۱۳۹۳/۰۶/۰۴

What poverty really means in Afghanistan?


بعضی مردم همیشه می پرسند فقر چیست؟


متاسفانه در کشور ما فقر یک نوع نیست که بگوئیم همین است و جز این نیست. درین کشور انواع فقر وجود دارد که حالا کوشش می کنیم برای شما بگویم.
 
ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
معاشت چهار هزار افغانی باشه و کرایه خانیت چهار صد دالر .

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
صبح کراچی را گرفته بیرون پشت کار برایی و شب از شرم پول نان خشک نداشتن پیش خانواده و کودکان خود خانه آمده نتانی.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
قصه فلم لیلی و مجنون هندی را همه ای مردم ما حفظ کرده اند ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩ را نمی دانند.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
پول مصارف کشورت را بیگانه ها بپردارند و رئیس جمهورت با آنها جنگی باشه.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
که بی سواد ترین اشخاص را بر بزرگ ترین چوکی بشانی که کل مملکت را تباه کند.  

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
بیگانه ها پول بدهند که به کودکان کشورت مکتب بسازی و تو از پول آن مکتب دزدی کنی.   

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
که دزدی را بر خزانه ای کشور به خاطر خواهر زیبایش مقرر کنی و هیچ نوع قانون بازپرسی و نظارت برای او نسازی.    

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
که سر نام پوهنتون و دانشگاه جنگ کنی اما در پوهنتون یا دانشگاهت معلم مسلکی، کوریکولم معیاری و درس با کیفیت نداشته باشی.   

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
به جز قبیله خود دیگران را مسلمان و انسان خوب ندانی. و زبان خود را زبان اول و اصلی و زبان دیگران را زبان دوم و یا کمتر بدانی.    

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
به چوکی بزرگ خدمت به مردم بشینی و به جز زنکه بازی کار دیگر انجام ندهی. و دانش لازم برای خدمت به مردم را نداشته باشی.  

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
که تو به قدرت برسی تا به مردم خدمت کنی و همیشه از حقوق بشر صحبت کنی، اما در سر زمینت قتل کنند، سرقت کنند، تجاوز کنند، بچه بازی کنند، رشوت بگیرند، خانه های مردم را غصب کنند و تو با آنها همدست شوی طوری که همه چیز را ببینی و خاموش بنشینی و هیچ کاری برای عدالت خواهی انجام ندهی و هیچ کسی به عدالت دسترسی نداشته باشد.     

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
به چوکی بزرگ امنیت برسی و مردم از نا امنی مجبور شوند از کشور فرار کنند. و تو دانش آنرا نداشته باشی که چگونه امنیت بیاوری.   

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
به چوکی بزرگ کار برسی و مردم از بیکاری مجبور شوند به کشور های همسایه بروند. و تو دانش آنرا نداشته باشی که چگونه کار ایجاد کنی.      

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
به چوکی بزرگ صحت برسی و مردم از مریضی مجبور شوند به کشور های همسایه بروند. و تو دانش آنرا نداشته باشی که چگونه به مشکلات صحت رسیدگی کنی.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
به چوکی بزرگ تعلیم و تربیه برسی و اما دانش لازم را نداشته باشی و در نتیجه مکتب ساختمان نداشته باشد، کتاب درسی خوب وجود نداشته باشد و معلم دانش کافی نداشته باشد و شاگردان را با چوب لت و کوب نمایند و مو های شاگردان را قیچی کنند و شاگردان از ترس ظلم معلم مجبور شوند از مکتب فرار کنند و مکتب را برای همیشه ترک کنند.  

فقیر این است که:
به چوکی بزرگ تحصیلات عالی برسی که باید برای مردم خدمت کنی و جوانان بیشتری را در عرصه های مورد نیاز کشور تربیت کنی، برایت کشور های بیگانه پول بدهند که دانشگاه بسازی و کیفیت درس دانشگاه ها ره بلند ببری، اما تو پیسه ره مصرف کده نتانی و جوانا هم هر روز تعداد زیاد شان از تحصیلات عالی محروم شده بروند.   

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
به چوکی بزرگ اقتصاد برسی و اما فارغ صنف دوازده باشی و دانش لازم را نداشته باشی یک یک برنامه اقتصادی برای رشد اقتصاد مردم مملکت بسازی و حتی تعریف اقتصاد را ندانی. مردم کشور را به هر نوع فقر و مشکلات اقتصادی مواجه بسازی و هیچ وقت حاضر هم نباشی که به نادانی خود اعتراف کنی و چوکی را به اهل کار هم نسپاری چون خود خواه استی و قدرت را دوست داری.  
   
ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
در سرک های شهر خود کثافت ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ﺍﺯ پاکی سرک های ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
ﻣوتر بیست هزار دالری ﺳﻮﺍﺭ شوی در سرک های خامه بدوانی ﻭ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ درایوری و ترافیکی ﺭا ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﮑﻨﯽ.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
ﺍﺯ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ حرف ﺑﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، تنها به قبیله و زبان بی اندیشی. و در خانه بچیت ﺟﺮأﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺳﺖ بگویه ﮐﻪ ” تصادفی ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕ ﺭا میده کده (ﺷﮑﺴﺘﻪ)...

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎیش ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﻧﺪﺍﻡ نان نخوری ﻭ یا دوا بخوری.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
بایسکل سواری و پیاده رفتن که برای محیط زیست خوب اند را ننگ بدانی اما موتر سواری را که محیط را آلوده می کند افتخار بدانی. و دﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﺖ تیل (نفت) ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﯽ.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
به چوکی بزرگ فرهنگ برسی اما خودت بی فرهنگ ترین باشی طوری که در شهرت کتابخانه وجود نداشته باشد. ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ خانیت ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﻪ. جوانان کشورت سال یک کتاب هم نخوانند و در تحقیقات مطالعه، حد اوسط مطالعه مردمان کشورت تنها 10 دقیقه در سال باشد.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
کودکان همسایه ات شب را گرسنه خوابیده باشند و تو حج رفته باشی.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ یک انسان ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ کمک است، ﻣﻮﺑﺎیلته بکشی و فلم بگیری یا عکس بگیری.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
معلم ریاضی شده باشی ولی خودت بدانی که هنوز شاگرد صنف اول ریاضی استی.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
از دموکراسی و برابری زن و مرد در مقابل قانون حرف بزنی اما در خانه ات هنوز خانم ها را زیر چادری پنهان کنی و حق تحصیل را از آنها بگیری.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
از مقام زن در جامعه حرف بزنی و روز مادر را تجلیل کنی ولی هنوز وقتی کسی نام مادرت را پرسید، از گرفتن نامش خجالت می کشی.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
که رئیس بانک مرکزی شوی و درک درست از بانکداری نداشته باشی و بیشتر از هفتاد فیصد مردم کشورت به خدمات بانکداری دسترسی نداشته باشند چون در قریه های آنها بانکی وجود ندارد. نظام بانکداری قابل اعتماد نباشد. و وقتی دهقان بخواهد  زراعتش را انکشاف بدهد، دسترسی به قرضه نداشته باشد تا در آخر سال آن پول را پس بپردازد.

ﻓﻘﺮ این است ﮐﻪ:
که داکتر شوی و ندانی مریضی را چگونه تشخیص کنی و با تشخیص اشتباه، یک دوای اشتباه را تجویز کنی و وقتی نسخه می نویسی، ندانی نام دوا را چگونه بنویسی و مجبور شوی تنها دو حرف اول آنرا به زبان انگلیسی بنویسی و بقیه را خط خط کنی. و دواخانه بغل دستی هم از خودت باشد و به دوا خانه بگویی که من تنها حرف اول دوا ها را مینویسم تا دوا خانه های دیگر نتوانند بخوانند. و نوشتن نسخه هم بر اساس معیار تشخیص بیماری نباشد بلکه بر اساس این باشد که چه دوا هایی در دواخانه شما دیر مانده باشد و نگران تاریخ تیر شدن آن دواها باشید. هر چه دوای نا فروخته مانده، ناق ناق به انسان های جور تجویز کنی تا فروخته شود. و کسی هم نباشد که از شما بپرسد که بیماری ها را چگونه تشخیص می کنی و در هیچ جایی هم تشخیص و تداوی شما ثبت نشود که مبادا روزی مورد بازپرسی قرار بگیرید.

خلاصه اینکه فقر تنها این نیست که پول نداشته باشی یا کمتر پول داشته باشی که پس انداز نتوانی. در هر جایی که تعداد فقیران زیاد است، پس بدانید که دولتی مستبد و نا کار آمدی وجود دارد که به حقوق اتباع خود رسیدگی نکرده است. و در هر جایی که مردم مرفه تر است، بدانید که دولتی خوبی وجود دارد که شرایط را برای آنها مهیا کرده است و به نیاز های آن مردم رسیدگی شده است. 

