۱۳۹۳/۰۷/۰۲

Excerpts of Remarks by Bertolt Brecht


گزیده ی از سخنان برتولت برشت 



چه خوب است که آدم بتواند عقاید دیگران درباره ی یک نفر دیگر را عقیده ی در باره ی خود بداند و خود را به جای او بگذارد وگرنه به هیچ وجه نمی تواند یک نفر را درک کند .
……………………………………………
برای دل داری دادن بخت برگشته ای هنگام مرگ، آقای کونر از او خواست دست از اموالش بشوید: همین که مرد دست از همه چیز شست و فقط زندگی اش برای او باقی ماند، اندیشمند بی درنگ به او گفت : حالا از آن هم دست بشوی .
……………………………………………
کسی به آقای کونر گفت : قاضیان ما رشوه خوار هستند . آقای کونر پاسخ داد : متاسفانه اصلا این طور نیستند ، حتی با بالاترین مبالغ هم نمی توان آن ها را تطمیع کرد تا حق را بگویند .
……………………………………………
بی عدالتی اغلب به این جهت که مکرر اتفاق می افتد ، شکل عدالت را به خود می گیرد .
……………………………………………

کتاب خواندن / برتولت برشت

بسیاری از مردم را میبینیم که کتاب میخوانند. این یک هنر بسیار مشکل است که کسی به آنها یاد نداده است. دانش قبلی آنها نه برای تشخیص ضعف ها و نه برای تشخیص خوبی های کتاب کافی است. صحبت از کتابهای علمی نمیکنم که برای خواندن اکثر آنها باید علم داشت تا علم به دست آورد. خواندن قصه ها هم مشکل است. اغلب نویسندگان در یک چشم به هم زدن موفق میشوند خواننده را به دنیای کتاب خود متوجه کنند؛ بیش از آن که کتاب توجهی به دنیای او داشته باشد. خواننده بر سر کتابی که باید دنیا را توصیف کند از دنیا غافل میشود. نویسنده با چند فن که آموختن آن آسان ولی پی بردن به نیرنگ آن مشکل است، هیجانی تولید میکند تا خواننده توجه به اصل مطلب را فراموش کند؛ از این طریق که با کنجکاوی تحریک شده دنباله داستان را می طلبد. دروغ هایی که تا این لحظه خوانده فرو میدهد تا دروغ های بعدی را بخواند. نوشتهای که به خواننده مهلت دهد، کتاب را گاهگاهی کنار بگذارد، تا در خوانده ها تأمل کند و حرف نویسنده را با اندیشه خود بسنجد، کمی ضعیف به شمار میآید. میگویند چنین نویسنده ای نمی تواند خواننده را در اختیار در بیاورد. بنا بر زیباشناسی معمول باید اندیشه نویسنده یکسره پنهان و به قدر ممکن غیرقابل تحلیل باشد. علاوه براین خواننده باید از خود بپرسد که نویسنده چه میخواسته و تا چه اندازه به خواست خود رسیده است. در حقانیت قتل بحثی نیست باید دانست که عمل با فن و شیوه انجام شده یا نه.
در واقع باید کتاب را چون نوشته اشخاص متهم به جرم – که نویسندگان جز این نیستند، خواند. مگر میشود با خوش بینی نوشته اشخاصی را پذیرفت که کمک میکنند تا مردم بیچاره، دسته دسته به جنگهای خونین رانده شوند و یا خودشان از بی چارگی به میدان جنگ رانده میشوند. این ها کسانی اند که گندم را می گندانند و مردم را از گرسنگی میکشند! این ها کسانی اند که یا لگد میزنند و یا میگذارند لگدشان بزنند.

……………………………………………

آقاى كونر و مَدّ
آقاى كونر از دره اى مى گذشت كه ناگاه دو پاى خـود را در آب یافت. در آن هنگام، به خود آمد و دید كه دره، گستره ى دریا بوده است و به همین خاطر پر است از مـدّ. بی درنگ، بى حـركت ایســتـاد تا قـایـقى بـیابد، و تا زمانی كـه امـیــدى به یافـتن قــایق داشت، ساكـن بر جا ایسـتاده بود. اما وقـتى قایقى در آن نزدیکی ها پـدیدار نشد، از آمدن قایق امیـد بركند و به این امر امید بست که شـاید آب بالاتر نیاید. تنـها زمـانى كه آب تا به زیر گلویش رسیـد، از این امـید نیز چـشم پوشیـد و به سوى سـاحل شنا كرد. او دریافت كه قایقی که انتظار داشت همان خود او بوده است.

……………………………………………

ضایع کردن عمر
مواظب باشيد كه بنده ی ايده آل ها نشويد وگرنه به زودی نوكر موعظه گران خواهيد شد...!
...  رفتن به جايی را كه با رفتن به آن نمی رسيم بايد ترك كنيم و بحث درباره ی موضوع هايی كه با بحث كردن فيصله نمی يابند را بايد كنار بگذاريم و انديشيدن درباره ی مسايلی كه با انديشيدن حل نمی شوند را بايد از سر دور كنيم...

……………………………………………

گفتگو
آقای کونر به مرد دیگر گفت: "ما نمی توانیم به صحبت کردن با یکدیگر ادامه دهیم،" مرد پرسید: "چرا نمی توانیم؟"
آقای کونر گفت: "در حضور شما که من قادر به گفتن هیچ حرف عاقلانه ای نیستم" مرد که می خواست او را آسوده خاطر سازد گفت: "اما من واقعا هیچ اعتراضی ندارم".
آقای کونر با عصبانیت شکایت کرد: " من می توانم این را باور کنم اما من به همین وضعیت اعتراض دارم."

……………………………………………
Conversations

“We can’t go on talking to each other,” said Mr. K. to a man. “Why not?” asked the latter, taken aback. “In your presence I am incapable of saying anything intelligent,” complained Mr. K. “But I really don’t mind,” the other comforted him. “That I can believe,” said Mr. K. angrily, “but I mind.”
Bertolt Brecht

……………………………………………

سوال های قانع کننده
آقای کونر گفت: "من متوجه شدم که ما بسیاری از مردم را از تعلیم و تربیه دور می سازیم چرا که ما پاسخ به هر چیزی را می دانیم. آیا ما نمی توانیم، حد اقل به خاطر از بین بردن شایعات، یک لیست از سوالاتی درست کنیم که به نظر می رسد به طور کامل برای ما حل نشده است؟ "

برتولت برشت

……………………………………………
Convincing questions

“I have noticed,” said Mr. K., “that we put many people off our teaching because we have an answer to everything. Could we not, in the interests of propaganda, draw up a list of questions that appear to us completely unsolved?”
Bertolt Brecht


……………………………………………


اگر کوسه ها آدم می بودند!

دختر کوچک پرسید:
اگر کوسه ها آدم می بودند، آیا با ماهی های کوچک مهربان تر می شدند؟
پیر مرد دانشمند گفت : اگر کوسه ها آدم می بودند،
در دریا برای ماهی ها صندوق های محکمی می ساختند، و....
هر نوع مواد خوراکی در آن می گذاشتند،
متوجه می بودند که همیشه پر از آب باشد.
برای آن که هیچ وقت دل ماهی کوچک تنگ نشود،
گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا می کردند،
چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !
برای ماهی ها مکتب می ساختند و به آن ها یاد می دادند
که چگونه به طرف دهان کوسه شنا کنند
درس اصلی ماهی ها اخلاق می بود
به آن ها می قبولاندند
که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است
که خودش را در نهایت خوشی و خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند
به ماهی های کوچک یاد می دادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند
و چگونه خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند
آینده ای که فقط از راه اطاعت به دست می یایید
اگر کوسه ها آدم می بودند،
در قلمروشان البته هنر هم وجود می داشت:
از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند،
در عمق دریا نمایشنامه به روی صحنه می آوردند که در آن ماهی های کوچک قهرمان شاد و خوشحال به دهان کوسه ها دایف می کردند.
همراه نمایش، آهنگهای مسحور کننده یی هم می نواختند که بی اختیار
ماهی های کوچک را به طرف دهان کوسه ها می کشاند.
در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود می داشت که به ماهی ها می آموخت
زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود چون بهشت شما شکم کوسه هاست.
نویسنده: برتولت برشت
……………………………………………
STORIES OF MR. KEUNER
If Sharks were Men
Bertold Brecht
"If sharks were men," Mr. Keuner was asked by his landlady's little girl, "would they be nicer to the little fishes?"
"Certainly," he said. "If sharks were men, they would build enormous boxes in the ocean for the little fish, with all kinds of food inside, both vegetable and animal. They would take care that the boxes always had fresh water, and in general they would make all kinds of sanitary arrangements. If, for example, a little fish were to injure a fin, it would immediately be bandaged, so that it would not die and be lost to the sharks before its time. So that the little fish would not become melancholy, there would be big water festivals from time to time; because cheerful fish taste better than melancholy ones.
"There would, of course, also be schools in the big boxes. In these schools the little fish would learn how to swim into the sharks' jaws. They would need to know geography, for example, so that they could find the big sharks, who lie idly around somewhere. The principal subject would, of course, be the moral education of the little fish. They would be taught that it would be the best and most beautiful thing in the world if a little fish sacrificed itself cheerfully and that they all had to believe the sharks, especially when the latter said they were providing for a beautiful future. The little fish would be taught that this future is assured only if they learned obedience. The little fish had to beware of all base, materialist, egotistical and Marxist inclinations, and if one of their number betrayed such inclinations they had to report it to the sharks immediately.
"If sharks were men, they would, of course, also wage wars against one another, in order to conquer other fish boxes and other little fish. The wars would be waged by their own little fish. They would teach their little fish that there was an enormous difference between themselves and the little fish belonging to the other sharks. Little fish, they would announce, are well known to be mute, but they are silent in quite different languages and hence find it impossible to understand one another. Each little fish that, in a war, killed a couple of other little fish, enemy ones, silent in their own language, would have a little order made of seaweed pinned to it and be awarded the title of hero.
"If sharks were men, there would, of course, also be art. There would be beautiful pictures, in which the sharks' teeth would be portrayed in magnificent colors and their jaws as pure pleasure gardens, in which one could romp about splendidly. The theaters at the bottom of the sea would show heroic little fish swimming enthusiastically into the jaws of sharks, and the music would be so beautiful that to the accompaniment of its sounds, the orchestra leading the way, the little fish would stream dreamily into the sharks' jaws, lulled by the most agreeable thoughts.
"There would also be a religion, if sharks were men. It would preach that little fish only really begin to live properly in the sharks' stomachs.
"Furthermore, if sharks were men there would be an end to all little fish being equal, as is the case now. Some would be given important offices and be placed above the others. Those who were a little bigger would even be allowed to eat up the smaller ones. That would be altogether agreeable for the sharks, since they themselves would more often get bigger bites to eat. And the bigger little fish, occupying their posts, would ensure order among the little fish, become teachers, officers, engineers in box construction, etc.
"In short, if sharks were men, they would for the first time bring culture to the ocean."




هیچ نظری موجود نیست: