۱۳۹۳/۰۷/۰۵

درنگلیش و پشتنگلیش Daranglish and Pashtanglish


Similarities of European University Teachers and the Taliban

The Afghan refugee invites his friend who is a University Teacher in the weekend in his small tiny room where there is a table and 4 chairs a set of couch purchased from the second hand shops. The University teacher arrives with a very beautiful lady. The Afghan refugee has prepared a very nice Afghan food called “Qurma Palaw” made of Basmati rice and lamb. He spent too much considering his 100 Euro budget for a month. It seems as if he has spent all his money on the small party to somehow pay back for the previous party of the University teacher. The University teacher brought a bottle of Jack Daniel's Black Label Tennessee Whiskey as a contribution to the party.

 University teacher: You’ve spent too much and prepared a nice table. It smells good! Look at these nice fruit designs on the table. Did you do that all yourself?
Afghan refugee: Yes, I live all alone and I have to learn how to cook and wash the dishes. And as far as the University teacher comes here, I have to prepare much more delicious and beautiful table than usual, it is part of our culture.
University teacher: Pure Afghan hospitality! (They all laugh) By the way let me introduce my student and my personal assistant “Ms. Lina”. She is from Syria.
Afghan refugee: Is she one of those intelligent students that we talked about the other day?
University teacher: Yes, she is my baby girl. She amuses me when we get some free time (They all tossed a drink for cheers for a long lasting friendship).

An hour later …

Afghan refugee: How come you get beautiful girls from different countries here in your University?
University teacher: Well, we give them scholarships. We pay money and we bring in only those we choose.
Afghan refugee: What is a scholarship?
University teacher: It is a program that we pick up only those that we choose to bring them in.
Afghan refugee: What is the main goal of such kind of programs? Is it really helpful?
University teacher: The main goal which is written on the paper is to help poor countries. But in reality, we fuck them and destroy their lives. We do our own research on them. We steal their ideas and their assignents and papers and we write their ideas as an article for the journals and we publish them and sell them. In reality, it is a program for us to preach our own values.
Afghan refugees: What are your values?
University teacher : The values are also supposed to be good on the papers but in practice what remains out of our values are only three things “Sex”, “Alcohol” and “Jesus” (They all laugh together). Few days back we took some Muslim ladies who are our new studnets to a park as a city tour. We took them to the only park where there stands a statue of the Jesus and afterwards inside the famous biggest Church in the city. We also took them to an art gallery of biblical portrayes and paintings of the 16th century. Some Muslim ladies from Africa were so much afraid. Their bodies were shivering and they were crying on the way back home. They thought we are converting them.
Afghan refugee: hahaha You are not different than Taliban in Afghanistan. Your values are even the same and what you are doing is the same. Their values are also three things “Naswaar” (Snuff), “Bacha Baazi” (Homosexuality) and “Allah”. You also destroy lives the same way they do. 

۱۳۹۳/۰۷/۰۲

The principle of separation of powers in different types of political systems

اصل تفكیك قوا و چگونگی و انواع آن در نظامهای سیاسی

.............................................................................................................................................................

امروزه تفكیك قوا به معنای تفكیك قدرت حكومت است، بین سه قوه مقننه، مجریه و قضاییه. طبق نظریه تفكیك قوا، هیچ یك از این سه قوه نمی توانند در كار یکدیگر دخالت كنند و وظایف دیگری را انجام دهند.  

1. از نظر سابقه و مبنا، ریشه نظریه تفكیك قوا به یونان دوره قدیم باز می گردد؛ مثلا ارسطو بر این باور بود كه "هر حكومت دارای سه قدرت است و قانون گذار خردمند باید حدود هر یك از این سه قدرت را باز شناسد… نخستین این سه قدرت، هیئتی است كه كارش بحث و مشورت درباره مصالح عامه مردم است. دومین آن ها… به فرمان روایان و مشخصات و حدود صلاحیت و شیوه انتخاب آنان مربوط می شود. سومین قدرت، كارهای دادرسی را در بر می گیرد".

2. امروزه در توجیه فلسفه تفكیك قوا، آن را تضمینی برای "امنیت عمومی" و جلوگیری از "استبداد" ذكر می كنند.

3. با قبول این مبنا، تفكیك قوایی كه ارسطو مطرح می كند، با تفكیك قوای امروزی متفاوت است، زیرا او در بحث چهارده صفحه ای در این موضوع، مثلا در مورد قوه قضاییه "نصب قاضی ها یا دادرسان" ضمن تقسیم آن ها به سه گروه نوشت: "گروه اول كه در آن ها دادرسان از میان همه مردم برگزیده می شوند و برای رسیدگی به همه انواع دعاوی صلاحیت دارند، خاص دمكراسی است، گروه دوم كه در آن ها دادرسان از میان طبقه ای معین انتخاب می شوند ولی باز صلاحیت رسیدگی به همه انواع دعاوی را دارند، مخصوص به الیگارشی است و گروه سوم كه در آن ها برخی از میان همه مردم و برخی دیگر از طبقه معینی برگزیده می شوند، ویژه اریستوكراسی و پولیتی است".

4. در برداشت ارسطو تقسیم وظایف می تواند با الیگارشی جمع شود و این امر نقض غرض از تفكیك قواست، علاوه بر آن كه او مثلا برای قوه مشورتی وظایفی غیر از آن چه كه برای قوه مقننه امروزی مطرح می شود عنوان می كند، كه خود به خود بین تقسیم و تفكیك قوای ارسطو با معنای امروزی آن كاملا فاصله می اندازد. پس از ارسطو مفهوم "تفكیك قوا" را می توان در آثار سه تن از نام دارترین مكتب "حقوق فطری و بین المللی"، "گروسیوس"، "پوفندرف" و "ولف" یافت كه تعداد وظایف و اختیارات حكومت بی شمار و متنوع است كه باید هر كدام را به نام "بخشی از ظرفیت حاكمیت" نامید. پوفندرف و ولف هفت بخش زیر را از هم متمایز می كنند:

1) قوه مقننه
2) حق برقراری مجازات چون ضمانت اجرای قوانین
3) قوه قضاییه
4) حق جنگ و صلح و انعقاد قراردادهای بین المللی
5) حق برقراری و وصول مالیات
6) حق تعیین وزرا و كاركنان زیر دست آن ها
7) حق تنظیم تعلیمات عمومی

لیكن این اندیشمندان در عمل جدا كردن ارگان های اجرایی این قوا را خلاف مبانی فرمان روایی پنداشته و گمان دارند كه یك نفر یا یك دستگاه مركزی باید پیوند دهنده واقعی و سر رشته دار امور حكومت باشد.

5. "جین بودِن" و شاگردانش نیز به تشخیص پنج تا شش مظهر حاكمیت پرداخته و آن ها را در آثار خود برشمرده اند. ولی چون حاكمیت را تقسیم ناپذیر می دانند و قوه مقننه را مادر قوا می شناسند، بقیه مظاهر حاكمیت را برآمده و ناشی از مقننه می دانند كه باید عملا در این قوه و زیر نظر آن گردآیند. (جان لاك) در قرن هفدهم كه حكومت بریتانیا زیر تأثیر تحولات تدریجی در عمل راه حل های بدیعی به وجود آورده بود كه به شكل نهادهای سیاسی جدید در این كشور وجود داشت، ولی لزوما از اندیشه سیاسی پیش ساخته ای سرچشمه نمی گرفت؛ یعنی همراه با جریانات سیاسی و اجتماعی این جامعه سازمان هایی كه از پراگماتیسم مردم این سامان جوشیده و در ساختمان سیاسی كشور جا بازكرده بود، در عمل نمونه های تجربه شده و عینی را به دست می داد. در این چنین فضا او به عنوان نخستین نویسنده و متفكر، نظریه جامعی در باب اصل تفكیك قوا در كتاب خود مطرح ساخت. به نظر او در هر جامعه ای، سه قوه را باید از یكدیگر مشخص نمود: مقننه، مجریه و قوه متحده "فدراتیو". لاك می نویسد: "قوه مقننه آن است كه حق دارد نیروی جمهوری را به دل خواه در جهت حفظ  و حراست جامعه به كار گیرد. از آن جا كه قوانین باید دائما به مرحله اجرا در آیند و قدرت عملكرد آن ها مداومت داشته باشد، در حالی كه وضع آن ها در مدت كوتاهی انجام می پذیرد، پس لازم نیست این قوه پیوسته در حال فعالیت بوده باشد. از سوی دیگر چون انسان موجودی ضعیف است، اگر آنانی كه قدرت قانون گذاری را دارند، قدرت اجرای آن را نیز دارا باشند وسوسه خواهند شد تا از قدرت سوء استفاده كنند. بنابراین یا سر از اطاعت قوانین خود ساخته بر می تابند، یا این كه آن را در مرحله وضع یا اجرا با سود خصوصی اشتباه می كنند و مآلا در خلاف هدف جامعه و حكومت به منافعی سوای منافع افراد جامعه می اندیشند. اما چون قوانین در مدت كوتاهی یك بار برای همیشه وضع می شوند، ولی باید دائما به مرحله اجرا درآیند و بر نحوه اجرای آن ها نظارت شود، لازم است قدرتی پیوسته به صورت فعال وجود داشته و در امر اجرای قانون اهتمام ورزد. بدین سان قوای مقننه و مجریه غالبا از یكدیگر مجزا هستند". جان لاك با تمایز دو قوه مقننه و مجریه و توضیح وظایف هر كدام و خطرناك شمردن اختلاط این دو، به سبب ضعف های انسانی، معذلك هوادار همكاری این دو با یكدیگر است. او در این باره می نویسد: "زیرا هر دوی این ها در عملكردهای خود از نیروی جامعه بهره می برند، پس چگونه می توان نیروی جمهوری را در اختیار كسانی گذاشت كه از یكدیگر استقلال داشته باشند و از هم اطاعت نكنند و هم چنین قوه مجریه و قوه فدراتیو هر كدام به تنهایی اعمال شوند. نبودن وحدت فرماندهی موجب ایجاد بی نظمی و خسران خواهد بود". بنابراین، نویسنده مذكور به اسلوب متفكران هم عصر خود قوه مقننه را به تنهایی نخستین مظهر حاكمیت می داند و باور دارد كه دستگاه اجرایی حتما پاسخ گو و مسئول قوه مقننه باشد و بتواند هر زمان كه اراده كند كارگزاران اجرایی را بر كنار كند، اما برای حفظ شخصیت مجریه تدبیری می اندیشد و آن سهیم كردن این قوه در امر قانون گذاری است. قوه متحده از لحاظ وی اقتدار اعلام جنگ، عقد صلح و انعقاد قراردادهای بین المللی است و این قوه را از قوه مجریه متمایز می شناسد؛ یعنی قوه متحده را مسئول حفظ امنیت و منافع جامعه در ارتباط با كشورهای دیگر می داند و قوه مجریه را مسئول اجرای قوانین داخلی جامعه. در این بین قوه قضاییه در نوشته های وی به دست فراموشی سپرده شده است، ولی در حقیقت، جان لاك آن را تعمدا در فهرست قوا وارد نكرده است، زیرا وظیفه قضا را خارج از عملكرد سیاسی و حكومتی می پندارد. امر قضا را كه حق حل و فصل دعاوی و مرافعات مردم با یكدیگر و اجرای مقررات و موازین اجتماعی است، فی نفسه خارج از فهرست كار دولت قرار می دهد. اصل تفكیك قوای مورد اجماع حقوق دانان، دست آورد "منتسكیو" فیلسوف و متفكر قرن هجدهم فرانسه است. منتسكیو با هدف حفظ و حراست از آزادی و امنیت فردی بر توازن و تعادل قوا تأكید دارد. او نظریه تفكیك قوا را به نحو زیر با آزادی پیوند می زند: "بررسی در موضوع آزادی سیاسی و روابطی كه با سازمان دولت دارد، كافی نیست. باید آن را در روابطی كه با مردم دارد نیز مطالعه كرد. آزادی در مورد اول به وسیله تقسیم قوای سه گانه به عمل می آید. و اما در مورد دوم… عبارت است از امنیت یا اعتقادی كه انسان به امنیت خویش دارد".

6. از نظر منتسكیو ملت انگلستان الگوی آزادی سیاسی اند، زیرا در سازمان این دولت "سه قوه وجود دارد كه هر یك كار خود را می كنند و از هم تفكیك شده اند، اول قوه مقننه كه به وسیله آن پادشاه یا قانون گذاران برای یك مدت معین یا برای همیشه قوانینی وضع می كنند و قوانین موجود را اصلاح و یا ابقا می نمایند؛ دوم ، قوه اجرا كننده اموری كه مربوط به حقوق بین المللی است و به وسیله دولت امنیت خارجی كشور را برقرار می سازد، از تهاجم و حمله اجانب جلوگیری می كند، جنگ می نماید، صلح می كند، سفیر می فرستد و سفرای سایر كشورها را می پذیرد؛ سوم، قوه مجریه اموری كه مربوط به حقوق مدنی است و به وسیله آن در اختلافات بین افراد قضاوت می كنند، دعاوی را حل و فصل می نمایند و جرایم را كیفر می دهند كه آن را قوه قضاییه می نامند".

7. شیوه ای كه او برای تحدید قدرت و استبداد مطرح می كند عبارت است از:


a) قوا از یكدیگر متمایز و مجزا اند.
b) نهادهای سیاسی مناسبی كه وظایف مربوط به هر یك از قوای سه گانه را تجسم می بخشند ساخته و پرداخته و تنظیم شوند.
c) این سه قوه طوری در برابر هم نهاده شوند كه در عین بسامان شدن كار دولت و تمشیت امور حكومت، مرز توقف یكدیگر را بررسی كنند و امكان تجاوز كاری را از یكدیگر سلب نمایند.

8. ضابطه منتسكیو برای تفكیك قوا قانون است. به زبان ساده تر، قانون را در مركز و ید خود قرار می دهد و وظایف اندام ها و دستگاه های مملكتی را در قبال آن می سنجد و پردازش می كند؛ یعنی سه وظیفه مشخص و متمایز در قبال قانون: یكی وظیفه وضع آن، دیگری اجرای آن و سومی قضاوت بر اساس آن است.

9. منتسكیو برای تنظیم و تعدیل در قوای مجریه و مقننه، مجلس سنا را ذی صلاحیت دانسته و در فلسفه شكل گیری مجلس سنا توجیه خنكی دارد كه با شعار اولیه اش كه آزادی خواهی است چندان سازگار نمی افتد، زیرا با یك برداشت طبقاتی و اریستوكرات مآبانه می نویسد: "در هر كشوری همیشه اشخاصی وجود دارند كه از لحاظ ثروت و نسب و افتخارات مشخص می باشند. آزادی مشترك برای آن ها به منزله بردگی خواهد بود… پس به تناسب متولیانی كه در كشور دارند، سهم آن ها در قوه تقنینیه مشخص و معین گردد. این موضوع وقتی عملی می شود كه آن ها هم هیئتی تشكیل بدهند كه حق داشته باشد از عملیات اشراف جلوگیری نماید. به این طریق قوه مقننه به دو هیئتی سپرده خواهد شد كه یك هیئت از نمایندگان منتخب ملت و یك هیئت از اشراف تشكیل شده است و هر یك از این دو هیئت مشاوره جداگانه و نظریات و منافع علیحده خواهند داشت".

10 . نظریه منتسكیو تأثیرات فراوانی در سیر  قانون اساسی بر جای گذاشت كه این رشد سیر قانون اساسی با قانون اساسی ایالات متحده امریکا در سال 1787 و نخستین قانون اساسی انقلابی فرانسه در سال 1791 آغاز می شود و سپس در سرتاسر قاره اروپا گسترش یافت.

11. بحث از سیری در تحول مفهوم تفكیك قوا با طرح دیدگاه های "روسو"  خاتمه داده می شود. ژان ژاك روسو در بخش هایی از آثارش به تفكیك و تمایز قوا پرداخته است؛ مثلا در كتاب سوم، فصل ششم "قراداد اجتماعی" می گوید: "خوب نیست كه وضع کننده و اجرا كننده قانون یكی باشد و هیئت نمایندگان مردم، توجه خود را از دیدهای كلی بگرداند و به سوی موضوعات اختصاصی معطوف سازد. از نظر روسو، هیئت مردم، همان قوه مقننه و بنا به تعبیری همان حاكم است. وی معتقد است كه قوه مقننه باید فقط در حد كلیات و عمومیات اظهار نظر و اتخاذ تصمیم نماید و برداشت های وی مربوط به امور عمومی باشد، در حالی كه قوه مجریه، در زمینه مسائل اختصاصی تصمیم می گیرد و عمل می كند. لذا دستگاه واضع قانون را باید از دستگاه اجرا كننده آن جدا دانست. در نگاه نخست، چنین به نظر می رسد كه او نیز همانند منتسكیو هوادار تفكیك قواست و می خواهد كه قوای مقننه و مجریه به صورت افقی از هم جدا باشند. لیكن واقعیت این است كه نوع تركیب قوا از دیدگاه روسو چیزی ورای تفكیك كلاسیك قواست. زیرا به ملاحظه اصولی كه بدان پای بند است، حاصل كلام او نتیجه دیگری خواهد داد. وی حاكمیت را از آن مردم می داند و گمان دارد كه از راه هیئت مردم به سایر ارگان های حكومتی انتقال می یابد. اعمال قوه مقننه، جز با آرای همه مردم امكان پذیر نیست و موضوعا باید در سطح قواعد كلی و عمومی تحقق یابد. قوه مجریه یا "حکومت" در واقع عامل اجرایی قوه مقننه است و كارهایش از لحاظ موضوعی به اعمال ویژه ای باز می گردد. پس تفكیك این دو قوه، امری درست و طبیعی است، لیكن نه به شكل "افقی"، بلكه به صورت "عمودی" آن. به بیان دیگر، روسو به هیچ وجه، به استقلال قوه مجریه از مقننه نمی اندیشد، زیرا آن را مباشر و عامل قوه حاكم می داند. قوه مقننه نیز در ذهن وی همانا تجسم حاكمیت مردم است. پس مردم می توانند بر اعمال قوه مجریه نظارت كنند، بر عملكردهای آن مهار بزنند و هرگاه كه لازم بدانند آن را از كار بر كنار سازند. در باب قوه قضاییه، روسو نه به اعمال آن توسط مقننه معتقد است و نه قوه مجریه. قضات از حیث مرتبه و حیثیت اجتماعی، در ردیف سایر دارندگان حاكمیت قرار دارند و در غیاب "هیئت مردم" مانند كارگزاران مجریه باید عمل كنند. پس دلیلی نمی بیند كه امر قضا زیر نظارت یا به تصدی مسئولان اجرایی انجام شود. روسو، در "نامه هایی از كوهستان" می نویسد: "دو چیز با هم مانعة الجمعند: اداره امور دولت (قوه مجریه) و اجرای عدالت (قوه قضاییه) درباره اموال، زندگی و شرافت شهروندان". البته در همین جا باید خاطر نشان شود كه در صورت پیروی از شیوه تفكر روسو و هوادارانش، دیگر نمی توان به تفكیك قوا به معنای كلاسیك آن اندیشید، بلكه باید به نوعی "سلسله مراتب قوا" یا "تفكیك عمودی" آن معتقد بود كه فی حد ذاته با تفكر اساسی منتسكیو كه هوادار تفكیك و به خصوص توازن قواست، مباینت آشكاری دارد.

انواع تفكیك قوا: مطلق "رژیم ریاستی" و نسبی "رژیم پارلمانی" بعد از منتسكیو دو برخورد متفاوت با نظریات وی انجام گرفت كه هر كدام از آن ها موجد رژیم ویژه مربوط به خود گردید. عده ای، از جمله نویسندگان قانون اساسی 1787 امریکا و واضعان قانون اساسی 1791 فرانسه، در تقسیم متساوی حاكمیت در قوای سه گانه، به سوی تفكیك مطلق قوا روی آوردند (عدم مداخله هیچ یك از سه قوه در حوزه دیگری) تا آزادی و امنیت شهروندی تأمین شود. به زبان دیگر، باید تعادل قوا را در قالب تفكیك قوا از یكدیگر جستجو كرد. دسته دیگر را گمان بر این بود كه تفكیك مطلق قوا، نه عملی است و نه به مصلحت، زیرا تعیین حد و مرز دقیق و روشن، بین اعمال اجرایی و تقنینی امكان پذیر نیست و چون هر سه قوه از یك واقعیت یگانه كه همانا اعمال حاكمیت ملی است حكایت دارند، لذا هر یك از ارگان های ویژه سه گانه جز در مسیر تكمیل كار آن دیگری نمی تواند گام بردارد و مصلحت نیز ایجاب نمی كند كه رشته های طبیعی ارتباط را از میان نهادها قطع كنیم. پس به طرف نوعی همكاری قوا یا به تعبیر دیگر "تفكیك نسبی" آن گام برداشتند. در ادامه بحث دو نوع رژیم مختلف را كه نمودار محسوس و ملموس این دو طرز تفكر است، می آید:

1) نظام ریاستی مظهر تفكیك مطلق قوا
2) نظام پارلمانی مظهر تفكیك نسبی قوا

1) نظام ریاستی: این رژیم محصول اندیشه تفكیك مطلق قواست، قوه مجریه را به رئیس جمهوری می سپارند كه خود برای مدت معینی با رأی همگانی برگزیده می شود. از سوی دیگر اعضای قوه مقننه نیز در انتخاباتی جداگانه، به وسیله مردم و برای مدت مشخصی تعیین می شوند. به زبان دیگر، حاكمیت ملی در دو نوبت تجلی می كند: یكی برای انتخاب متصدی اصلی قوه مجریه و دیگری برای انتخاب نمایندگان قوه مقننه. دو قوه، نظرا در یك سطح قرار دارند و دارای پشتوانه ای مساوی هستند. از سوی دیگر هیچ كدام از دو قوه نمی تواند دوره كاركرد قوه مقابل را از راه انحلال یا سقوط كوتاه كند. نه حكومت قادر است پارلمان را منحل كند و نه نمایندگان توانایی آن را دارند كه رئیس جمهور و وزرای او را از كار بر كنار نمایند. به گفته "موریس دو ورژه" در رژیم ریاستی:

a) وظایف هر كدام از دستگاه ها تخصصی است و هیچ كدام از دستگاه ها یارای دخالت در كار دیگری را ندارند.
b) دستگاه ها نوعا كلیه وظایف خود را به تنهایی انجام می دهند. قانون، تنها به وسیله مجلس مقننه وضع می شود و قوه مجریه یا به اجرای قانون می پردازد و یا این كه در فراهم آوردن زمینه های اجرایی، دست به وضع مقرراتی دارای محتوایی اختصاصی تر (تصویب نامه، آیین نامه، بخش نامه و نظایر آن) می زند.
c) تشکیلات ها و دستگاه های دولتی كاملا از یكدیگر مستقل اند هیچ كدام از آن ها منبعث از آن دیگری نیست و در نتیجه از آن تبعیت نمی كند، قوا در كار هم مداخله ای ندارند، و هیچ كدام را بر دیگری برتری نیست. عنوان "ریاستی" از این حیث رایج شده است كه در نظام تفكیك انعطاف ناپذیر قوا در "امریکا"، رئیس جمهور به مناسبت داشتن نقش دوگانه (رئیس مملكت « رئیس الوزرا) مهم ترین كلید كاربردی نظام امریکاست و در راه بردن سیاست و فرمان روایی بر كشور نقش درجه اول را بر عهده دارد. مختصات رژیم ریاستی امریکا به عنوان مصداق رژیم ریاستی را می توان به طریق زیر خلاصه كرد:
a) رئیس جمهور به وسیله ملت برای مدت چهار سال انتخاب می شود.
b) وزرا همگی برگزیده رئیس جمهورند و در مقابل او مسئولیت دارند.
c) اكثریتی كه به رئیس جمهور رأی داده است با اكثریتی كه پدید آورنده تركیب نمایندگان در كنگره (پارلمان) است، فرق دارد؛ 1ـ4) وزرا نمی توانند برای دفاع از برنامه ها و لوایح خود به مجلس نمایندگان ریاستی راه یابند و تماس میان اعضای حكومت و اعضای كنگره به طور غیر رسمی صورت می گیرد؛
d) كنگره از دو مجلس سنا و نمایندگان تركیب یافته كه اولی برای مدت شش سال و دومی برای مدت دو سال انتخاب شده اند و هر دو مجلس نماینده حاكمیت ملی به شمار می آیند؛
e) كنگره نمی تواند حكومت را ساقط كند و حكومت نیز قادر به انحلال مجلسین نیست. اصول فوق مؤید تفكیك مطلق قواست، ولی در عمل به استثنائاتی بر می خوریم كه به شرح زیرند: الف) رئیس جمهور در پیام سالانه خود به كنگره می تواند تصویب قوانین خاصی را پیشنهاد كند، یا استراتژی ویژه ای را در تصمیم های تقنینی بخواهد كه البته كنگره در قبول یا رد آن مخیر است؛ بی) رئیس جمهور، نسبت به مصوبات گوناگون كنگره، یك بار حق (وتوی تعلیقی) دارد؛ یعنی می تواند اجرای قانون مصوب را معلق كند. ولی هر یك از مجلس نمایندگان یا سنا هنگام بحث مجدد در باب همان لایحه، در صورتی كه با اكثریت دو سوم آرا آن را تصویب كرد، قانون قابل اجرا خواهد بود؛ جیم) معاون رئیس جمهور، ریاست مجلس سنا را بر عهده دارد؛ دال) مجلس سنا در برخی از امور جزئی مداخله نمی كند؛ مثلا انتصاب كاركنان عالی مقام اجرایی و دیپلماتیك باید با موافقت سنا انجام گیرد. با ملاحظه مراتب فوق، گروهی از حقوق دانان از به كار بردن واژه (تفكیك مطلق قوا) خودداری می كنند، زیرا آن را عملی نمی دانند و ترجیح می دهند كه به جای صفت "مطلق" از "انعطاف ناپذیر" یا "كم انعطاف" استفاده كنند.

2) نظام پارلمانی: در كنار اصطلاح "تفكیك نسبی قوا" اصطلاحات "همكاری قوا" و "ارتباط بین قوا" نیز در كتاب های حقوق اساسی به چشم می خورد، زیرا منظور آن است كه ارگان های مربوط به قوای سه گانه، باید با تمهیدات حقوقی و سیاسی به هم پیوند داده شوند و در عین تمایز، كلیت حاكمیت ملی را نمودار سازند. در این شیوه، در پی آن نبوده اند تا "دستگاه ها" و "وظایف" از یكدیگر به طور كلی منفصل باشند و به هر كدام سهمی از حاكمیت ملی را ببخشند تا بی توجه به سایر ارگان ها و وظایف، به انجام وظیفه بپردازند. در نظام تفكیك نسبی قوا، اراده عموم یك باره ولی به درجات ظاهر می شود و از دستگاه منتخب نخستین، به دستگاه یا اشخاص دیگر انتقال می یابد و در نهادها مستقر می گردد. برای انجام این گونه تفكیك، سه شرط اساسی زیر لازم است: 2ـ1) برقراری تمایز میان وظایف موجود در دولت ـ كشور و واگذاری هر دسته از این وظایف كه دارای ماهیتی همگون هستند، به دستگاهی متمایز؛ 2ـ2) دستگاه های متمایز، به خلاف آن چه كه در مورد تفكیك مطلق گفته شد، تخصصی نیستند؛ یعنی دوایر عملكرد آنان در محل هایی یكدیگر را قطع می كنند و قلمروهای مشتركی را به وجود می آورند؛ 2ـ3) اندام های هر یك از قوا، دارای وسایل و ابزارهای تأثیر بر یكدیگر است. این معنا را "موریس دو ورژه" چنین جمع بندی نموده، "تمایز قوا، همكاری در وظایف و وابستگی تشکیلاتی"، كه از یك سو، با اختلاط و تمركز قوا و از سوی دیگر با تفكیك مطلق قوا تفاوت دارد. در رژیم پارلمانی، تكیه اصطلاح بر واژه پارلمان است و این امر تصادفی نمی تواند باشد، زیرا در این رژیم، حاكمیت از طریق انتخابات عمومی به نمایندگان مجلس یا مجالس مقننه سپرده می شود و از آن طریق، در سایر تأسیسات جریان می یابد. اساس رژیم پارلمانی با ملاحظه مثال های "انگلستان" و "فرانسه"41 و بسیاری از كشورهای اروپایی بدین قرار است: 2ـ1) قوه مجریه، دو ركنی است، یعنی در رأس آن، یك رئیس مملكت (پادشاه یا رئیس جمهور) قرار دارد كه قاعدتا غیر مسئول است و یك رئیس حكومت (نخست وزیر یا رئیس الوزرا) كه همراه با كابینه وزرا كلیه مسئولیت های سیاسی را بر عهده دارد؛ 2ـ2) مجلس یا مجلسین از سوی مردم انتخاب می شوند و حق دارند كلیه اقدامات و عملیات حكومت را زیر نظر بگیرند و از راه سؤال و استیضاح، قوه مجریه را كنترل كنند؛ 2ـ3) پارلمان حق دارد با صدور رأی عدم اعتماد، حكومت را واژگون نماید و هیئت وزرای جدیدی را موافق با تمایل اكثریت نمایندگان بر مسند قدرت بنشاند؛ 2ـ4) در مقابل، حكومت نیز وسایل گونه گونی برای تأثیر بر قوه مقننه، در اختیار دارد. لوایح قانونی را تنظیم می كند و به پارلمان پیشنهاد می نماید. وزرا می توانند در مجالس شركت كنند و از لوایح و نظریات و سیاست های خود دفاع نمایند. وزرا می توانند از طریق تصویب نامه ها و آیین نامه های اجرایی و ثانوی در قانون گذاری مشاركت كنند. اساس تعادل در رژیم پارلمانی، به دو وسیله متقارن استوار است: یكی مسئولیت سیاسی وزار در برابر پارلمان و امكان سقوط كابینه با رأی عدم اعتماد نمایندگان و دیگری حق انحلال پارلمان توسط قوه مجریه. چرا كه رئیس حكومت (دولت) به وسیله پادشاه یا رئیس جمهور تعیین می گردد و پس از توافق یا تمایل اكثریت نمایندگان پارلمان، به این سمت منصوب می شود. نخست وزیر، وزرای خود را انتخاب كرده به پارلمان معرفی می نماید و ضمنا اصول برنامه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را برای نمایندگان تشریح می كند. اگر اكثریت نمایندگان به كابینه وزرا رأی اعتماد دادند، حكومت مستقر شده و به فعالیت می پردازد. لكن، پارلمان حق دارد، در صورتی كه مشی سیاسی دولت را موافق میل خود نیافت، با صدور رأی عدم اعتماد آن را واژگون كند. در رژیم پارلمانی، در برابر حربه سقوط كابینه كه در اختیار مجلس است، اصل انحلال مجلسین، به عنوان حربه متقابل مجریه عنوان شده است. اگر میان مجریه و مقننه اختلاف حاصل شد و نخست وزیر و وزرا حس كردند كه مورد پشتیبانی افكار عمومی هستند، می توانند از رئیس مملكت انحلال پارلمان را بخواهند و سرنوشت كابینه را به انتخابات جدید و رأی مردم ارجاع دهند. اگر اكثریت رأی دهندگان واقعا از هیئت دولت پشتیبانی كنند… به نمایندگانی رأی خواهند داد كه پشتیبان این هیئت باشند و وزرا در این بازی، قوی تر از پیش به كار ادامه خواهند داد. ولی اگر در انتخابات مجدد، اكثریت با مخالفان بود، كابینه ساقط گردیده و اشخاص دیگری مأمور تشكیل كابینه خواهند گردید.
 البته جدای از تلقیات متفاوت از تفكیك قوا، اندیش مندان دیگری نیز تفكیك و توازن سه قوا را كافی ندانسته و بدان اشكال می كردند و برای حل مشكل بعضی پیشنهاد (قوه مؤسس) را داشتند كه ماهیتا با سه قوه قانون گذار، اجرایی و قضایی تفاوت داشته و از لحاظ سلسله مراتب بر آن ها رجحان دارد، برخی دیگر از صاحب نظران مانند (بن جامین كنستان) به وجود (قوه تعدیل كننده) اعتقاد داشتند، كه خلاف قوای سه گانه كه باید در برابر هم آرایش یابند و از زیادت خواهی و برتری جویی یكدیگر جلوگیری كنند، (قوه تعدیل كننده) بی طرف و فوق سایر قواست. رئیس كشور مانند پادشاه یا رئیس جمهور مظهر چنین قوه ای به شمار می آید. در شرایطی كه اختلاف پارلمان و هیئت دولت به بحران منجر شود قوه تعدیل كننده با دخالت جلوی هرج و مرج را می گیرد. این قوه گاهی حكم آشتی دهنده و زمانی رسالت حل و فصل كننده دارد. فرانسه پس از انقلاب متولی رژیم مختص به خود (نه پارلمانی و نه ریاستی) به نام "كنوانسیونل" (مجلسی) بود كه مبنای این رژیم بر اساس نابرابری و عدم مساوات دو قوه مقننه و مجریه استوار بوده و مقام برتر از آن مجلس است، كه در حقیقت همه قدرت در آن منسجم است و عزل و نصب قوه مجریه با مجلس است. این رژیم در فرانسه بر اساس قانون اساسی 24 جون 1972 برقرار شده بود، این نوع رژیم را (كنوانسیونل ارادی) گویند، (در مقابل كنوانسیونل عملی) كه در آن شورای اجرایی هیچ گونه اقدام و فعالیتی، جز اجرای مصوبات نباید به عمل آورند. اما كنوانسیونل عملی در صورتی است كه در رژیم پارلمانی، انحلال مجلس ممكن نباشد، و در این حال آن رژیم عملا به رژیم كنوانسیونل مبدل می شود. هنگامی كه وزرا به اطاعت و فرمان برداری از پارلمان معتاد بشوند و زمانی كه رئیس دولت مقام خود را فقط به حد نمایندگی ساده تنزل دهد.

برگزیده از مقالات سیاسی

Excerpts of Remarks by Bertolt Brecht


گزیده ی از سخنان برتولت برشت 



چه خوب است که آدم بتواند عقاید دیگران درباره ی یک نفر دیگر را عقیده ی در باره ی خود بداند و خود را به جای او بگذارد وگرنه به هیچ وجه نمی تواند یک نفر را درک کند .
……………………………………………
برای دل داری دادن بخت برگشته ای هنگام مرگ، آقای کونر از او خواست دست از اموالش بشوید: همین که مرد دست از همه چیز شست و فقط زندگی اش برای او باقی ماند، اندیشمند بی درنگ به او گفت : حالا از آن هم دست بشوی .
……………………………………………
کسی به آقای کونر گفت : قاضیان ما رشوه خوار هستند . آقای کونر پاسخ داد : متاسفانه اصلا این طور نیستند ، حتی با بالاترین مبالغ هم نمی توان آن ها را تطمیع کرد تا حق را بگویند .
……………………………………………
بی عدالتی اغلب به این جهت که مکرر اتفاق می افتد ، شکل عدالت را به خود می گیرد .
……………………………………………

کتاب خواندن / برتولت برشت

بسیاری از مردم را میبینیم که کتاب میخوانند. این یک هنر بسیار مشکل است که کسی به آنها یاد نداده است. دانش قبلی آنها نه برای تشخیص ضعف ها و نه برای تشخیص خوبی های کتاب کافی است. صحبت از کتابهای علمی نمیکنم که برای خواندن اکثر آنها باید علم داشت تا علم به دست آورد. خواندن قصه ها هم مشکل است. اغلب نویسندگان در یک چشم به هم زدن موفق میشوند خواننده را به دنیای کتاب خود متوجه کنند؛ بیش از آن که کتاب توجهی به دنیای او داشته باشد. خواننده بر سر کتابی که باید دنیا را توصیف کند از دنیا غافل میشود. نویسنده با چند فن که آموختن آن آسان ولی پی بردن به نیرنگ آن مشکل است، هیجانی تولید میکند تا خواننده توجه به اصل مطلب را فراموش کند؛ از این طریق که با کنجکاوی تحریک شده دنباله داستان را می طلبد. دروغ هایی که تا این لحظه خوانده فرو میدهد تا دروغ های بعدی را بخواند. نوشتهای که به خواننده مهلت دهد، کتاب را گاهگاهی کنار بگذارد، تا در خوانده ها تأمل کند و حرف نویسنده را با اندیشه خود بسنجد، کمی ضعیف به شمار میآید. میگویند چنین نویسنده ای نمی تواند خواننده را در اختیار در بیاورد. بنا بر زیباشناسی معمول باید اندیشه نویسنده یکسره پنهان و به قدر ممکن غیرقابل تحلیل باشد. علاوه براین خواننده باید از خود بپرسد که نویسنده چه میخواسته و تا چه اندازه به خواست خود رسیده است. در حقانیت قتل بحثی نیست باید دانست که عمل با فن و شیوه انجام شده یا نه.
در واقع باید کتاب را چون نوشته اشخاص متهم به جرم – که نویسندگان جز این نیستند، خواند. مگر میشود با خوش بینی نوشته اشخاصی را پذیرفت که کمک میکنند تا مردم بیچاره، دسته دسته به جنگهای خونین رانده شوند و یا خودشان از بی چارگی به میدان جنگ رانده میشوند. این ها کسانی اند که گندم را می گندانند و مردم را از گرسنگی میکشند! این ها کسانی اند که یا لگد میزنند و یا میگذارند لگدشان بزنند.

……………………………………………

آقاى كونر و مَدّ
آقاى كونر از دره اى مى گذشت كه ناگاه دو پاى خـود را در آب یافت. در آن هنگام، به خود آمد و دید كه دره، گستره ى دریا بوده است و به همین خاطر پر است از مـدّ. بی درنگ، بى حـركت ایســتـاد تا قـایـقى بـیابد، و تا زمانی كـه امـیــدى به یافـتن قــایق داشت، ساكـن بر جا ایسـتاده بود. اما وقـتى قایقى در آن نزدیکی ها پـدیدار نشد، از آمدن قایق امیـد بركند و به این امر امید بست که شـاید آب بالاتر نیاید. تنـها زمـانى كه آب تا به زیر گلویش رسیـد، از این امـید نیز چـشم پوشیـد و به سوى سـاحل شنا كرد. او دریافت كه قایقی که انتظار داشت همان خود او بوده است.

……………………………………………

ضایع کردن عمر
مواظب باشيد كه بنده ی ايده آل ها نشويد وگرنه به زودی نوكر موعظه گران خواهيد شد...!
...  رفتن به جايی را كه با رفتن به آن نمی رسيم بايد ترك كنيم و بحث درباره ی موضوع هايی كه با بحث كردن فيصله نمی يابند را بايد كنار بگذاريم و انديشيدن درباره ی مسايلی كه با انديشيدن حل نمی شوند را بايد از سر دور كنيم...

……………………………………………

گفتگو
آقای کونر به مرد دیگر گفت: "ما نمی توانیم به صحبت کردن با یکدیگر ادامه دهیم،" مرد پرسید: "چرا نمی توانیم؟"
آقای کونر گفت: "در حضور شما که من قادر به گفتن هیچ حرف عاقلانه ای نیستم" مرد که می خواست او را آسوده خاطر سازد گفت: "اما من واقعا هیچ اعتراضی ندارم".
آقای کونر با عصبانیت شکایت کرد: " من می توانم این را باور کنم اما من به همین وضعیت اعتراض دارم."

……………………………………………
Conversations

“We can’t go on talking to each other,” said Mr. K. to a man. “Why not?” asked the latter, taken aback. “In your presence I am incapable of saying anything intelligent,” complained Mr. K. “But I really don’t mind,” the other comforted him. “That I can believe,” said Mr. K. angrily, “but I mind.”
Bertolt Brecht

……………………………………………

سوال های قانع کننده
آقای کونر گفت: "من متوجه شدم که ما بسیاری از مردم را از تعلیم و تربیه دور می سازیم چرا که ما پاسخ به هر چیزی را می دانیم. آیا ما نمی توانیم، حد اقل به خاطر از بین بردن شایعات، یک لیست از سوالاتی درست کنیم که به نظر می رسد به طور کامل برای ما حل نشده است؟ "

برتولت برشت

……………………………………………
Convincing questions

“I have noticed,” said Mr. K., “that we put many people off our teaching because we have an answer to everything. Could we not, in the interests of propaganda, draw up a list of questions that appear to us completely unsolved?”
Bertolt Brecht


……………………………………………


اگر کوسه ها آدم می بودند!

دختر کوچک پرسید:
اگر کوسه ها آدم می بودند، آیا با ماهی های کوچک مهربان تر می شدند؟
پیر مرد دانشمند گفت : اگر کوسه ها آدم می بودند،
در دریا برای ماهی ها صندوق های محکمی می ساختند، و....
هر نوع مواد خوراکی در آن می گذاشتند،
متوجه می بودند که همیشه پر از آب باشد.
برای آن که هیچ وقت دل ماهی کوچک تنگ نشود،
گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا می کردند،
چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !
برای ماهی ها مکتب می ساختند و به آن ها یاد می دادند
که چگونه به طرف دهان کوسه شنا کنند
درس اصلی ماهی ها اخلاق می بود
به آن ها می قبولاندند
که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است
که خودش را در نهایت خوشی و خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند
به ماهی های کوچک یاد می دادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند
و چگونه خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند
آینده ای که فقط از راه اطاعت به دست می یایید
اگر کوسه ها آدم می بودند،
در قلمروشان البته هنر هم وجود می داشت:
از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند،
در عمق دریا نمایشنامه به روی صحنه می آوردند که در آن ماهی های کوچک قهرمان شاد و خوشحال به دهان کوسه ها دایف می کردند.
همراه نمایش، آهنگهای مسحور کننده یی هم می نواختند که بی اختیار
ماهی های کوچک را به طرف دهان کوسه ها می کشاند.
در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود می داشت که به ماهی ها می آموخت
زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود چون بهشت شما شکم کوسه هاست.
نویسنده: برتولت برشت
……………………………………………
STORIES OF MR. KEUNER
If Sharks were Men
Bertold Brecht
"If sharks were men," Mr. Keuner was asked by his landlady's little girl, "would they be nicer to the little fishes?"
"Certainly," he said. "If sharks were men, they would build enormous boxes in the ocean for the little fish, with all kinds of food inside, both vegetable and animal. They would take care that the boxes always had fresh water, and in general they would make all kinds of sanitary arrangements. If, for example, a little fish were to injure a fin, it would immediately be bandaged, so that it would not die and be lost to the sharks before its time. So that the little fish would not become melancholy, there would be big water festivals from time to time; because cheerful fish taste better than melancholy ones.
"There would, of course, also be schools in the big boxes. In these schools the little fish would learn how to swim into the sharks' jaws. They would need to know geography, for example, so that they could find the big sharks, who lie idly around somewhere. The principal subject would, of course, be the moral education of the little fish. They would be taught that it would be the best and most beautiful thing in the world if a little fish sacrificed itself cheerfully and that they all had to believe the sharks, especially when the latter said they were providing for a beautiful future. The little fish would be taught that this future is assured only if they learned obedience. The little fish had to beware of all base, materialist, egotistical and Marxist inclinations, and if one of their number betrayed such inclinations they had to report it to the sharks immediately.
"If sharks were men, they would, of course, also wage wars against one another, in order to conquer other fish boxes and other little fish. The wars would be waged by their own little fish. They would teach their little fish that there was an enormous difference between themselves and the little fish belonging to the other sharks. Little fish, they would announce, are well known to be mute, but they are silent in quite different languages and hence find it impossible to understand one another. Each little fish that, in a war, killed a couple of other little fish, enemy ones, silent in their own language, would have a little order made of seaweed pinned to it and be awarded the title of hero.
"If sharks were men, there would, of course, also be art. There would be beautiful pictures, in which the sharks' teeth would be portrayed in magnificent colors and their jaws as pure pleasure gardens, in which one could romp about splendidly. The theaters at the bottom of the sea would show heroic little fish swimming enthusiastically into the jaws of sharks, and the music would be so beautiful that to the accompaniment of its sounds, the orchestra leading the way, the little fish would stream dreamily into the sharks' jaws, lulled by the most agreeable thoughts.
"There would also be a religion, if sharks were men. It would preach that little fish only really begin to live properly in the sharks' stomachs.
"Furthermore, if sharks were men there would be an end to all little fish being equal, as is the case now. Some would be given important offices and be placed above the others. Those who were a little bigger would even be allowed to eat up the smaller ones. That would be altogether agreeable for the sharks, since they themselves would more often get bigger bites to eat. And the bigger little fish, occupying their posts, would ensure order among the little fish, become teachers, officers, engineers in box construction, etc.
"In short, if sharks were men, they would for the first time bring culture to the ocean."




Famous Afghanistan's Proverbs Explained by Sayid Mujtaba Zahir

اجل گرفته بمیرد نه بیمار سخت.
Transliteration: Ajal gerefta bemired na bimaar sakht
Translation: That person will die whose life ends, not the one who is hard sick.
Usage: If a patient is severely sick and loses hope to live and he thinks he will die, you can tell him this proverb to make him feel better.

زخم شمشیر میره اما زخم زبان نه.
Transliteration: Zakhm-e-shamsher mira amma zakhm zabaan ne.
Translation: The wounds of a sword go but not the wounds of the tongue.
Usage: Bad language and bad words cause even greater injuries than a sword. Avoid bad language and start saying good things. It is used to give a message to those who get angry and start saying bad things.

هیچ چوچه مرغی تا آخر زیر تکری نمیمانه.
Transliteration: Hich choocha murghay taa aakher zer tukrey namemana.
Translation: Not any chicken will forever remain under the basket.
Usage: In the villages of Afghanistan, sometimes people rise as a hobby some chickens in the most traditional ways by keeping them under the basket during the nights to protect them from the wild cats who want to attack them and eat them. Small chickens are very lovely specially for the children and this proverb explains the idea that despite the hard time for the small and vulnerable chickens under the basket, but they will not be under the basket forever and they will grow and cats will no longer be a threat to their lives.
It gives hope to those who are in a bad situation and says that all the problems will pass.

از تنگی چشم پیل معلومم شد.
Transliteration: Az tangey chashm peel maloomam shud.
Translation: From the narrowness of the eyes, it looked like an elephant to me.
Usage: Don’t see small problems as big as an elephant, especially when you have less information on how to solve it (narrow eyes).

آنانکه غنی ترند محتاج ترند.
Transliteration: Aanan ke ghaneetarand muhtaajtarand.
Translation: The richer, the needier.
Usage: When people start to get richer, they become greedier. It is a message for the poor not to expect too much from the rich class of the society. And it is also a message for the rich not to forget the poor. (Economic equality)

همه را مار خورد، ما را بقه کور.
Transliteration:
Hama ra maar khord maa ra baqa koor.
Translation: Everybody was stung by a snake, but me by a blind frog!!!
To face an unusual problem with something which is supposed to be not harmful or things that other people easily passed safer.
Usage: A problem as a surprise arises from the least harmful person.

 از نو کیسه قرض نکو، قرض کدی خرج نکو.
Transliteration: Az naw qeesa qarz nako, qarz kadi kharj nako!!!
Translation: Don’t borrow from a new pocket, if you borrowed, don’t spend it.
Meaning and Usage: You can use it when someone wants to borrow money from someone stingy. You can give him an advice from which kind of person to borrow money. New pocket is an expression in Dari used for a person who recently got rich and those who get rich at once don’t know the manners of richness and they are not generous enough. If you borrow money today, they will ask it back tomorrow for sure so you cannot use it. As a conclusion, it is better not to borrow from a new pocket. Those who get powerful at once, they don’t know the manners and change suddenly and don’t know his old friends anymore.

دل تنگ نباشد، جای تنگ نیست.
Transliteration: Dil tang nabashad, jaai tang nist.
Translation: If the heart is not narrow, the place isn’t either. 
Meaning and Usage: It is a proverb used to explain the generosity comes from your hearts and minds. It is about sharing resources and helping others. It is mainly used when someone is looking for a place to sit in the bus or in a car or in another tiny place and the places are already occupied but still someone shares his only tiny place with the sanding one. It says if your heart is not jealous and greedy, the resources are never scarce. Scarcity comes out of our minds. 

پیش طبیب چی میری، پیش سرگذشت برو.
Transliteration: Peshe tabib che meri, peshe sargozashat boro.
Translation: Why do you go to the doctor? go to the past stories (experience). 
Meaning and Usage: This proverb says that we learn everything from the past experiences and the history. Even medical science comes out of past observation and experiences. It is an advice and suggestion to a patient based on the stories in the past a sick person went to many doctors and the doctors could not help him but an old illiterate man treated him. When they asked how you could do that? He said why to go to the doctor, if you can go to the mother of the doctor which is experience and observation of the past. It is a proverb used to explain the source of the medical science in the motherland of Avicenna. He was not a medical doctor because he did not go to medical university in Balkh Province of Afghanistan that time. It was all his knowledge and experience and observation of the past which gave him the magical power to treat almost every kind of disease in that time.    
از بی کفنی زنده ماندیم.
Transliteration: Az bi kafani zenda maandem.
Translation: From lack of coffin, I remained alive. 
Meaning and Usage: This proverb is used to show the helplessness of a person who cannot do anything because he does not have any kind of resources. There is no way to do anything and there is no opportunity. Even there is no coffin do die.

 مالته نگاه کو! همسایته دزد نگیر.
Transliteration: Maaleta nigaah ko, hamsaayeta dozd nageer.
Translation: Look (well) after your property, don’t blame your neighbor for stealing it. 
Meaning and Usage: It is a proverb used to explain the problem of blaming someone else because of our own faults. It is about social irresponsibility of an individual which brings accusations and blaming without identifying the main source of the problem. This proverb suggests that one should look at his own role in creation of problems. We usually and habitually look for the source of problems in others and we rarely look back at ourselves to see what we did which might have contributed to this problem. 

مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطاربگوید.
Transliteration: Mushq aan ast ke khud bebuyad, na aanke attaar beguyad .
Translation: Musk is that which smells itself, not that one said by the perfumer.
Meaning and Usage: Musk is a nice smelling substance made out of musk deer for perfumery and it creates a long lasting quality of good smell for perfumes. It is called Mushq in Dari and it is famous as a nice smelling thing like saffron mostly sold by the perfumers in the old times. If it has a good quality, the quality introduces itself by its nice smell and there is no need to be explained by the seller. Quality products can be seen by its qualities and attributes without advertisements.
This proverb is used commonly in business. There are so many ways of marketing and promotion for products these days but this proverb emphasizes on the quality and the attributes of the products itself which is the best way for marketing for the products. Sellers usually admire their products in order to sell more but if you want to know the quality of Mushq, just smell it. If it smells good, then it is a high quality Mushq and if it does not smell good, perhaps it is not Mushq.

You can use it when you buy something and the seller admires his/her products, then you say Mushq is that which smells itself, not that one said by the perfumer.
This proverb has a wide meaning and usage. Most people use it to say that your manners and behaviors speak about you rather than what you say.
This proverb is somehow equal to the proverb:
“The proof of the pudding is in the eating.”

بزرگی به عقل است نه به سال،
توانگری به دل است نه به مال.
Transliteration: Bozorgey ba aqel ast na ba saal, tawangarey ba del ast na ba maal.  
Translation: Magnitude (dignity) lies in the intellect not in the age (of people); generosity lies in the heart not in property.
Meaning and Usage: This is both poetry and a proverb. Though it is nominated to Saadi the greatest poet of Dari Farsi but I think this existed before him and he has also used it as part of his poetry. It says that greatness, dignity and magnitude is included in the intellect and wisdom other than what is well respected in Afghanistan “the age”. In Afghanistan the older you are, the more respected you become and this goes totally against that and says even if you are a child, but you have the knowledge and wisdom, you are greater than better than those who are old and know nothing. It also refers to generosity which comes with a great heart unusual to what most people think about generosity linked with richness. Mostly people think if someone is rich, he is generous too but now we know that it is not true. People get rich because they are not generous. Only those who have little are generous because they have already shared what they had and that is why less has remained for them. You can use this proverb to give more chances to children to speak and to express themselves and their knowledge. It is a kind of lobby for the rights of the children as well as to appreciate the generosity of the poor.        

 دنیا را آب بگیرد، مرغابی را تا بند پایش است.
Transliteration: Donya ra aab begerad, murghaabi ra taa band paaish ast.
Translation: World full of water, for duck it (the depth) is till the ankle.
Meaning and Usage: It explains the immunity of ducks against drowning in the water and makes it an example for all other similar conditions. If the whole world drowns in the water, ducks can remain on the surface and for them water is not a problem at all. It is used when people have their own kind of problems which do not affect others and others do not care about that special problem. For not caring and not paying attention to a matter or issue, a person resembles to a duck which does not care about the water particularly when the water is like a flood which affects others. For example: It is commonly used for the widespread poverty in Afghanistan which will never be a problem for the wealthy politicians and commanders who are rich enough and will never feel the severity of the poverty in Afghanistan.

خائن خائف است.
Transliteration: Khaayen khaayef ast.
Translation: Traitor is afraid.
Meaning and Usage: It is a very nice quote about finding a traitor or a criminal in a group of people. It explains the psychological symptoms of a crime. It is kind of looking at the criminology from the psychological perspective. If a person is doing wrong and hides himself in a group of people, you can only find him easily by this formula because he is afraid and worried while others are not. 

قصاب که زیاد شد گاو مردار میشه
Transliteration: Qasaab ke zeyaad shud, gaw murdaar misha.
Translation: Too many butchers spoil the cow.
Meaning and usage: It explains the idea of a situation where everybody claims to be an expert but the result of the work is zero.

دروازۀ شهر را بسته میتوانند، اما دهان مردم را نی.
Transliteration: Darwaza shahr ra basta metawanna amma dahaan-e-mardooma nay.
Translation: The door of a city can be closed but not the mouth of people.
Meaning and usage: It explains the idea of freedom of expression, it says it is possible to close the entrance of a city but is not possible to close the mouth of the people. People will say what they wish to say, if you want the people to say good things about you, you should do good things. If you do bad things, don’t try to shut the mouth of the people up.
کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی.
Transliteration: Kal agar tabeeb boodee, sar khud dawa namoodee.
Translation: If a scald (bald person) was a doctor, he would treat his own head.
Meaning and usage: Looking at the sentence and the translation of it word by word, we get the idea that it is a harsh critic of the medical sciences in which mostly doctors are without hairs and still they cannot find a treatment to that problem. But also when we look at the usage of the proverb and its meaning; we understand that this is implied to all sorts of unprofessionalism, imperfect and result less efforts where people claim to fix a problem of another person, while he himself has the same problem and cannot solve it for themselves.  


آب از سرچشمه گِل آلود است ! 
Transliteration: Aab az sarchashma gel aalood ast.
Translation: The water is muddy from the source spring.
Meaning and usage: When the problem begins in the top level decision making positions, the poor people in the down suffer and when they face problems and they can’t say it directly that the president himself is fraudulent, they use this proverb to explain that the lower positions has nothing to do with these problems because these problems come from the main source or the head of the organization.   


 آب نمی بينه، اگرنی آبباز قابليست! 
Transliteration: Aab namibina, agarni aabbaaz qaabelest!
Translation: He/she does not see the water; otherwise he/she is an excellent swimmer.
Meaning and usage: It explains the circumstances and the conditions which make experts unable to do what they can do in the best way. It explains a situation in which most experts remain inactive due to the shortage of recourses or other environmental barriers. 
 

آستين نو، بخور پلو
Transliteration: Aasteen naw, bokhor palaw.
Translation: New sleeves, eat palao (a delicious Afghan food made of rice).
Meaning and usage: It criticizes the attention paid to the importance of the appearance and good looking clothes and less attention to the mentality and knowledge of the people in the Afghan culture. If you are rich and you have nicest clothes, they will invite you to all sorts of events but if you are a knowledgeable person, you are less respected and you gain less out of your knowledge.   

 آشپز كه دوتا شد، آش يا شور میشه يا بی نمك ! 
Transliteration: Aashpaz ki doota shud, aash ya shoor misha ya bi namak.
Translation: When the cooks become two, Aash (Afghan soup) will be either salty or salt less. 
Meaning and usage: This proverb is the same as “Too many cooks spoil the kitchen”. It explains the dilemma of leadership plurality and the contradictory decisions in the absence of coordination which destroys everything. 

افتاوه (آفتابه) خرج لحيم
Transliteration: Aftaawa (literally Aaftaba) kharj lem.
Translation: Ewer the cost of solder.
Meaning and usage: Ewer is a small plastic or metallic pot used to carry water for washing hands in the Afghan culture and it is very cheap. When there is a hole in it and it cannot carry water, sometimes you need to pay the same price of the ewer in order to fix an old ewer. You pay the same ewer as a price to get it fixed. It explains a situation in which you try to do something which is not worthy of its results. It is used to notice someone of doing something which will cost him more than what he expects to get out of it.

آمدم ثواب كنم، كباب شدم ! 
Transliteration: Aamadom sawab konom, kabab shodum.
Translation: I came to do good things, but I was burned as a steak.
Meaning and usage: It explains a situation where you go to help somebody but fall into a big problem. It is used to show your good intentions for a person who might have forgotten why you got involved in the issue under consideration. It says that I did not mean anything bad but I received lots of troubles that I did not deserve.

 
آنقدر ایستاده شو، تا علف زير پايت سبز شوه ! 
Transliteration: Aan qadar istaada sho, ta alaf zer paayet sabz shawa.
Translation: Stand as along as grass grows under your feet.
Meaning and usage: Waiting for nothing is sometimes killing time and gives no good results. This proverb is used as an advice or as the last message to an insister who expects another person to do something for him/her but that person is not willing to do what he expects and he uses this proverb to tell him that waiting is of no use even if you wait as long as grass grows under your feet, I am not doing anything for you. It can also show the strength of a person for being patient on waiting and standing against problems.

 
از اینجا مانده، از آنجا رانده ! 
Transliteration: Az eenja maanda, az aanja raanda.
Translation: Remained out from here, thrown out from there.
Meaning and usage: If a person loses two opportunities at once, then we can use this proverb to show that he lost the first opportunity because of the second one and he did not get the second one either.

 کی مردی؟ پارسال ! 
Transliteration: Kaai murdee? Paarsaal!
Translation: When did you die? Last year!
Meaning and usage: This proverb is made of two separate parts, a short question and a short answer to that question. It is used to express the level of fear of a person. For example; I went to the jungle and there was suddenly a lion in front of me! I was so much afraid that I could not even move “Kaai murdee? Parsaal!
I was so much afraid and I was not even able to run or able to shout for help or even I was not able to move so that I will not make the lion angry, I was like a person who died last year.

شتر دیدی؟ ندیدی! 
Transliteration: Shotor deedee? Nadeedee !
Translation: Saw a camel? No you didn’t.  
Meaning and usage: This proverb is used to encourage someone to keep big secrets and not to disclose it, particularly when that big secret is for the first time disclosed to a person, you tell him this proverb “Did you see a camel? No you didn’t!” The camel here is the big secret and if a person asks you that have you seen this scene? Or have you witnessed such a thing? or do you know about something? Your answer should be “No you didn’t”.
This proverb is used as a short question and a short answer to explain to the other person that if somebody asks you a question like “Have you seen a camel?” which means about the secret issue, the answer should be “No you didn’t see!” By saying this proverb to someone, you are requesting him/her to keep quiet about a secret which has been recently shared with him or her.

سوزنه ده جان خود بزن، جوال دوزه ده جان دیگرا.
Transliteration: Soozana da jaan khud bezan, jwaal doza da jaan digaraa !
Translation: Hit the needle in your own body, and the grand needle into others. 
Meaning and usage: This proverb is used to encourage someone to not hurt others and not to cause pain for others and if they plan to cause pain or hurt others, they should first try a little bit of the same pain themselves to understand how does it feel when you give it to others. If you put a needle into your skin, you feel pain and if you put a big needle into someone else’s body, which symbolizes causing pain to other. It will hurt them even more. The main idea behind this proverb is to test the smaller pain on your own body first, if you plan to give a bigger pain to others so that you will understand how it wil hurt others when you hurt them. Jwaal doz is a big needle (around 7 inches long and the a half centimeter is the thickness which is used to make big bags for straws in the remote villages mainly on the farms of Afghanistan and that represents the biggest size of the needle in the country.

مه به حالت گریه میکنم، تو میگی دهانت کج است.
Transliteration: Ma ba haalet geria mekonom, tu megi dahaanet kaj ast.
Translation: I am crying for your situation, you tell me that my mouth is a wreck. 
Meaning and usage: There are some cases in Afghanistan where the level of understanding is too low. This proverb mainly shows a situation where a man is trying to help someone who is in bad situation but instead of receiving appreciation and gratefulness, he receives critics and irresponsible comments and complements.

دِه دَه كجا ؟! درختا دَه كجا ؟!
Transliteration: Deh da kuja, darakhta da kuja.
Translation: Where the village?! Where the trees?! 
Meaning and usage: This proverb is used to express the relevance of an issue. It simply uses the village as the main issue and the trees as another issue. These two are supposed to be together inside the village so that people can use the trees maybe the fruits of the trees or the shadow of the tree to rest under it in the sunny days. If you plant trees far from a village where nobody can access them, the place of the trees is irrelevant to the population of the village. Mostly people in Afghanistan uses this proverb when people start to talk about something but they can’t follow the agenda and goes out of the agenda and talks about irrelevant issues and then they use this proverb to give him the message that he / she is speaking out of the agenda. It simply means that we talk about something else and you talk about something totally different which are two different and separate issues and they are not relevant to each other.

الَو الَو بِه از پلو.
Transliteration: Alaw alaw beh az palaw.
Translation: Fire fire is better than palaw (cooked rice)! 
Meaning and usage: This proverb is used to express the fact that sometimes the process of reaching to a goal is much better and pleasant than the goal itself. In Afghanistan when they have a party, they usually cook rice which is called Palaw with gravy meat which is called Qurma and they always come together. People cook it with wood fire in a fireplace. Many people come together and they say make some fire here for cooking meat and they all come together to cook the food and that is very nice party near the fireplace usually called “digdaan”. That process and party of making Palaw which is usually accompanied with fire fire noises is much better than readymade Palaw. This proverb is simply used to notify the fact that the process is important not the goal itself. It is also used to express the idea that sometimes hoping to have something is better than having it.

مار که از پودینه بدش میایه، دهان خانیش سبز میکنه!
Transliteration: Maar ki az poodina badesh meyaya, dahaane khanesh sabz mekona.
Translation: The snake hates the pennyroyal plant but it grows right in front of his house.   
Meaning and usage: This proverb explains a situation where somone more often comes across things, persons, or situations that he or she does not like it. It basically means that a person always faces things that he / she hates the most. Pennyroyal is a kind of herb similar to mint which smells very good and it is usually used in the kitchen as a spice both in dried and fresh forms. It usually grows in the banks of the water streams. 

عقل نی، جان در عذاب.
Transliteration: Aqel nay, jaan dar azaab.
Translation: No intellect, body in agony.
Meaning and usage: This proverb is used when you see a person is suffering because of his own stupidity or because not knowing small things in life. When people do not know what to do, instead of doing a right thing, they do the wrong things and they suffer because of that.