای پول خود را که برای رفتن به حج تهیه کرده بود،
برای مراقبت ازین خانواده تخصیص داد و از تمام مردم محل خواست که هر کسی که بخواهد
برای زیارت کعبه برود، زیارت در همین نزدیکی خانه خودشان است. او گفت که بشتابید
برای کمک به همدیگر که اصل پیام همین است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر