۱۳۹۵/۰۵/۰۱

A country of 100 People

کشورک صد نفری


در میان سلسله کوه های هندو خوش و سلسله کوه های بابا، یک کشورک کوچک وجود داشت، که حدود صد نفر نفوس داشت، اما خودشان هرگز نمیدانستند که چند نفر هستند، چون حساب کردن را یاد نداشتند. روزگار و اوضاع طوری بود که آنها گرفتار انواع و اقسام امراض روانی شده بودند. یکی ازین مرض ها طوری بود که آنها خودشان را از یکدیگر جدا و بیگانه میدانستند. بنابرآن، این گروه کوچک صد نفری به چندین گروه کوچک دیگر نیز تقسیم شده بود. حدود 7 نفر درین میان خودشان را یک خانواده میدانستند و نام خود را گاهی اوغان و گاهی هم پشتون میگذاشتند، 7 نفر دیگر خودشان را تاجک میدانستند، 7 نفر دیگر خودشان را هزاره، 7 دیگر خودشان را ازبک، 7 دیگر نورستانی، 7 دیگر سادات، 7 دیگر قزلباش، 7 دیگر قزاق، 7 دیگر پشه ای، 7 دیگر بلوچ، 7 دیگر خودشان را عرب، 7 دیگر خود شان را واخانی، 7 دیگر خودشان را قرغز، 7 دیگر خودشان را ترکمن و همچنان درین میان 1 نفر خودش را هندو و 1 نفر دیگر خودش را سیک میدانست. هر کدام اینها در حقیقت  انسان های برابر و برخوردار از حقوق مساوی بودند، اما هرگز خود را یک خانواده و انسان های برابر نمیدانستند.

این کشور اسم ثابتی نداشت و هر وقت که یکی ازین گروه ها که به نام قوم نیز یاد میشد، قدرت را به دست میگرفت، همه ای کشور را به نام قوم خود میساخت، مثلاً اگر اوغان ها قدرت را میگرفت، آنرا اوغانستان نام گذاری میکردند، اگر تاجک ها قدرت را میگرفت خراسان و یا تاجکستان، ازبک ها ازبکستان، هزاره ها هزارستان، نورستانی ها نورستان و همینگونه ادامه داشت. از سوی دیگر جنگ بر سر قدرت همزمان با تغیر نام این کشور ادامه داشت.

اینها مردمان عجیبی بودند. تعداد آنها از صد نفر نه زیاد میشد و نه کم، چون تعداد مرگ و میر آنها مساوی به تعداد تولدات این کشور بود. کشور شان یک کشور بسیار زیبا، بسیار خوب و کوه های آن همه از طلا، و جواهرات قیمت بهای دیگر مانند لاجورد، زمرد، فیروزه، عقیق، و الماس ساخته شده بود.

باغ های آن پر از میوه های گوناگون، و آب و هوای بسیار زیبا و خوشایند و همچنان زمین های حاصلخیز، چشمه های پر از نفت و گاز و بلاخره اینکه این کشورک سرشار از معادن لیتیم، مس و هر نوع فلزات دیگر بود.


اما متاسفانه مردمانش همه بیسواد، نادان، جاهل و از نظر روانی بیمار بودند. فقط خوردن، نوشیدن، خوابیدن و زائیدن را بلد بودند و بس. رسوم و عنعنات جالبی هم داشتند. یک ورزش داشتند ترسناک و وحشیانه بود. اسمش بزکشی بود. 


بزکشی


بزکشی به معنی کش کردن و کشیدن بز از یک طرف به طرف دیگر بود. این بازی طوری بود که مردمان سر خر میامدند، همه در یک میدان، وسط میدان پایین میشدند، یک حلقه در وسط میدان میکشیدند و نام آنرا حلال میگذاشتند، یک بز همسایه را میدزدیدند، شاهرگ گردن بز را میزدند، طوری که از آن خون جاری شود و سپس هر کس بز را به طرف خودش کش  میکرد، قانونش این بود که قبل ازینکه خون رگ گردن بز خشک شود، باید آنرا کسی به داخل یک حلقه ای که در وسط میدان کشیده بودند، برساند. چوب ها، قمچین ها، شلاق ها و دره ها در دست داشتند و به فرق فرق همدیگر میزدند تا بز را از دست دیگری رها کرده و خود، آن را در داخل حلقه بی اندازد و بدین ترتیب برنده شوند و بز را به خود بگیرد و کباب کرده بخورد. بعد ها این بازی کمی تغییر کرد و خر به اسپ تبدیل شد، و اسپ ها در هنگام بازی گاهی بر کودکان تماشا چی به صورت گروهی رانده میشوند و چندین را کشته و زخمی میکند، و هیچ کسی نیست که از سوار کاران تاوان گرفته و آنها را مجازات کند و برای آینده از تلفات آن جلوگیری کنند. اما باقی قوانین آن هنوز هم بسیار بدوی باقی مانده است. عقل و استعداد این مردمان برای کشف این بازی وحشتناک، بسیار قابل قدر و تحسین بود. هیچ کسی درین شهر و دیار و بلاخره درین کشور پیدا نمیشد که به آنها بگوید که این بازی بسیار خشونت دارد. میتوانید قوانین آنرا آسانتر بسازید و لازم نیست همدیگر را بزنید، قمچین ها را رها کنید، به جای بز یک توپ را بگیرید چون آن یک موجود زنده جان است و نباید به آن بز اینگونه با بی رحمی رفتار کنید. آنها نمیدانستند که این بازی یک جفای بسیار بزرگ در حق بز هاست. در هر بازی لازم نیست خون بریزد و یک حیوانی کشته شود. آنها نمیدانستند و فقط همین. گویند که ریشه اصلی این بازی بر میگردد به قوم ازبک درین سرزمین که هنگام شکار بر سر تقسیم آن با هم میجنگیدند و پس از زدن همدیگر، موافقت میکردند که هر کس که آنرا میان یک دایره بی اندازد، شکار از آن باشد. 





کلیک دنده

دو سر یک چوب حدود ده سانتی متر را با تراشیدن تیز میکردند و سپس یک پسر بچه جوان را منحیث هدف در حدود صد متر دورتر ایستاده کرده و چوب تیز شده را با یک چوب بزرگتر دیگر به سوی چشم او میزدند و هرکس که چشم پسرک را کور میکرد، برنده بود. چندین پسر درین قریه با همین بازی کور شده بود، اما هنوز هم مشتاقانه این بازی را ادامه میدادند و هر کسی هم داوطلبانه منحیث هدف ایستاده میشد. آنها فکر میکردند که ایستاده شدن منحیث هدف درین بازی بسیار یک کار بزرگ، یک جرئت، یک افتخار و یک غیرت بود. کسی که منحیث هدف درین بازی ایستاده میشد، در آخر برایش یک چپن جایزه میدادند و او با خوشحالی به همه ای فامیل خود میگفت که من امروز هدف کلیک دنده بودم. فامیلش به او افتخار میکردند. نذر میگرفتند که بچه ای من درین کلیک دنده کور شود، تا بتوانیم سال های سال بر این کارش افتخار کنیم. وقتی پسر کور میشد، او را غازی یا شهید مینامیدند. 

اتن

این یک نوع رقص بسیار جالب و محلی این مردمان بود. در حقیقت یک نوع ابراز خوشی و احساسات با حرکات موزون همنوا با یک موسیقی اجرا میشد. این رقص یک نام دیگر نیز دارد که خود مردم محل آنرا گاهی اوقات به نام "خایه جنباندن" نیز یاد میکنند. البته این نام بر میگردد به ریشه تاریخی این بازی که گفته اند در زمان های دور هنگامی که مردم این سرزمین مغاره نشین بودند، در آن زمان هر کسی بدون لباس و با پوشانیدن برخی از اعضای بدن با برگ و خس و خاشاک، در دست خود یک چوب داشت که سر آن بزرگتر از دسته ای آن بود. با این چوب به شکار میبرامدند و هنگامی که یک خانم از خانواده ای دیگر را میدیدند، آهسته آهسته از عقب او رفته و با چوب محکم در پشت سر او میزدند و خانم را در حالت بی هوشی به غار کاشانه ای خود در کوهی که به نام سوف یاد میشد، میاوردند. و از خوشی این شکار بیرون میشدند بر تپه ای نزدیک سوف خود، کسی دیگ را میگرفت و کسی هم کاسه را و با چوبک ها در ته دیگ و کاسه میزدند تا آوازی بیرون شود، موسیقی از همینجا به وجود آمد، و اما کسی که شکار کرده بود، بر سر تپه پاهای خود را دور تر از همدیگر گذاشته، موهای دراز سرش را همزمان با خایه هایش، همنوا با صدای دیگ و کاسه میجنباند. بعد ها خانم ها نیز به این اتن اشتراک کردند، آنها به جای خایه، باید یک دستمال به دست بگیرند و موهای خود را با دستمال یکجا بجنبانند. این بازی اینگونه به وجود آمد و رقص وحشیانه اتن که امروز بسیاری مردمان آنرا اجرا میکنند، تاریخچه ای عجیبی دارد. گویند که ریشه اصلی این بازی به اقوام کوچی و مغاره نشین برمیگردد. 



بخیلی

بخیل یک صفت است که از ریشه ای بخل گرفته شده است و به کسی گفته میشود که هیچ چیزی را به دیگران روا داری ندارد. یعنی هرچیزی را که خوب میداند، میخواهد تنها از خودش باشد و به هر طوری که شده است، باید مانع رسیدن آن به دیگران شود. بخیلی نام های دیگری نیز دارد. یک نام دیگر آن تنگ چشمی یا تنگ نظری است، نام های دیگر آن عبارتند از کَنَسی، زُفتی، نابخشندگی، ژکوری، سیه کاسگی، خسی، سیمتاخی، فرسی، کنجوسی، و همچنان بسته دستی نیز گفته میشود. بخیلی یکی از عوامل اصلی عقب ماندگی یک جامعه است و در میان این مردم به حدی رشد کرده است که اصلاً گمان هم نمیکنی. هرچه میدانند و نمیدانند، هرچه شکار میکنند و نمیکنند، از چشم دیگران پنهان میکنند. حتی یک خبر خوب را نیز از دیگران دریغ و پنهان میکنند. صفت متضاد آن سخاوتمندی و جوانمردی است که درین میان ریشه آن خشکیده است. 

بچه بازی

یکی از رسوم که خود این مردم آنرا بسیار می پسندند، و یکی از رسوم شناخته شده ای دیگر این مردمان است، بچه بازی نام دارد. آنها به این مسئله منحیث یک ارزش نگاه میکنند. بچه بازی طوری است که بچه جوان های یک خانواده که همه در سنین هژده الی بیست قرار دارند، با هم جمع میشوند، میروند و یک کودک هفت الی هشت ساله یک خانواده دیگر را از کوچه شکار میکنند. او را آورده اول لباس دخترانه به تن او میکنند، سپس خوب یک چند ساعتی به زور سر او و همراه با او اتن میکنند، سپس همه یکی یکی لباس های او را از تنش بیرون کرده و بر او تجاوز گروهی میکنند. سپس او را رها کرده و دنبال یک شکار تازه میگردند. کسی درین کشورک تا هنوز پیدا نشده است که بگوید که این مسئله یک جرم است. سوء استفاده جنسی از کودکان، تجاوز به کودکان، اختطاف کودکان، اینها همه جرایمی اند که درین رسم احمقانه ای این مرز و بوم نفهته است و هر روز درین سرزمین تکرار میشود و تعداد زیادی از کودکان این سرزمین قربانی این جرم میشود. 





سنگسار بازی

با یکی از بزرگترین سنگسار بازان این کشور در وزارت ارشاد، اوقاف و امور سنگسار بازی مصاحبه کردم و این مصاحبه خیلی جالب است. ازو پرسیدم که در مورد سنگسار بازی هر چه میداند بگوید.

سنگسار بازی چی است؟

سنگسار بازی یک بازی بسیار خوب است. حدود چهارده صد سال قدمت تاریخی دارد و این ایرقم است که یک چقوری میکنی، یک نفره کمزوره پیدا میکنی که گریخته نتانه، یک مردکه ره یا بیشتر یک سیاسره ده بینش میپرتی، همرای سنگا میزنی که از سرش خون بات شوه تا جانش برایه. هر قدر که خون بیشتر برایه، به همان اندازه مردم بیشتر خنده میکنه، بیشتر لذت میبره و بیشتر خوش میشه. یگامتا بی جرئتا است که همرای سنگچل میزنه، مگم نی، تا به کی سنگچل بازی کنیم؟ یک روز به مردم خود گفتم که ما باید بزرگ شوئیم، باید هوشیار شوئیم، باید مردمای دیگه ره ببینیم، کلگی بم اتم میسازه اما ما هنوزام سنگچل بازی میکنیم، خجالت بکشین یک کمی، و یک دو انداختم، گفتم هر کس که بعد ازین سنگچل بگیره و سنگای کلانه نگیره، اموتو اموتو ... به همین خاطر ما حالی به این مرحله رسیدیم که هر سنگه میگیریم به وزن یک کیلو یا خدا گردنمه نگیره به زون دو کیلو، و در سنگسار بازی ازین رقم سنگا استفاده کرده، به فرق فرق سیاسرای کشورک خود میزنیم. ده یک روز چند نفر خوده امی رقم میکشیم.

چیزی در مورد تاریخچه سنگساربازی بگوئین؟

ما سابق بسیار احمق بودیم. به گپتار نیک، کردار نیک و پندار نیک باور داشتیم. اما زمانی رسید که عرب ها بر ما حمله کردند  ما را اسیر کردند و در هر گوشه و کنار میگپتن که یا مسلمان شو یا سنگسارت میکنیم، ما از ترس او مردم، کل ما مسلمان شدیم. ما را به هر بهانه حق و ناق در هر گوشه سنگسار میکدن، باز ایقه ماره سنگسار کدن که کم کم شکر خدا خودما سنگسار بازی ره یاد گرپتیم، حالی دیگه نیاز نداریم شکر خدا که ما ره کسی دیگه سنگسار کنه، ما حالی خودما نام خدا، از نظر سنگسار بازی به خودکپایی رسیدیم. اولا ما لوده بودیم، نمیپامیدیم، یکی دیگه خوده همرای کلوخ سنگسار میکدیم، همرای سنگچل سنگسار میکدیم، حالی شکر خدا هر سنگ میگیریم به وزن یک کیلو تا دوکیلو، میزنیم ده سر آدم، یک رقم خون بات میشه که نگو، شکر خدا بسیار هوشیار شدیم دیگه. ما از نظر سنگسار بازی به خودکپایی رسیدیم، میپامی این چه معنی میته؟ یعنی گپته میتانیم که حالی اگر خواسته باشیم ده یک روز میتانیم نام خدا کل مردم خوده سنگسار کنیم. امیتو نام خدا ده این بازی رشد کدیم.

هیچ کسی درین منطقه وجود ندارد که همرای ما درین مسابقه رقابت کده بتانه. ما در تمام جهان اول شدیم.


هیچ کسی درین کشورک وجود نداره که به اینها در مورد حقوق بشر، در مورد عدالت، در مورد قضاوت عادلانه، در مورد بهتر سازی وضعیت و در مورد جلوگیری ازین بازی های وحشیانه صحبت کند و به آنها بگوید که آن روزگار دیگر گذشته است و شما امروز در یک قرن دیگری زندگی میکنید که آن ارزش های سابق دیگر ارزش نیست بلکه یک جرم بسیار بزرگ محسوب میشوند. 




انتحار بازی

انتحار بازی یکی از بازی مشهور و یکی از ارزش های مهمی است که اغلب میان همان هفت نفر که خود را پشتون مینامند، بازی میشود. نام این بازی انتحار است که به معنی خودکشی میباشد. این بازی ریشه عمیق در کسب قدرت سیاسی توسط این قوم دارد. هرگاه بخواهند کسی را سنگسار کنند اما زور شان نکشه، و یا هم فکر کنند که در مقابل کسی ضعیف میشوند، روی میاورند به همین بازی و باز ازین بازی استفاده میکنند. مثلاً اگر فکر کنند که کلان قوم تاجک ها قدرتمند شده و نزدیک است قدرت سیاسی را بگیرد، باز به بهانه انتحار بازی، یک بچه خوده لباس های نو میپوشانه، چشمک هایشه سرمه میکنه، یک واسکت پر از مواد انفجاری ره در جانش میکنه، روانش میکنه نزدیک کلان قوم تاجک که قرار است رئیس جمهور شوه، از دست این کودک یک نامه روان میکنه و هنگامیکه بچیش نزدیک رئیس جمهور رسید، توسط ریموت کنترولر بچه خوده انفجار میته. درین صورت هم بچیش میمیرد و هم کلان قوم تاجک. هر وقت که در بین خودام جنگ کنند، یگان دفعه از انتحار بازی کوچک در بین خود هم استفاده میکنند. حالا چگونه میتوانند پسر خود را راضی کنند که انتحار کنند؟ جواب این سوال کمی پیچیده است و چند عوامل را میتوان نام برد که هر کدام آنها کودکان آنها را انگیزه میدهد:

·         فریب توسط نظریه های دینی و بزرگنمایی بهشت
·         فریب توسط پول و یا تهدید به مرگ خانواده، اختطاف و گروگان گیری
·         پیدا کردن کسانی که از زندگی نا امید شده اند و در اثر افسردگی که از فقر و نا بسامانی روزگار ناشی میشود، میخواهند خودکشی کنند
·         تعلیم و تربیت انحرافی که باعث شستن مغز آنها میشود
·         فریب دادن شخص توسط جابجایی مواد منفجره بدون آگاهی فرد و انفجار از راه دور توسط ریموت کنترولر
·         فریب توسط نظریه های مهین دوستی و دفاع از سرزمین، دفاع از دین، دفاع از نوامیس ملی
·         بخیلی
·         حرص
·         طمع
·         بر آورده ساختن نیاز های جنسی
·         وعده پول برای خانواده پس از مرگ کودک
·         انگیزه دادن توسط قدرت، ثروت و زن 








دست قطع بازی

ما با یک نفر متخصص قطع کردن دست، از وزارت شهیدسازی، معلول سازی، معیوب سازی، دیوانگان، و مجازات ثقیله که اتفاقاً سرپرست ریاست اقطاع ایداد (قطع کردن دست ها) است، مصاحبه کردیم. ایشان چنین ارشاد فرمودند:

قطع کردن دست یک بازی بسیار جالبی است که انسان های روانی این منطقه از دیدن این وحشت لذت میبرند. این بازی به بهانه بریدن دست دزد شروع میشود اما هدف اصلی اصلاح دزد نیست، چرا که یک نفر میلیون ها پول را دزدی میکند، او میره ده پارلمان وکیل میشه، یک نفر دیگه میلیون ها پیسه را از مالیات مردم دزدی میکنه، او میره وزیر میشه، یک نفر دیگه میلیون ها رای مردمه دزدی میکنه، و به یک نفر میفروشه که رئیس جمهور شوه، او میره سفیر میشه، ... اما یک نفر دیگه بیچاره که کار نداره، عاید نداره، روزگارش خراب است، میره یک لقمه نان خشکه از نانوایی دزدی میکنه که شکم اولادهای خوده سیر کنه، باز ما امو ره گیر میکنیم، کل مردمه جمع میکنیم، دستکشه قطع میکنیم ده میدان ایلایش میتیم که همزمان که از دستش خون بات شوه، یک اتن کنه برای ما. مردمی که تکلیف روانی دارن، از دیدن این صحنه بسیار خوش میشوند، اما یک تعداد دیگه از ما میترسن، چرا که منحیث نماینده مردم پشتون قدرت نمایی میکنیم. به مردم میگیم که اگر شما دزدی کدین، دست تانه قطع میکنیم. اگه ما دزدی کدیم وزیر میشیم. ما گپته میتانیم که شکر خدا بیست پیصد مردم ما هر دو دست خوده از دست داده است. این بازی خیلی خوشایند است. خصوصاً وقتی که دست کسی ره قطع میکنیم، اولادایش جیغ میزنن که نکو به لیاز خدا، زنش جیغ میزنه که نکو به لیاز خدا هرچی میخایی میتیم بریت، خواهرش جیغ میزنه که نکو به لیاز خدا هر چی میخایی میتیم برایت. بسیار مزه میته. بسیاری وقت ها یگان زن مغبول که واسطه شوه باز برای ما یگان لپ و جپ کنه، باز ایلا میتیم نفره، دستشام قطع نمیکنیم، مگم به شرطی که باز حمایت زنانیش همیشگی باشه.  


هیچ کسی اعتراض نمیکنه؟

متوجه باشین که چی میگین؟ این مسئله باز اوقه آسانام نیست. خدا خودش گفته که "اقطعو ایدیکم" میبخشین ما عربی یاد نداریم، شاید غلط کرده باشیم، اما معنیش ایسته که "دست های یکدیگر را قطع کنید". این یک امر است، امر بسیار موکد و شدید. هر کسی که ازین امر سرفیچی کنه، مورد غضب خدا قرار میگیره، باز ما مجبور استیم غضب خدا ره سرش تطبیق کنیم. 





بینی بریدن بازی

مصاحبه اختصاصی به کارشناس مسائل بریدن بینی در ریاست مستقل بینی برندگان:

بینی بریدن یک غیرت، یک نوع محبت است، یک نوع سماجت است، یک نوع عشق است نسبت به خانواده و فرزند و یک نوع اعلام وفادای با خانم های خانواده است. کسی که بینی زن خود را میبرد، در واقع اعلام میکند که زنش را بسیار زیاد دوست داشته، اما زنش رفته با کسی دیگری همبستر شده است. این در واقع یک نوع زبان اشاره است، بیشتر در میان کسانی رواج دارد که مکتب نرفته اند. بریدن بینی یعنی اینکه باید یک مرد بر روی زن خود کاری کند که دیگر کسی علاقمند او نشود. این در حقیقت یک نوع بخیلی هم است. چون وقتی یک زن متنفر میشود از شوهرش، شوهرش در مقابل میترسد که مبادا مرا رها کرده و نزد کسی دیگری برود، لذا یک اقدام پیشگیرانه انجام میدهد.

بیشتر ما به کسانی این روش را توصیه میکنیم که معتاد هستند، و از زن خود پیسه میخواهند، و چون زن نمیتواند پیسه پیدا کند، از او میخواهند که باید بروند با کسی دیگری همبستر شوند تا برای اعتیاد آنها پول بیاورند، بناءً وقتی زنان انکار میکنند و نمیروند، بناءً مرد چاقو را میگیرد و بینی خانم خود را میبرد.


این بهترین روش برای پیدا کردن پول سر زنان و بهره کشی از زنان است. زن ها باید از مرد شان بترسند تا کار خرابی نکنند. تا بیراهی نکنند، تا به سوی کسی دیگری چشم بد نداشته باشند. 





اعدام بازی

مصاحبه اختصاصی با متخصصین اعدام:

اعدام یک کار بسیار خوشایند است. ما میخواهیم که نصف نفوس ما توسط اعدام از بین برود، چون دیدن این صحنه ای که یک فرد بالای دار لنگک میزند، چیغ میزند، و فریاد میزند، و به خدا قسم میخورد که بی گناه است، بسیار مزه میته.


ما از کودکی اعدام بازی میکردیم، بچه های کوچک را از کوچه دیگه، از قوم دیگه میاوردیم، ازش هر چیزی میخواستیم، که نمیداد، اعدامش میکردیم. اعدام بازی یک کار بسیار نیک است اما کسانی که باید اعدام شوند، هرگز اعدام نمیشوند. ما امو فقیر و بیچاره را که نه پیسه دارن، نه پول دارن، نه خانه دارن، و بخاطر زنده ماندن میرن یگان جای مواد مخدر میفروشند و یا هم کدام کار دیگه میکنند، میگیریم اعدامش میکنیم. بعضی وقت ها ایتو اتفاق میفته که یک وزیر سر یک خانواده فقیر تجاوز گروهی میکنه، باز ما بخاطری که مردمه فریب بدهیم، و به ترس اینکه این خانواده شکایت نکنه، خانواده فقیره دستگیر میکنیم، میریم کلشانه از یکسر اعدام میکنیم. به مردم اعلان میکنیم که این مردما کلشان تروریست بود. 





تیزاب پاشی

در مورد تیزاب پاشی، ما همرای بزرگان قوم تیزاب پاش ها، که خودشان را نیز متخصصان تیزاب پاشی میخوانند، مصاحبه کردیم. و از آنها پرسیدیم که ایشان نظر شان را در مورد تیزاب پاشی، تاریخچه ای آن و همچنان اثرات آن بر جامعه و بر افکار عمومی مردم جهان نسبت به مردم کشورک شان ابراز کنند. ایشان چنین ارشاد فرمودند.

ما از ریزه گکی اولاد های خوده تربیه میتیم که در بین تفنگچه های پلاستیکی آب را پر کرده بر یکدیگر پشار بدهند. این کار یک تمرین هم برای قتل و هم برای تیزاب پاشیدن است. ما شکر خدا در پاشیدن تیزاب بر روی دختران جوان و زنان منطقه خود، در جهان اول شدیم. هیچ کسی دیگری چنین جرئت را ندارد. پقط ما هستیم که این کار را میکنیم. تیزاب پاشی چند دلیل داره که برای تان عرض میکنیم:

1.        ما بچای خوده یاد میتیم که اگه دختر مغبول یک قوم دیگه کت شما گپ نخورد، به شما بوسه نداد، عذر و زاری کدین نشد، پیسه پیش کدین نشد، پقط دیدین که کت کدام کس دیگه رابطه داره، عاجل در روی سرک برین، در روی شان تیزاب پاش بتین.
2.        دلیل دومش جان بیرادر که توره داریم، ایس که مسئله امو عرباست. اونا که اینجه آمدن، زنای شان مغبول نبود، زور شان میداد، زنان مغبول ماره دیده نمیتانست، باز بخیلی شان میامد، به همین خاطر تیزابه میگرفت به روی زنای ما پاش میداد. کم کم ما همین چاله از اونا یاد گرپتیم. اول ما ره کمی پیسه میداد که بریم ده روی زنای خودما تیزاب پاش بتیم. کم کم پیسه ره بند کدن، حالی شکر خدا خودما مستقل شدیم. ما خودما حالی به شکل مستقل هم همی کاره میکنیم. اولا به ما میگپتن که هر کس که حج نرپته باشه در روی زنش تیزاب پاش بتی، باز پسانا به ما گپتن که هر کس که مکتب میره ده روی زنش تیزاب پاش بتی، باز کم کم به ما گفتن که هر زنی یا دختری که مکتب میره، پاحشه میشه، برین ده رویش تیزاب پاش بتین، حالی به ما میگن که هر کس که پکر میکنین مشکلات اخلاقی را در جامعه پیدا میکنه، برین و ده رویش تیزاب پاش بتین. حالی ما هر زنی را که خوش ما آمد، اول طلب میکنیم، که طلب کدیم، قبول نکد، بهانه میکنیم که این مشکلات اخلاقی را به بار میاره، دیگه روز میریم ده رویش تیزاب پاش میتیم. بسیار یک بازی خوب است. در مقابل هر زنی که ما تیزاب پاش میتیم، همسایه های ما به ما چندین هزار دالر میتن. اینجه یک خانس به نام آی اس آی، امی خان به ما تیزاب میته، به ما موتر سایکل میته، به ما پیسه میته میگه برو بچیم ده روی زنای خانه خودتان تیزاب پاش بتین. اونا میگه نام ما بد میشه، خبر نداره که ما نام نداریم هه هه هه.
3.        ما میترسیم از پیشرپت زنا، ما میگیم اگه زن قدرت بگیره، ما ره شاید اعدام کنه. به همی خاطر به روی هر کدامش تیزاب پاش میتیم.
4.        ما از تغیر جامعه خود میترسیم. هر کسی که یک لباس دیگه رقم پوشید، ده رویش تیزاب پاش میتیم. ما میگیم باید کل زن ها تنبان های گیبی، چادرای گلان سرخ، پیران های قیران دار، با واسکت های قیران دار بپوشند. بوت نباید در پای شان باشه، پا های شان باید لچ باشه، یک چوب در دست شان، باید گوشپند بچرانند. هر زنی که ای کاره نکد، در رویش تیزاب پاش میتیم.
5.        یک تعدادش خاص بخاطر بخیلی است.
6.        یک تعدادش خاص بخاطر ترساندن به نام دین، و گرفتن قدرت و یک وسیله ای جگره و چانه زدن برای امتیاز گرفتن از دولت به نام یک قوم است.
7.        یک تعدادش جهالت است، نادانی محض ... هیچ دلیل نداره
8.        یک تعدادش به خاطر نیاز جنسی است
9.        یک تعدادش دشمنی شخصی است
10.    یک تعدادش استخباراتی است

11.   بیشتر کسانی که در تیزاب پاشی مهارت دارند، از اقوام پشتون هستند، و قربانی ها طبعاً باید از اقوام غیر پشتون باشند.





بودنه بازی


در وزارت امور مرغ جنگی و شکنجه حیوانات، یک ریاست جدا گانه و مستقل وجود دارد به نام ریاست امور بودنه و گسترش فرهنگ بودنه بازی که ما با تعداد زیادی از کارشناسان این بخش مصاحبه هایی انجام دادیم که لب و لباب آنرا به طور خلاصه به شما چنین بیان میکنم.

تعدادی ازین مردم به یک تکلیف روانی مبتلا بودند که اسم آن حیظلمخوشی است. حیظلمخوشی یک نامی است که از سه کلمه حیوان + ظلم + خوشی گرپته شده است و نوعی تکلیفی است که انسان ها از ظلم کردن به حیوانات و از دیدن رنج آنان لذت میبرد. این بیماری شباهت زیادی با بیماری های سادیسم و همچنان اوتيسم دارد، اما کاملاً از آنها متفاوت است. بودنه ها را شکار کرده در فقس انداخته آنان را برای جنگ با همنوعان شان تربیت میکنند. گوش های آنها را کر میکنند تا آواز را نشنوند و در هنگام جنگ کردن از صدا های اطراف و از هیاهوی دور و بر، پریشان نشوند و همچنان از صدای پای پرنده دیگر و از صدای خوردن ضربات حریف، تحت تاثیر قرار نگیرند. برای تربیت آنها و برای آماده سازی آنها برای جنگ، صد ها هزار پول را به مصرف میرسانند. وقتی آنها را با همدیگر به جنگ می اندازند، بالای برنده شدن هرکدام شرط های بسیار گزافی میبندند. وقتی آنها همدیگر را میزنند و از فرط جنگ خون آنها جاری میشود، جمع کثیری از بودنه بازان از خوشحالی و از فرط لذت هیاهویی برپا میکند و اشپلاق و سر و صدا و حتی پایکوبی به راه می اندازد. تعدادی هم دست های خود را بر زمین زده، از نهایت خوشحالی اصطلاحاتی را به کار میبرند که معنی درستی ندارند و فقط هنگام قمار استفاده میشوند، مثلاً فریاد میزنند:

بزن بچیم آفرین!
خرابته نبینم!
او غُراب !
نوش نوش!


و وقتی یکی از آنها جنگ را میبازد و فرار میکند، صاحبش با خفگی چاقو را از جیب کشیده سر او را میبرد و با عصبانیت و چشم های کشیده و دریده به رقیب خود نگاه میکند. گویی انگار این مرد پادشاهی بوده و کشورش را از دستش تصرف کرده باشند، و هرچیزی را که داشت از دست داده باشد، و اکنون یکی از کسانی را که درین کار کمک کرده است، را دستگیره کرده، و سر او را میبرد، اما در واقع سر بودنه ای خود را میبرد. آنها صبح زود با تمام وسایل دو باره به سوی کوه های بلند برای شکار پرنده های جدید میروند، تا بودنه های دیگری را شکار کرده تربیت کنند. این بازی همینگونه ادامه دارد تا نسل بودنه درین کشور از بین برود، شاید آنگاه پرنده ای دیگری را انتخاب کنند.  




کبک بازی

کبک بازی که به زبان عامیانه کوک بازی هم گفته میشود، درست مثل بودنه بازی، سایره بازی، کنری بازی  و نگهداشتن غیره پرندگان یک نوع بسیار مروج آزار پرندگان است که مربوط وزارت امور مرغ جنگی و شکنجه حیوانات میشود. در کبک بازی نیز این مردم، درست مثل رفتار با بودنه ها عمل میکنند و ریشه ای اصلی این آزار و اذیت پرندگان نیز از همان تکلیف روانی حیظلمخوشی منشاء میگیرد.
وقتی به این بازی ها نگاه میکنی، اصلاً باور نمیکنی که انسان هایی با شخصیت با این همه درایت و بزرگی، تمام زندگی شان را صرف آزار و اذیت پرندگان کنند. اما این یک واقعیت است. درین قرن که انسان ها از هر لحظه ای عمر خود استفاده بسیار خوب میکنند و وقت را منحیث طلا میشناسند، انسان هایی هم هست که تمام عمر شان را پای حبس و زندانی کردن یک پرنده در یک فقس ضایع میکنند. 









سگ جنگی

نظریه های متخصصین سگ جنگی را از کمیسیون مستقل سگ جنگی، ریاست امور احیا و ارتقای فرهنگ سگ بجنگان، مدیریت امور حیوانات جنگنده ای بی زبان، برای شما جمع آوری کرده و در جملات آتی چنین بیان میداریم که:

سگ جنگی یک ارزش لاینفک اخلاقی جامعه ای ماست. ما وظیپه داریم که این ارزش را از یک نسل به نسل دیگه انتقال بتیم. سگ ها که غر میزنه، میدوه خیز میزنه سر یک سگ دیگه حمله میکنه، ما بسیار لذت میبریم. چی یک لحظه ای است این سگ جنگی. شاید به نظر شما احمقانه بیایه، اما بسیار مزه میته. ما یک سگ ره میپامی چند میخریم؟ ماااااااااااا ... خدااااااااااا گردنمه نگیره، یک سگه تا به قیمت دو لک تا سه لک هم خریدیم. سگ جنگی بسیار زحمت کار داره. باور کو ما پیسه تحصیل اولاد های خوده سر سگ مصرف میکنیم. بچه خوده نمیمانیم مکتب بره، اما پیسه او را برای سگ خود گوشت میخریم. ما سر تربیه اولاد خود ایقه زحمت نمیکشیم که سر تربیه سگ خود زحمت میکشیم. گوش های سگه میبریم. گوشایشه کر میکنیم. دمبشه (دمش را) میبریم. وقتی که جنگ میکنه یک سطل اوه (آب را) در پیش خود میمانیم، در بین او سطل یک دستماله تر میکنیم. هر چند دقیقه یک بار روی سگ خوده همرای دستمال تر صافی کرده و روی سگه پکه میکنیم. در بین سطل یخ مندازیم، باز در بین تفریح، وقتی که سگ ها ره از جنگ میگیریم، آب سرده با تملود در خایه های سگ میزنیم. ای کار تمام خستگی جنگه از بدن سگ دور میکنه. سگ دوباره برای جنگ آماده میشه. زن ما همیشه در خانه همرای ما جنگ میکنه که پیسه زیاده سر سگ مصرف نکو، اما ما کل گپ هایشه ناشنیده میگیریم. سر برنده شدن سگ، میلیون ها پول قمار زده میشه. یک روز پیسه دار میشیم، یک روز کل چیزه میبازیم. چند تا اندیوالای ما دخترای خوده در سگ جنگی باختن.

سگ جنگی یگان وخت رفت داره، یگان وخت گرفت داره ...

اگر رفت داشت، برنده میشی، اگر گرفت داشت میبازی ... 









مرغ جنگی


کارشناس مسائل مرغداری به نمایندگی از وزارت امور مرغ جنگی و شکنجه حیوانات با ما یک مصاحبه ای اختصاصی انجام داده اند. درین مصاحبه توجه کنید به ارشادات ایشان:

مرغ جنگی نیز یکی از آن ارزش های اخلاقی است که ارزش آنرا دارد که روی آن شرط بندی و سرمایه گذاری شود و همچنان آنرا منحیث یک ارزش حفظ کرده از یک نسل، به نسل های بعدی انتقال دهیم.

مرغ جنگی یک اصل است. یک اصلی که از ریشه های خشونت آب میخورد که در تار و پود ممکلت ما ریشه دوانیده است. خشونت چیزی است که ما با آن خو گرفته ایم، عادت کرده ایم، و دیگر بدون آن نمیتوانیم زندگی کنیم.

دوتا مرغ کلنگی، صاحبان لباس پلنگی، میجنگند، میزنند، میکشند، تا یکی فرار کند ملنگی، هدف آن شرط بندی، شرط ببند اگر ستنگی، حیوان های بی زبان را رها کن، اگر انسان شریف و زرنگی.

تربیت مرغ کار آسانی نیست. هر روز برای مرغ غذای خاص تهیه میکنیم که نواله نام دارد. بسیار غذای قوی است. ناخن های مرغه هر روز همرای ناخن گیر میگیریم. خریدن پوش فلزی برای شتل ها که به نام پیخال نیز یاد میشوند و عبارتند از دو تا ناخن بزرگ در عقب پای مرغ ها که هنگام جنگ از آن منحیث اسلحه استفاده میکنند. پف کردن آب سرد در هنگام تفریح جنگ بر روی خروس ها چون اینکار خستگی او را رفع کرده و به او انرژی دوباره میدهد.


اینها همه کار هایی اند که در پروسه تربیت مرغ های جنگی درین کشور انجام میشوند. 





غولک بازی

غولک یک وسیله ایست که برای شکستاندن شیشه های کلکین همسایه ها و کور کردن بچه های همسن و سال و کشتن پرنده های بی آزار ممکلت ما استفاده میشود. این یک نوع ابتدایی یک اسلحه است که باید برای کودکان خود بدهیم تا فرهنگ خشونت را بیاموزند. 

قمار بازی

در هر محلی مردم جمع میشدند و قمار میزدند. آنها وقتی پول خود را میباختند، برای قمار بیشتر حتی دختران خود را نیز در قمار میباختند. این نوع قمار بسیار درد آور بود برای خانواده های آنها اما چیزی گفته نمیتوانستند چون هیچ کسی نبود که از اعضای خانواده آنها و از کودکان آنها در مقابل این نوع ظلم و ستم خانوادگی دفاع کند.  

تاثیرات نظریه های فرزانه گان کشور های دیگر برین کشور صد نفری

فرزانه ی ایتالیایی گالیله: زمین کروی است.

این خبر چندین صد سال بعد به گوش مردم این محل رسید. آن زمان گالیله دیگر زنده نبود. نیم این مردم قبول کردند که کروی است نیم دیگر به باور های قبلی آن پافشاری داشتند و باور داشتند که زمین هموار است، بر روی پشت ماهی است، ماهی در آب است، آب در بین یک کوزه و کوزه در سر شاخ یک گاو است. هر وقت که گاو مانده (خسته) میشه، کوزه را از یک شاخ به شاخ دیگر میگیرد و همان وقت است که تکانی در زمین پیدا میشود که زلزله نام دارد.

این مردم با این دو اندیشه متفاوت هرکدام خود را حق به جانب دانسته با همدیگر درگیر شدند و آن قدر به فرق همدیگر زدند که بیست الی سی فیصد مردم بر روی همین مسئله کشته شد.

بعد به یک فیصله رسیدند که فرق نمیکنه هر کسی میتانه به هر چیزی باور داشته باشد، مهم نیست چه کسی به چه چیزی باور دارد.

فرزانه ی یونانی سقراط گفت:

سوال و جواب بهترین راه آموختن است. هر چیزی را که نمیدانید سوال کنید، زیرا سوال کردن است که ما را به عمق نادانی ما خودمان آگاه میسازد.

سقراط به خاطر دانایی و دانش بیش از حدش به نوشیدن جام زهر (شوکران) محکوم شده و اینگونه به قتل رسید و اما این سخنانش چندین قرن بعد به گوش مردم این محل رسید.

نظریه های او مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

نیمی از مردم محل سخنان او را باور کردند، نیمی دیگر آنرا رد کرده و هر کسی را که این سخنان را درست میخواند، لت و کوب میکردند. کار به جایی رسید که باز هم بیست تا سی فیصد مردم این محل درین زدو خورد بر روی نظریه های دانشمندان، همدیگر خود را کشتند. چندی گذشت و این بحث فراموش همه شد اما باز هم ...

فرزانه ی دیگر یونانی افلاطون شاگرد سقراط که استاد ارسطو نیز بود، گفت: به نظر وی، هر کس نمی‌تواند مدیر یا مسئول شود مگر اینکه شرایط آن را داشته باشد ازجمله هوش سرشار و آگاهی )معلومات( داشتن، منطقی بودن، کنترل نَفس داشتن، کننده کار بودن و شایستگی انجام آن را داشتن و علت و معلول را تشخیص دادن و ... و بالاخره این مسئولیت انتخاب کننده است که باید از میان بهترها، بهترین را برگزیند.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی یونانی ارسطو شاگرد افلاطون گفت:

فیلسوفی به نام ارسطو که شاگرد افلاطون بود و عقاید او از عقاید افلاطون سرچشمه میگرفت، نظر خود را درباره زنان بیان کردند و به نتایجی متفاوتی نسبت به باور های خرافاتی این کشورک صد نفری رسیدند. برخی از محققان افلاطون را به عنوان اولین طرفدار و یا مدافع حقوق زنان، به سبب برخی پیشنهاد های اصول گرایانه او درباره نظام جامعه که در شاهکارش موسوم به "جمهور" به آن پرداخته است، می شناسند. در دولت جامعه آرمانی که او به تصویر کشیده است، عالی ترین طبقه اجتماعی را حاکمان و سربازان-محافظان-تشکیل می دهند و زنان هم در کنار مردان به عنوان گروهی برگزیده ، پذیرفته شده اند. زیرا "زنان باید همان وظایف مردان را بر عهده گیرند و باید از همان تعلیم و تربیت هم برخوردار باشند".

این نظریه های دانشمندان، در مورد زنان، برای یک تعداد اقوام عقب مانده و بی سوادی که هرگز مکتب نرفته بودند و پدر های شان به دولت رشوت میدادند تا کودکان شان به مکتب نروند چون فکر میکردند که اگر کودکان شان به مکتب بروند، گمراه میشوند، بسیار افراطی و غیر قابل باور به نظر میرسید. آنها عکس العمل های شدیدی از خود نشان دادند.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل کردن باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی انگلیسی چارلز داروین از بسیاری از قاره ها و کشور های جهان حیواناتی را جمع آوری کرده و آنها را تحت مطالعه قرار داد. او متوجه شد که حیوانات در کشور های مختلف نظر به جغرافیای همان سرزمین رشد کرده و اندک اندک تغییر یافته است، مثلاً سنگ پشت در افریقا گردن بزرگتری داشت چون علف های آنجا بزرگ میشد، اما سنگ پشت آسیا گردن کوتاهی داشت چون علف های آنها قد های کوتاهی داشتند. او نظریه تکامل را ارائه کرد: انسان از نسل میمون (شادی) تکامل یافته و به وجود آمده است.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی روسی لیلن: کمونیزم و سوسیالیسم یگانه راه زندگی است.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی امریکایی: امپریالیسم یگانه راه زندگی است.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی عرب حضرت محمد (ص): درس بخوانید. خدا وجود دارد. به مردم ظلم نکنید. دست دزدان را از خانه های تان قطع کنید. فساد را معدوم کنید. دختران تان را زنده به گور نکنید.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند. یک تعداد آنها میگفت که ما طرفدار خوب نظریه های او هستیم، یک تعداد دیگر میگفت ما طرفداران خوب و درست نظریه های او هستیم. این حماقت ها جنگ های خونین را دامن زد و یک تعداد در مخالفت با نظریه ها، یک تعداد در طرفداری با نظریه ها، یک تعداد دیگر در تصور اینکه خودشان طرفداران واقعی و بهتر هستند، با همدیگر میجنگیدند و سال های متمادی را جنگ کردند و همدیگر را کشتند. یک تعداد تنها دستور اول را گوش کرده مشغول درس خواندن شدند، اما تعداد شان کم بود، در اثر جنگ های داخلی کشته شدند. یک تعداد دیگر فقط دستور دومی را قبول کرد. یک تعداد دیگر با جمله چهارم مخالفت کرد. یک تعدا دیگر فقط و فقط میرفت، هر کجا دستی پیدا میکرد، قطع میکرد و میگفت قطع کردن دست بر ما فرض شده است. یک تعداد دیگر میخواست با فساد مبارزه کند اما معنی فساد را نمیدانست، آنها فکر میکرد که بوسیدن دختران توسط پسران فساد است، هر جا که کسی را میدیدند که دختری را میبوسد، او را اعدام میکردند. میگفتند که معدوم سازی فساد بر ما دستور داده شده است و بر ما فرض شده است. بعد از رحلت او هم یک تعداد طرفدار خانواده او باقی ماند، یک تعدادی با کسانی که نظریه های او را برای قدرت استفاده کرده بود، یک تعداد هزاره ها خوشان را شیعه میدانستند، یک تعداد دیگر پشتون ها و تاجک ها خودشان را سنی میدانستند، یک تعداد دیگر خود شان را وهابی میدانستند، به فرق فرق همدیگر زندند و نصف نفوس خود را کشتند.

فرزانه ی جرمنی فریدریک نیچه و نظریه مرگ خدا: خداوند مرده است و هرکس باید خودش به فکر خود باشد. چون دیگر کسی به خدا باور ندارد.


نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

Standards of Road Construction in Afghanistan

معیار های جاده سازی در افغانستان

برای اینکه وضعیت جاده ها بهتر شود، باید به این مسایل فکر کرد، سپس معیار های بین المللی برای ساختن جاده ها را مرور کرد و سپس وضعیت کنونی جاده های افغانستان را مطالعه کرده، مشکلات آنها را باید ملاحظه کرده و با خط درشت، یاد داشت کرد تا بتوان وضعیت جاده های این کشور را بهتر بسازیم.

اول لازم است یک سلسله سوال هایی را از خود بپرسیم مثل اینکه:

چه چیز هایی به جاده های افغانستان آسیب رسانده و آنها را ویران میکند؟
عمر یک جاده چند سال است؟
چه کسی مسئولیت نگهداری جاده ها را به عهده دارد؟
چه کسی مسئولیت ساختن جاده ها را به عهده دارد؟
چه کسانی حق دارند از وضعیت جاده ها شکایت کنند؟ و به کجا باید شکایت کنند؟ اگر شکایت شنیده نشد و کسی به شکایت آنها توجه نکرد، چه اقدامی باید بکنند؟
پول ساختن جاده ها را چه کسی باید بپردازد؟
دولت مالیاتی را که به نام شاختن جاده از قیمت تیل و از درایور ها به نام حق العبور میگیرد، و از کشور های مختلف به نام ساختن جاده های افغانستان کمک مالی (پول نقد) دریافت میکند، اگر جاده ها را نمیسازد، این پول ها را چی میکنند؟
یک جاده خوب باید چگونه باشد؟
یکی از بزرگترین دشمنان جاده های افغانستان بارندگی در فصل زمستان است، آب های باران و آب های برف باید به کجا بروند؟
آب هایی که از حمام ها، خانه های مردم، و سیستم های فاضلاب بیرون میشوند، باید به کجا بروند؟
همه ساله در فصل زمستان برف ها و باران های شدید میبارد و جاده هایی که در ارتفاعات بلند، بر سر کوه ها وجود دارند، مثل سالنگ، کوتل شیبر و دیگر مسیر ها با برف مسدود میشوند. چه کسی باید با کدام وسیله ها برف ها را پاک کرده، و این جاده ها را بر روی مردم باز نگهدارند؟
همه ساله تعداد زیادی از مردم زیر برف کوچ های سالنگ جان شان را از دست میدهند، چه کسی باید در مورد این مشکل یک راه حل پیدا کند؟ چگونه میتوان از ریختن برفکوچ بر جاده های بزرگ جلوگیری کرد؟
عرض یک جاده استندرد یک طرفه باید چند متر باشد؟
عرض یک جاده استندرد دو طرفه باید چند متر باشد؟
عرض جاده ها حلقوی شهر و عرض شاهراه ها باید چند متر باشد؟
در تمام دنیا شرکت های بسیار بزرگ جاده سازی وجود دارد؟ وقتی آنها جاده میسازند، آیا برای پیاده رو ها در کنار جاده یک جای مناسبی میسازند یا نه؟
آیا برای بایسکل رانان در کنار جاده باید یک مسیر جداگانه یک متره ضروری نیست، طوری که در همه دنیا میسازند؟
آیا برای منی بس، و برای موتر های کوچک مسیر های جداگانه را در نظر نمیگیرند؟
آیا علامتگذاری و علایم ترافیکی در افغانستان استندرد است؟
آیا برای گذشتن و عبور کودکان و مردم از جاده های مزدحم شهر های بزرگ کشور، در نقاط پر ازدحام، علامتگذاری های مناسب انجام شده است؟
آیا برای ترم و ساختن مسیر برای موتر های برقی در کابل، در جاده سازی، مسیری در نظر گرفته شده است، چون موتر های برقی تیل (نفت) مصرف نمیکنند و باعث آلودگی آب و هوا نمیشوند؟
فاصله استندرد میان ایستگاه های منی بس باید چقدر باشد؟
آیا برای نامگذاری درست ایستگاه های منی بس و سرویس های شهری در افغانستان اقدام شده است؟
آیا برای منتظرین در ایستگاه های منی بس، و وسرویس های شهری، سایبان ها و چوکی های انتظار و سقفی برای ایستادن و حفاظت از آنها در مقابل نور آفتاب، باران و برف جایی در نظر گرفته شده است؟

آیا معیار هایی برای بیرون شدن حرارت و نور آفتاب از زمین، که هنگام روز جذب شده و شب ها دوباره بیرون میشود، در نظر گرفته شده است؟ چون اگر درین مورد اقدامی نشده باشد، جاده ها ترک برداشته خود به خود در جریان فصل تابستان که تابش نور آفتاب زیاد است، از بین میرود.
آیا در کنار جاده ها، معبر آب برای آب های اضافی ساخته شده است؟ و آیا این معبر آب ها را به دریایی (مثل دریای کابل) و یا هم به یک کانالیزاسیون وصل میکند؟
چگونه میتوان جاده هایی را که بر سر کوه های بلند افغانستان سال های قبل ساخته شده اند و شیب کوتل های آن به دلیل ارتفاع زیاد کوه ها صعب العبور هستند، و سالانه چندین اراده وسیله های نقلیه مختلف در آنها با انحراف مواجه میشوند، یا به دلیل شیب بیش از حد جاده، و یا هم به دلیل عدم توانایی دریور ها برای کنترول وسایل در سر بالایی های این کوتل ها چپه میشوند، و سالانه چندین انسان و خانواده را قربانی میسازد، را اصلاح کرده و شیب جاده ها را، چگونه میتوان در بلند ترین مناطق کمتر ساخته و از تلفات بیشتر انسان ها جلوگیری کنیم؟
برای حل مشکلات کوتل های افغانستان به چه نوع ماشین آلات نیاز است؟
از کدام نوع تخنیک ها باید استفاده شود تا میزان تلفات درین شاهراه ها کاهش یابد؟
آیا ساختن کتاره در اطراف جاده های کوتل میتواند میزان تلفات را کاهش دهد؟

آیا کنترول استفاده از مواد مخدر، به خصوص جلوگیری از کشیدن چرس هنگام رانندگی دریوران مسیر های مختلف در افغانستان میزان تلفات و مرگ و میر مسیر ها را کاهش دهد؟ مثلاً تعداد زیادی از دریوران (رانندگانی) هستند که به شکل خصوصی، بدون عضویت در شرکت های رانندگی، درین مسیر ها، برای عرضه خدمات ترانسپورتی، بدون رعایت هر نوع قوانین رانندگی، و بدون مراعات استندرد های رانندگی کار میکنند. بیشتر آنها درین مسیر ها هنگام رانندگی چرس میکشند و آیا جلوگیری ازین میتواند درین مسیر های (مثلاً خط کابل - مزار شریف در سالنگ)، میزان تلفات مشتریان (سواری) های این مسیر  پر خطر را که شامل کودکان، زنان، جوانان و مردان میشوند، کاهش دهد؟

آیا تبدیل ترانسپورت از شکل انفرادی و بی نظم کنونی آن به شکل شرکت های ترانسپورتی مسئولیت پذیر که بتوانند با قدرت نظارت بیشتر بر رانندگان، و با استخدام و اخراج آنها، با وضع کردن معیار های بین المللی ترانسپورت، میتواند میزان مرگ و میر، تلفات و حوادث ترافیکی در شاهراه ها را کاهش دهد؟

آیا اجاره دادن جاده ها به کیلومتر به شرکت های ساختمانی و جاده سازی برای مدت های معین (مثلاً 10 کیلومتر برای هر شرکت در هر سه 3 سال) با تعیین کردن معیار ها و استندرد های آن از سوی دولت، و با دادن مسئولیت ساختن، علامتگذاری، بازسازی، نگهداری، ترمیم، و استندرد سازی  به شرکت های جاده سازی، میتواند در بهبودی جاده های افغانستان کمک کند؟

آیا بهتر نیست جاده های هر منطقه را دولت با تعیین معیار ها، و با تخصیص بودیجه، بسپارد به مردم منطقه تا آنها در رقابت با همدیگر، جاده های منطقه ای خود را بهتر بسازند؟





۱۳۹۵/۰۴/۲۵

Reconstruction of Religion in Afghanistan

باز سازی دین در افغانستان


روزگاری رسید که یک مرد فرزانه و دانشمند امور مملکت را در افغانستان، پس از چندین قرن حکمرانی حاکمان نادان، به دست گرفت. او متوجه شد که میزان سواد درین کشور به صورت خطیر پایین آمده است. او متوجه این مسئله نیز شد که نظریه ها و باور های دینی نیز به قهقرا رفته و این ملت بزرگ، از نظریه های دینی وارداتی توسط شبکه های اطلاعاتی کشور های همسایه، برای مقاصد خودشان، به شدت رنج میبرد و بی نهایت آسیب پذیر است. او متوجه شد که باور ها، اندیشه ها، و حتی دستور العمل های دینی و نظریه های دینی در افغانستان از کشور های همسایه وارد میشود و به جای اینکه مردم را به سوی سعادت، خوشبختی، رفاه و آسایش، احترام به حقوق یکدیگر، پرهیزگاری، تقوی، رستگاری، تعالی شخصیت و پرورش یک نسل بهتر هدایت کند، باالعکس مردم این کشور را به سوی قهقرا، ظلمت، تاریکی، نابودی، ویرانی، قتل، جهالت و در قعر فقر و بدبختی فرو میبرد. و به جای اینکه مردم افغانستان را به خود متکی سازد، اتباع کشور های بیگانه را منحیث رهبر های دینی، برای مردم افغانستان معرفی میکند.

او تصمیم گرفت که دین را در افغانستان بازسازی کند. او در اولین اقدام فرمان صادر کرد که کتاب های دینی که توسط همسایه های افغانستان به این سرزمین وارد میشوند، اهداف سیاسی را دنبال میکنند و هیچ کدام آنها مورد اعتبار نیست. هیچ کتاب چاپ پاکستان و هیچ کتاب دینی چاپ شده در ایران مورد اعتماد مردم افغانستان نیست.

او از سراسر افغانستان ملا های مساجد، طالبان، تعویذ نویسان، دم و چوف کنندگان، روحانیون و کسانی که از آدرس دین از مردم به نام های جادو و سحر کنندگان پول میگیرند، را دعوت کرد و گفت برای آنها یک برنامه ای بسیار خوب دارد و میخواهد که تمام آنها را مورد خطاب قرار داده، آنها را برای زحماتی که تا هنوز درین راستا کشیده اند، پاداش و جایزه های بسیار بزرگ بدهد.

همه ای این گروه ها از سراسر کشور حضور یافتند. او اول تمام آنها را به گروه های مشابه و یکسان تقسیم کرد. اول آنها را بر اساس ادیان، سپس بر اساس مسلک و نوع کار، سپس بر اساس مذاهب، سپس بر اساس منطقه و سپس بر اساس نصاب تعلیمی و کتاب هایی که آنها استفاده میکنند، تقسیم بندی کرد. اول به تمام نظریه ها و پیشنهادات همه ای آنها، اعم از تمام ادیان و مذاهب افغانستان گوش داد. سپس از آنها خواست که میخواهد از همه ای آنها امتحان بگیرد، چون میخواهد آنها را درجه بندی کند، و آنها را بر اساس دانش دینی شان مکافات و مجازات دهد.

وی خطاب به همه ای آنها گفت که من با همه ای وزرای کابینه، برای شما امتحانی را آماده کردیم، و این امتحان طوریست که اگر کسی به مقام اول کامیاب شود، بهترین جایزه را به او خواهیم داد و متباقی شما، همه مجبور به اطاعت از دستور های او هستید. اما این امتحان طوریست که فقط یک راه کامیابی دارد و دیگر همه ای راه ها به ناکامی مطلق می انجامد. ناکامی مجازات دارد، چون کسی که ناکام میماند، به این معنی است که تا هنوز دانش دینی درستی نداشته، و مردم درین مدت، از آدرس دین فریب داده است، و اگر کامیاب شدید، مکافات دارد چون شما تنها کسانی هستید که توانستید مسئولانه برای جامعه خود، کشور خود، و بلاخره مردم خود صادقانه خدمت کنید.

امتحان شما طوری ساخته شده است که از شما حدود صد سوال دینی فلسفی پرسیده میشود. او گفت که من برای این امتحان یک ساختمان جدید بنا کرده ام. شما باید به این ساختمان داخل شوئید. تنها یک راه بیرون رفت ازین ساختمان وجود دارد، و آن راه را تنها با جواب های درست دادن به همه این این صد سوال، میتوانید پیدا کنید. همه این سوال ها در قسمت بالایی دروازه های این ساختمان نوشته شده است، در پایین بر روی هر دروازه یک جواب وجود دارد. 

اگر با آن جواب موافق هستید، داخل همان دروازه میشوئید. راه برگشتی وجود ندارد، چون وقتی جواب را انتخاب کردید و وارد همان دروازه شدید، دیگر نمیتوانید برگردید، چون دروازه قفل میشود. شما جامعه ای دینی افغانستان هستید، و شما محکوم به باور ها و اندیشه های خود هستید. باید بسیار مسئولانه جواب دهید، چون در عقب هر دروازه ای مطابق جواب شما، پاداش و مجازات نهفته است.
وقتی همه رفتند، پس از چند ساعتی از آن سوی دروازه، از میان حدود ده هزار نفر، فقط سه نفر موفق از دروازه ای کامیابی بیرون شد. همه به آنها کف زدند و رئیس جمهور از آنها پذیرایی کرد.

در مصاحبه ای نهایی رئیس جمهور از آنها پرسید که درس دینی را در کجا فرا گرفته اند و آنها در کدام مدارس تدریس میکنند؟ آنها با بسیار معذرت از رئیس جمهور، به خاطر سوء تفاهمی که رخ داده بود، گفتند که آنها استادان مکتب هستند. رئیس جمهور تعجب کرد که چگونه امکان دارد استاد مکتب بهتر از دیگران در رشته های دینی موفق شوند؟

پرسید کدام رشته ها را تدریس میکنید؟

گفتند فلسفه و منطق.

آنها ار رئیس جمهور پرسید که باقی کسانی که درین رشته ناکام شدند، کجا هستند؟

رئیس جمهور گفت آنها به باور های نادرست خودشان محکوم شدند. مثلاً اگر پرسیده شده بود که "آیا دین کشتن انسان را اجازه میدهد؟". در زیر این سوال دو دروازه بود. یکی بلی و دیگری نخیر. کسانی به باور داشتند که دین کشتن انسان را مجاز میداند، به دروازه ای بلی داخل شدند، آن دروازه، دروازه ای مرگ بود. به چیزی که باور داشتند بر خودشان تطبیق شد، و تنها کسانی که باور داشتند دین کشتن انسان را اجازه نمیدهد، جواب درست را انتخاب کرده و وارد دروازه نخیر شدند. و اینگونه به مرحله بعدی راه یافتند. کسانی که باور داشتند دین اجازه میدهد دست کسی را قطع کنیم، به دروازه ای قطع کردن دست وارد شدند، و کسانی که باور داشتند دین جبر و ستم را روا میدارد، به دروازه ای ستم وارد شدند. کسانی که باور داشتند دین سنگسار را مجاز میداند، به دروازده ای سنگسار وارد شدند و کسانی که فکر میکردند دره زدن و زیر دیوار کردن از نظر دینی مجاز است، هر کدام به ترتیب داخل اتاق های دره زدن و زیر دیوار کردن شدند. در میان کسانی بود که انتحار را از نظر دینی مجاز میدانست، آنها داخل اتاق انتحار شدند، کسانی که تیزاب پاشیدن را از نظر دینی مجاز میدانست، داخل اتاق تیزاب پاشی شدند. کسانی که از آدرس دین ظلم روا میداشتند، بر آنها ظلم شد، کسانی که دین را منشاء انسانیت و مهربانی میدانستند، بر آنها مهربانی شد. کسانی که به بخشش باور داشتند وارد اتاق بخشش شدند کشانی که به اعمال فشار و زور باور داشتند، بر آنها زور و فشار وارد شد. خلاصه اینکه ما ازین امتحان به یک مسئله ای بسیار بزرگ پی بردیم که بسیاری از مردم ما، قضاوت و عدالت را که مسائل حقوق اند، در سطح علمای دینی، نمیدانند. آنها بیشتر خود را قربانی ندانستن قوانین مجازات و مسائل حقوقی کرده اند، در حالی که این رشته امروزه کاملاً جدا از مسائل دینی تدریس میشود. بیشتر آنها ازین امر کاملاً نا آگاه بودند که امروزه حقوق یک شاخه ای کاملاً جدا و مجزا از دین است و قوانین مجازات بر مبنای حقوق ساخته میشود، نه بر مبنای نظریه های 1400 سال پیش دینی. آنها بیشتر قربانی این مفکوره شدند که فکر میکردندکه نظریه های دینی آن زمان، امروز نیز جنبه ای تطبیقی دارند، و سیر تکامل حقوق و قوانین مجازات در دنیای امروز را کاملاً نا دیده میگرفتند. منشاء تمام بد بدختی های آنها همین بود. حالا من از شما میخواهم، وقتی نصاب جدید تعلیمی را میسازید، برای هر شخصی که میخواهد الهیات بخواند، اول فلسفه، منطق، حقوق، همراه با تاریخچه ای سیر تکامل قوانین مجازات را با سیر تکامل حکمت و علوم در طی این 1400 سال را به آنها تدریس کنید. پس از اتمام این مرحله درس های کنونی را به طور درست، و با تفسیر مناسب و ترجمه ای درست، تنها به زبان قابل درک و رسمی کشور اجازه دارید به آنها تدریس کنید. چون شما تنها کسانی هستید که دین را درست درک کردید و با دادن جواب های درست در مورد دین، توانستید ازین امتحان جان سالم خود را درآورده و به در موفقیت نایل آئید. برای همین است که برای شما در مقابل جواب درست به هر سوال یک سکه طلا هدیه داده میشود و در ضمن شما تنها کسانی هستید که میتوانید در سراسر کشور مدارس دینی را رهبری کنید.
او گفت ما هر کسی را مسئول باور ها و اندیشه های خودش میدانیم و توقع داریم در هر موردی طوری نظر بدهید که انگار بر خود شما تطبیق میشود.

جای بسیار تاسف است که این مبلغین، هیچ کدام وظیفه ای خود را به درستی نمیدانستند. آنها فکر میکردند که آنها هم وظیفه ای قاضی، هم وظیفه ای مبلغ دینی، هم وظیفه ای دعوت گر، هم وظیفه ای مجری قانون را به عهده دارند. آنها تبدیل به هیولا هایی شده بودند که "خود کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش" بودند.

الهیات را باید به چندین رشته ای دیگر تقسیم کنیم. جنبه های عملی و جنبه های نظری. جنبه های عملی و نظری را طوری ترتیب کنید که به هیچ کسی آسیب نرساند. کسانی را که پس ازین میخواهند الهیات بخوانند، باید رشته بندی کنیم. کسانی که علاقمند قضاوت بود، باید به رشته حقوق معرفی شوند. کسانی که علاقمند سخنرانی و تبلیغ بود، باید در رشته ای فنون بیان و فلسفه ای اسلامی معرفی شوند. و پس از فراغت باید وظیفه ای آنها مشخص شود و برای آنها تعیین وظیفه شود و در چهارچوب قوانین و مقررات کشور، باید از صحبت های آنها نظارت و کیفیت کار آنها ارزیابی و رتبه ای آنها هر چند وقت یک بار مورد کنترول و تجدید نظر قرار گیرند. و این تعداد کسان باید تنها وظیفه ای تبلیغ را به عهده بگیرند. قاضی ها باید رابطه دین و قانون را به خوبی درک کنند. نصاب تعلیمی قاضی ها باید بر مبنای عصری ترین و امروزی ترین پیشرفت های حقوق در سطح جهان با معیار های ملی و بین المللی باید تجدید نظر شوند.

این کشور بیش ازین توان و تحمل این همه نادانی و ندانم کاری را ندارد.

و پس از آن افغانستان دیگر هیچ گاهی به انحرافات و خرافات روی نیاورد و باور های نادرست همراه با مبلغین نادرست، از بین رفت و به هیچ کسی اجازه ای سوء استفاده از نام و آدرس دین داده نشد.
افغانستان از شر تندروی های دینی، اینگونه نجات یافت.



۱۳۹۵/۰۴/۲۳

Reading Culture

فرهنگ کتاب خوانی

"شاید دلیل اینکه چرا ما کتاب میخوانیم و در مراحل تاریک و دشوار به کتاب مراجعه میکنیم این باشد: برای پیدا کردن کلمات برای آنچه که ما قبلاً می دانیم"
- آلبرتو منگل، خاطرات کتاب خواندن: بازتاب پر حرارت خوانندگان در سال کتاب

Maybe this is why we read, and why in moments of darkness we return to books: to find words for what we already know.”
-Alberto Manguel, A Reading Diary: A Passionate Reader's Reflections on a Year of Books

"جوجن گفت: یک کتاب خوان یک هزار سرگذشت را زندگی می کند، قبل ازینکه او می میرد، و اما مردی که هرگز کتاب نمیخواند تنها یک سرکذشت را زندگی می کند. "
- جورج آر آر مارتین، رقصی با اژدهایان

A reader lives a thousand lives before he dies, said Jojen. The man who never reads lives only one.”
-George R.R. Martin, A Dance with Dragons


چه بهتر است شخصیت انسان ها را با تعداد کتاب هایی که میخوانند محک بزنیم و معیار اصلی شناختن اشخاص را همان تعداد کتاب هایی که میخوانند قرار دهیم. حتی معیار احترام ما نسبت به اشخاص دیگر نیز باید همین تعداد کتاب هایی باشد که هر شخص مطالعه میکند. اگر به این معیار عمل کنیم، میتوان به یک جامعه ای رسید که تنها کسانی که از موضوعات درک درست دارند، به مقام تصمیم گیری برسند و اینگونه وضعیت کشور نیز بهتر خواهد شد.

در کشور های اروپایی، امروز هر شخص حد اقل هر هفته یک کتاب مطالعه میکند، اما در افغانستان میزان سرانه کتاب خوانی حتی یک کتاب در یک سال برای یک شخص هم زیاد است. کتاب خوانی در کشور های اروپایی بسیار پیشرفت چشم گیری داشته است، طوری که امروزه با رشد تکنالوژی شاهد موجودیت کتاب های گوناگون هستیم که از جمله میتوان به انواع کتاب ها اینگونه اشاره کرد:

1.        کتاب های چاپی، چاپ شده به سبک قدیمی
2.        کتاب های اکترونیک (eBook) به شکل پی دی اف PDF (Portable Document Format)
3.        کتاب های صوتی (Audio book) که میتوان به سی دی آنها گوش داد
4.        کتاب های ویدیویی (Video book) که میتوان آنرا تماشا کرد

ماشین کتاب خوان دیجیتل
یکی از دست آورد های دیگر تکنالوژی این است که امروز میتوان کتاب ها را در ماشین های خاصی که مثل کمپیوتر ها و یا تابلیت ها کوچک ساخته شده اند  و به نام کتاب الکترونیک خوان (eBook Reader) یاد میشوند در بازار های کتاب خوانی موجود است که تقریباً همه ای کتاب ها را میتوان به شکل پی دی اف و قابل حمل داخل آن انداخته و با خود به هر طرف انتقال داده، در سفر و یا در داخل ریل (قطار) و یا هنگام مسافرت نیز میتوان مطالعه کرد.

یکی از خوبی های ماشین کتاب خوان دیجیتل این است که با ریزولوشن و یا کیفیت دید خوب ساخته شده اند که برای چشم انسان مضر نیست و در هر موقعیتی میتوان از آن استفاده کرد. آنها نور دارند و میتوان مطابق محیط نور و روشنایی پرده آنرا به اندازه چشم خود تنظیم کرد و همچنان میتوان اندازه خط کتاب ها را در آن کوچک و یا بزرگ ساخت.

درینجا عکس هایی برای شما گذاشته ام تا بتوانید یکی ازین ماشین ها را هرچه زود تر برای خود خریداری کرده و کتاب های خوبی را در داخل آن جابجا کرده ومطالعه را شروع کنید.

اگر در جامعه ای دینی مثل افغانستان نیز به اهمیت موضوع مطالعه نگاه کنید، مطالعه را دین اسلام درست مثل نماز خواندن بر هر انسان اعم از مرد و زن فرض ساخته است و این یکی از موکد ترین فریضه ها نیز است چون در اولین آیات بر خواندن تاکید شده است.












Mind Reader Machine

ماشین خواننده افکار

به سلسله پیشرفت های سریع تکنالوژی در دنیا، افغانستان درین اواخر موفق به کشف یک ماشینی شده است که میتواند با اسکن کردن مغز انسان، تمام اندیشه ها و مفکوره های انسان را که در نیورون های مغز ثبت است، به صورت فایل های مختلف در یک کمپیوتر ذخیره کرده و در دسترس دیگران قرار دهد. این ماشین که به نام مایند ریدر (Mind reader) یاد میشود، برای اولین بار جهت تحقیق روی افکار عامه مردمان مختلف از اغلب کشور های دنیا استفاده شده و نتایج این تحقیق در دسترس همگان قرار گرفت. نتایج بدست آمده این تحقیق چنین بود:

جاپان:
تقریبا حدود 90 فیصد مردم به اختراع کردن ماشین آلات جدید و رشد تکنالوژی فکر میکردند. حدود 10 فیصد متباقی مردم به پختن، خوردن و تربیت کودکان مودب و با تربیه فکر میکردند.

امریکا:
تقریباً حدود 90 فیصد مردم امریکا به حمله نظامی به کشور های دیگر ضعیف مسلمان نشین و تصرف کشور های دیگر فکر میکردند. 10 فیصد باقیمانده نیز به خوردن غذا در مکدونالد، داشتن روابط جنسی، تبعیض میان سفید پوستان و سیاهپوستان و به عایدات میلیونی و ساختن شبکه های تجسسی در انترنت و دخالت در زندگی دیگران فکر میکردند.

انگلستان:
حدود 85 فیصد مردم به این فکر میکردند که آیا عضو اتحادیه اروپا باشند و یا نباشند و اینکه آیا اسکاتلند و کشور های دیگر عضو بریتانیای کبیر باشند یا نباشد و اینکه چگونه زبان انگلیسی را منحیث اولین زبان و بهترین زبان دنیا معرفی کنند. 25 فیصد باقیمانده به این فکر میکردند که آیا میتوان از مهاجرت مسلمان ها به بریتانیا جلوگیری کرد یا نه؟

فرانسه:
حدود 70 فیصد مردم فرانسه به این فکر میکردند که چگونه میتوانند دین اسلام را مسخره کنند و چگونه میتوانند کاریکاتور های توهین آمیز رسم کنند تا مردم به اسلام و مسلمان ها بخندند. باقی 30 فیصد نیز به داشتن دوست دختر یا دوست پسر فکر میکردند و یا هم به اینکه چگونه توریزم و سیاحت را در فرانسه رشد دهند.

جرمنی (آلمان):
بیشتر مردم (حدود 60 فیصد) به این فکر میکردند که آیا وقت آن رسیده است که کتاب نوشته شده توسط هیتلر را به نشر برسانند یا هنوز مردم این کشور آماده پذیرفتن نظریه های تندروانه ای او نیستند. متباقی مردم نیز به این فکر میکردند که چگونه مهاجران مسلمان باید سرکوب شوند و اینکه چگونه باید راه های آمدن مهاجرین به اروپا را از سوی یونان مسدود کنند. یک تعدادی هم نگران آینده اتحادیه اروپا بودند.

روسیه:
حدود 70 فیصد مردم به این فکر میکردند که چگونه باید قدرت قبلی روسیه را منحیث یک اتحادیه قوی زنده کنند و اینکه چگونه روابط خود را با اروپا و امریکا بهتر بسازند و اینکه چطور میتوان در جنگ های کشور های سوریه، عراق و افغانستان بهتر از مردم اروپا و امریکا درخشید. حدود 30 فیصد متباقی نیز به این فکر میکردند که چرا ترکیه به ما از پشت خنجر زد و چگونه روسیه باید قصد این خسارات را از ترکیه پس بگیرد.

چین:
حدود 80 فیصد مردم چین به این فکر میکردند که چگونه باید یک چیز نو تولید کنند و اینکه چگونه میتوان با کمترین قیمت، بهترین چیز را تولید کرد. حدود 20 فیصد باقیمانده نیز به این فکر میکردند که چگونه تولیدات کشور خود را به بیرون صادر کنند.

ایران:
حدود 90 فیصد مردم به این فکر میکردند که سلاح اتمی داشته باشیم یا نداشته باشیم کدام بهتر است؟ باقی 10 فیصد هم به چیز های دیگری مثل ولایت فقیه، منع کردن مهاجران افغانستان از رفتن به پارک ها، مداخله در جنگ های داخلی کشور های مسلمان نشین در سراسر دنیا فکر میکردند.

افغانستان:
حدود 90 فیصد مردم به این چیز ها فکر میکردند: جنگ، زدن، چاقو، تفنگچه، کلاشینکوف، بودنه بازی، کوک بازی، سگ جنگی، مرغبازی و مرغ جنگی، بچه بازی، زنکه بازی، خشونت علیه زنان، دینداری، کشتن انسان بنام دین، انتحار، انفجار، کمک خیریه، طرفدار من، طرفدار او، قوم پشتون، قوم تاجک، قوم هزاره، قوم ازبک، دزدی، رشوت گرفتن، تجاوز، تقلب، طالبانیزم، پشتونیزم، اوغانستان وطن پشتونهاست، تنها پشتون باید درین کشور باشد، هزاره ها مسلمان نیست، ناتو چرا کمک نکرد؟، امریکا صحیح کمک نمیکنه، دین یگانه راه صلح، کمیسیون صلح، بیانیه دادن، دروغ گفتن، حرامزادگی، لچکی، پلان های شوم، اسید پاشیدن به روی زنان، بینی بریدن زنان، حمله کردن به مسافران، راه گیری، ده جان زدن، بازی دادن، گپ دادن، دو زدن، حرف بد گفتن، حرف زشت گفتن، طعنه گفتن، کنایه زدن، خبر های دروغ در فیسبوک نشر کردن، بد اخلاقی، پشت زنها ره گرفتن، سر زن ها پرزه رفتن، بیکاری، فقر، بیچارگی، پوچی، هیچی، هرزگی، عاشقی، ده تیلفون گپ زدن، نصوار زدن، سگرت، زدن، هیروئین کشیدن، چرس زدن.
و اما 10 فیصد باقیمانده اصلاً وقت نداشتن فکر کنند.  


نتیجه این تحقیق: افغانستان اشد نیاز به پروژه های بازسازی فرهنگ افغانستان و ایجاد اندیشه های مثبت درین سرزمین دارد. 






Why do some Afghan boys wear military clothes unknowingly?

چرا لباس نظامی؟

من به یکی از کشور های اروپایی سفر میکردم. در راه با گروهی از محصلان افغانستان یکجا شدم که آنها نیز برای ادامه تحصیل به همان کشوری میرفتند که من میخواستم بروم. تعدادی از آنها لباس های عادی محلی افغانستان یعنی پیراهن و تنبان به تن داشتند و تعداد دیگر هم یک پتلون با بلوز های ورزشی به تن کرده و اما تعداد دیگر لباس های پلنگی کمندو به تن داشتند. هنگامی که در فرودگاه (میدان هوایی) یکی از کشور های اروپایی رسیدیم، متوجه شدم که همه سربازان پولیس برای گروه ما سلامی میزنند.

من فکر کردم که شاید یکی از همان شوخی های کمره مخفی باشد، اما هر قدر نزدیکتر میرفتیم، متوجه شدم، که این کار چندین بار تکرار شد. به محض اینکه از فرودگاه (میدان هوایی)  بیرون شدیم، تعدادی از افسر های پولیس نزدیک ما آمده، سلامی زد و سپس از ما چیزی به زبان محلی آن کشور پرسید که ما نفهمیدیم، من به انگلیسی پرسیدم که ببخشید، متوجه نشدم چی گفتید، میشود به زبان انگلیسی تکرار کنید؟ مردم کمی متعجب شد گفت شما کجا تشریف میبرید تا شما را برسانیم. وقتی انگلیسی صحبت کردیم، کمی تعجب کردند و کارت های شناسایی ما را خواستند. پاسپورت های خود را دادیم و گفتند بفرمائید با شما کمی کار داریم.

ما خیلی ترسیده بودیم چون در خبر های شنیده بودیم که اروپا همیشه برای مسافران مسلمان مشکلات زیادی ایجاد میکند، اما حالا میدیدیم که این واقعاً همان مشکلی است که ما در باره اش خوانده بودیم.

وقتی در یکی از دفتر های پولیس رسیدیم، از ما تحقیقات را شروع کردند و پرسیدند که شما از کجا هستید، کی هستید، کجا میخواهید بروئید و از اینگونه سوالات بسیار زیاد از هر ما پرسیده شد.

با هر کدام محصلان مصاحبه کردند و بلاخره از آنها آدرس دانشگاه هایی را خواستند که میرفتند و به آن دانشگاه ها زنگ زدند که آیا این محصلان به این نام ها واقعاً محصلان کشور شما هستند. آنها گفتند بلی، من که زبان انگلیسی را نسبت به همه آن گروه بهتر یاد داشتم، منحیث ترجمان برای همه آنها ترجمه میکردم.

پس از یکی دو ساعت تحقیق بلاخره حرف آخر را از محصلان افغانستان پرسیدند و گفتند، ببخشید، میتوانم بپرسم چرا شما لباس نظامی به تن دارید؟ و اینکه چرا بر شانه یک تعداد شما آرم و علامت مارشالی کشور ما زده شده است؟

تنها آن زمان بود که متوجه اصل مشکل شدیم. از گروه جوانان یکی یکی پرسیدند که این لباس ها را چرا پوشیده اند و از کجا به دست آورده اند؟ تعدادی از آنها گفت که این لباس ها را از بازار خریده اند و به تن کرده اند. یکی از جوانان جواب بسیار جالبی داشت. گفت ببخشید، من برادرم در افغانستان با پولیس ملی کار میکند. برای  او سربازان خارجی که در افغانستان هستند، لباس هایی بسیار زیادی داده بود. این لباس ها همه پلنگی بسیار قشنگ و با کیفیت خوب بود. برادرم یک تعداد آنها را که به سایز خودش بود، برای خود گرفت، یک تعداد دیگر را که به سایز من بود، برای من داد و یک تعداد زیاد دیگر را که حدود صد دست بود، به بازار لیلام کرد. این همان لباس هایی است که ما به تن کرده ایم. پولیس خندید و گفت آیا شما نمیدانید که این لباس ها، لباس های عادی نیست؟ این لباس ها پلنگی نیست. این لباس ها به نام لباس های کمندوی نیروی خاص ضربتی نظامی ماست. هیچ کدام این لباس های که شما به تن دارید، لباس های عادی پلنگی نیستند. همه آنها لباس های نظامی با رتبه های بلندی است که با آرم کشور خود ما و به زبان خود ما بر روی آن نوشته شده است.

او از تمام جوانان خواست که اگر امکان داشته باشد، این لباس ها را در یک اتاق دیگر رفته و تبدیل کنند و با لباس های عادی بیرون شوند تا برای خود مشکلات و سوء تفاهمات بیشتری ایجاد نکنند.

جوانان افغانستان نیز با معذرت خواهی به خاطر ایجاد سوء تفاهم، و از اینکه آنها را آگاه ساخت از پولیس تشکری کردند، و گفتند که در آینده ازین لباس ها استفاده نخواهند کرد.

آنها همچنان گفت که در افغانستان بیشتر لباس های نظامی در بازار فروخته میشود و مردم افغانستان حتی نمیدانند که بر روی این لباس ها به زبان های دیگر چی نوشته شده است.

پولیس از جوانان افغانستان نیز به خاطر گرفتن وقت آنها معذرت خواهی کرد و گفت که این مشکل تنها در افغانستان نیست، بیشتر کشور های افریقایی و کشور های جهان سوم، همینگونه مشکلات را دارند و علاقه بسیار زیاد به لباس های نظامی نشان میدهند، و وقتی به فرودگاه (میدان هوایی) ها میایند، به این مشکلات مواجه میشوند.

مشکل درین است که این لباس ها، بیشتر از جانب کشور های غربی، به نام کمک به طور رایگان در دسترس آنها قرار میگیرد و آنها بدون اینکه بدانند که این لباس ها نظامی اند و بدون اینکه بدانند بر روی آنها به زبان های دیگر چی نوشته شده است، آنها را به تن کرده و به هر جایی با آن سفر میکنند.

در بسیاری از جاها با مشکلات بسیار جدی مواجه میشوند و مورد سوء ظن قرار گرفته، باعث ایجاد سوء تفاهمات میشوند. استفاده از لباس نظامی خود یک جرم است و میتواند حتی احتمال خطر مرگ را برای شما همراه داشته باشد چون درین کشور ها هیچ کسی به شما نصیحت نمیکند و مستقیم به شما چیزی نمیگوید. این مردم فکر میکنند که همه مردم دنیا همه چیز را میدانند چونه به مکتب میروند. او از جوانان خواست که این پیام را با دوستان شان شریک کنند که دیگر از هیچ نوع لباس نظامی به رنگ های پلنگی، ماشی، نخودی و ابلق که به مقاصد نظامی استفاده میشوند، نپوشند تا بیشتر ازین باعث بوجود آمدن سوء تفاهمات نشوند.