۱۳۹۳/۰۵/۲۸

Literate and Illiterate Rulers and Problems in Their Territories


حاکمان با سواد و بی سواد و مشکلات سر زمین های آنها

در گذشته های دور وقتی افغانستان یک کشور ملوک الطوایفی بود، دو منطقه افغانستان به نام های قطغن و آراکوسیا یاد می شد که در مرز بندی کنونی نام های آنها تغیر کرده است. این دو منطقه حاکمانی داشتند که بر این مناطق حکومت های شخصی داشتند. حاکم قطغن با سواد بود و حاکم آراکوسیا بی سواد. قطغن هر روز در هر بخش رشد می کرد اما آراکوسیا هر سال از قافله عقب می ماند. در قطغن زراعت رشد می کرد و دهقان ها هر روز محصولات جدید به بازار عرضه می کردند اما  آراکوسیا همیشه تنها انگور، سیب و گندم به بازار میاورد و دیگر همه چیز را مجبور بود کم کم از قطغن خریداری کند. در آن زمان موتر هم نبود و جاده ها هم کلش خامه بود. انتقال هر نوع مواد از قطغن به آراکوسیا بسیار مشکل بود و به پول هنگفت نیاز داشت. یک روز حاکمان هر دو منطقه با هم نشسته بودند که حاکم آراکوسیا از حاکم قطغن پرسید که ای حاکم قطغن! تو چگونه به این همه موفقیت دست میابی و هر روز چیز هایی جدید به بازار عرضه میکنی؟ حاکم قطغن تبسم کرد و گفت: مردم قطغن خود علاقمند پیشرفت اند، من فقط آنها را درست رهنمایی می کنم. من به تاجران قطغن زمین میگویم که وظیفه ای شما تنها بردن محصولات ما به مناطق دیگر نیست، بلکه شما وظیفه دارید هر باری که به قریه ای دیگری سفر می کنید، همراه با خود یک چیز جدید و نو به قطغن بیاورید. تاجرانی که انگور می فروشند، هر باری که میروند بر اساس توصیه های من، مجبورند هر بار یک نهال جدید نوع مختلف انگور تازه که در منطقه ما وجود ندارد را به قطغن بیاورند. حالا ما در قطغن چندین نوع انگور به رنگ ها و نام های مختلف داریم. ما در هر بخش این کار را انجام دادیم. من همچنان کتاب و کتابخوانی را همینگونه در قطعن زمین رشد دادم و همین کتاب بود که اندیشه ای مردم ما را تغیر داد. من سواد آموزی و مکتب رفتن را به بچه های قطغن اجباری کردم. حالا همه ای مردم با سواد شده اند و این سواد رشد همه چیز را چند برابر می کند. حاکم آراکوسیا تبسم کرد و گفت آفرین به تو. منطقه شما هر روز پیشرفت می کند اما منطقه ما هر روز به مشکلات جدید مواجه میشود. من نمیدانم چگونه همه ای این مشکلات را حل کنم. مردم ما بین یکی دیگه خود جنگ میکنند و همدیگر را می کشند، زمین های همدیگر را به زور می گیرند یا پلوان خود را به زمین همسایه پیش می برند و به خاطر آن با همدیگر جنگ می کنند و همدیگر را می کشند. بالای نوبت آبیاری زمین های زراعتی باهم جنگ می کنند. حالا یک مشکل دیگر نیز پیدا شده که بسیار خطر ناک است و این مشکل همه ای منطقه ما را به نابودی می کشاند و این مشکل درست مثل یک بلای آسمانی به منطقه ما نازل شده است. ما هر قدر مردم را به دین و دینداری و اخلاق نیک تشویق می کنیم، به همان اندازه مردم به کار های زشت روی میاورند. دزدی، قتل، تجاوز و همجنسگرایی (بچه بازی) هر روز در منطقه ما بیشتر می شود. جوانان بزرگ سال را که ما برای دفاع از مردم اسلحه دادیم، به زور تفنگ و کلاشینکوف کودکان را می برند و در پا های آنها زنگ بسته کرده، هم آنها را میرقصانند و هم به آنها چندین نفری تجاوز می کنند. سپس اعضای خانواده کودکان برای انتقام گیری بر میخیزند و سربازان مسلحه متجاوز و دوستان آنها را می کشند. شما این همه مشکلات را چگونه حل می کنید؟
حاکم قطغن وحشت زده شد و گفت: این مسئله هایی را که شما یاد آوری کردید همه و همه نشانه ها و علایم یک جامعه ای بیمار است. جامعه شما به ضعف حکومتداری مواجه است. انسان های منطقه شما به بیماری های روحی و روانی مبتلا شده اند. هر کدام این مسائل علامت یک نوع از بیماری خاص است. مثلاً دزدی، خشونت، جنگ و پلوان پیش کردن هم که خود نوعی دیگری از دزدی است، میتواند علایم موجودیت دو نوع بیماری باشد، یکی فقر در جامعه و دیگر مشکل اخلاق و تربیت سالم در جامعه است. حالا به نظر من هر دو نوع بیماری در منطقه شما وجود دارد. دعوی کردن به روی نوبت آبیاری و یا پلوان پیش کردن خود ندانستن حقوق و یا احترام نگذاشتن به حقوق دیگران است که باز هم بر می گردد به تعلیم و تربیه سالم و داشتن معلومات در مورد حقوق دیگران که باز هم ریشه دارد در بی سوادی و فقر در منطقه شما. قتل که یک جرم بسیار بزرگ است، بیشتر از کسانی سر می زند که پای بند به هیچ نوع ارزش انسانی و اخلاقی نیستند و پدران و مادران شان در تربیه آنها در آوان کودکی کم توجهی کرده اند. اگر شما یک سیستم درست قضایی مبتنی بر عدالت داشته باشید که هر مجرمی را مجازات کند، مجرمان می ترسند و نمی توانند دست به این نوع جرایم سنگین بزنند اما این ترس چاره اصلی نیست، فقط به شما زمان می دهد که انسان های وحشی را تربیت کنید. اما تجاوز و همجنسگرایی ریشه در غریزه جنسی انسان دارد. انسان ها از نظر تمایلات جنسی به چند گروه تقسیم میشوند. انسان هایی که به جنس مخالف میل دارند که انگلیس ها آنرا هیتروسکچوال مینامند، آنهایی که به هم جنس خود میل دارند (زن با زن مرد با مرد) همجنسگرا هستند که انگلیس ها آنها را هوموسکچوال می نامند. کسانی هم هستند که هم به مرد و هم به زن تمایل دارند که آنها را دوجنسگرا میگویند که انگلیس ها آنها را کراس سکچوال مینامند. کسانی هم هستند که به هیچ جنسی علاقه ندارند که آنها را نیوترال یا خنثی مینامند. حالا بر میگردیم به اینکه چرا انسان ها در یک جامعه ی سنتی همجنسگرا می شوند. ما باید به این پدیده تمایلات جنسی منحیث یک نیاز انسان نگاه کنیم. انسان ها مثل خوردن و نوشیدن به بر قراری روابط جنسی نیز نیازمند اند. اگر به آنها غذای کافی ندهید، از گرسنگی به خوردن هر چیزی روی میاورند. در اکثر مناطق در اثر بعضی مشکلات اجتماعی، فرهنگی و دینی، زنان را از مردان جدا می کنند طوری که مردان به زنان دسترسی نداشته باشند و همچنان زنان به مردان دسترسی نداشته باشند تا نیاز های جنسی شان را بر آورده سازند. اصل مشکل در همین نکته است که ما انسان ها را آن قدر گرسنه می سازیم که به حیوانات درنده ای وحشی تبدیل می شوند که به هیچ چیزی پای بند نیستند و حتی نه تنها بر کودکان بلکه به حیوانات دیگر نیز علایق جنسی نشان میدهند. این نوع جدا سازی که در بعضی کشور های مسیحی از طریق کلیسا ها  و در کشور های اسلامی از طریق مساجد ترویج می یابد، امکان رفع نیازمندی های جنسی را از اشخاص بالغ می گیرد که در نتیجه آن مردمان آن کشور ها تحت فشار های روحی و روانی مجبور می شوند به همجنسگرایی رو بیاورند. بعضی اشخاص هم با هورمون های جنسی متفاوت به دنیا میایند و بعضی دیگر با عقده های دوران کودکی که قربانی همجسگرایی بودند، وقتی بزرگ شدند به جبران و تلافی عقده های خود می پردازند و یا برای انتقام جویی از آن برای بدنام سازی دیگران استفاده می کنند.
حالا اگر میخواهید در منطقه شما این مشکلات پایان یابد، باید هر مشکل را ریشه یابی کنید و به اصل ریشه آن مشکل بپردازید و مشکل اساسی را حل کنید. شما نمی توانید با علایم بیماری ها یکی یکی مقابله کنید. شما باید اصل بیماری را از بین ببرید تا نشانه ها و علایم آن از جامعه از بین برود. شما میتوانید به چند ریشه اصلی در منطقه تان توجه کنید:

1.        تعلیم و تربیه (تربیه فامیلی و تربیه در مکتب و همچنان بی سوادی)
2.        فقر (مشکل نظام اقتصادی)
3.        بیکاری (مشکل نظام اقتصادی)
4.        مشکلات فرهنگی
5.        ایجاد آجندا و برنامه های سالم برای مردم منطقه
6.        ایجاد قوه قضائیه مبتنی بر عدالت اجتماعی
7.    جلوگیری از تبلیغ برداشت های نادرست از دین که باعث دوری هر دو جنس میشود و مردم منطقه شما را مجبور به همجنسگرایی می کند.
8.        حمایت از حقوق کودکان نیز می تواند درین راستا موثر باشد.
9.      تجاوز نوعی از یاغی گری و بی بند وباری است که در اثر نادانی، بی سوادی و عدم ترس از موجودیت قانون و مجازات باعث میشود که انسان ها به خود حق بدهند که در مال، جان و ناموس مردم تجاوز کنند که این میتواند در اثر بازسازی قوه قهریه و قضایه اصلاح شود، به شرطی که شما به مردم تان این اعتماد را بدهید که هیچ مجرمی از چنگ قضاوت قانون شما فرار نخواهد توانست. اینها نکات بسیار مهمی اند که در نظام سازی کمک می کنند.  
10.    رفع نیازهای جنسی جوانان از طریق مشروع و ایجاد سهولت ها در ازدواج و بهم رسیدن ها و تربیت سالم کودکان و حمایت از آنها در مقابل محیط آلوده کنونی تا بتوانید محیط سالم را برای آنها ایجاد کنید. 

How to extend the life of fruits in Afghanistan beyond their seasons?

چگونه عمر میوه های افغانستان را طولانی تر بسازیم؟ 


در کشور های دیگر اروپایی و دیگر کشور های جهان اول تحقیقات انجام شده است روی هر میوه و هر میوه در یک درجه حرارت مناسب می تواند عمر طولانی تری داشته باشند. حالا در اکثر کشور های اروپایی تمام میوه ها در تمام فصل ها موجود است. مثلاً اگر انار را در 5 درجه سانتی گراد نگهداری کنید، شما میتوانید عمر آنرا برای چندین ماه طولانی تر کنید. افغانستان در یک فصل به مقدار زیاد و به مراتب بشتر از تقاضا های مارکیت داخلی کشور تولید می کند ، و چون نگهداری نمی توانند، مجبور می شوند آنرا به قیمت بسیار پایین به فروش برسانند، اما چند ماه بعد دوباره همان انار را از کشور های دیگر وارد می کنند. منظور من این است که اگر افغانستان بتواند این میوه ها را بهتر نگهداری کنند و سرد خانه های مناسب ایجاد کنند، تولید کنندگان مجبور به فروش آن به قیمت پائین نمی شوند. و چند ماه بعد افغانستان نیاز نخواهد داشت همان میوه ها را دوباره وارد کند. یک موضوع مهم دیگر اینکه میوه ها در مقابل نور آفتاب و درجه بالای حرارت حساس اند و در مقابل این دو مسئله بسیار به زودی خراب می شوند و عمر شان کمتر می شود. همچنان تحقیقات جدید نشان می دهد که یکجا گذاشتن میوه ها با یک دیگر نیز بعض وقت ها باعث فاسد شدن میوه ها میشود. مثلاً اگر شما سیب را با خربزه در کنار هم قرار بدهید، سیب به زود ترین فرصت رنگ و طعم خود را از دست میدهد و عمرش به پایان میرسد. در گذشته ها مردم افغانستان در دهات این کشور همیشه میخواستند در شب های نوروز میوه داشته باشند و برای این کار "کنگینه" می ساختند. کنگینه ظرف های به شکل یک کوزه بود که از گل ساخته می شد و میوه های مثل انگور، سیب، بهی، زرد آلو، شفتالو و بعضی میوه های دیگر را در میان آنها قرار می دادند، سپس سرپوش گلی آنها را با گل به طوری می بستند که هیچ مجرایی برای داخل شدن هوا و نفوذ آن در میان آن ظرف باقی نمی ماند. این ظرف ها را یا در زیرزمینی تاریک سرد به دور از نور آفتاب می گذاشتند و یا هم در زیر خاک دفن می کردند. وقتی پس از سپری شدن حدود دو فصل خزان و زمستان، آنها را دوباره باز می کردند، همه چیز تازه بود درست مثل میوه تازه رسیده. این فرهنگ باید در افغانستان دو باره ایجاد شود. باید عمر میوه افغانستان دوباره طولانی تر شود تا بتوانیم تقاضای مارکیت میوه داخل افغانستان را با عرضه میوه های داخلی این کشور مرفوع بسازیم. از جانبی هم با این نظر شما هم صد فیصد موافق استم که هر فصل میوه خودش را دارد اما ما می توانیم هر میوه را در هر فصلی که خواسته باشیم، نگهداری کنیم.

۱۳۹۳/۰۵/۲۷

ɐdɐɥɔɹɐs ɐɐʎ uoobɥzɐʍ

واژگون یا "سرچپه"  

اندر کتاب تواریخ الطیور مندرج است که روزگاری درین افغانستان کنونی انسان های خردمند بر اریکه ی قدرت تکیه زدندی و امورات مملکتی به دانشمندان اهل سپردندی و ممکلت را با درایت و دانش به اوج اقتدار جهانی و تعالی صعود دادندی. افغانستان امروزین به یکی از مقتدر ترین ممالک جهان در عرصه های اقتصاد، سیاست، صنعت، تکنالوژی و فرهنگ مبدل شدی. در آن ایام خجسته و توام با رونق این ملک، ممالک بزرگ دیگر جهان به فقر مبتلا شدندی و به قعر تنگدستی سقوط کردندی. افغانستان هفتاد فیصد هزینه ای ملل متحد را به عهده داشتی، و همه ای ممالک تنگدست و فقیر دنیا را مساعدت و یاری رساندی. سازمان منجمان افغانستان مریخ و سه سیاره ای دیگر را تصرف کردی. امریکای شمالی و جنوبی و قاره اروپا به مساعدت های افغانستان چشم دوختندی. افغانستان علایق خاصی برای مساعدت به مردم امریکا داشتی اما ندانستی چگونه مداخلات قابل پذیرش اذهان جهانی آغاز میباید کردی. از یک جبهه واحد همره با متحدان سیاسی افغانستان مسیحیان تندرو را بر ضد بیرون راندن نیرو های اشغالگر افریقایی تشویق، ترغیب و حمایت مالی کردی و تا اینکه نیرو های افریقای اشغالگر در زمین امریکا شکست بخوردی. از جانبی هم برج سر به فلک کشیده و آسمان خراش هژده منزله مخابرات که یکی از بزرگترین برج های این مملکت همایونی در پایتخت بودی، را با ربات های پرنده تخریب کردی و بار ملامتی را به دوش تندروان مسیحی امریکا انداختی. با همین بهانه اذهان ممالک آسیایی معتبر مانند تاجکستان، هند و چین را که اعضای کلیدی سازمان امنیت جهانی بودندی، را نیز برای حمایت از حمله نظامی بر شورشیان و تندروان دینی در امریکا  جلب کردی. افغانستان با کمک های بیلیون ها افغانی وارد امریکا شدی و شورشیان را در آن کشور سرنگون کردی. افغانستان در هر ایالت امریکا زندان های خود را داشتی، زندان تگزام و زندان جزایتانامو بزرگترین ومهیب ترین زندان های افغانستان در امریکا بودی که سربازان افغانستان شورشیان امریکایی را در آن مجازات کردندی. دموکراسی و سرمایه داری نظام های متروک بودی که در آن سرزمین به شکست مواجه شدندی. افغانستان برای مردم امریکا نظام جدید با ارزش های جدید معرفی کردی. نظام جدید را بر اساس معیار های پذیرفته شده ای افغانستان بنا نهادی. نام نظام جدید را دولت مرکزی افغانستان برای مردم امریکا انتخاب نمودی. نام دولت جدید امریکا  به کمک دولت افغانستان و با حمایت و مداخلات سفارت کبرای افغانستان در امریکا توسط مردم امریکا موسوم به "دولت قومگرای مسلمان حنفی مردم امریکا" انتخاب شدی. ارزش های همچون حقوق بشر، آزادی بیان، رای مردم، عدالت اجتماعی، مساوات در برابر قانون، استقلال، جمهوریت، اقتصاد پایدار، ثبات سیاسی برای امریکا، امنیت و ازین قبیل ارزش ها دیگر بازاری نداشت چون مردم و دولت افغانستان این ارزش ها را حمایت نمی کرد. حالا سفارت کبرای افغانستان تنها پروژه های اسلامی و ایجاد قوانین بر اساس شریعت در امریکا را حمایت کردی و برای تامین هرچه بیشتر قوانین الهی در آن سرزمین هزینه کردی. یکی از پروژه هایی که دولت افغانستان در امریکا حمایت کردی و برای آن بیلیون ها بیلیون افغانی هزینه کردی "اسلامی سازی قوانین مجازات امریکا" بودی. زمانی که این قانون تغیر کردی، میلیون ها میلیون دزدانی که در زندان های امریکا به جرم دزدی زندانی بودندی، مجازات اوشان از حبس چند ماهه به "قطع دست" مبدل شدی. در نتیجه ی این قانون میلیون ها میلیون انسان امریکایی هر دو دست خود را از دست دادندی و تعداد معیوبین یکباره رشد سرسام آور داشتی. از جانب دیگر مجرمانی که به جرم زنا و تجاوز دستگیر شدندی، به جای مجازات محبوسی باید سنگسار و یا زیر دیوار شدندی. میلیون ها انسان در سراسر امریکا در یک روز زیر دیوار شدندی. میلیون ها دیوار های شهر نیز ویران شدندی. در کوچه های امریکا در هر چند متری جمعی زناکار سنگسار کردندی، جمعی دیگر شلاق زدندی، جمعی دیگر اعدام کردندی، جمعی دیگر هم امر به معروف و نهی از منکر کردندی. مردم امریکا دنیا را فراموش، دل را به بهشت خوش، خدا را پرستش و از افغانستان ابراز امتنان و از همکاری ها ستایش کردندی. معابد و مکالیس به مساجد مبدل و بازار بوت دزدان پر رونق گشتی. سفارت کبرای افغانستان در هر ایالت به ملاها و مبلغین و معلمین معاش ماهوار پرداختی و پولیس دولت جدید امریکا را با مدرن ترین اسلحه ای ساخت افغانستان تجهیز کردی. زبان های دری و پشتو در کنار زبان انگلیسی در تمام ادارات دولتی امریکا به رسمیت شناخته شدی و همه ی مردم امریکا برای زبان آموختن تلاش کردی تا از مساعدت های سخاوتمندانه دولت افغانستان بهرمند گشتی. هر پیشنهاد و پروپوزل به زبان های دری و پشتو بی درنگ از سوی سفارت کبرای افغانستان در امریکا پذیرفته شدی و هزینه دریافت کردی. زبان حاکم بر مساعدت های افغانستان به امریکا از جمله رهنمایی های اجناس تولید شده در افغانستان مانند دارو، لوازم الکترونیکی، اسلحه، کتاب های علمی و کتاب های وارداتی از افغانستان همه به زبان های دری و پشتو بودی و دانشگاه های امریکا و مکاتب همه مردم را برای آموزش زبان های دری و پشتو که زبان علم و تکنالوژی عصر بودی، تشویق و ترغیب کردی. افغانستان ماهرانه شورشیان را برای ایجاد بهانه برای تداوم حضورش در امریکا حمایت کردی. سیاست های دوپهلوی افغانستان مردم امریکا را به چنان باور رساندی که گویا بدون حضور افغانستان در امریکا جنگ های خونین براه افتادی. افغانستان درین کشور جنایات جنگی زیادی را مرتکب شدی و انسان های بی گناه زیادی را کشتی اما چون پول نقد مساعدت کردی، مردم امریکا در مقابل همه جنایات خاموش ماندندی. هرچند روزی یکبار افغانستان یکی از سربازان خود را از امریکا به افغانستان انتقال داده و برای فریب اذهان مردم دنیا او را برای تخطی و ارتکاب به جرایم جنگی محاکمه کردی. محاکمه صرف در حد رسانه ها بودی اما در حقیقت هیچ محاکمه ای در کار نبودی. هر قدر امریکایی به قتل رسیدی، کسی نپرسیدی اما اگر یک افغان از بین رفتی و یا زخمی شدی، همه ای جهان لرزیدی و همه در مقابل عکس العمل شدید نشان دادی و محکوم کردی.
نویسنده: سید مجتبی ظاهر

It is a satirical comedy explaining the situation in Afghanistan by creating a hypothetical question "What happens if Afghanistan takes the role of US in global politics and treat US the same way as the US treats Afghanistan?" 

۱۳۹۳/۰۵/۲۱

سیر تکامل علم و دانش The Evolution of Knowledge and Science

کشوری با دانشمندان و شاعران مرده !
...............................................

ما چرا باید در هر کتاب در هر سال و در هر صنف افغانستان باید یک نظریه یا یک شعری از شاعران مرده بخوانیم و فقط باید تلاش کنیم بدانیم که آنها چه گفته اند، منظور آنها چه بوده است؟ ما می توانیم به هر شاگردی وظیفه بدهیم که شعر خودش را بسازد و بخواند و یا هر چیزی را که میخواند، نظر خودش را در مورد آن بیان کند. این قانون طبیعت نیست که ما باید در بند افکار مردگان خود زندگی کنیم. اگر ما بخواهیم، هر فرد کشور ما خود می تواند در هر عرصه ای یک صاحب نظر زنده باشد، به شرطی که نظریه های گذشتگان خود را مطالعه کرده، عیب های نظریه های آنها را دریافته و نظر جدید خود را بدون هر نوع عیب ها و اشتباهات قبلی بیان کنند.

اینگونه میتوان به این امیدوار شد که علم، دانش، هنر و ادبیات در کشور به سوی سیر صعودی جریان دارد، و هر کودکی باید بهتر از پدر و اجدادش بداند و بهتر نظر بدهند نه اینکه مثل وضعیت کنونی که ما همه فکر می کنیم هر کسی که از ما قبل زندگی میکرده است، دانشمندتر از نسل های بعدی است که درین نظریه علم و دانش سیر نزولی را طی می کند طوری که هر پدر بهتر از فرزندش میداند و علم و دانش از پدران به فرزندان هر روز کمتر و کمتر به میراث میرسد.

۱۳۹۳/۰۵/۲۰

Security of Afghanistan


امنیت افغانستان

یک روز رئیس امنیت ملی افغانستان همرای وزیر داخله و همرای وزیر دفاع در پشت یک کمپیوتر غراضه پنتیم تری شیشته بودن و هر سه شان یک چیزی را در صفحه کمپیوتر می پالیدن که کی زود پیدا می کنه. در همین وقت کرزی وارد اتاق شد و گفت چی میپالین شما؟ 

هر سه یک جای جواب دادند که خبر انفجار و انتحار را در نقاط مختلف افغانستان!!!

کرزی پرسید: بخاطر چی؟ پارلمان خو کدامتانه استیضاح نکده؟

رئیس امنیت ملی: نخیر نی خدا نکنه، ما در وظیفه خود نام خدا بسیار موفق استیم، ماره کسی استیضاح کده نمیتانه. 

کرزی: خی بخاطر چی خبر انتحاری و انفجار می پالین؟

رئیس امنیت: راستش ما ده صفحه بی بی سی و فیسبوک می پالیدیم که پیدا کنیم که در کدام نقاط امروز انفجار یا انتحار شده، چند نفر زخمی و کشته شده که در یک خبرنامه مشترک تقبیحش کنیم !!!
کرزی: آفرین بچیم، باز یک کاپی نتیجه گوگل سیرچ تانه همرای متن تقبیح ده ایمیل مه هم روان کنین که مه هم تقبیح کنم. آدرس نو ایمیل مره خو دارین نی؟
رئیس امنیت: نی صایب، بگوین مه یادداشت می کنم.
کرزی: کرزی، ای که گردش خطک است جیمیل نقطه کام
رئیس امنیت: تشکر صایب، او آدرس سابقه یاهو ره بسته کدین؟
کرزی: نی بچیش، او پسوردش یام رفت.
رئیس امنیت: خو بیا خیر باشه، چیزی که رضای خداس.
کرزی: رفتیم خدا خافظ
وزیرا و رئیس امنیت: خدا حافظ صایب.
پس از رفتن کرزی از اتاق، وزیرا و رئیس امنیت طرف یکی دیگه سیل کده یک خنده یکجایی میکنن، میگه او خدا، اینی رئیس جمهور افغانستان اس، یک پسورد یادش نمیمانه، ای وطن چطو آباد شوه؟


باز همگی یک خنده دسته جمعی کردن و پس ده کار خود مشغول شدند. 

A Short Story یک حکایت کوتاه

یک کسی در افغانستان با کلکنگی که در دست داشت مشغول کندن یک پلچک بود. یک خبر نگار خارجی آمد با کامره و مایک تا با او مصاحبه کند:
خبرنگار: سلام آقا.
مرد: والیکم بچیم، چطور استی؟ خوب استی؟
خبرنگار: خوب استم، تشکر. میشه از شما یک چند سوال بپرسم؟
مرد: بلی، پرسان کو.
خبرنگار: شما همین اکنون مشغول چی کار استید؟
مرد: کور خو نیستی، میبینی که پلچکه ویران می کنم.
خبرنگار: دلیل این کار شما چیست؟ چون این پلچک با پول کمک مردم خارج چند روز پیش ساخته شده است.
مرد: والله راستشه بگویم بخچت؟ ده زیر پل یک بلول مسی گور کدن، اموره میخایم بکشم.
خبرنگار: افغانستان وطن خودت است، چرا وطنته ویران می کنی؟ تو باید آبادش کنی، نباید ویرانش کنی، مردم خارج با شما پول کمک می کنه که وطنه خوده آباد کنید، اما شما هنوز هم ویران می کنید.
مرد: برو بچیش ، ما غریب مردم استیم، ما چی رقم آبادش کنیم؟ امریکا خرابش کده ، امریکا باید آبادش کنه.
خبرنگار: اگر آباد نمیتانی، حد اقل خرابش خو نکو.
مرد: بچیم راستشه برایت بگویم، ما مردم اموقه فقیر استیم که که مانع خرابیشام شده نمیتانیم، برو بچیم چی سر درد ما نمک پاش میتی، بخی برو، چی وخت ماره ضایع می کنی، قارمه نبیار که اگنی کدمی کلند ده کامریت میزنم، بخی برو پشت کارت.
خبرنگار: بسیار خوب، تشکر از مصاحبه شما.
مرد: برو بانیما، بچیم. برو که ماره از کار کشیدی، اگنی تا حالی چند کیلو مس جمع کده بودم.


An old man in a village of Afghanistan, with a pickaxe in his hand, was destroying a small bridge. A foreigner who was a reporter came with a mike and a camera to make an interview with him. Read the interview below:
Reporter: Salaam (peace be upon you), sir.
Man: Walikum Assalaam (may peace be upon you too) my son, how are you? Are you well?
Reporter: I'm fine, thanks. Can I ask you a few questions?
Man: Yes, ask.
Reporter: What are you doing right now?
Man: Well, you're not blind; you can see that I am destroying a small bridge here.  
Reporter: What are your reasons for doing that? Because I think that small bridge was constructed with foreign aid money to Afghanistan ​​a few days ago.
Man: Yes, should I tell you the truth? There is a copper plumb installed under the bridge and nowadays as you may also know the copper prices, it is too expensive today, I would like to take the pipe out to sell it as copper so that I can buy a few bread with that money.
Reporter: Afghanistan's your own homeland, how can you do such a bad thing to your own homeland? Because I can see you’re destroying your own home while you are supposed to build it? You should not destroy it, the people of other countries are also contributing money to your country to build it and make it prosperous, but you are still destroying it.  
Man: Go away, my son. We are the poor people, how can we build it? America has destroyed this land, and that America should build it again.
Reporter: If you cannot build it, don’t destroy it at least.
Man: My son, let me tell you the truth, we people are so much desperate and poor that we can’t build our country and we cannot even prevent the destruction of this country. Go away, my son.  Don’t give me more headaches and don’t sprinkle salt on my wounds, stand up and go away, you’re wasting my precious time, if you make me more angry, I will hit your camera with this pickaxe and will turn it apart into pieces. Get up and go back to your work.
Reporter: Okay, thank you for the interview.
Man: Go and leave me alone, son. Go away; you have wasted so much of my time, if not I already pulled out several pounds of copper....