۱۳۹۵/۰۵/۰۱

Standards of Road Construction in Afghanistan

معیار های جاده سازی در افغانستان

برای اینکه وضعیت جاده ها بهتر شود، باید به این مسایل فکر کرد، سپس معیار های بین المللی برای ساختن جاده ها را مرور کرد و سپس وضعیت کنونی جاده های افغانستان را مطالعه کرده، مشکلات آنها را باید ملاحظه کرده و با خط درشت، یاد داشت کرد تا بتوان وضعیت جاده های این کشور را بهتر بسازیم.

اول لازم است یک سلسله سوال هایی را از خود بپرسیم مثل اینکه:

چه چیز هایی به جاده های افغانستان آسیب رسانده و آنها را ویران میکند؟
عمر یک جاده چند سال است؟
چه کسی مسئولیت نگهداری جاده ها را به عهده دارد؟
چه کسی مسئولیت ساختن جاده ها را به عهده دارد؟
چه کسانی حق دارند از وضعیت جاده ها شکایت کنند؟ و به کجا باید شکایت کنند؟ اگر شکایت شنیده نشد و کسی به شکایت آنها توجه نکرد، چه اقدامی باید بکنند؟
پول ساختن جاده ها را چه کسی باید بپردازد؟
دولت مالیاتی را که به نام شاختن جاده از قیمت تیل و از درایور ها به نام حق العبور میگیرد، و از کشور های مختلف به نام ساختن جاده های افغانستان کمک مالی (پول نقد) دریافت میکند، اگر جاده ها را نمیسازد، این پول ها را چی میکنند؟
یک جاده خوب باید چگونه باشد؟
یکی از بزرگترین دشمنان جاده های افغانستان بارندگی در فصل زمستان است، آب های باران و آب های برف باید به کجا بروند؟
آب هایی که از حمام ها، خانه های مردم، و سیستم های فاضلاب بیرون میشوند، باید به کجا بروند؟
همه ساله در فصل زمستان برف ها و باران های شدید میبارد و جاده هایی که در ارتفاعات بلند، بر سر کوه ها وجود دارند، مثل سالنگ، کوتل شیبر و دیگر مسیر ها با برف مسدود میشوند. چه کسی باید با کدام وسیله ها برف ها را پاک کرده، و این جاده ها را بر روی مردم باز نگهدارند؟
همه ساله تعداد زیادی از مردم زیر برف کوچ های سالنگ جان شان را از دست میدهند، چه کسی باید در مورد این مشکل یک راه حل پیدا کند؟ چگونه میتوان از ریختن برفکوچ بر جاده های بزرگ جلوگیری کرد؟
عرض یک جاده استندرد یک طرفه باید چند متر باشد؟
عرض یک جاده استندرد دو طرفه باید چند متر باشد؟
عرض جاده ها حلقوی شهر و عرض شاهراه ها باید چند متر باشد؟
در تمام دنیا شرکت های بسیار بزرگ جاده سازی وجود دارد؟ وقتی آنها جاده میسازند، آیا برای پیاده رو ها در کنار جاده یک جای مناسبی میسازند یا نه؟
آیا برای بایسکل رانان در کنار جاده باید یک مسیر جداگانه یک متره ضروری نیست، طوری که در همه دنیا میسازند؟
آیا برای منی بس، و برای موتر های کوچک مسیر های جداگانه را در نظر نمیگیرند؟
آیا علامتگذاری و علایم ترافیکی در افغانستان استندرد است؟
آیا برای گذشتن و عبور کودکان و مردم از جاده های مزدحم شهر های بزرگ کشور، در نقاط پر ازدحام، علامتگذاری های مناسب انجام شده است؟
آیا برای ترم و ساختن مسیر برای موتر های برقی در کابل، در جاده سازی، مسیری در نظر گرفته شده است، چون موتر های برقی تیل (نفت) مصرف نمیکنند و باعث آلودگی آب و هوا نمیشوند؟
فاصله استندرد میان ایستگاه های منی بس باید چقدر باشد؟
آیا برای نامگذاری درست ایستگاه های منی بس و سرویس های شهری در افغانستان اقدام شده است؟
آیا برای منتظرین در ایستگاه های منی بس، و وسرویس های شهری، سایبان ها و چوکی های انتظار و سقفی برای ایستادن و حفاظت از آنها در مقابل نور آفتاب، باران و برف جایی در نظر گرفته شده است؟

آیا معیار هایی برای بیرون شدن حرارت و نور آفتاب از زمین، که هنگام روز جذب شده و شب ها دوباره بیرون میشود، در نظر گرفته شده است؟ چون اگر درین مورد اقدامی نشده باشد، جاده ها ترک برداشته خود به خود در جریان فصل تابستان که تابش نور آفتاب زیاد است، از بین میرود.
آیا در کنار جاده ها، معبر آب برای آب های اضافی ساخته شده است؟ و آیا این معبر آب ها را به دریایی (مثل دریای کابل) و یا هم به یک کانالیزاسیون وصل میکند؟
چگونه میتوان جاده هایی را که بر سر کوه های بلند افغانستان سال های قبل ساخته شده اند و شیب کوتل های آن به دلیل ارتفاع زیاد کوه ها صعب العبور هستند، و سالانه چندین اراده وسیله های نقلیه مختلف در آنها با انحراف مواجه میشوند، یا به دلیل شیب بیش از حد جاده، و یا هم به دلیل عدم توانایی دریور ها برای کنترول وسایل در سر بالایی های این کوتل ها چپه میشوند، و سالانه چندین انسان و خانواده را قربانی میسازد، را اصلاح کرده و شیب جاده ها را، چگونه میتوان در بلند ترین مناطق کمتر ساخته و از تلفات بیشتر انسان ها جلوگیری کنیم؟
برای حل مشکلات کوتل های افغانستان به چه نوع ماشین آلات نیاز است؟
از کدام نوع تخنیک ها باید استفاده شود تا میزان تلفات درین شاهراه ها کاهش یابد؟
آیا ساختن کتاره در اطراف جاده های کوتل میتواند میزان تلفات را کاهش دهد؟

آیا کنترول استفاده از مواد مخدر، به خصوص جلوگیری از کشیدن چرس هنگام رانندگی دریوران مسیر های مختلف در افغانستان میزان تلفات و مرگ و میر مسیر ها را کاهش دهد؟ مثلاً تعداد زیادی از دریوران (رانندگانی) هستند که به شکل خصوصی، بدون عضویت در شرکت های رانندگی، درین مسیر ها، برای عرضه خدمات ترانسپورتی، بدون رعایت هر نوع قوانین رانندگی، و بدون مراعات استندرد های رانندگی کار میکنند. بیشتر آنها درین مسیر ها هنگام رانندگی چرس میکشند و آیا جلوگیری ازین میتواند درین مسیر های (مثلاً خط کابل - مزار شریف در سالنگ)، میزان تلفات مشتریان (سواری) های این مسیر  پر خطر را که شامل کودکان، زنان، جوانان و مردان میشوند، کاهش دهد؟

آیا تبدیل ترانسپورت از شکل انفرادی و بی نظم کنونی آن به شکل شرکت های ترانسپورتی مسئولیت پذیر که بتوانند با قدرت نظارت بیشتر بر رانندگان، و با استخدام و اخراج آنها، با وضع کردن معیار های بین المللی ترانسپورت، میتواند میزان مرگ و میر، تلفات و حوادث ترافیکی در شاهراه ها را کاهش دهد؟

آیا اجاره دادن جاده ها به کیلومتر به شرکت های ساختمانی و جاده سازی برای مدت های معین (مثلاً 10 کیلومتر برای هر شرکت در هر سه 3 سال) با تعیین کردن معیار ها و استندرد های آن از سوی دولت، و با دادن مسئولیت ساختن، علامتگذاری، بازسازی، نگهداری، ترمیم، و استندرد سازی  به شرکت های جاده سازی، میتواند در بهبودی جاده های افغانستان کمک کند؟

آیا بهتر نیست جاده های هر منطقه را دولت با تعیین معیار ها، و با تخصیص بودیجه، بسپارد به مردم منطقه تا آنها در رقابت با همدیگر، جاده های منطقه ای خود را بهتر بسازند؟





۱۳۹۵/۰۴/۲۵

Reconstruction of Religion in Afghanistan

باز سازی دین در افغانستان


روزگاری رسید که یک مرد فرزانه و دانشمند امور مملکت را در افغانستان، پس از چندین قرن حکمرانی حاکمان نادان، به دست گرفت. او متوجه شد که میزان سواد درین کشور به صورت خطیر پایین آمده است. او متوجه این مسئله نیز شد که نظریه ها و باور های دینی نیز به قهقرا رفته و این ملت بزرگ، از نظریه های دینی وارداتی توسط شبکه های اطلاعاتی کشور های همسایه، برای مقاصد خودشان، به شدت رنج میبرد و بی نهایت آسیب پذیر است. او متوجه شد که باور ها، اندیشه ها، و حتی دستور العمل های دینی و نظریه های دینی در افغانستان از کشور های همسایه وارد میشود و به جای اینکه مردم را به سوی سعادت، خوشبختی، رفاه و آسایش، احترام به حقوق یکدیگر، پرهیزگاری، تقوی، رستگاری، تعالی شخصیت و پرورش یک نسل بهتر هدایت کند، باالعکس مردم این کشور را به سوی قهقرا، ظلمت، تاریکی، نابودی، ویرانی، قتل، جهالت و در قعر فقر و بدبختی فرو میبرد. و به جای اینکه مردم افغانستان را به خود متکی سازد، اتباع کشور های بیگانه را منحیث رهبر های دینی، برای مردم افغانستان معرفی میکند.

او تصمیم گرفت که دین را در افغانستان بازسازی کند. او در اولین اقدام فرمان صادر کرد که کتاب های دینی که توسط همسایه های افغانستان به این سرزمین وارد میشوند، اهداف سیاسی را دنبال میکنند و هیچ کدام آنها مورد اعتبار نیست. هیچ کتاب چاپ پاکستان و هیچ کتاب دینی چاپ شده در ایران مورد اعتماد مردم افغانستان نیست.

او از سراسر افغانستان ملا های مساجد، طالبان، تعویذ نویسان، دم و چوف کنندگان، روحانیون و کسانی که از آدرس دین از مردم به نام های جادو و سحر کنندگان پول میگیرند، را دعوت کرد و گفت برای آنها یک برنامه ای بسیار خوب دارد و میخواهد که تمام آنها را مورد خطاب قرار داده، آنها را برای زحماتی که تا هنوز درین راستا کشیده اند، پاداش و جایزه های بسیار بزرگ بدهد.

همه ای این گروه ها از سراسر کشور حضور یافتند. او اول تمام آنها را به گروه های مشابه و یکسان تقسیم کرد. اول آنها را بر اساس ادیان، سپس بر اساس مسلک و نوع کار، سپس بر اساس مذاهب، سپس بر اساس منطقه و سپس بر اساس نصاب تعلیمی و کتاب هایی که آنها استفاده میکنند، تقسیم بندی کرد. اول به تمام نظریه ها و پیشنهادات همه ای آنها، اعم از تمام ادیان و مذاهب افغانستان گوش داد. سپس از آنها خواست که میخواهد از همه ای آنها امتحان بگیرد، چون میخواهد آنها را درجه بندی کند، و آنها را بر اساس دانش دینی شان مکافات و مجازات دهد.

وی خطاب به همه ای آنها گفت که من با همه ای وزرای کابینه، برای شما امتحانی را آماده کردیم، و این امتحان طوریست که اگر کسی به مقام اول کامیاب شود، بهترین جایزه را به او خواهیم داد و متباقی شما، همه مجبور به اطاعت از دستور های او هستید. اما این امتحان طوریست که فقط یک راه کامیابی دارد و دیگر همه ای راه ها به ناکامی مطلق می انجامد. ناکامی مجازات دارد، چون کسی که ناکام میماند، به این معنی است که تا هنوز دانش دینی درستی نداشته، و مردم درین مدت، از آدرس دین فریب داده است، و اگر کامیاب شدید، مکافات دارد چون شما تنها کسانی هستید که توانستید مسئولانه برای جامعه خود، کشور خود، و بلاخره مردم خود صادقانه خدمت کنید.

امتحان شما طوری ساخته شده است که از شما حدود صد سوال دینی فلسفی پرسیده میشود. او گفت که من برای این امتحان یک ساختمان جدید بنا کرده ام. شما باید به این ساختمان داخل شوئید. تنها یک راه بیرون رفت ازین ساختمان وجود دارد، و آن راه را تنها با جواب های درست دادن به همه این این صد سوال، میتوانید پیدا کنید. همه این سوال ها در قسمت بالایی دروازه های این ساختمان نوشته شده است، در پایین بر روی هر دروازه یک جواب وجود دارد. 

اگر با آن جواب موافق هستید، داخل همان دروازه میشوئید. راه برگشتی وجود ندارد، چون وقتی جواب را انتخاب کردید و وارد همان دروازه شدید، دیگر نمیتوانید برگردید، چون دروازه قفل میشود. شما جامعه ای دینی افغانستان هستید، و شما محکوم به باور ها و اندیشه های خود هستید. باید بسیار مسئولانه جواب دهید، چون در عقب هر دروازه ای مطابق جواب شما، پاداش و مجازات نهفته است.
وقتی همه رفتند، پس از چند ساعتی از آن سوی دروازه، از میان حدود ده هزار نفر، فقط سه نفر موفق از دروازه ای کامیابی بیرون شد. همه به آنها کف زدند و رئیس جمهور از آنها پذیرایی کرد.

در مصاحبه ای نهایی رئیس جمهور از آنها پرسید که درس دینی را در کجا فرا گرفته اند و آنها در کدام مدارس تدریس میکنند؟ آنها با بسیار معذرت از رئیس جمهور، به خاطر سوء تفاهمی که رخ داده بود، گفتند که آنها استادان مکتب هستند. رئیس جمهور تعجب کرد که چگونه امکان دارد استاد مکتب بهتر از دیگران در رشته های دینی موفق شوند؟

پرسید کدام رشته ها را تدریس میکنید؟

گفتند فلسفه و منطق.

آنها ار رئیس جمهور پرسید که باقی کسانی که درین رشته ناکام شدند، کجا هستند؟

رئیس جمهور گفت آنها به باور های نادرست خودشان محکوم شدند. مثلاً اگر پرسیده شده بود که "آیا دین کشتن انسان را اجازه میدهد؟". در زیر این سوال دو دروازه بود. یکی بلی و دیگری نخیر. کسانی به باور داشتند که دین کشتن انسان را مجاز میداند، به دروازه ای بلی داخل شدند، آن دروازه، دروازه ای مرگ بود. به چیزی که باور داشتند بر خودشان تطبیق شد، و تنها کسانی که باور داشتند دین کشتن انسان را اجازه نمیدهد، جواب درست را انتخاب کرده و وارد دروازه نخیر شدند. و اینگونه به مرحله بعدی راه یافتند. کسانی که باور داشتند دین اجازه میدهد دست کسی را قطع کنیم، به دروازه ای قطع کردن دست وارد شدند، و کسانی که باور داشتند دین جبر و ستم را روا میدارد، به دروازه ای ستم وارد شدند. کسانی که باور داشتند دین سنگسار را مجاز میداند، به دروازده ای سنگسار وارد شدند و کسانی که فکر میکردند دره زدن و زیر دیوار کردن از نظر دینی مجاز است، هر کدام به ترتیب داخل اتاق های دره زدن و زیر دیوار کردن شدند. در میان کسانی بود که انتحار را از نظر دینی مجاز میدانست، آنها داخل اتاق انتحار شدند، کسانی که تیزاب پاشیدن را از نظر دینی مجاز میدانست، داخل اتاق تیزاب پاشی شدند. کسانی که از آدرس دین ظلم روا میداشتند، بر آنها ظلم شد، کسانی که دین را منشاء انسانیت و مهربانی میدانستند، بر آنها مهربانی شد. کسانی که به بخشش باور داشتند وارد اتاق بخشش شدند کشانی که به اعمال فشار و زور باور داشتند، بر آنها زور و فشار وارد شد. خلاصه اینکه ما ازین امتحان به یک مسئله ای بسیار بزرگ پی بردیم که بسیاری از مردم ما، قضاوت و عدالت را که مسائل حقوق اند، در سطح علمای دینی، نمیدانند. آنها بیشتر خود را قربانی ندانستن قوانین مجازات و مسائل حقوقی کرده اند، در حالی که این رشته امروزه کاملاً جدا از مسائل دینی تدریس میشود. بیشتر آنها ازین امر کاملاً نا آگاه بودند که امروزه حقوق یک شاخه ای کاملاً جدا و مجزا از دین است و قوانین مجازات بر مبنای حقوق ساخته میشود، نه بر مبنای نظریه های 1400 سال پیش دینی. آنها بیشتر قربانی این مفکوره شدند که فکر میکردندکه نظریه های دینی آن زمان، امروز نیز جنبه ای تطبیقی دارند، و سیر تکامل حقوق و قوانین مجازات در دنیای امروز را کاملاً نا دیده میگرفتند. منشاء تمام بد بدختی های آنها همین بود. حالا من از شما میخواهم، وقتی نصاب جدید تعلیمی را میسازید، برای هر شخصی که میخواهد الهیات بخواند، اول فلسفه، منطق، حقوق، همراه با تاریخچه ای سیر تکامل قوانین مجازات را با سیر تکامل حکمت و علوم در طی این 1400 سال را به آنها تدریس کنید. پس از اتمام این مرحله درس های کنونی را به طور درست، و با تفسیر مناسب و ترجمه ای درست، تنها به زبان قابل درک و رسمی کشور اجازه دارید به آنها تدریس کنید. چون شما تنها کسانی هستید که دین را درست درک کردید و با دادن جواب های درست در مورد دین، توانستید ازین امتحان جان سالم خود را درآورده و به در موفقیت نایل آئید. برای همین است که برای شما در مقابل جواب درست به هر سوال یک سکه طلا هدیه داده میشود و در ضمن شما تنها کسانی هستید که میتوانید در سراسر کشور مدارس دینی را رهبری کنید.
او گفت ما هر کسی را مسئول باور ها و اندیشه های خودش میدانیم و توقع داریم در هر موردی طوری نظر بدهید که انگار بر خود شما تطبیق میشود.

جای بسیار تاسف است که این مبلغین، هیچ کدام وظیفه ای خود را به درستی نمیدانستند. آنها فکر میکردند که آنها هم وظیفه ای قاضی، هم وظیفه ای مبلغ دینی، هم وظیفه ای دعوت گر، هم وظیفه ای مجری قانون را به عهده دارند. آنها تبدیل به هیولا هایی شده بودند که "خود کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش" بودند.

الهیات را باید به چندین رشته ای دیگر تقسیم کنیم. جنبه های عملی و جنبه های نظری. جنبه های عملی و نظری را طوری ترتیب کنید که به هیچ کسی آسیب نرساند. کسانی را که پس ازین میخواهند الهیات بخوانند، باید رشته بندی کنیم. کسانی که علاقمند قضاوت بود، باید به رشته حقوق معرفی شوند. کسانی که علاقمند سخنرانی و تبلیغ بود، باید در رشته ای فنون بیان و فلسفه ای اسلامی معرفی شوند. و پس از فراغت باید وظیفه ای آنها مشخص شود و برای آنها تعیین وظیفه شود و در چهارچوب قوانین و مقررات کشور، باید از صحبت های آنها نظارت و کیفیت کار آنها ارزیابی و رتبه ای آنها هر چند وقت یک بار مورد کنترول و تجدید نظر قرار گیرند. و این تعداد کسان باید تنها وظیفه ای تبلیغ را به عهده بگیرند. قاضی ها باید رابطه دین و قانون را به خوبی درک کنند. نصاب تعلیمی قاضی ها باید بر مبنای عصری ترین و امروزی ترین پیشرفت های حقوق در سطح جهان با معیار های ملی و بین المللی باید تجدید نظر شوند.

این کشور بیش ازین توان و تحمل این همه نادانی و ندانم کاری را ندارد.

و پس از آن افغانستان دیگر هیچ گاهی به انحرافات و خرافات روی نیاورد و باور های نادرست همراه با مبلغین نادرست، از بین رفت و به هیچ کسی اجازه ای سوء استفاده از نام و آدرس دین داده نشد.
افغانستان از شر تندروی های دینی، اینگونه نجات یافت.



۱۳۹۵/۰۴/۲۳

Reading Culture

فرهنگ کتاب خوانی

"شاید دلیل اینکه چرا ما کتاب میخوانیم و در مراحل تاریک و دشوار به کتاب مراجعه میکنیم این باشد: برای پیدا کردن کلمات برای آنچه که ما قبلاً می دانیم"
- آلبرتو منگل، خاطرات کتاب خواندن: بازتاب پر حرارت خوانندگان در سال کتاب

Maybe this is why we read, and why in moments of darkness we return to books: to find words for what we already know.”
-Alberto Manguel, A Reading Diary: A Passionate Reader's Reflections on a Year of Books

"جوجن گفت: یک کتاب خوان یک هزار سرگذشت را زندگی می کند، قبل ازینکه او می میرد، و اما مردی که هرگز کتاب نمیخواند تنها یک سرکذشت را زندگی می کند. "
- جورج آر آر مارتین، رقصی با اژدهایان

A reader lives a thousand lives before he dies, said Jojen. The man who never reads lives only one.”
-George R.R. Martin, A Dance with Dragons


چه بهتر است شخصیت انسان ها را با تعداد کتاب هایی که میخوانند محک بزنیم و معیار اصلی شناختن اشخاص را همان تعداد کتاب هایی که میخوانند قرار دهیم. حتی معیار احترام ما نسبت به اشخاص دیگر نیز باید همین تعداد کتاب هایی باشد که هر شخص مطالعه میکند. اگر به این معیار عمل کنیم، میتوان به یک جامعه ای رسید که تنها کسانی که از موضوعات درک درست دارند، به مقام تصمیم گیری برسند و اینگونه وضعیت کشور نیز بهتر خواهد شد.

در کشور های اروپایی، امروز هر شخص حد اقل هر هفته یک کتاب مطالعه میکند، اما در افغانستان میزان سرانه کتاب خوانی حتی یک کتاب در یک سال برای یک شخص هم زیاد است. کتاب خوانی در کشور های اروپایی بسیار پیشرفت چشم گیری داشته است، طوری که امروزه با رشد تکنالوژی شاهد موجودیت کتاب های گوناگون هستیم که از جمله میتوان به انواع کتاب ها اینگونه اشاره کرد:

1.        کتاب های چاپی، چاپ شده به سبک قدیمی
2.        کتاب های اکترونیک (eBook) به شکل پی دی اف PDF (Portable Document Format)
3.        کتاب های صوتی (Audio book) که میتوان به سی دی آنها گوش داد
4.        کتاب های ویدیویی (Video book) که میتوان آنرا تماشا کرد

ماشین کتاب خوان دیجیتل
یکی از دست آورد های دیگر تکنالوژی این است که امروز میتوان کتاب ها را در ماشین های خاصی که مثل کمپیوتر ها و یا تابلیت ها کوچک ساخته شده اند  و به نام کتاب الکترونیک خوان (eBook Reader) یاد میشوند در بازار های کتاب خوانی موجود است که تقریباً همه ای کتاب ها را میتوان به شکل پی دی اف و قابل حمل داخل آن انداخته و با خود به هر طرف انتقال داده، در سفر و یا در داخل ریل (قطار) و یا هنگام مسافرت نیز میتوان مطالعه کرد.

یکی از خوبی های ماشین کتاب خوان دیجیتل این است که با ریزولوشن و یا کیفیت دید خوب ساخته شده اند که برای چشم انسان مضر نیست و در هر موقعیتی میتوان از آن استفاده کرد. آنها نور دارند و میتوان مطابق محیط نور و روشنایی پرده آنرا به اندازه چشم خود تنظیم کرد و همچنان میتوان اندازه خط کتاب ها را در آن کوچک و یا بزرگ ساخت.

درینجا عکس هایی برای شما گذاشته ام تا بتوانید یکی ازین ماشین ها را هرچه زود تر برای خود خریداری کرده و کتاب های خوبی را در داخل آن جابجا کرده ومطالعه را شروع کنید.

اگر در جامعه ای دینی مثل افغانستان نیز به اهمیت موضوع مطالعه نگاه کنید، مطالعه را دین اسلام درست مثل نماز خواندن بر هر انسان اعم از مرد و زن فرض ساخته است و این یکی از موکد ترین فریضه ها نیز است چون در اولین آیات بر خواندن تاکید شده است.












Mind Reader Machine

ماشین خواننده افکار

به سلسله پیشرفت های سریع تکنالوژی در دنیا، افغانستان درین اواخر موفق به کشف یک ماشینی شده است که میتواند با اسکن کردن مغز انسان، تمام اندیشه ها و مفکوره های انسان را که در نیورون های مغز ثبت است، به صورت فایل های مختلف در یک کمپیوتر ذخیره کرده و در دسترس دیگران قرار دهد. این ماشین که به نام مایند ریدر (Mind reader) یاد میشود، برای اولین بار جهت تحقیق روی افکار عامه مردمان مختلف از اغلب کشور های دنیا استفاده شده و نتایج این تحقیق در دسترس همگان قرار گرفت. نتایج بدست آمده این تحقیق چنین بود:

جاپان:
تقریبا حدود 90 فیصد مردم به اختراع کردن ماشین آلات جدید و رشد تکنالوژی فکر میکردند. حدود 10 فیصد متباقی مردم به پختن، خوردن و تربیت کودکان مودب و با تربیه فکر میکردند.

امریکا:
تقریباً حدود 90 فیصد مردم امریکا به حمله نظامی به کشور های دیگر ضعیف مسلمان نشین و تصرف کشور های دیگر فکر میکردند. 10 فیصد باقیمانده نیز به خوردن غذا در مکدونالد، داشتن روابط جنسی، تبعیض میان سفید پوستان و سیاهپوستان و به عایدات میلیونی و ساختن شبکه های تجسسی در انترنت و دخالت در زندگی دیگران فکر میکردند.

انگلستان:
حدود 85 فیصد مردم به این فکر میکردند که آیا عضو اتحادیه اروپا باشند و یا نباشند و اینکه آیا اسکاتلند و کشور های دیگر عضو بریتانیای کبیر باشند یا نباشد و اینکه چگونه زبان انگلیسی را منحیث اولین زبان و بهترین زبان دنیا معرفی کنند. 25 فیصد باقیمانده به این فکر میکردند که آیا میتوان از مهاجرت مسلمان ها به بریتانیا جلوگیری کرد یا نه؟

فرانسه:
حدود 70 فیصد مردم فرانسه به این فکر میکردند که چگونه میتوانند دین اسلام را مسخره کنند و چگونه میتوانند کاریکاتور های توهین آمیز رسم کنند تا مردم به اسلام و مسلمان ها بخندند. باقی 30 فیصد نیز به داشتن دوست دختر یا دوست پسر فکر میکردند و یا هم به اینکه چگونه توریزم و سیاحت را در فرانسه رشد دهند.

جرمنی (آلمان):
بیشتر مردم (حدود 60 فیصد) به این فکر میکردند که آیا وقت آن رسیده است که کتاب نوشته شده توسط هیتلر را به نشر برسانند یا هنوز مردم این کشور آماده پذیرفتن نظریه های تندروانه ای او نیستند. متباقی مردم نیز به این فکر میکردند که چگونه مهاجران مسلمان باید سرکوب شوند و اینکه چگونه باید راه های آمدن مهاجرین به اروپا را از سوی یونان مسدود کنند. یک تعدادی هم نگران آینده اتحادیه اروپا بودند.

روسیه:
حدود 70 فیصد مردم به این فکر میکردند که چگونه باید قدرت قبلی روسیه را منحیث یک اتحادیه قوی زنده کنند و اینکه چگونه روابط خود را با اروپا و امریکا بهتر بسازند و اینکه چطور میتوان در جنگ های کشور های سوریه، عراق و افغانستان بهتر از مردم اروپا و امریکا درخشید. حدود 30 فیصد متباقی نیز به این فکر میکردند که چرا ترکیه به ما از پشت خنجر زد و چگونه روسیه باید قصد این خسارات را از ترکیه پس بگیرد.

چین:
حدود 80 فیصد مردم چین به این فکر میکردند که چگونه باید یک چیز نو تولید کنند و اینکه چگونه میتوان با کمترین قیمت، بهترین چیز را تولید کرد. حدود 20 فیصد باقیمانده نیز به این فکر میکردند که چگونه تولیدات کشور خود را به بیرون صادر کنند.

ایران:
حدود 90 فیصد مردم به این فکر میکردند که سلاح اتمی داشته باشیم یا نداشته باشیم کدام بهتر است؟ باقی 10 فیصد هم به چیز های دیگری مثل ولایت فقیه، منع کردن مهاجران افغانستان از رفتن به پارک ها، مداخله در جنگ های داخلی کشور های مسلمان نشین در سراسر دنیا فکر میکردند.

افغانستان:
حدود 90 فیصد مردم به این چیز ها فکر میکردند: جنگ، زدن، چاقو، تفنگچه، کلاشینکوف، بودنه بازی، کوک بازی، سگ جنگی، مرغبازی و مرغ جنگی، بچه بازی، زنکه بازی، خشونت علیه زنان، دینداری، کشتن انسان بنام دین، انتحار، انفجار، کمک خیریه، طرفدار من، طرفدار او، قوم پشتون، قوم تاجک، قوم هزاره، قوم ازبک، دزدی، رشوت گرفتن، تجاوز، تقلب، طالبانیزم، پشتونیزم، اوغانستان وطن پشتونهاست، تنها پشتون باید درین کشور باشد، هزاره ها مسلمان نیست، ناتو چرا کمک نکرد؟، امریکا صحیح کمک نمیکنه، دین یگانه راه صلح، کمیسیون صلح، بیانیه دادن، دروغ گفتن، حرامزادگی، لچکی، پلان های شوم، اسید پاشیدن به روی زنان، بینی بریدن زنان، حمله کردن به مسافران، راه گیری، ده جان زدن، بازی دادن، گپ دادن، دو زدن، حرف بد گفتن، حرف زشت گفتن، طعنه گفتن، کنایه زدن، خبر های دروغ در فیسبوک نشر کردن، بد اخلاقی، پشت زنها ره گرفتن، سر زن ها پرزه رفتن، بیکاری، فقر، بیچارگی، پوچی، هیچی، هرزگی، عاشقی، ده تیلفون گپ زدن، نصوار زدن، سگرت، زدن، هیروئین کشیدن، چرس زدن.
و اما 10 فیصد باقیمانده اصلاً وقت نداشتن فکر کنند.  


نتیجه این تحقیق: افغانستان اشد نیاز به پروژه های بازسازی فرهنگ افغانستان و ایجاد اندیشه های مثبت درین سرزمین دارد. 






Why do some Afghan boys wear military clothes unknowingly?

چرا لباس نظامی؟

من به یکی از کشور های اروپایی سفر میکردم. در راه با گروهی از محصلان افغانستان یکجا شدم که آنها نیز برای ادامه تحصیل به همان کشوری میرفتند که من میخواستم بروم. تعدادی از آنها لباس های عادی محلی افغانستان یعنی پیراهن و تنبان به تن داشتند و تعداد دیگر هم یک پتلون با بلوز های ورزشی به تن کرده و اما تعداد دیگر لباس های پلنگی کمندو به تن داشتند. هنگامی که در فرودگاه (میدان هوایی) یکی از کشور های اروپایی رسیدیم، متوجه شدم که همه سربازان پولیس برای گروه ما سلامی میزنند.

من فکر کردم که شاید یکی از همان شوخی های کمره مخفی باشد، اما هر قدر نزدیکتر میرفتیم، متوجه شدم، که این کار چندین بار تکرار شد. به محض اینکه از فرودگاه (میدان هوایی)  بیرون شدیم، تعدادی از افسر های پولیس نزدیک ما آمده، سلامی زد و سپس از ما چیزی به زبان محلی آن کشور پرسید که ما نفهمیدیم، من به انگلیسی پرسیدم که ببخشید، متوجه نشدم چی گفتید، میشود به زبان انگلیسی تکرار کنید؟ مردم کمی متعجب شد گفت شما کجا تشریف میبرید تا شما را برسانیم. وقتی انگلیسی صحبت کردیم، کمی تعجب کردند و کارت های شناسایی ما را خواستند. پاسپورت های خود را دادیم و گفتند بفرمائید با شما کمی کار داریم.

ما خیلی ترسیده بودیم چون در خبر های شنیده بودیم که اروپا همیشه برای مسافران مسلمان مشکلات زیادی ایجاد میکند، اما حالا میدیدیم که این واقعاً همان مشکلی است که ما در باره اش خوانده بودیم.

وقتی در یکی از دفتر های پولیس رسیدیم، از ما تحقیقات را شروع کردند و پرسیدند که شما از کجا هستید، کی هستید، کجا میخواهید بروئید و از اینگونه سوالات بسیار زیاد از هر ما پرسیده شد.

با هر کدام محصلان مصاحبه کردند و بلاخره از آنها آدرس دانشگاه هایی را خواستند که میرفتند و به آن دانشگاه ها زنگ زدند که آیا این محصلان به این نام ها واقعاً محصلان کشور شما هستند. آنها گفتند بلی، من که زبان انگلیسی را نسبت به همه آن گروه بهتر یاد داشتم، منحیث ترجمان برای همه آنها ترجمه میکردم.

پس از یکی دو ساعت تحقیق بلاخره حرف آخر را از محصلان افغانستان پرسیدند و گفتند، ببخشید، میتوانم بپرسم چرا شما لباس نظامی به تن دارید؟ و اینکه چرا بر شانه یک تعداد شما آرم و علامت مارشالی کشور ما زده شده است؟

تنها آن زمان بود که متوجه اصل مشکل شدیم. از گروه جوانان یکی یکی پرسیدند که این لباس ها را چرا پوشیده اند و از کجا به دست آورده اند؟ تعدادی از آنها گفت که این لباس ها را از بازار خریده اند و به تن کرده اند. یکی از جوانان جواب بسیار جالبی داشت. گفت ببخشید، من برادرم در افغانستان با پولیس ملی کار میکند. برای  او سربازان خارجی که در افغانستان هستند، لباس هایی بسیار زیادی داده بود. این لباس ها همه پلنگی بسیار قشنگ و با کیفیت خوب بود. برادرم یک تعداد آنها را که به سایز خودش بود، برای خود گرفت، یک تعداد دیگر را که به سایز من بود، برای من داد و یک تعداد زیاد دیگر را که حدود صد دست بود، به بازار لیلام کرد. این همان لباس هایی است که ما به تن کرده ایم. پولیس خندید و گفت آیا شما نمیدانید که این لباس ها، لباس های عادی نیست؟ این لباس ها پلنگی نیست. این لباس ها به نام لباس های کمندوی نیروی خاص ضربتی نظامی ماست. هیچ کدام این لباس های که شما به تن دارید، لباس های عادی پلنگی نیستند. همه آنها لباس های نظامی با رتبه های بلندی است که با آرم کشور خود ما و به زبان خود ما بر روی آن نوشته شده است.

او از تمام جوانان خواست که اگر امکان داشته باشد، این لباس ها را در یک اتاق دیگر رفته و تبدیل کنند و با لباس های عادی بیرون شوند تا برای خود مشکلات و سوء تفاهمات بیشتری ایجاد نکنند.

جوانان افغانستان نیز با معذرت خواهی به خاطر ایجاد سوء تفاهم، و از اینکه آنها را آگاه ساخت از پولیس تشکری کردند، و گفتند که در آینده ازین لباس ها استفاده نخواهند کرد.

آنها همچنان گفت که در افغانستان بیشتر لباس های نظامی در بازار فروخته میشود و مردم افغانستان حتی نمیدانند که بر روی این لباس ها به زبان های دیگر چی نوشته شده است.

پولیس از جوانان افغانستان نیز به خاطر گرفتن وقت آنها معذرت خواهی کرد و گفت که این مشکل تنها در افغانستان نیست، بیشتر کشور های افریقایی و کشور های جهان سوم، همینگونه مشکلات را دارند و علاقه بسیار زیاد به لباس های نظامی نشان میدهند، و وقتی به فرودگاه (میدان هوایی) ها میایند، به این مشکلات مواجه میشوند.

مشکل درین است که این لباس ها، بیشتر از جانب کشور های غربی، به نام کمک به طور رایگان در دسترس آنها قرار میگیرد و آنها بدون اینکه بدانند که این لباس ها نظامی اند و بدون اینکه بدانند بر روی آنها به زبان های دیگر چی نوشته شده است، آنها را به تن کرده و به هر جایی با آن سفر میکنند.

در بسیاری از جاها با مشکلات بسیار جدی مواجه میشوند و مورد سوء ظن قرار گرفته، باعث ایجاد سوء تفاهمات میشوند. استفاده از لباس نظامی خود یک جرم است و میتواند حتی احتمال خطر مرگ را برای شما همراه داشته باشد چون درین کشور ها هیچ کسی به شما نصیحت نمیکند و مستقیم به شما چیزی نمیگوید. این مردم فکر میکنند که همه مردم دنیا همه چیز را میدانند چونه به مکتب میروند. او از جوانان خواست که این پیام را با دوستان شان شریک کنند که دیگر از هیچ نوع لباس نظامی به رنگ های پلنگی، ماشی، نخودی و ابلق که به مقاصد نظامی استفاده میشوند، نپوشند تا بیشتر ازین باعث بوجود آمدن سوء تفاهمات نشوند.






















۱۳۹۵/۰۴/۱۶

Where does ignorance lead us?

ندانستن ها ما را به کجا میبرد؟

روزگاری بود که من به دست قومی ظالمی افتاده بودم که کلاشینکوف را بالای سرم گرفته و مرا مجبور میکرد که هر روز پنج بار نماز بخوانم. از دست این قوم بسیار به مشکلات فرار کردم و رسیدم به نزد سربازان مسیحی که خود شان را دشمنان این قوم میدانستند. سربازان مسیحی دستان و چشمان مرا بسته کرده، نزد قوماندان اصلی شان برد. او از من خواست که من اگر به چند چیز اقرار کنم، شاید بگذارند که من زندگی کنم. اول اینکه من باید بلند چیز هایی را بگویم که آنها بتوانند صدای مرا ثبت کنند. از من خواستند که بگویم در دین اسلام نوشیدن الکول حلال است، سکس و داشتن روابط جنسی در صورت رضایت دو طرف حلال است، و دیگر اینکه بگویم دین اسلام دین وحشت و ترور و تمام مسلمانان دنیا تروریستان هستند.

از دست این ظالمان نیز به گونه ای فرار کردم. رفتم به سوی جنگل های آمازون تا بتوانم جایی جدیدی را به دور از تمام انسان های احمق چند روزی در آرامش، طوری که خودم میخواستم زندگی کنم.

به طور تصادفی در راه یکی از بزرگترین فیل های ماموت، که تنها فیلی باقی مانده ازین نسل بود، با من سر خورد. این فیل اول ترسیده بود و از من فرار میکرد و اما آهسته آهسته با گذشت چند ساعتی، من توانستم با پیدا کردن غذا های مورد پسند او، با همدیگر دوست شوئیم.

این بزرگترین فیلی بود که تا هنوز دیده بودم. به مدت چند روز در جنگل های آمازون در کنار همدیگر، از فرط تنهایی، آنقدر با همدیگر صمیمی شدیم که هر طرفی که میرفتم، این فیل مرا دنبال میکرد. من درین تنهایی به شدت به این فیل نیاز داشتم، چون نه با خودم بستری داشتم، نه لباس گرم و مناسب، و نه هم سرپناهی. شب های سرد و ترسناک جنگل را در کنار این فیل پشمالو میخوابیدم، او به امید کمک برای پیدا کردن غذای خوب برایش، به من اطمینان کرده بود و من هم از ترس تنهایی در جنگل بی سر و پا، به این فیل بیشتر از هر چیز دیگر عادت کرده بودم. فیل جنگل را بهتر از من و بسیار به خوبی بلد بود. او میدانست که آب در کجاست و من میتوانستم از درخت های بلند برای هر دوی ما کیله، جلغوزه های مومپلی که شنیده بودم که فیل آنرا بسیار خوش دارد، جوز، سیب های شیرین، ناریال و بلاخره هر چیز دیگری را برای خوردن هر دوی ما پیدا کنم. راه های طولانی را میپیمودیم و این فیل گاه گاهی به من طوری کمک میکرد که مرا با خرطوم خود بر پشت خود راه میداد و من آنجا نشسته با هم سفر میکردیم تا جایی مناسبی برای زمستانی که راه بود، پیدا کنیم.

وقتی به نزدیکی یک منطقه ای از جنگل رسیدیم، از دور متوجه صدا هایی شدم که مانند صدای انسان بود. از پشت فیل پایین شدم، از یکسو خوش شدم که اگر انسان هایی باشند که بتوانیم به همدیگر کمک کنیم، خیلی خوب است، اما از سوی دیگر خیلی ترسیده بودم که اگر این انسان ها ما را دشمن فکر کرده و بر ما حمله کنند، چی کار کنیم! ؟

وقتی نزدیک آن محل شدم، دیدم که انسان های عجبب و برهنه ای قد کوتاه از شنیدن صدای پای فیل فرار میکردند، اما هر کدام آنها وقتی فرار میکرد، گاهی به یک درخت اصابت کرده و میافتاد و دوباره برخواسته و فرار میکرد و باز هم با درخت یا سنگ بزرگ دیگری تصادف میکرد. این رفتار آنها عجیب و غریب به نظر میرسید و مرا کمی متعجب ساخته بود. آنها مانند انسان بودند اما جسامت آنها از انسان ها کوچکتر بود. موهای ژولیده ای داشتند و قد های کوتاه حدود یک متر. اما جالب این بود که همه آنها یک جایی پنهان شده و دست های خود را به گوش های خود گرفته و به صدای پای فیل گوش میدادند. طوری به نظر میرسید که شاید ازین صدا به طور وحشتناکی ترسیده باشند. من صدا کردم های نترسید من انسان هستم، های نترسید، همه با شنیدن آواز من بیشتر از پیش وحشت کردند و من دانستم که آنها زبان مرا نمی دانند. آنها در هر سوراخ و زیر هر درختی پنهان شدند. آنها لباسی بر تن نداشتند و تنها با خس و برگ های درختان، قسمتی از بدن خود را پوشانیده بودند. آنها شباهتی زیادی به شادی (میمون) داشتند تا به انسان ها.

من هم وقتی متوجه شدم که از آواز من ترسیده اند، کمی وحشت زده شدم و گفتم شاید اینها مرا نیز یک موجود دیگر فکر کرده و شاید بر من حمله کنند. آنها بیشتر از دست های شان استفاده میکردند، حتی هنگام راه رفتن و دویدن همزمان با استفاده از پا ها، بیشتر از دستان شان استفاده میکردند. من در یک گوشه ای دور تر از آنها، در زیر سایه ای یک درخت با فیل  یکجا نشستم تا آنها مطمئن شوند که ما قصد حمله کردن به آنها را نداریم.

از خرطوم فیل کش کردم به سوی پایین و به اشاره خواستم که با من زانو بزند و قدری استراحت کند. فیل این کار را نکرد و رفت کمی دور تر قدری آب پیدا کرد تا بنوشد.

من متوجه شدم وقتی صدا آرام میشود، آنها بیرون میشوند و همینکه صدایی میشنوند دوباره فرار کرده و ناپدید میشوند. چون من خاموش بودم، متوجه شدم که آهسته آهسته نزدیک من آمدند و دیدم که اکثر آنها یک دست خود را به گوش خود میگرفتند و گوش خود را به هر سمتی آهسته آهسته میبردند، تا صدایی را بشنوند. من سنگی را بر دست گرفته کمی دورتر از آنها پرتاب کردم، دیدم همه فرار کردند. پس از چند لحظه باز دوباره در این طرف و آن طرف دیده میشدند و رفتار های آنها برای من بسیار عجیب بود. تعدادی از آنها را میدیدم که چوبی در دست دارند و کوشش میکنند آن چوب را به زمین کشیده و موجودات اطراف خود را با آن چوب ها میزدند. من فکر کردم که شاید این نوعی بازی آنها باشد و شاید هم ازین کار لذت ببرند. به تدریج متوجه شدم که فیل در گوشه ای آفتابی به خواب عمیق فرو رفته است. آدمک ها نیز کم کم به او نزدیک شده بودند و در اطراف او با چوبک های دستی شان این طرف و آن طرف میرفتند.

وقتی یکی آنها به من نزدیک شد، دیدم که او چشم هایش را از دست داده است و چشم ندارد. ازینکه معیوبیت او را دیده بودم، خیلی ناراحت شدم. آرام نشستم و کوشش کردم صدایی یا آوازی بلند نشود تا او از من نترسد. با من با چوب دستی اش نزدیک شد، چوب را به من زد، و آهسته آهسته نزدیک من شد و با اینکه با چوبش مرا لمس کرده بود، فهمیده بود که اینجا چیزی است و  تصمیم گرفت که با دستانش نیز مرا لمس کند. اول پاهای مرا لمس کرد. من چیزی نگفتم چون میدانستم زبانم را نمیداند و از آوازم میترسد. من آهسته در نور آفتاب دراز کشیدم و او آهسته آهسته بوت هایم را لمس کرد. هنگامی که دستش به صورت من رسید، یک چیغ و فریاد زد که من نمیدانستم چه میگوید.

همه آنها به سوی من دویدند. متوجه شدم که همه آنها کور اند، چون هیچ کدام آنها چشم نداشت. همه به سر و صورت من، به موهای من، به روی من دست میکشیدند و یک تعداد شان بر چشم های من دست میکشیدند. پس از چند لحظه درک کردم که برای آنها جالب این بود که خود آنها چشم نداشتند، ولی من در صورتم چشم داشتم در حالی که بر روی آنها به جای چشم هیچ چیزی دیده نمیشد. لباس های من و مو های من نیز برای آنها جذابیت خاص داشت چون هر کدام بر لباس و موهای من نیز دست میکشید و با همدیگر چیزی میگفت.

زبان شان برای من مثل زبان اسپانوی معلوم میشد که با آهنگ بسیار جالب و با یک میلودی صحبت میشد. از دست های من گرفته و مرا به سوی حجره های شان دعوت کردند. من دیدم که اینها بسیار بی نظافت بودند، از بویی که به دماغ من میرسید، ناراخت بودم و کوشش میکردم که خودم را از آنها دور کنم و تنفس کردن نیز برایم مشکل شده بود. به سوی حجره ای آنها رفتم. دیدم که زنان، کودکان جوانان و نوجوانان همه و همه داخل سوراخ هایی در گوشه ای از جنگل باهم زندگی میکردند و همه آنها یکسان کور بودند. مثل اینکه در ژن (جین) آنها عضوی به نام چشم از بین رفته باشد. حالا دلیل رفتار عجیب آنها را درک کرده بودم. و نیز دانستم که من در واقع در شهر آدمک های کور آمده بودم. دیدن زندگی آنها برای من بسیار آموزنده بود. من میدیدم که نداشتن چشم، برای یک جامعه چه پیامد هایی میداشته باشد و زندگی را چگونه برای مردم دگرگون میکند، طوری که من هرگز فکرش را هم نکرده بودم. آنها چوب هایی را که در دست داشتند، به حیث اعصا از آن استفاده میکردند تا توسط آن راه خود را پیدا کنند. دست های آنها به جای چشم برای آنها کار میکرد. هر چیزی را که میخواستند ببینند، آنرا باید لمس میکردند.

من هرچه از آنها می شنیدم، بدون اینکه بدانم چی معنی دارد، تکرار میکردم، و آنها میخندیدند. تعدادی از آنها را با خود بیرون بردم و فیل خود را برای آنها معرفی کردم. آنها پرسیدند که فیل چیست؟ آنها هرگز فیل را لمس نکرده بودند. میترسیدند که آنرا لمس کنند.
چند وقتی در میان آنها زندگی کردم و زبان آنها را آموختم. چیز های زیادی از زندگی آنها آموختم. فهمیدم که در زبان و ادبیات آنها چیزی به نام دیدن و مشاهده کردن وجود ندارد. به جای آن از لمس کردن استفاده میشود.

من شروع کردم به کمک کردن به آنها در هر چیزی که میخواستند انجام دهند. هر چیزی را که میخواستند انجام دهند، من به طور خوب تر برای آنها انجام میدادم. چیز هایی زیادی را در زندگی آنها تغیر دادم که آنها اصلاً فکرش را هم نمی کردند.

من برای راه های عمومی آنها که هر روز چندین بار باید از آنجا رفت و آمد میکردند، ریسمانی بستم تا پیدا کردن راه های بدون موانع برای آنها آسان شود. با کشیدن جوی منبع آب را برای آنها در نزدیکی محله زندگی آنها آوردم. چون قبل از آن میدیدم که دو نفر در نزد جوی آب میرفتند، یکی آنها در قسمت بالایی جوی در آب جاری جوی ادرار میکرد، و دیگری در قسمت پایین تر همان جوی، از همان آب آلوده با ادرار مینوشید. برای رعایت نظافت برای آنها تشناب ساختم. به خانه های آنها ریسمان وصل کردم. منبع آب آنها را ضد عفونی کرده و صحی ساختم و برای آنها وسایل تصفیه آب ساختم، تا آب آشامیدنی آنها از آب جوی پاکتر باشد تا به بیماری  مبتلا نشوند. به منبع آب ریسمان وصل کردم تا از برخورد آنها با موانع و اصابت آنها با درخت ها و سنگ ها جلوگیری شود.

میزان مرگ و میر و تلفات آنها بخاطر نداشتن چشم بسیار سنگین بود و هر روز چند نفر آنها تلف میشد و وقتی از خانه بیرون میشدند، چند تن آنها دیگر هرگز بر نمیگشت. زیادی تلفات درین قریه چند دلیل داشت، یکی بخاطر بیماری های گوناگون بخاطر رعایت نکردن معیار های حفظ الصحه، همچنان بخاطر ندیدن موانع بر سر راه شان، بخاطر افتادن در چاله ها و یا افتادن از ارتفاعات بلند نیز تعداد زیادی تلف میشد، تعداد دیگر وقتی از خانه بیرون میشد، با اندک فاصله گرفتن از قریه و کمی دورتر رفتن، دیگر راه پس آمدن به قریه را نمیتوانست پیدا کند. تعداد دیگر طعمه حیوانات وحشی میشد، چون نمیتوانست آنها را ببیند. تعداد دیگر هم از گرسنگی و سرما در زمستان جان خود را از دست میداد. یک تعداد دیگر را ترس میکشت، طوری که وقتی آوازی را میشنیدند، میترسیدند و فرار میکردند، هنگام فرار به هرچیزی اصابت کرده و یا هم از ارتفاعات بلند پایین میافتادند و میمردند. یک تعداد دیگر هم با جنگ کردن با همدیگر در داخل قریه از بین میرفتند.

چیز های بسیار عادی درین منطقه تلفات بسیار شدیدی را بر این قریه وارد میکرد. خزندگان، پرندگان، حیوانات وحشی همه و همه میتوانستند ازین قریه انسان شکار کنند.

پشه ها با وارد کردن تب دانگ بر آنها باعث تلفات میشد. مار ها با گزیدن از نقاط حساس بدن، همه ساله تعدادی را میکشت. گژدم های زیادی در بسیاری از خانه های آنها جای گرفته بود. کیک، خسک و اشپش بسیار زیاد درین منطقه وجود داشت. حتی پرندگان مانند کلمرغ نیز کودکان آنها را می ربود. حیوانات درنده ای اطراف این منطقه همه به خوردن گوشت انسان عادت کرده بود، طوری که شیر ها، پلنگ ها، گرگ ها، روباه ها، و همه اینها درین جنگل وجود داشت و هر چند وقتی یک بار یک قربانی میگرفت.

اما وقتی من آمدم، تلفات آنها بسیار کاهش یافت. چون من برای هر کدام آنها یک چاره سنجیدم و به فکر افتادم که چگونه باید با این همه آفات مبارزه کنم و این مردم را از شر این همه خطرات نجات بدهم. با پشه ها، مار ها، گژدم ها، کیک ها، خسک ها و اشپش ها با گیاهان عطری و خوشبو و تیزبو و گل های پر عطر جنگل مبارزه کردم طوری که از گل گلاب، از گل نازبو، نعناع، پودینه، مرچ، سیر، پیاز، خربزه، لیمو، و غیره نباتات دارای عطر برای پاک کاری خانه های آنها استفاده کردم. همه مردم این منطقه از نتیجه ای بسیار خوب این راه حل ها برای کاهش میزان مرگ و میر آنها بسیار راضی بودند و بسیار خوش بودند. برای همه آنها این راه حل ها نتیجه میداد.
برای مبارزه با حیوانات درنده، مالداری و نگهداشتن رمه های گوسفندان و نگهداشتن سگ ها را برای این مردم آموزش دادم طوری که در نزدیکی این قریه فارم های مالداری را برای آنها مروج ساختم تا حیوانات درنده، به جای شکار انسان، از گوشت گوسفندان و حمله بر آنها خودشان را سیر کنند. این فارم ها در حقیقت کمر بند های امنیتی این قریه شده بود طوری که با بزرگترین سگ های این جنگل مواظبت و مراقبت میشد.

تلفات انسان ها از ناحیه حیوانات وحش به تلفات گوسفندان مبدل شد. برای دفاع از پرندگان و حیوانات کوچک گوشتخوار فارم مرغداری را برای آنها ساختم تا پرندگان گوشتخوار، به جای شکار کودکان انسان، که برای آنها مشکل تر نیز است، به ربودن مرغ ها عادت کنند. این راه حل ها واقعاً نتیجه ای خوبی داد. اما مار ها چند وقتی با بوی گیاهان عادت کرده و دوباره در خانه های آنها پیدا شد. من از هر خانواده خواستم که برای مقابله با مار، باید یک گربه نگهداری کنند. گربه ها مار ها را از خانه های آنها از بین برد.

برای رهنمایی آنها به راه های کم خطر و بدون موانع، گفتم که هر شخص باید از یک سگی که در ریسمان بسته شده است، استفاده کند. سگ ها با چشم هایی که داشتند، این انسان های کور را به خوبی در راه های درست راهنمایی میکرد. و اینگونه هیچ کدام آنها با موانع مواجه نمیشدند.

روزی دوتن از آنها با همدیگر جنگ کردند. آنها همدیگر را با هرچه دست شان میامد، میزدند. آن قدر همدیگر را زدند که بلاخره از قریه بیرون شده و در حالی که یکدیگر را میزدند، داخل یک دره ای عمیق افتادند که هیچ راهی برای بیرون رفتن از آن وجود نداشت. من به همه گفتم که آنها در دره عمیق افتادند. من رفتم کنار دره و دیگران نیز با من آمدند. من از آنها خواستم که فقط دور تر از دره باید ایستاده شوند. دیدم که آن دو نفر در کمر دره، بر روی یک قسمتی از برجستگی که هموار است افتاده اند، اما اگر از روی آن بی افتند، میروند به آخر دره و میمیرند. وضعیت آنها را به دیگران گفتم، دیگران همه صدا میکردند که میمیرید، تکان نخورید که میمیرید. آنها هر کدام یک چیزی میگفت، مثلاً یکی صدا میزد که کوشش نکنید بیرون شوید، تا حال هیچ کسی ازین دره ای مرگ بیرون نیامده است. دیگری میگفت اگر تکان بخورید، می افتید، دیگر میگفت همانجا تا آخر عمر زندگی کنید. یکی آنها تسلیم صدا هایی شد که از طرف مردم قریه میشنیدند و خود را رها کرد و افتاد به قسمت پایانی دره و بدنش از هم پاشید و مرد.

دیگری با وجودی که همه میگفتند تکان نخور، نمیتوانی بیرون شوی، کوشش بی فایده است، امکان ندارد، اما او به حرف های مردم گوش نمیداد و کوشش میکرد بیرون شود و پس از چندین ساعت تلاش، توانست از دره مرگ بیرون شود. وقتی بیرون شد، از تشویق همه برای بیرون شدن تشکری کرد. من متوجه شدم که او کر بوده و هرگز نشنیده که مردم چی میگفت. او فکر کرده که او را تشویق میکردند تا بتواند از دره بیرون برآید. با خودم گفتم که نظریه های منفی این مردم چقدر مهلک و کشنده است، این شخص کر بوده و نشنیده اگرنه این هم مثل آن یکی دیگر از نا امیدی خودش را به پایین دره می انداخت. متوجه شدم که کر بودن نیز بعضی وقت ها خوب است.

پس ازین حادثه، من به آنها گفتم که نباید با یکدیگر جنگ کنند. برای شان گفتم جنگ خوب نیست، خودتان یکدیگر خود را نکشید، اگر توان دارید، اگر انرژی دارید، آنرا برای مبارزره با حیوانات وحشی که از بیرون بر شما حمله میکنند و شما را میکشند، مصرف کنید و کوشش کنید زندگی یکدیگر خود را نجات بدهید. حالا شما زندگی یکدیگر خود را در داخل خانه خودتان تهدید میکنید. هر روز تعداد زیادی از شما کشته میشود. به جای جنگ کردن با همدیگر و کشتن یکدیگر، برای نجات یکدیگر و برای کمک کردن به یکدیگر تلاش کنید. در بین یکدیگر گذشت کنید، صلح کنید و بخشش کنید. اما نیروی خود را برای مبارزه با حیوانات وحشی که شما را میکشند، حفظ کنید.

دره ای مرگ حدود یک کیلومتر دور تر از قریه ، یک دره ای عمیق بود، که وقتی من پایان آن دره را نگاه کردم، دیدم که تعداد زیادی از آنها ازین دره پایان افتاده و تلف شده بود. من به کمک خود آنها، از بیست متر دور تر، تمام راه هایی را که به دره میانجامید، کتاره چوبی ساخته و به آنها گفتم که وقتی با این کتاره ها نزدیک میشوئید، نباید آن طرف کتاره ها بروید چون آنجا خطر ناک است. کنار دریا را نیز همین گونه برای آنها کتاره ساختم.

آهسته آهسته من یکجا با فیل به تنها چشمان این قریه تبدیل شدیم. آنها در جریان تابستان خوب زندگی میکردند و از درختان میوه جنگل اطراف خود خوب استفاده میکردند. میخوردند و مینوشیدند. اما در زمستان ها بسیار به مشکلات کمبود مواد غذایی مواجه میشدند. من برای آنها ذخیره مواد غذایی را یاد دادم و برای آنها یک ذخیره بزرگ ساختم که بتواند تمام مردم قریه را در جریان زمستان غذا بدهد.

آنها آتش را نمیشناختند.  به آنها آتش را معرفی کردم. اما فقط در زمستان ها در آتش دانی های کتاره دار مخصوصی که با بسیار احتیاط ساخته بودم، برای آنها آتش میفروختم تا گرم بمانند و برای آنها خانه های جدیدی را، طوری ساختم که خانه های آنها با نور آفتاب روزانه گرم شود.

روزی یکی از بزرگان این قریه دستم را گرفته و مرا به سوی یک تپه ای برد که هنوز آنجا را ندیده بودم. وقتی از تپه گذشتیم، آن طرف تپه یک قریه دیگری بود که آنجا هم تعداد زیادی از همین مردمان کور و روشن دل زندگی میکردند. آنها نیز با مشکلات مشابهی مواجه بودند و آنها وقتی فیل مرا لمس کردند، برایم بسیار جالب بود، چون تنها آن زمان بود که دانستم که روز اول این مردم با لمس کردن فیل چه احساسی داشتند.

من اجازه دادم تعداد زیادی ازین مردمان فیل را لمس کنند و سپس به من بگویند که فیل چیست؟
یکی رفت پاهای فیل را لمس کرد و آمد. دیگری رفت گوش های فیل را لمس کرد. تعداد دیگری خرطوم فیل را لمس کردند. کسی هم دم فیل را لمس کرد و کسی هم شکم آنرا و یک تعداد دیگر عاج فیل را لمس کرده و بر گشتند.
از کسانی که پاهای فیل را لمس کرده بودند پرسیدم که فیل چیست؟
گفتند فیل چهار تا ستون (پایه) پشمآلو و مویدار است که بعضی اوقات حرکت میکنند.
از کسانی که گوش فیل را لمس کرده بودند پرسیدم فیل چیست؟
گفتند فیل یک پارچه ای بزرگ پشمالو و مویدار برگ مانند و نازک است که به شکل معلق آویزان است و گاهگاهی تکان میخورد.
از کسانی که خرطوم فیل را لمس کرده بودند پرسیدم که فیل چیست؟
گفتند فیل یک نل بزرگ نرم و مویدار است که خود بخود هر طرف دور میزند.
از کسانی که دم فیل را لمس کرده بودند پرسیدم که فیل چیست؟
گفتند فیل یک توته گوشت کوچک و پشمالوی آویزان است، که بوی بدی دارد.
از کسانی که شکم فیل را لمس کرده بودند پرسیدم که فیل چیست؟
گفتند فیل یک تپه ای بزرگ از گوشت نرم و مویدار است، که گاهگاهی بلند و پایین میشود.
و وقتی از کسانی که از عاج فیل را لمس کرده بودند در باره ای فیل پرسیدم گفتند:
فیل دو تا استخوان بزرگ و کج است که گاهی اوقات ناگهان و یک باره به طور وحشتناک تکان میخورد و آدم را از یک سو به سوی دیگر می اندازد.

وقتی به این همه تعریف های فیل گوش دادم، برایم بسیار جالب بود و به فکر فیل عربی افتادم که به قریه ما آمده بود. و این شباهت که مردم ما هم آنرا همینگونه تعریف میکردند، برایم بسیار جالب بود. با خودم گفتم این کوری و آن کوری از هم چه تفاوتی دارد؟ یادم آمد وقتی از یک تعداد ملا های بی سواد پرسیدند که دین چیست؟ گفتند خشک کردن ادرار توسط کلوخ پس از رفع قضای حاجت. از ملای عرب پرسیدند که دین چیست؟ او بخاطر منافع اقتصادی عربستان گفت دین عبارت از سفر کردن به عربستان به خاطر حج است. از ملای بی سواد دیگری پرسیدند که دین چیست؟ گفت که دین به معنی خود را زنجیر زدن در طول یک ماه بخاطر شهادت نواسه پیامبر است. وقتی از آشپز پرسیدند که دین چیست؟ گفت دین یعنی پختن شوله زرد در آخر ماه محرم که در بین آن گاهی بادام، چارمغز و پسته هم میریزند و مزه آن شیرین و بسیار خوشمزه است. از مسئول گسترش فرهنگ عربستان در افغانستان پرسیدند که دین چیست؟ گفت روزانه پنج بار شرمگاه خود را با آب سرد شستن و چند تا جمله عربی را خواندن و خود را پایین و بالا کردن است، او اضافه کرده گفت که زبان عربی بسیار مهم است چون اگر شما نماز را به زبان خودتان بخوانید، خدا قبول نمیکند، پس خداوند از شما میخواهد که زبان عربی را یاد بگیرید. وقتی از دیگری پرسیدند که دین چیست؟ گفت دین عبارت است از کج گرفتن پای هنگام نماز خواندن. از مسئول خزانه و مالیات کشور اسلامی پرسیدند که دین چیست؟ گفت نان و آب نخوردن در جریان روز و خوردن آن در جریان شب در طول یک ماه در یک سال، و پس انداز پول آن و ریختن آن پول به خزانه ای که من مسئول آن هستم میباشد. از ملای دیگری پرسیدند که دین چیست؟ گفت دین کلمه خواندن به زبان عربی است. از طالبان پرسیدند که دین چیست؟ آنها گفتند که گرفتن اسلحه و کشتن انسان های بی گناه دین است. از سربازان مسیحی پرسیدند که دین اسلام چیست؟ گفتند دین اسلام یک اسلحه بسیار خوب است که توسط سیاستمداران مسیحی، بر ضد مسلمان ها، و برای اشغال کشور ها و سرزمین های مسلمان نشین استفاده میشود، طوری که جهالت محض را بر آنها مستولی میسازد، تا اینکه خود آنها از همه چیز بیزار و گریزان، خود را به آغوش جوامع مسیحی پرتاب کنند. از دیگری پرسیدند که دین چیست؟ گفت جهاد و دفاع از وطن. دیگری گفت دین یعنی مهربانی و کمک به دیگران. از دلاک پرسیدند که دین چیست؟ گفت بریدن پوست اضافی سر آلت تناسلی کودکان پسر قبل ازینکه بالغ شوند. شخص دیگری گفت سنگسار کردن زنانی که با نا محرم ارتباط جنسی داشته باشند. از دیگری پرسیدند که دین چیست؟ گفت دین یعنی دره زدن، شلاق زدن و زیر دیوار کردن انسان های گناهکار. و بعضی گفت دین یعنی باور داشتن به خدا و به اینکه کسی هست که این دنیا را خلق کرده است. از چوپانی پرسیدند که دین چیست؟ گفت دین یعنی یافتن علفزار خوب برای گوسفندان من که من هم بتوانم در گوشه ای آن پنج وقت نماز بخوانم. از جراح پرسیدند که دین چیست؟ گفت دین باور به اینکه این قلبی را که من در حالت تپیدن از سینه انسان بیرون میکنم، صاحبی دارد. از ملایی که در حال بستن نکاح بود، پرسیدند که دین چیست؟ گفت باور داشتن به پیوند دهنده قلب ها و شستن بدن بعد از مقاربت جنسی. از فیلسوف پرسیدند که دین چیست؟ گفت زنجیری است که مغز انسان را بسته و مانع اندیشیدن انسان میشود. از سیاستمدار پرسیدند که دین چیست؟ گفت یک وسیله ای خوبی برای کنترول مردم سرکش است. از سلمان پرسیدند که دین چیست؟ گفت اگر با لنگی و دستار همراه باشد، استایل موی انسان را خراب میکند. از مرده شوی پرسیدند که دین چیست؟ گفت تنها چیزی است که مرگ را برای انسان پذیرفتنی و باور کردنی میسازد و این باعث میشود که مرگ انسان ها آسانتر شود. از کفن ساز و تابوت ساز پرسیدند که دین چیست؟ گفت یگانه عامل رونق تجارت ما همین دین است. از قاضی پرسیدند که دین چیست؟ گفت تنها چیزی که اگر درست استفاده شود، میتواند عدالت را به درستی تامین کند و اگر درست استفاده نشود، یگانه منبع بی عدالتی ها همین دین است. از رئیس جمهور پرسیدند که دین چیست؟ گفت یگانه وسیله بدست آوردن قدرت سیاسی در جوامع عقب مانده همین دین است. از معلم پرسیدند که دین چیست؟ گفت درس هایی است از یک فصل که نصف خوب آن فراموش شده است و نصف دیگر آنرا تحریف کرده اند، مثلاً اگر دین به زبان عربی گفته باشد که "بخوان" (اقرا) امروز خواندن را فراموش کرده و آنر بکش ترجمه میکنند، اگر "قلم" گفته باشد، امروز آنرا شمشیر و اسلحه ترجمه میکنند، اگر مهربانی گفته باشد، آنرا خشونت ترجمه میکنند. از موچی پرسیدند که دین چیست؟ گفت باور داشتن به اینکه خدایی وجود دارد که پای میدهد و کفش نمیدهد، دعا میکنی اما نمیشنود، اما عادل هم هست، و تنها وسیله ایست که پایلچ گشتن کودکان را به طبقه فقیر تحمل پذیر میکند، و از گرفتن یخن طبقه سرمایه دار، آنها را  باز میدارد. از تاریخ نویس پرسیدند که دین چیست؟ گفت تنها چیزی که باعث شد پیامبران توسط قوم خودشان یا کشته، یا فراری، و یا هم زندانی شود، دین بود. قدرتی که میتواند یک جامعه را در یک لحظه از اینرو به آنرو کند، همین دین است. دین در بعضی جوامع به نفع مردم استفاده میشود، طوری که با مبارزات حق طلبانه و عدالت خواهی همراه است، اما در بعضی کشور ها به قهقرا میرود و به ضرر مردم استفاده میشود، که در آن صورت بسیار خطرناک است. از تعویذ نویس پرسیدند که دین چیست؟ گفت باور هائیست که از یک کتابی که منبع نور و دانش است، سرچشمه میگیرد. یک کتابی که در آن آیت های جادویی و سحرآمیزی به زبان عربی نوشته شده است و اگر شما به من پول بدهید و من یکی از این آیت ها را در یک تعویذ نوشته و به شما بدهم، شما آنرا هفت پوش کرده و به بازوی خود بسته کنید، هر چیزی که بخواهید، همان اتفاق خواهد افتاد. از محققان پرسیدند که دین چیست؟ گفت برداشت های مختلف گروه های مختلف از یک کتابی است که حدود یک هزار و چهارصد سال پیش نوشته شده است، این کتاب به ما چیز های زیادی را در مورد تاریخ تمدن عرب ها بازگو میکند و به ما میگوید که عرب ها چهارده قرن پیش، روی موضوعات مختلف چگونه می اندیشیده و اینکه به کدام موضوعات بیشتر می اندیشیده و مشکلات آنها چه چیز هایی بوده و چگونه آن مشکلات را حل میکردند. این کتاب بیانگر سیر تمدن اقوام مختلف اعراب است که میتوان به آن سیر اندیشه و تکامل اندیشه تمدن عرب ها، از آن زمان تا اکنون را، به خوبی مشاهده کرد. این یک کتاب و راهنمای خوبی است برای مسلمان ها که بتوانند آنرا اساس قرار داده و نظریه های جدید خود را با استناد به آن، در جهت بهبودی و رفاه بشریت، به همان مسیر متعالی و سعادت همه ای انسان های روی زمین جهت داده و در همان راستا گام های موثر تر دیگری بردارند.

وقتی به این همه نکات بخوبی توجه کنی، خواهی دید که این شهر کوران در واقع شهر انسان هائیست که نتوانسته اند از چشمان شان به درستی استفاده کرده و حقیقت های اطراف شان را به خوبی ببینند.