۱۳۹۵/۰۳/۲۰

Ramadan and Fasting in Afghanistan

رمضان و روزه گرفتن در افغانستان


شخصی که تمام عمرش را در افغانستان صرف ریاضت و عبادت کرده بود، در ماه رمضان همیش به این فکر میکرد که مبادا روزه را قبل از وقت معین افطار کند، و یا اینکه مبادا سحری پس از وقت امساک غذا بخورد. او بسیار احتیاط میکرد که مبادا روزه اش با چیزی خدشه دار شود و یا اینکه مبادا در وقت نماز درنگ کرده باشد و یا اینکه مبادا نمازش را درست ادا نکرده باشد.

او فکر میکرد که متقی ترین و پرهیزگار ترین شخص شهر است. شبی به همین فکر خواب کرد که ناگهان کسی را در خواب دید. با او هم روی همین مسائل صحبت میکرد.

این شخص برایش در خواب گفت: من فکر میکنم که تو از من دانا تر هستی. آیا من درست روزه میگیرم؟ آیا من درست عبادت میکنم؟ آیا فکر میکنی عبادت من قبول شود؟

مرد خندید و گفت: تو همیشه به فکر ثواب و غذاب هستی؟ هدف از دین و دینداری این نیست که تو همیشه عمرت را در اندیشه های نادرست سپری کرده و از عمرت استفاده ای درست نکنی.

تو چگونه روزه میگیری؟

گفت من همیشه سحری به وقت معین بیدار میشوم و به وقت معین افطار میکنم و همیشه نمازم را به وقتش میخوانم. مرد خندید و گفت: اگر فکر میکنی که روزه را برای این به شما واجب ساخته اند که بر دیگران فخر بفروشی که من روزه میگیرم، اشتباه میکنی. اگر برای این روزه میگیری که به دیگران بگویی که تو چرا روزه نمیگیری، اشتباه میکنی، اگر برای این روزه میگیری که دیگران ترا پرهیزگار ترین بدانند، اشتباه میکنی، اگر روزه را برای این میگیری که شام ها بیشتر از روز های دیگر غذا بخوری، اشتباه میکنی، اگر روزه را برای این میگیری که ثواب ببری و از غذاب نجات یابی و به بهشت بروی، تجارت میکنی، اگر روزه را برای این میگیری که از عذاب دوزخ نجات یابی، باز هم تجارت میکنی. اگر روزه را برای این میگیری که یک وقت غذا نخوری و در وقت دیگر چهار برابر روز های دیگر غذا بخوری، اشتباه میکنی.

تو دیروز مردی را که به خوردن روزه متهم کردی و او را روزه خور دوزخی گفتی، یک عمر عبادت خود را نابود کردی. برو از او معذرت بخواه و بدان که روزه گرفتن برای این است که یک وقت غذا نخوری و در آخر ماه رمضان هرچیزی را که توانستی از نخوردن یک وعده غذا در یک ماه پس انداز کنی، را بدهی به کسی که دستش به غذا نمیرسد.

آیا میدانی که روزه در ادیان قبل از اسلام نیز وجود داشت؟

روزه ای سکوت برای تسلط بر زبان و دهان بود تا انسان های دیگر را با حرف های زشت نرنجانید. روزه ای پرهیز از گوشت وجود داشت تا بر انسان ها محبت و مهربانی به حیوانات و موجودات دیگر را آموزش دهد، روزه ای طول عمر وجود داشت که خانم ها برای طول عمر شوهر شان روزه میگرفتند، عمر آنها بیشتر یا کمتر نمیشد، اما هدف ایجاد محبت بیشتر میان خانم و شوهر بود، تا محبت میان خانم ها و شوهران شان بیشتر شود و کانون های گرم خانواده، گرمتر و صمیمی تر شود.

روزه در اسلام نیز آن چیزی نیست که تو فکر میکنی.

روزه ای دهن نخوردن حق دیگران و نگفتن حرف زشت به مردمان اطراف توست.
روزه ای چشم ندیدن به آنچه که از تو نیست، و با عث بوجود آمدن مشکلات اجتماعی میشود، میباشد.
روزه پا ها نرفتن به سوی کار زشت است.
روزه ای دست انجام ندادن کار زشتی است، که ممکن است دیگران را آزار و اذیت کند.
روزه ای نیت ها و قصد ها همان روزه ای است که در اندیشه و پندارت مفکوره ای آزار رساندن به دیگران را پرورش ندهی.

روزه ای نخوردن و ننوشیدن یک وعده غذا همان کمک به انسان های فقیر است که باعث ایجاد نوع دوستی و باعث ایجاد همدردی با بی نوایان میشود، تا مردم از فرط گرسنگی نمیرند، تا انسان انسان همنوع خود را مانند خود دوست داشته باشد و نگذارد که کسی در نزدیکی اش از گرسنگی رنج ببرد.
این روزه ای که تو میگیری، بدان که روزه نیست، فقط اسمش را شنیده ای، و به عمق معنی آن هرگز نیاندیشده ای.

اگر میخواهی بدانی که منظور من چیست، برو همان کسی را که دیروز روزه خوار خطابش کردی، پیدایش کن و از او معذرت بخواه. مرد با ناراحتی بیدار شد و رفت تا کسی را پیدا کند که او را بخاطر روزه نگرفتن توهین کرده بود.

بعد از جستجوی بسیار زیاد کسی برایش آدرس داد که در یک مخروبه برود. در آن مخروبه رفت و شخصی را دید که در آنجا خوابیده است. رفت که بیدارش کند، اما شخص را در حالت بیهوشی یافت. تلاش کرد که او را بیدار کند، اما دید که آن شخص به قدری نا توان است که دیگر نمیتواند برخیزد و نمیتواند چیزی بگوید. رفت و با خود غذایی آورد و را قدری آب شیرین را در دهن آن مرد ریخت تا بیدار شود. مرد پس از لحظاتی به هوش آمد و ازین مرد تشکری کرد. مرد گفت من آمده بودم که از تو معذرت بخواهم. من آن روز به تو روزه خوار دوزخی گفتم. مرد خندید و گفت خوب پس تو همان شخصی استی که روزه خوار دوزخی گفتی و رفتی. مرد تبسمی کرد و گفت. فرقی نمیکند. تو شاید نمیدانستی که من در چه وضعیتی قرار داشتم. من پاهایم شل است و نمیتوانم ازین مخروبه بیرون بروم، هفته ها بدون غذا در همین مخروبه میمانم، و آن روز تنها روزی بود که کسی آمد و مرا ازین مخروبه بیرون ساخت. من اصلا نمیدانستم که ماه رمضان است. آن شخص بسیار به من مهربانی کرد. به من غذا داد و رفت تا برایم آبی بیاورد. تو آمدی و به من روزه خور دوزخی گفتی و رفتی و سپس او آمد و مرا به دوباره با آب و غذا به این مخروبه آورد. تا سه روز پیش با غذای همان مرد زندگی کردم. و از سه روز بدینسو دوباره از گرسنگی ضعف کردم و ندانستم که چی اتفاقی افتاد.

مرد که اشک هایش در چشمش جاری شده بود، گفت من حالا فهمیدم که معنی رمضان چیست و مسلمان ها چرا روزه میگیرند. آن مرد او را به خانه ای خود برد، و باقی عمر خود را به کمک به بی نوایان سپری کرد. 

هیچ نظری موجود نیست: