۱۳۹۵/۰۵/۰۱

A country of 100 People

کشورک صد نفری


در میان سلسله کوه های هندو خوش و سلسله کوه های بابا، یک کشورک کوچک وجود داشت، که حدود صد نفر نفوس داشت، اما خودشان هرگز نمیدانستند که چند نفر هستند، چون حساب کردن را یاد نداشتند. روزگار و اوضاع طوری بود که آنها گرفتار انواع و اقسام امراض روانی شده بودند. یکی ازین مرض ها طوری بود که آنها خودشان را از یکدیگر جدا و بیگانه میدانستند. بنابرآن، این گروه کوچک صد نفری به چندین گروه کوچک دیگر نیز تقسیم شده بود. حدود 7 نفر درین میان خودشان را یک خانواده میدانستند و نام خود را گاهی اوغان و گاهی هم پشتون میگذاشتند، 7 نفر دیگر خودشان را تاجک میدانستند، 7 نفر دیگر خودشان را هزاره، 7 دیگر خودشان را ازبک، 7 دیگر نورستانی، 7 دیگر سادات، 7 دیگر قزلباش، 7 دیگر قزاق، 7 دیگر پشه ای، 7 دیگر بلوچ، 7 دیگر خودشان را عرب، 7 دیگر خود شان را واخانی، 7 دیگر خودشان را قرغز، 7 دیگر خودشان را ترکمن و همچنان درین میان 1 نفر خودش را هندو و 1 نفر دیگر خودش را سیک میدانست. هر کدام اینها در حقیقت  انسان های برابر و برخوردار از حقوق مساوی بودند، اما هرگز خود را یک خانواده و انسان های برابر نمیدانستند.

این کشور اسم ثابتی نداشت و هر وقت که یکی ازین گروه ها که به نام قوم نیز یاد میشد، قدرت را به دست میگرفت، همه ای کشور را به نام قوم خود میساخت، مثلاً اگر اوغان ها قدرت را میگرفت، آنرا اوغانستان نام گذاری میکردند، اگر تاجک ها قدرت را میگرفت خراسان و یا تاجکستان، ازبک ها ازبکستان، هزاره ها هزارستان، نورستانی ها نورستان و همینگونه ادامه داشت. از سوی دیگر جنگ بر سر قدرت همزمان با تغیر نام این کشور ادامه داشت.

اینها مردمان عجیبی بودند. تعداد آنها از صد نفر نه زیاد میشد و نه کم، چون تعداد مرگ و میر آنها مساوی به تعداد تولدات این کشور بود. کشور شان یک کشور بسیار زیبا، بسیار خوب و کوه های آن همه از طلا، و جواهرات قیمت بهای دیگر مانند لاجورد، زمرد، فیروزه، عقیق، و الماس ساخته شده بود.

باغ های آن پر از میوه های گوناگون، و آب و هوای بسیار زیبا و خوشایند و همچنان زمین های حاصلخیز، چشمه های پر از نفت و گاز و بلاخره اینکه این کشورک سرشار از معادن لیتیم، مس و هر نوع فلزات دیگر بود.


اما متاسفانه مردمانش همه بیسواد، نادان، جاهل و از نظر روانی بیمار بودند. فقط خوردن، نوشیدن، خوابیدن و زائیدن را بلد بودند و بس. رسوم و عنعنات جالبی هم داشتند. یک ورزش داشتند ترسناک و وحشیانه بود. اسمش بزکشی بود. 


بزکشی


بزکشی به معنی کش کردن و کشیدن بز از یک طرف به طرف دیگر بود. این بازی طوری بود که مردمان سر خر میامدند، همه در یک میدان، وسط میدان پایین میشدند، یک حلقه در وسط میدان میکشیدند و نام آنرا حلال میگذاشتند، یک بز همسایه را میدزدیدند، شاهرگ گردن بز را میزدند، طوری که از آن خون جاری شود و سپس هر کس بز را به طرف خودش کش  میکرد، قانونش این بود که قبل ازینکه خون رگ گردن بز خشک شود، باید آنرا کسی به داخل یک حلقه ای که در وسط میدان کشیده بودند، برساند. چوب ها، قمچین ها، شلاق ها و دره ها در دست داشتند و به فرق فرق همدیگر میزدند تا بز را از دست دیگری رها کرده و خود، آن را در داخل حلقه بی اندازد و بدین ترتیب برنده شوند و بز را به خود بگیرد و کباب کرده بخورد. بعد ها این بازی کمی تغییر کرد و خر به اسپ تبدیل شد، و اسپ ها در هنگام بازی گاهی بر کودکان تماشا چی به صورت گروهی رانده میشوند و چندین را کشته و زخمی میکند، و هیچ کسی نیست که از سوار کاران تاوان گرفته و آنها را مجازات کند و برای آینده از تلفات آن جلوگیری کنند. اما باقی قوانین آن هنوز هم بسیار بدوی باقی مانده است. عقل و استعداد این مردمان برای کشف این بازی وحشتناک، بسیار قابل قدر و تحسین بود. هیچ کسی درین شهر و دیار و بلاخره درین کشور پیدا نمیشد که به آنها بگوید که این بازی بسیار خشونت دارد. میتوانید قوانین آنرا آسانتر بسازید و لازم نیست همدیگر را بزنید، قمچین ها را رها کنید، به جای بز یک توپ را بگیرید چون آن یک موجود زنده جان است و نباید به آن بز اینگونه با بی رحمی رفتار کنید. آنها نمیدانستند که این بازی یک جفای بسیار بزرگ در حق بز هاست. در هر بازی لازم نیست خون بریزد و یک حیوانی کشته شود. آنها نمیدانستند و فقط همین. گویند که ریشه اصلی این بازی بر میگردد به قوم ازبک درین سرزمین که هنگام شکار بر سر تقسیم آن با هم میجنگیدند و پس از زدن همدیگر، موافقت میکردند که هر کس که آنرا میان یک دایره بی اندازد، شکار از آن باشد. 





کلیک دنده

دو سر یک چوب حدود ده سانتی متر را با تراشیدن تیز میکردند و سپس یک پسر بچه جوان را منحیث هدف در حدود صد متر دورتر ایستاده کرده و چوب تیز شده را با یک چوب بزرگتر دیگر به سوی چشم او میزدند و هرکس که چشم پسرک را کور میکرد، برنده بود. چندین پسر درین قریه با همین بازی کور شده بود، اما هنوز هم مشتاقانه این بازی را ادامه میدادند و هر کسی هم داوطلبانه منحیث هدف ایستاده میشد. آنها فکر میکردند که ایستاده شدن منحیث هدف درین بازی بسیار یک کار بزرگ، یک جرئت، یک افتخار و یک غیرت بود. کسی که منحیث هدف درین بازی ایستاده میشد، در آخر برایش یک چپن جایزه میدادند و او با خوشحالی به همه ای فامیل خود میگفت که من امروز هدف کلیک دنده بودم. فامیلش به او افتخار میکردند. نذر میگرفتند که بچه ای من درین کلیک دنده کور شود، تا بتوانیم سال های سال بر این کارش افتخار کنیم. وقتی پسر کور میشد، او را غازی یا شهید مینامیدند. 

اتن

این یک نوع رقص بسیار جالب و محلی این مردمان بود. در حقیقت یک نوع ابراز خوشی و احساسات با حرکات موزون همنوا با یک موسیقی اجرا میشد. این رقص یک نام دیگر نیز دارد که خود مردم محل آنرا گاهی اوقات به نام "خایه جنباندن" نیز یاد میکنند. البته این نام بر میگردد به ریشه تاریخی این بازی که گفته اند در زمان های دور هنگامی که مردم این سرزمین مغاره نشین بودند، در آن زمان هر کسی بدون لباس و با پوشانیدن برخی از اعضای بدن با برگ و خس و خاشاک، در دست خود یک چوب داشت که سر آن بزرگتر از دسته ای آن بود. با این چوب به شکار میبرامدند و هنگامی که یک خانم از خانواده ای دیگر را میدیدند، آهسته آهسته از عقب او رفته و با چوب محکم در پشت سر او میزدند و خانم را در حالت بی هوشی به غار کاشانه ای خود در کوهی که به نام سوف یاد میشد، میاوردند. و از خوشی این شکار بیرون میشدند بر تپه ای نزدیک سوف خود، کسی دیگ را میگرفت و کسی هم کاسه را و با چوبک ها در ته دیگ و کاسه میزدند تا آوازی بیرون شود، موسیقی از همینجا به وجود آمد، و اما کسی که شکار کرده بود، بر سر تپه پاهای خود را دور تر از همدیگر گذاشته، موهای دراز سرش را همزمان با خایه هایش، همنوا با صدای دیگ و کاسه میجنباند. بعد ها خانم ها نیز به این اتن اشتراک کردند، آنها به جای خایه، باید یک دستمال به دست بگیرند و موهای خود را با دستمال یکجا بجنبانند. این بازی اینگونه به وجود آمد و رقص وحشیانه اتن که امروز بسیاری مردمان آنرا اجرا میکنند، تاریخچه ای عجیبی دارد. گویند که ریشه اصلی این بازی به اقوام کوچی و مغاره نشین برمیگردد. 



بخیلی

بخیل یک صفت است که از ریشه ای بخل گرفته شده است و به کسی گفته میشود که هیچ چیزی را به دیگران روا داری ندارد. یعنی هرچیزی را که خوب میداند، میخواهد تنها از خودش باشد و به هر طوری که شده است، باید مانع رسیدن آن به دیگران شود. بخیلی نام های دیگری نیز دارد. یک نام دیگر آن تنگ چشمی یا تنگ نظری است، نام های دیگر آن عبارتند از کَنَسی، زُفتی، نابخشندگی، ژکوری، سیه کاسگی، خسی، سیمتاخی، فرسی، کنجوسی، و همچنان بسته دستی نیز گفته میشود. بخیلی یکی از عوامل اصلی عقب ماندگی یک جامعه است و در میان این مردم به حدی رشد کرده است که اصلاً گمان هم نمیکنی. هرچه میدانند و نمیدانند، هرچه شکار میکنند و نمیکنند، از چشم دیگران پنهان میکنند. حتی یک خبر خوب را نیز از دیگران دریغ و پنهان میکنند. صفت متضاد آن سخاوتمندی و جوانمردی است که درین میان ریشه آن خشکیده است. 

بچه بازی

یکی از رسوم که خود این مردم آنرا بسیار می پسندند، و یکی از رسوم شناخته شده ای دیگر این مردمان است، بچه بازی نام دارد. آنها به این مسئله منحیث یک ارزش نگاه میکنند. بچه بازی طوری است که بچه جوان های یک خانواده که همه در سنین هژده الی بیست قرار دارند، با هم جمع میشوند، میروند و یک کودک هفت الی هشت ساله یک خانواده دیگر را از کوچه شکار میکنند. او را آورده اول لباس دخترانه به تن او میکنند، سپس خوب یک چند ساعتی به زور سر او و همراه با او اتن میکنند، سپس همه یکی یکی لباس های او را از تنش بیرون کرده و بر او تجاوز گروهی میکنند. سپس او را رها کرده و دنبال یک شکار تازه میگردند. کسی درین کشورک تا هنوز پیدا نشده است که بگوید که این مسئله یک جرم است. سوء استفاده جنسی از کودکان، تجاوز به کودکان، اختطاف کودکان، اینها همه جرایمی اند که درین رسم احمقانه ای این مرز و بوم نفهته است و هر روز درین سرزمین تکرار میشود و تعداد زیادی از کودکان این سرزمین قربانی این جرم میشود. 





سنگسار بازی

با یکی از بزرگترین سنگسار بازان این کشور در وزارت ارشاد، اوقاف و امور سنگسار بازی مصاحبه کردم و این مصاحبه خیلی جالب است. ازو پرسیدم که در مورد سنگسار بازی هر چه میداند بگوید.

سنگسار بازی چی است؟

سنگسار بازی یک بازی بسیار خوب است. حدود چهارده صد سال قدمت تاریخی دارد و این ایرقم است که یک چقوری میکنی، یک نفره کمزوره پیدا میکنی که گریخته نتانه، یک مردکه ره یا بیشتر یک سیاسره ده بینش میپرتی، همرای سنگا میزنی که از سرش خون بات شوه تا جانش برایه. هر قدر که خون بیشتر برایه، به همان اندازه مردم بیشتر خنده میکنه، بیشتر لذت میبره و بیشتر خوش میشه. یگامتا بی جرئتا است که همرای سنگچل میزنه، مگم نی، تا به کی سنگچل بازی کنیم؟ یک روز به مردم خود گفتم که ما باید بزرگ شوئیم، باید هوشیار شوئیم، باید مردمای دیگه ره ببینیم، کلگی بم اتم میسازه اما ما هنوزام سنگچل بازی میکنیم، خجالت بکشین یک کمی، و یک دو انداختم، گفتم هر کس که بعد ازین سنگچل بگیره و سنگای کلانه نگیره، اموتو اموتو ... به همین خاطر ما حالی به این مرحله رسیدیم که هر سنگه میگیریم به وزن یک کیلو یا خدا گردنمه نگیره به زون دو کیلو، و در سنگسار بازی ازین رقم سنگا استفاده کرده، به فرق فرق سیاسرای کشورک خود میزنیم. ده یک روز چند نفر خوده امی رقم میکشیم.

چیزی در مورد تاریخچه سنگساربازی بگوئین؟

ما سابق بسیار احمق بودیم. به گپتار نیک، کردار نیک و پندار نیک باور داشتیم. اما زمانی رسید که عرب ها بر ما حمله کردند  ما را اسیر کردند و در هر گوشه و کنار میگپتن که یا مسلمان شو یا سنگسارت میکنیم، ما از ترس او مردم، کل ما مسلمان شدیم. ما را به هر بهانه حق و ناق در هر گوشه سنگسار میکدن، باز ایقه ماره سنگسار کدن که کم کم شکر خدا خودما سنگسار بازی ره یاد گرپتیم، حالی دیگه نیاز نداریم شکر خدا که ما ره کسی دیگه سنگسار کنه، ما حالی خودما نام خدا، از نظر سنگسار بازی به خودکپایی رسیدیم. اولا ما لوده بودیم، نمیپامیدیم، یکی دیگه خوده همرای کلوخ سنگسار میکدیم، همرای سنگچل سنگسار میکدیم، حالی شکر خدا هر سنگ میگیریم به وزن یک کیلو تا دوکیلو، میزنیم ده سر آدم، یک رقم خون بات میشه که نگو، شکر خدا بسیار هوشیار شدیم دیگه. ما از نظر سنگسار بازی به خودکپایی رسیدیم، میپامی این چه معنی میته؟ یعنی گپته میتانیم که حالی اگر خواسته باشیم ده یک روز میتانیم نام خدا کل مردم خوده سنگسار کنیم. امیتو نام خدا ده این بازی رشد کدیم.

هیچ کسی درین منطقه وجود ندارد که همرای ما درین مسابقه رقابت کده بتانه. ما در تمام جهان اول شدیم.


هیچ کسی درین کشورک وجود نداره که به اینها در مورد حقوق بشر، در مورد عدالت، در مورد قضاوت عادلانه، در مورد بهتر سازی وضعیت و در مورد جلوگیری ازین بازی های وحشیانه صحبت کند و به آنها بگوید که آن روزگار دیگر گذشته است و شما امروز در یک قرن دیگری زندگی میکنید که آن ارزش های سابق دیگر ارزش نیست بلکه یک جرم بسیار بزرگ محسوب میشوند. 




انتحار بازی

انتحار بازی یکی از بازی مشهور و یکی از ارزش های مهمی است که اغلب میان همان هفت نفر که خود را پشتون مینامند، بازی میشود. نام این بازی انتحار است که به معنی خودکشی میباشد. این بازی ریشه عمیق در کسب قدرت سیاسی توسط این قوم دارد. هرگاه بخواهند کسی را سنگسار کنند اما زور شان نکشه، و یا هم فکر کنند که در مقابل کسی ضعیف میشوند، روی میاورند به همین بازی و باز ازین بازی استفاده میکنند. مثلاً اگر فکر کنند که کلان قوم تاجک ها قدرتمند شده و نزدیک است قدرت سیاسی را بگیرد، باز به بهانه انتحار بازی، یک بچه خوده لباس های نو میپوشانه، چشمک هایشه سرمه میکنه، یک واسکت پر از مواد انفجاری ره در جانش میکنه، روانش میکنه نزدیک کلان قوم تاجک که قرار است رئیس جمهور شوه، از دست این کودک یک نامه روان میکنه و هنگامیکه بچیش نزدیک رئیس جمهور رسید، توسط ریموت کنترولر بچه خوده انفجار میته. درین صورت هم بچیش میمیرد و هم کلان قوم تاجک. هر وقت که در بین خودام جنگ کنند، یگان دفعه از انتحار بازی کوچک در بین خود هم استفاده میکنند. حالا چگونه میتوانند پسر خود را راضی کنند که انتحار کنند؟ جواب این سوال کمی پیچیده است و چند عوامل را میتوان نام برد که هر کدام آنها کودکان آنها را انگیزه میدهد:

·         فریب توسط نظریه های دینی و بزرگنمایی بهشت
·         فریب توسط پول و یا تهدید به مرگ خانواده، اختطاف و گروگان گیری
·         پیدا کردن کسانی که از زندگی نا امید شده اند و در اثر افسردگی که از فقر و نا بسامانی روزگار ناشی میشود، میخواهند خودکشی کنند
·         تعلیم و تربیت انحرافی که باعث شستن مغز آنها میشود
·         فریب دادن شخص توسط جابجایی مواد منفجره بدون آگاهی فرد و انفجار از راه دور توسط ریموت کنترولر
·         فریب توسط نظریه های مهین دوستی و دفاع از سرزمین، دفاع از دین، دفاع از نوامیس ملی
·         بخیلی
·         حرص
·         طمع
·         بر آورده ساختن نیاز های جنسی
·         وعده پول برای خانواده پس از مرگ کودک
·         انگیزه دادن توسط قدرت، ثروت و زن 








دست قطع بازی

ما با یک نفر متخصص قطع کردن دست، از وزارت شهیدسازی، معلول سازی، معیوب سازی، دیوانگان، و مجازات ثقیله که اتفاقاً سرپرست ریاست اقطاع ایداد (قطع کردن دست ها) است، مصاحبه کردیم. ایشان چنین ارشاد فرمودند:

قطع کردن دست یک بازی بسیار جالبی است که انسان های روانی این منطقه از دیدن این وحشت لذت میبرند. این بازی به بهانه بریدن دست دزد شروع میشود اما هدف اصلی اصلاح دزد نیست، چرا که یک نفر میلیون ها پول را دزدی میکند، او میره ده پارلمان وکیل میشه، یک نفر دیگه میلیون ها پیسه را از مالیات مردم دزدی میکنه، او میره وزیر میشه، یک نفر دیگه میلیون ها رای مردمه دزدی میکنه، و به یک نفر میفروشه که رئیس جمهور شوه، او میره سفیر میشه، ... اما یک نفر دیگه بیچاره که کار نداره، عاید نداره، روزگارش خراب است، میره یک لقمه نان خشکه از نانوایی دزدی میکنه که شکم اولادهای خوده سیر کنه، باز ما امو ره گیر میکنیم، کل مردمه جمع میکنیم، دستکشه قطع میکنیم ده میدان ایلایش میتیم که همزمان که از دستش خون بات شوه، یک اتن کنه برای ما. مردمی که تکلیف روانی دارن، از دیدن این صحنه بسیار خوش میشوند، اما یک تعداد دیگه از ما میترسن، چرا که منحیث نماینده مردم پشتون قدرت نمایی میکنیم. به مردم میگیم که اگر شما دزدی کدین، دست تانه قطع میکنیم. اگه ما دزدی کدیم وزیر میشیم. ما گپته میتانیم که شکر خدا بیست پیصد مردم ما هر دو دست خوده از دست داده است. این بازی خیلی خوشایند است. خصوصاً وقتی که دست کسی ره قطع میکنیم، اولادایش جیغ میزنن که نکو به لیاز خدا، زنش جیغ میزنه که نکو به لیاز خدا هرچی میخایی میتیم بریت، خواهرش جیغ میزنه که نکو به لیاز خدا هر چی میخایی میتیم برایت. بسیار مزه میته. بسیاری وقت ها یگان زن مغبول که واسطه شوه باز برای ما یگان لپ و جپ کنه، باز ایلا میتیم نفره، دستشام قطع نمیکنیم، مگم به شرطی که باز حمایت زنانیش همیشگی باشه.  


هیچ کسی اعتراض نمیکنه؟

متوجه باشین که چی میگین؟ این مسئله باز اوقه آسانام نیست. خدا خودش گفته که "اقطعو ایدیکم" میبخشین ما عربی یاد نداریم، شاید غلط کرده باشیم، اما معنیش ایسته که "دست های یکدیگر را قطع کنید". این یک امر است، امر بسیار موکد و شدید. هر کسی که ازین امر سرفیچی کنه، مورد غضب خدا قرار میگیره، باز ما مجبور استیم غضب خدا ره سرش تطبیق کنیم. 





بینی بریدن بازی

مصاحبه اختصاصی به کارشناس مسائل بریدن بینی در ریاست مستقل بینی برندگان:

بینی بریدن یک غیرت، یک نوع محبت است، یک نوع سماجت است، یک نوع عشق است نسبت به خانواده و فرزند و یک نوع اعلام وفادای با خانم های خانواده است. کسی که بینی زن خود را میبرد، در واقع اعلام میکند که زنش را بسیار زیاد دوست داشته، اما زنش رفته با کسی دیگری همبستر شده است. این در واقع یک نوع زبان اشاره است، بیشتر در میان کسانی رواج دارد که مکتب نرفته اند. بریدن بینی یعنی اینکه باید یک مرد بر روی زن خود کاری کند که دیگر کسی علاقمند او نشود. این در حقیقت یک نوع بخیلی هم است. چون وقتی یک زن متنفر میشود از شوهرش، شوهرش در مقابل میترسد که مبادا مرا رها کرده و نزد کسی دیگری برود، لذا یک اقدام پیشگیرانه انجام میدهد.

بیشتر ما به کسانی این روش را توصیه میکنیم که معتاد هستند، و از زن خود پیسه میخواهند، و چون زن نمیتواند پیسه پیدا کند، از او میخواهند که باید بروند با کسی دیگری همبستر شوند تا برای اعتیاد آنها پول بیاورند، بناءً وقتی زنان انکار میکنند و نمیروند، بناءً مرد چاقو را میگیرد و بینی خانم خود را میبرد.


این بهترین روش برای پیدا کردن پول سر زنان و بهره کشی از زنان است. زن ها باید از مرد شان بترسند تا کار خرابی نکنند. تا بیراهی نکنند، تا به سوی کسی دیگری چشم بد نداشته باشند. 





اعدام بازی

مصاحبه اختصاصی با متخصصین اعدام:

اعدام یک کار بسیار خوشایند است. ما میخواهیم که نصف نفوس ما توسط اعدام از بین برود، چون دیدن این صحنه ای که یک فرد بالای دار لنگک میزند، چیغ میزند، و فریاد میزند، و به خدا قسم میخورد که بی گناه است، بسیار مزه میته.


ما از کودکی اعدام بازی میکردیم، بچه های کوچک را از کوچه دیگه، از قوم دیگه میاوردیم، ازش هر چیزی میخواستیم، که نمیداد، اعدامش میکردیم. اعدام بازی یک کار بسیار نیک است اما کسانی که باید اعدام شوند، هرگز اعدام نمیشوند. ما امو فقیر و بیچاره را که نه پیسه دارن، نه پول دارن، نه خانه دارن، و بخاطر زنده ماندن میرن یگان جای مواد مخدر میفروشند و یا هم کدام کار دیگه میکنند، میگیریم اعدامش میکنیم. بعضی وقت ها ایتو اتفاق میفته که یک وزیر سر یک خانواده فقیر تجاوز گروهی میکنه، باز ما بخاطری که مردمه فریب بدهیم، و به ترس اینکه این خانواده شکایت نکنه، خانواده فقیره دستگیر میکنیم، میریم کلشانه از یکسر اعدام میکنیم. به مردم اعلان میکنیم که این مردما کلشان تروریست بود. 





تیزاب پاشی

در مورد تیزاب پاشی، ما همرای بزرگان قوم تیزاب پاش ها، که خودشان را نیز متخصصان تیزاب پاشی میخوانند، مصاحبه کردیم. و از آنها پرسیدیم که ایشان نظر شان را در مورد تیزاب پاشی، تاریخچه ای آن و همچنان اثرات آن بر جامعه و بر افکار عمومی مردم جهان نسبت به مردم کشورک شان ابراز کنند. ایشان چنین ارشاد فرمودند.

ما از ریزه گکی اولاد های خوده تربیه میتیم که در بین تفنگچه های پلاستیکی آب را پر کرده بر یکدیگر پشار بدهند. این کار یک تمرین هم برای قتل و هم برای تیزاب پاشیدن است. ما شکر خدا در پاشیدن تیزاب بر روی دختران جوان و زنان منطقه خود، در جهان اول شدیم. هیچ کسی دیگری چنین جرئت را ندارد. پقط ما هستیم که این کار را میکنیم. تیزاب پاشی چند دلیل داره که برای تان عرض میکنیم:

1.        ما بچای خوده یاد میتیم که اگه دختر مغبول یک قوم دیگه کت شما گپ نخورد، به شما بوسه نداد، عذر و زاری کدین نشد، پیسه پیش کدین نشد، پقط دیدین که کت کدام کس دیگه رابطه داره، عاجل در روی سرک برین، در روی شان تیزاب پاش بتین.
2.        دلیل دومش جان بیرادر که توره داریم، ایس که مسئله امو عرباست. اونا که اینجه آمدن، زنای شان مغبول نبود، زور شان میداد، زنان مغبول ماره دیده نمیتانست، باز بخیلی شان میامد، به همین خاطر تیزابه میگرفت به روی زنای ما پاش میداد. کم کم ما همین چاله از اونا یاد گرپتیم. اول ما ره کمی پیسه میداد که بریم ده روی زنای خودما تیزاب پاش بتیم. کم کم پیسه ره بند کدن، حالی شکر خدا خودما مستقل شدیم. ما خودما حالی به شکل مستقل هم همی کاره میکنیم. اولا به ما میگپتن که هر کس که حج نرپته باشه در روی زنش تیزاب پاش بتی، باز پسانا به ما گپتن که هر کس که مکتب میره ده روی زنش تیزاب پاش بتی، باز کم کم به ما گفتن که هر زنی یا دختری که مکتب میره، پاحشه میشه، برین ده رویش تیزاب پاش بتین، حالی به ما میگن که هر کس که پکر میکنین مشکلات اخلاقی را در جامعه پیدا میکنه، برین و ده رویش تیزاب پاش بتین. حالی ما هر زنی را که خوش ما آمد، اول طلب میکنیم، که طلب کدیم، قبول نکد، بهانه میکنیم که این مشکلات اخلاقی را به بار میاره، دیگه روز میریم ده رویش تیزاب پاش میتیم. بسیار یک بازی خوب است. در مقابل هر زنی که ما تیزاب پاش میتیم، همسایه های ما به ما چندین هزار دالر میتن. اینجه یک خانس به نام آی اس آی، امی خان به ما تیزاب میته، به ما موتر سایکل میته، به ما پیسه میته میگه برو بچیم ده روی زنای خانه خودتان تیزاب پاش بتین. اونا میگه نام ما بد میشه، خبر نداره که ما نام نداریم هه هه هه.
3.        ما میترسیم از پیشرپت زنا، ما میگیم اگه زن قدرت بگیره، ما ره شاید اعدام کنه. به همی خاطر به روی هر کدامش تیزاب پاش میتیم.
4.        ما از تغیر جامعه خود میترسیم. هر کسی که یک لباس دیگه رقم پوشید، ده رویش تیزاب پاش میتیم. ما میگیم باید کل زن ها تنبان های گیبی، چادرای گلان سرخ، پیران های قیران دار، با واسکت های قیران دار بپوشند. بوت نباید در پای شان باشه، پا های شان باید لچ باشه، یک چوب در دست شان، باید گوشپند بچرانند. هر زنی که ای کاره نکد، در رویش تیزاب پاش میتیم.
5.        یک تعدادش خاص بخاطر بخیلی است.
6.        یک تعدادش خاص بخاطر ترساندن به نام دین، و گرفتن قدرت و یک وسیله ای جگره و چانه زدن برای امتیاز گرفتن از دولت به نام یک قوم است.
7.        یک تعدادش جهالت است، نادانی محض ... هیچ دلیل نداره
8.        یک تعدادش به خاطر نیاز جنسی است
9.        یک تعدادش دشمنی شخصی است
10.    یک تعدادش استخباراتی است

11.   بیشتر کسانی که در تیزاب پاشی مهارت دارند، از اقوام پشتون هستند، و قربانی ها طبعاً باید از اقوام غیر پشتون باشند.





بودنه بازی


در وزارت امور مرغ جنگی و شکنجه حیوانات، یک ریاست جدا گانه و مستقل وجود دارد به نام ریاست امور بودنه و گسترش فرهنگ بودنه بازی که ما با تعداد زیادی از کارشناسان این بخش مصاحبه هایی انجام دادیم که لب و لباب آنرا به طور خلاصه به شما چنین بیان میکنم.

تعدادی ازین مردم به یک تکلیف روانی مبتلا بودند که اسم آن حیظلمخوشی است. حیظلمخوشی یک نامی است که از سه کلمه حیوان + ظلم + خوشی گرپته شده است و نوعی تکلیفی است که انسان ها از ظلم کردن به حیوانات و از دیدن رنج آنان لذت میبرد. این بیماری شباهت زیادی با بیماری های سادیسم و همچنان اوتيسم دارد، اما کاملاً از آنها متفاوت است. بودنه ها را شکار کرده در فقس انداخته آنان را برای جنگ با همنوعان شان تربیت میکنند. گوش های آنها را کر میکنند تا آواز را نشنوند و در هنگام جنگ کردن از صدا های اطراف و از هیاهوی دور و بر، پریشان نشوند و همچنان از صدای پای پرنده دیگر و از صدای خوردن ضربات حریف، تحت تاثیر قرار نگیرند. برای تربیت آنها و برای آماده سازی آنها برای جنگ، صد ها هزار پول را به مصرف میرسانند. وقتی آنها را با همدیگر به جنگ می اندازند، بالای برنده شدن هرکدام شرط های بسیار گزافی میبندند. وقتی آنها همدیگر را میزنند و از فرط جنگ خون آنها جاری میشود، جمع کثیری از بودنه بازان از خوشحالی و از فرط لذت هیاهویی برپا میکند و اشپلاق و سر و صدا و حتی پایکوبی به راه می اندازد. تعدادی هم دست های خود را بر زمین زده، از نهایت خوشحالی اصطلاحاتی را به کار میبرند که معنی درستی ندارند و فقط هنگام قمار استفاده میشوند، مثلاً فریاد میزنند:

بزن بچیم آفرین!
خرابته نبینم!
او غُراب !
نوش نوش!


و وقتی یکی از آنها جنگ را میبازد و فرار میکند، صاحبش با خفگی چاقو را از جیب کشیده سر او را میبرد و با عصبانیت و چشم های کشیده و دریده به رقیب خود نگاه میکند. گویی انگار این مرد پادشاهی بوده و کشورش را از دستش تصرف کرده باشند، و هرچیزی را که داشت از دست داده باشد، و اکنون یکی از کسانی را که درین کار کمک کرده است، را دستگیره کرده، و سر او را میبرد، اما در واقع سر بودنه ای خود را میبرد. آنها صبح زود با تمام وسایل دو باره به سوی کوه های بلند برای شکار پرنده های جدید میروند، تا بودنه های دیگری را شکار کرده تربیت کنند. این بازی همینگونه ادامه دارد تا نسل بودنه درین کشور از بین برود، شاید آنگاه پرنده ای دیگری را انتخاب کنند.  




کبک بازی

کبک بازی که به زبان عامیانه کوک بازی هم گفته میشود، درست مثل بودنه بازی، سایره بازی، کنری بازی  و نگهداشتن غیره پرندگان یک نوع بسیار مروج آزار پرندگان است که مربوط وزارت امور مرغ جنگی و شکنجه حیوانات میشود. در کبک بازی نیز این مردم، درست مثل رفتار با بودنه ها عمل میکنند و ریشه ای اصلی این آزار و اذیت پرندگان نیز از همان تکلیف روانی حیظلمخوشی منشاء میگیرد.
وقتی به این بازی ها نگاه میکنی، اصلاً باور نمیکنی که انسان هایی با شخصیت با این همه درایت و بزرگی، تمام زندگی شان را صرف آزار و اذیت پرندگان کنند. اما این یک واقعیت است. درین قرن که انسان ها از هر لحظه ای عمر خود استفاده بسیار خوب میکنند و وقت را منحیث طلا میشناسند، انسان هایی هم هست که تمام عمر شان را پای حبس و زندانی کردن یک پرنده در یک فقس ضایع میکنند. 









سگ جنگی

نظریه های متخصصین سگ جنگی را از کمیسیون مستقل سگ جنگی، ریاست امور احیا و ارتقای فرهنگ سگ بجنگان، مدیریت امور حیوانات جنگنده ای بی زبان، برای شما جمع آوری کرده و در جملات آتی چنین بیان میداریم که:

سگ جنگی یک ارزش لاینفک اخلاقی جامعه ای ماست. ما وظیپه داریم که این ارزش را از یک نسل به نسل دیگه انتقال بتیم. سگ ها که غر میزنه، میدوه خیز میزنه سر یک سگ دیگه حمله میکنه، ما بسیار لذت میبریم. چی یک لحظه ای است این سگ جنگی. شاید به نظر شما احمقانه بیایه، اما بسیار مزه میته. ما یک سگ ره میپامی چند میخریم؟ ماااااااااااا ... خدااااااااااا گردنمه نگیره، یک سگه تا به قیمت دو لک تا سه لک هم خریدیم. سگ جنگی بسیار زحمت کار داره. باور کو ما پیسه تحصیل اولاد های خوده سر سگ مصرف میکنیم. بچه خوده نمیمانیم مکتب بره، اما پیسه او را برای سگ خود گوشت میخریم. ما سر تربیه اولاد خود ایقه زحمت نمیکشیم که سر تربیه سگ خود زحمت میکشیم. گوش های سگه میبریم. گوشایشه کر میکنیم. دمبشه (دمش را) میبریم. وقتی که جنگ میکنه یک سطل اوه (آب را) در پیش خود میمانیم، در بین او سطل یک دستماله تر میکنیم. هر چند دقیقه یک بار روی سگ خوده همرای دستمال تر صافی کرده و روی سگه پکه میکنیم. در بین سطل یخ مندازیم، باز در بین تفریح، وقتی که سگ ها ره از جنگ میگیریم، آب سرده با تملود در خایه های سگ میزنیم. ای کار تمام خستگی جنگه از بدن سگ دور میکنه. سگ دوباره برای جنگ آماده میشه. زن ما همیشه در خانه همرای ما جنگ میکنه که پیسه زیاده سر سگ مصرف نکو، اما ما کل گپ هایشه ناشنیده میگیریم. سر برنده شدن سگ، میلیون ها پول قمار زده میشه. یک روز پیسه دار میشیم، یک روز کل چیزه میبازیم. چند تا اندیوالای ما دخترای خوده در سگ جنگی باختن.

سگ جنگی یگان وخت رفت داره، یگان وخت گرفت داره ...

اگر رفت داشت، برنده میشی، اگر گرفت داشت میبازی ... 









مرغ جنگی


کارشناس مسائل مرغداری به نمایندگی از وزارت امور مرغ جنگی و شکنجه حیوانات با ما یک مصاحبه ای اختصاصی انجام داده اند. درین مصاحبه توجه کنید به ارشادات ایشان:

مرغ جنگی نیز یکی از آن ارزش های اخلاقی است که ارزش آنرا دارد که روی آن شرط بندی و سرمایه گذاری شود و همچنان آنرا منحیث یک ارزش حفظ کرده از یک نسل، به نسل های بعدی انتقال دهیم.

مرغ جنگی یک اصل است. یک اصلی که از ریشه های خشونت آب میخورد که در تار و پود ممکلت ما ریشه دوانیده است. خشونت چیزی است که ما با آن خو گرفته ایم، عادت کرده ایم، و دیگر بدون آن نمیتوانیم زندگی کنیم.

دوتا مرغ کلنگی، صاحبان لباس پلنگی، میجنگند، میزنند، میکشند، تا یکی فرار کند ملنگی، هدف آن شرط بندی، شرط ببند اگر ستنگی، حیوان های بی زبان را رها کن، اگر انسان شریف و زرنگی.

تربیت مرغ کار آسانی نیست. هر روز برای مرغ غذای خاص تهیه میکنیم که نواله نام دارد. بسیار غذای قوی است. ناخن های مرغه هر روز همرای ناخن گیر میگیریم. خریدن پوش فلزی برای شتل ها که به نام پیخال نیز یاد میشوند و عبارتند از دو تا ناخن بزرگ در عقب پای مرغ ها که هنگام جنگ از آن منحیث اسلحه استفاده میکنند. پف کردن آب سرد در هنگام تفریح جنگ بر روی خروس ها چون اینکار خستگی او را رفع کرده و به او انرژی دوباره میدهد.


اینها همه کار هایی اند که در پروسه تربیت مرغ های جنگی درین کشور انجام میشوند. 





غولک بازی

غولک یک وسیله ایست که برای شکستاندن شیشه های کلکین همسایه ها و کور کردن بچه های همسن و سال و کشتن پرنده های بی آزار ممکلت ما استفاده میشود. این یک نوع ابتدایی یک اسلحه است که باید برای کودکان خود بدهیم تا فرهنگ خشونت را بیاموزند. 

قمار بازی

در هر محلی مردم جمع میشدند و قمار میزدند. آنها وقتی پول خود را میباختند، برای قمار بیشتر حتی دختران خود را نیز در قمار میباختند. این نوع قمار بسیار درد آور بود برای خانواده های آنها اما چیزی گفته نمیتوانستند چون هیچ کسی نبود که از اعضای خانواده آنها و از کودکان آنها در مقابل این نوع ظلم و ستم خانوادگی دفاع کند.  

تاثیرات نظریه های فرزانه گان کشور های دیگر برین کشور صد نفری

فرزانه ی ایتالیایی گالیله: زمین کروی است.

این خبر چندین صد سال بعد به گوش مردم این محل رسید. آن زمان گالیله دیگر زنده نبود. نیم این مردم قبول کردند که کروی است نیم دیگر به باور های قبلی آن پافشاری داشتند و باور داشتند که زمین هموار است، بر روی پشت ماهی است، ماهی در آب است، آب در بین یک کوزه و کوزه در سر شاخ یک گاو است. هر وقت که گاو مانده (خسته) میشه، کوزه را از یک شاخ به شاخ دیگر میگیرد و همان وقت است که تکانی در زمین پیدا میشود که زلزله نام دارد.

این مردم با این دو اندیشه متفاوت هرکدام خود را حق به جانب دانسته با همدیگر درگیر شدند و آن قدر به فرق همدیگر زدند که بیست الی سی فیصد مردم بر روی همین مسئله کشته شد.

بعد به یک فیصله رسیدند که فرق نمیکنه هر کسی میتانه به هر چیزی باور داشته باشد، مهم نیست چه کسی به چه چیزی باور دارد.

فرزانه ی یونانی سقراط گفت:

سوال و جواب بهترین راه آموختن است. هر چیزی را که نمیدانید سوال کنید، زیرا سوال کردن است که ما را به عمق نادانی ما خودمان آگاه میسازد.

سقراط به خاطر دانایی و دانش بیش از حدش به نوشیدن جام زهر (شوکران) محکوم شده و اینگونه به قتل رسید و اما این سخنانش چندین قرن بعد به گوش مردم این محل رسید.

نظریه های او مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

نیمی از مردم محل سخنان او را باور کردند، نیمی دیگر آنرا رد کرده و هر کسی را که این سخنان را درست میخواند، لت و کوب میکردند. کار به جایی رسید که باز هم بیست تا سی فیصد مردم این محل درین زدو خورد بر روی نظریه های دانشمندان، همدیگر خود را کشتند. چندی گذشت و این بحث فراموش همه شد اما باز هم ...

فرزانه ی دیگر یونانی افلاطون شاگرد سقراط که استاد ارسطو نیز بود، گفت: به نظر وی، هر کس نمی‌تواند مدیر یا مسئول شود مگر اینکه شرایط آن را داشته باشد ازجمله هوش سرشار و آگاهی )معلومات( داشتن، منطقی بودن، کنترل نَفس داشتن، کننده کار بودن و شایستگی انجام آن را داشتن و علت و معلول را تشخیص دادن و ... و بالاخره این مسئولیت انتخاب کننده است که باید از میان بهترها، بهترین را برگزیند.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی یونانی ارسطو شاگرد افلاطون گفت:

فیلسوفی به نام ارسطو که شاگرد افلاطون بود و عقاید او از عقاید افلاطون سرچشمه میگرفت، نظر خود را درباره زنان بیان کردند و به نتایجی متفاوتی نسبت به باور های خرافاتی این کشورک صد نفری رسیدند. برخی از محققان افلاطون را به عنوان اولین طرفدار و یا مدافع حقوق زنان، به سبب برخی پیشنهاد های اصول گرایانه او درباره نظام جامعه که در شاهکارش موسوم به "جمهور" به آن پرداخته است، می شناسند. در دولت جامعه آرمانی که او به تصویر کشیده است، عالی ترین طبقه اجتماعی را حاکمان و سربازان-محافظان-تشکیل می دهند و زنان هم در کنار مردان به عنوان گروهی برگزیده ، پذیرفته شده اند. زیرا "زنان باید همان وظایف مردان را بر عهده گیرند و باید از همان تعلیم و تربیت هم برخوردار باشند".

این نظریه های دانشمندان، در مورد زنان، برای یک تعداد اقوام عقب مانده و بی سوادی که هرگز مکتب نرفته بودند و پدر های شان به دولت رشوت میدادند تا کودکان شان به مکتب نروند چون فکر میکردند که اگر کودکان شان به مکتب بروند، گمراه میشوند، بسیار افراطی و غیر قابل باور به نظر میرسید. آنها عکس العمل های شدیدی از خود نشان دادند.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل کردن باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی انگلیسی چارلز داروین از بسیاری از قاره ها و کشور های جهان حیواناتی را جمع آوری کرده و آنها را تحت مطالعه قرار داد. او متوجه شد که حیوانات در کشور های مختلف نظر به جغرافیای همان سرزمین رشد کرده و اندک اندک تغییر یافته است، مثلاً سنگ پشت در افریقا گردن بزرگتری داشت چون علف های آنجا بزرگ میشد، اما سنگ پشت آسیا گردن کوتاهی داشت چون علف های آنها قد های کوتاهی داشتند. او نظریه تکامل را ارائه کرد: انسان از نسل میمون (شادی) تکامل یافته و به وجود آمده است.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی روسی لیلن: کمونیزم و سوسیالیسم یگانه راه زندگی است.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی امریکایی: امپریالیسم یگانه راه زندگی است.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

فرزانه ی عرب حضرت محمد (ص): درس بخوانید. خدا وجود دارد. به مردم ظلم نکنید. دست دزدان را از خانه های تان قطع کنید. فساد را معدوم کنید. دختران تان را زنده به گور نکنید.

نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند. یک تعداد آنها میگفت که ما طرفدار خوب نظریه های او هستیم، یک تعداد دیگر میگفت ما طرفداران خوب و درست نظریه های او هستیم. این حماقت ها جنگ های خونین را دامن زد و یک تعداد در مخالفت با نظریه ها، یک تعداد در طرفداری با نظریه ها، یک تعداد دیگر در تصور اینکه خودشان طرفداران واقعی و بهتر هستند، با همدیگر میجنگیدند و سال های متمادی را جنگ کردند و همدیگر را کشتند. یک تعداد تنها دستور اول را گوش کرده مشغول درس خواندن شدند، اما تعداد شان کم بود، در اثر جنگ های داخلی کشته شدند. یک تعداد دیگر فقط دستور دومی را قبول کرد. یک تعداد دیگر با جمله چهارم مخالفت کرد. یک تعدا دیگر فقط و فقط میرفت، هر کجا دستی پیدا میکرد، قطع میکرد و میگفت قطع کردن دست بر ما فرض شده است. یک تعداد دیگر میخواست با فساد مبارزه کند اما معنی فساد را نمیدانست، آنها فکر میکرد که بوسیدن دختران توسط پسران فساد است، هر جا که کسی را میدیدند که دختری را میبوسد، او را اعدام میکردند. میگفتند که معدوم سازی فساد بر ما دستور داده شده است و بر ما فرض شده است. بعد از رحلت او هم یک تعداد طرفدار خانواده او باقی ماند، یک تعدادی با کسانی که نظریه های او را برای قدرت استفاده کرده بود، یک تعداد هزاره ها خوشان را شیعه میدانستند، یک تعداد دیگر پشتون ها و تاجک ها خودشان را سنی میدانستند، یک تعداد دیگر خود شان را وهابی میدانستند، به فرق فرق همدیگر زندند و نصف نفوس خود را کشتند.

فرزانه ی جرمنی فریدریک نیچه و نظریه مرگ خدا: خداوند مرده است و هرکس باید خودش به فکر خود باشد. چون دیگر کسی به خدا باور ندارد.


نظریه های این دانشمند نیز مردم این کشورک صد نفری را به دو دسته تقسیم کرد. کسانی که طرفدار نظریه های او بودند و کسانی که بر ضد نظریه های او بودند. هر دو گروه با بحث و جدل باز به جان هم افتادند و به سر یکدیگر زدند و تعداد زیادی از همدیگر خود را کشتند.

هیچ نظری موجود نیست: