خاطره جالب از یک دانشگاه اروپایی
.............................................
روزی در یک دانشگاه بسیار معتبر اروپایی که در
مورد فرهنگ های مختلف صحبت میشد، اشتراک کرده بودم. درین میان یک استاد متعصبی
صحبت میکرد که هر کلمه اش بوی تعصب میامد.
در میان صحبت ها در مورد مردمان مختلف دنیا،
آداب و رسوم کشور ها، پرداخت به وضعیت زنان و درین میان عکس هایی از خانم هایی که
به عنوان شخصیت های مهم و بزرگ دنیا مطرح شده اند، را به نمایش گذاشت. از هر کشور
فرهنگش را به نمایش گذاشت و بلاخره درین میان یک خانم افغانستان را با یک چادری
نیز بر روی پروجکتور گذاشت و همه خندیدند و گفت ببینید که درین دنیا چنین چیز هایی
هم پیدا میشود و چنین مردمی هم زندگی میکنند که خانم های شان را در یک همچو لباسی
زندانی میکنند.
همه به طرف من نگاه کردند چون در گردن من نام
کارتی به نام افغانستان بود و همه مرا به عنوان یک اتن از مردم افغانستان حاضر در
همان تالار میشناختند و انتظار داشتند چیزی بگویم.
من تبسم کردم و گفتم استاد من از شما یک سوال
دارم. امیدوار استم که جواب سوالم را بدون تعصب و صادقانه بدهید.
گفت بفرمائید.
گفتم تصور کنید که در کشور شما 40 سال جنگ شود و
همه چیز از بین برود و اشغالگران و نیرو های نظامی بیگانه از دو فرهنگ مختلف یکی
اروپایی و دیگری مسلمان های عربی تندرو با نیرو های نظامی شان بر کشور شما حمله کنند.
و همچنان تصور کنید که خانواده شما دو تا انتخاب
دارند. یکی اینکه بروند به طرف نیرو های اروپایی، ولی نیرو های نظامی اروپایی خانم
و دختر شما را اسیر میگیرند. به دست و ران آنها هیروئین تزریق میکند و از آنها
میخواهند که همیشه بدون لباس و برهنه مثل جاده های چراغ سرخ یا رید لایت (RED LIGHT) در کمپ نظامی شان در اختیار آنها
باشند تا از آنها سوء استفاده جنسی کنند.
ولی در آن طرف دیگر گروه های وحشی و نظامی هستند
که وقتی بروئید خودتان را لت و کوب میکند، ولی از خانم و دختران شما میخواهند به
خاطر اینکه در امان باشند و کسی آنها را آزار و اذیت نکند، و به آنها تجاوز نکند، چون
دولت و نظم و امنیت وجود ندارد، فقط از آنها میخواهند که یک همچو لباسی بپوشند تا
روی و موی شان برای مردان نظامی معلوم نشود تا مردان مسلح به آنها تجاوز نکنند.
حالا شما از بین این دو لشکر نظامی، با خانواده
های تان که شامل خانم زیبای تان و دختران جوان و زیبای تان باشد، به کدام طرف
میروئید؟
مرد رویش سرخ شد و گفت حتماً در آن صورت به سوی
همان برقع (چادری) میروئیم.
گفتم حالا وضعیت افغانستان را درک کردید.
منظور من ازین سخنان دفاع ازین اندیشه نیست که
باید هر خانمی چادری یا برقع بپوشد، و من هرگز طرفدار این نیستم، زیرا میخواهم
خانم ها آزادی های فردی خود شان را داشته باشند و بتوانند با یک لباس منظم در رشد
و ترقی کشور شان سهیم شوند و حق کار و تحصیل را داشته باشند، اما منظور من ازین
سخنان این بود که شما به عنوان یک استاد دانشگاه نباید بر طرز لباس پوشیدن و
مجبوریت های یک خانم اهل افغانستان اینگونه در یک دانشگاه تمسخر کنید و نباید با
استفاده ازین مشکل شخصی یک خانم و مجبوریت های او، بر ضد آن ملت تبلیغ کنید.
گفت پس در مورد مواد مخدری که افغانستان تولید
میکنید و خاشخاشی که کشت میکند چه میگویی؟
گفتم خاشخاش مواد مخدر نیست. یک گیاه است. نباید جانبدارانه قضاوت کنید. خاشخاش یک گیاهی است درست مثل دیگر گیاه های دیگر، اما اینکه از آن تریاک ساخته میشود و تریاک هم میتواند مفید باشد جای شک نیست. چون تعداد بسیار زیادی از کشور های دنیا از تریاک دارو های بیهوشی تولید میکنند که برای نجات جان انسان ها در بیمارستان ها استفاده میشود.
اگر من خاشخاش کشت میکنم، تو درست از آن استفاده
کن.
گفتم اگر یک شخص چاقو میسازد و یک شخص دیگری
ازین چاقو استفاده کرده و خودش را میکشد، آیا شخصی که چاقو میسازد مجرم است؟
گفت نخیر!
گفتم بلی چون آن شخص میتوانست از آن چاقو در
آشپزخانه استفاده کند و با آن سبزی قطع کند.
حالا اگر شما خودتان را با خاشخاشی که یک دهقان
در افغانستان کشت میکند، میکشید و از آن مواد مخدر درست میکنید، آیا آن دهقان مقصر
است؟
در قدم اول تو میتوانی آنرا خریداری نکنی، در
قدم دوم اگر خریداری کردی، از آن استفاده درست کن و از آن دارو بساز و برای نجات
جان انسان ها استفاده کن.
در قدم سوم اگر آن دهقان کچالو کشت میکند، چرا
تو به آن علاقه نشان نمیدهی؟ یعنی تو تنها خاشخاش و مواد مخدر را دوست داری و تنها
همان چیزی را میخری که نابودت میکند.
اگر یک دهقان در افغانستان آنرا کشت نکند، تو از
جای دیگری بدست میاوری.
حالا یک توجه به تولیدات کشور خودت بکن. کشور
شما سلاح های کشتار جمعی میسازد که میلیون ها انسان را یک باره به قتل میرساند.
حالا شما بگوئید که کشت خاشخاش ضرر بیشتر برای انسان ها دارد و یا تولید سلاح
کشتار جمعی که از آن هیچ استفاده درستی به جز نابودی انسان ها نمیشود؟
همه کف زدند و استاد ساکت و مبهوت ماند و دیگر
چیزی نگفت.
پس از آن دیگر با من بسیار با احتیاط و با
احترام صحبت میکرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر