۱۳۹۴/۱۱/۲۱

Scholar Girl

دختر ادیب

شخص میان سالی از مدت ها بدینسو عمرش را وقف نویسندگی، شعر نویسی و تحقیق کرده بود، روزی از کوچه های کارته سه کابل میگذشت که ناگهان موتری با آواز عجیبی بریک گرفت و این مرد نویسنده متوجه شد که کودکی را راننده تکسی با بی احتیاطی در رانندگی به قتل رسانیده و خودش فرار میکند. مردان دیگر هم جمع شدند و کودک را بردند به شفاخانه تا اگر نمرده باشد، شاید بتوان زندگی او را نجات داد. در میان این جمع که راننده تکسی را ملامت میکردند، تعداد مردم معترضی بود که با پولیس صحبت میکردند تا سر نخی از راننده تکسی فرار کرده بدست بیاید.

در میان این همه مردم، دختر کوچکی بود که در یک پطنوس نکلی تعداد از ساجق ها را گذاشته و با پیراهن سرخ گلدار و موهای ژولیده و پریشان و دست و روی ناشسته، با چبلق های پلاستیکی کنده و پاره، یک ساجق در دهن داشت که گاه گاهی آنرا پوقانه میکرد. "ساجق بخری ساجق" جمله ای بود که همیشه تکرار میکرد.

کودکان دیگر نیز در دور و بر او بودند و او را آزار و اذیت میکردند و آن دخترک  هم با کلمه های بسیار زشت و دو های چتی آنها را دشنام میداد. مرد نویسنده به دقت چند دقیقه ای به او نگاه کرد و دید که کودکان دیگر به سوی او میدوند، هر کدام یک بار دست خود را به سورین او میزنند و دور فرار میکنند و دخترک هم عصبانی میشود و به دو زدن شروع میکند. دخترک از محیط کوچک خودش فقط دو های چتی را آموخته بود که از گفتن نبود. دو و دشنام های را آموخته بود که از نظر اخلاق از گفتن نبود، و به جز کینه و نفرت، هیچ چیزی دیگری را ایجاد نمی کرد.

درین هنگام یک دوست مرد نویسنده که در کنار او ایستاده بود، از او پرسید "به چه چیزی با این همه دقت نگاه میکنی؟". شخص نویسنده گفت "من به مرگ و فروپاشی یک ملت بزرگ نگاه میکنم." هر ملتی که نتوانسته کودکانش را برای یک آینده ای روشن تربیت کند، در حقیقت زمینه ای مرگ و فروپاشی خود را در آینده ای نزدیک و در یک نسل آینده فراهم کرده است." نویسنده با افسوس و ابراز تاسف گفت اگر ما می توانستیم کودکان خوبی تربیت کنیم، امروز میتوانستیم بوعلی سینا های بلخی دیگری، فارابی های دیگری، و کسانی را در راس دولت میداشتیم که میتوانستند در تربیت و رفاه این ملت نقش بازی کنند و کودکان بیشتری درین سرزمین برای رفاه آینده این ملت تربیت میشد.

مرد نویسنده می خواست آن دخترک را از چنگ بچه های بد نجات بدهد، به همین خاطر او را نزد خود صدا کرد و از او پرسید که ساجق ها چند است؟ دخترک که از خوشی چشم هایش برق میزد، در حالی که خلمش پوقانه میشد، گفت اینی 2 روپه، اینیش 3 روپه، اینی کلان هایش 5 روپس، میخری کاکا جان؟

مرد با لبخند گفت بلی جانم میخرم. اما به شرطی که بگویی که این دو های چتی ره از کجا یاد گرفتی که به این بچه ها میگفتی؟ دخترک خنده کرد و گفت که مه این گپ ها ره اول یاد نداشتم، از خود همین بچه ها یاد گرفتیم، کاکا. مه یک چند ماه میشه که ساجق فروشی میکنم، اول هیچ ای گپ های بده یاد نداشتم، ای بچا مره بسیار آزار میداد، باز کم کم از خود شان یاد گرفتم. حالیام مره بسیار آزار میتن، هر روز میزنن، هر روز کارای بی تربیگی میکنند کد مه، مه بسیار حوصلیمه گرفته بیخی، مره اینا هیچ ساجق فروختن نمیمانن، ساجق هایمه میگیرن، پیسه هایمه به زور میگیرن، وختی که خانه میرم باز مادرم مره میزنه که چرا پیسه ناوردی. ما ده خانه دیگه هیچ کسه نداریم. پدرم موچی بود ده لب سرک که ده انتحاری طالبا شهید شد، حالی مه باید ساجق بفروشم و هر روز چند تا نان خشک بخرم که بیادرکایم و مادرم از گشنگی نمیرند.

مرد نویسنده که بسیار متاثر شده بود، سر خود را به علامت تاثر و تاسف تکان داد، و از جیب خود کمی پول کشید، و یکتا ساجقه گرفت اما پول ده تا ساجقه به دخترک داد. دخترک گفت که کاکا جان مه امروز تا به حالی هیچ ساجق نفروختیم. میده ندارم که پیسه میدیته پس بتم، یک روپگی نداری که به مه بتی، ای پیسه کلانه مه میده کده نمیتانم. مرد نویسنده با لبخند گفت. بچیم کلش از تو باشه. دخترک خوش شد. مرد از او پرسید، مکتب نمیری؟ دخترک گفت، نی کاکا جان، مه اگه مکتب برم، باز کی کار کنه؟ ما از گشنگی میمریم اگه مه مکتب بروم.

مرد پایین نشست تا قدش برابر قد این دخترک شود. سپس به چشمان زیبای او نگاه کرد. گفت تو بسیار هوشیار استی نام خدا. دخترک خنده کرد و سرش را پایان انداخت. مرد با خودش فکر کرد که آینده این دخترک بر روی این سرک ها، با این کودکان بی تربیت، چه خواهد شد؟

مرد از دخترک پرسید، نامت چیست؟ دخترک با ملایمت جواب داد، نامم زیبا است.
مرد نویسنده: من معلم استم، نزد من درس میخوانی؟
زیبا: مچم، مه خو پیسه ندارم که کتابچه بخرم، پیسه ندارم که بتو فیس بتم.
مرد نویسنده: خیرس، مه از تو پیسه نمیگیرم.
زیبا: باز کی کار کنه؟
مرد نویسنده: خیرس، مه برایت هر روز نان میخرم که خانه ببری.
زیبا: نی کاکا جان، مادرم گفته که از کسی پیسه مفت نگیری.
مرد نویسنده: خانه شما کجاست؟
زیبا: اونو خرابه را میبینی، خانی که در بمباران چپه شده، ما در بین همان خانه زندگی میکنیم. صاحبش کدام جای رفته ، نیسته.
مرد نویسنده: خو، بسیار خوب. خی ما همسایه استیم. مه درین خانه زندگی میکنم. بیا که بریم خانه تان. اگر مادرت اجازه داد، مه توره درس میتم.

هر دو باهم نزد مادر زیبا رفتند و مادر زیبا از دیدن این مرد خوب و با وجدان، و از سخنان او خوش شد. گفت که اگر خودت کمک کنی، ما میخواهیم که این دخترک درس بخواند، اما نمیتوانیم مصارف مکتب او را بپردازیم.

ازین به بعد مرد نویسنده یک شاگرد داشت. شاگرد تمام روز. او این دخترک را مانند دختر خودش پرورش میداد. برای او لباس های زیبا خرید. برای او قلم و کتابچه خرید. برای او خواندن و نوشتن را در یک ماه اول یاد داد. سپس او را گفت که کلمه های نادرست و زشت را دیگر استفاده نکند. دخترک پرسید چرا؟ مرد نویسنده گفت که این کلمه ها نفرت ایجاد میکنند. بهتر است از آنها دوری کنی. دخترک پرسید پس از کدام کلمه ها استفاده کنم؟  مرد به سوی او نگاهی کرد و گفت. هر چه من برای تو درس میدهم، پس ازین فقط از همان کلمه ها استفاده کن.

در طی سه سال این دخترک، با استعدادی که داشت، توانست ده ها کتاب را نزد این نویسنده مطالعه کند و هر روز در گفتار، کردار، شیوه زندگی، نظافت و لباس پوشیدن او تغیرات مثبت ایجاد میشد. نویسنده هر روز با این دخترک روی یک مسئله صحبت میکرد و برای او شیوه استدلال، شیوه انتقاد، شیوه های بیان و شیوه های نویسندگی را یاد میداد. دخترک دیگر آن دخترک ساجق فروش چتی زبان نبود، بلکه به یک دختری تبدیل شده بود، که هر جمله ای که از دهانش بیرون میشد، یک دُر و یک گهر بود. او هرگز سخنی را به زبان نمی آورد که موجب اهانت، حقارت و یا آزردگی خاطر دیگران شود. او در هر موردی که بحث میشد، چیز هایی برای گفتن داشت، که دیگران نمی دانستند. وقتی در جمعی سخن میگفت، همه به او گوش میدادند و از آگاهی و سطح دانش او تعجب میکردند.

او کم کم در خانه و خانواده ای خودش نیز به یک منتقد سر سخت تبدیل شده بود، طوری اگر کسی صحبت میکرد، و از کمله ها و جمله های نا مناسب استفاده میکرد، او کلمه ها و جمله های اهل خانواده ای خود را اصلاح میکرد و آنها را به یک شیوه ای بسیار محبت آمیز متوجه اشتباهات لفظی شان می ساخت. روزی برادرش یک پیاله چای را بر دست داشت، که ناگهان بر سردامن خواهرش ریخت. برادرش گفت ببخشید، "ناغلطی" شد. زیبا خندید و با تبسم گفت که "نا+غلط" به معنی اشتباه نیست. ناغلط معنی متضاد اشتباه را دارد، یعنی عمدی، اگر میخواهی بگویی که من اینرا عمداً انجام نداده ام، بهتر است از کمله های دیگر استفاده کنی. برادرش تعجب کرد که او همیشه این کلمه را استفاده میکرده اما هرگز به معنی آن توجه نکرده بود. از خواهرش تشکر کرد که او را متوجه این اشتباهش ساخت.

زیبا کم کم به عنوان سخنور ترین شخص در جامعه اش معرفی میشد، چون او هر جمله و هر سخنی را که به زبان میارود، سخن عادی و یک جمله معمولی نبود، بلکه یک بخشی از عمق معنا، و تحفه ای از آداب، رسوم، فرهنگ و اندیشه هایی بود، که از درس های استادش آموخته بود. هر کسی میخواست قدری با او همصحبت شود تا چیزی از او بیاموزد. هر کسی میخواست سوالی از او بپرسد تا جوابش را در تیلفون های خود ثبت کرده و بار بار با آواز زیبای او و به سخنرانی های پندگونه او گوش فرا دهند.

هر قدر مردم به سخن های او مایل تر میشدند، او بیشتر تشویق میشد کتاب بخواند، و بیشتر تشویق میشد از استادش رهنمایی بگیرد. استادش میدانست کدام کتاب ها را باید به دسترس شاگردش قرار دهد، چون استادش نیاز های جامعه را به خوبی درک کرده بود.

دیری نگذشت که سخنوری او شهره ای تمام شهر شده بود و کمتر کسی درین شهر بود که او را به نام استاد سخن نمی شناخت. کم کم رادیو ها از او تقاضا کردند که باید در برنامه های شان اشتراک کند. رادیو آرمان، رادیو وطندار، رادیو های دیگر همه و همه از او تقاضا میکردند که باید در برنامه های آنها اشتراک کند، او هر بار از استادش اجازه میخواست، استادش میگفت که اگر میخواهی در برنامه های رادیویی اشتراک کنی، باید همیشه یک ماه قبل موضوع را بدانی، روی موضوع تحقیق کنی، و وقتی سخنرانی میکنی، باید مطمئن باشی که بیشتر از دیگران از موضوع آگاه هستی. او همیشه این کار را میکرد و از رهنمایی های استادش ممنون و مدیون بود.

کم کم تلویزیون های افغانستان نیز از او دعوت کردند تا در برنامه های آنها اشتراک کند. وقتی برای اولین بار در تلویزیون طلوع ظاهر شد، چهره زیبای او واقعاً برای بییندگان جذاب بود و آنچه او میگفت، در مورد مشکلات اجتماعی، همه و همه درس های خوبی بودند که جامعه را دگرگون ساخته بود و ریشه باور ها و اندیشه های خرافاتی جامعه را خشکانده بود. پسر رئیس جمهور کشور علاقمند او شد و او را چندین بار برای مصاحبه و همکاری به ریاست جمهوری دعوت کرد. او از استادش اجازه خواست، استادش در هر جا او را همراهی میکرد و همه چیز را خوب میدانست. استادش میدانست که او با بحث های فلسفی، بحث های دینی، بحث های علوم اجتماعی، و بحث های علمی و همچنان بحث روی موضوع تکنالوژی نیز مواجه خواهد شد، بناءً او را در هر عرصه ای آماده کرده بود، و میدانست که هیچ کسی در شهر نمیتوانست بهتر از او موضوعات را به درستی بیان کند. او نه تنها سخنور بود، بلکه به یک مجموعه ای از کتاب و اندوخته های دانش معاصر تبدیل شده بود، که میتوانست روی هر موضوعی ساعت های طولانی سخن بگوید و هر موضوع را با جزئیات آن بشگافد.

پسر رئیس جمهور که محو دانش، هنر، و فن بیان و اندوخته های ادبی او شده بود، در حقیقت دلباخته و فریفته ای او شد، و تصمیم گرفت که از او خواستگاری کند.

دخترک موضوع را با استادش در میان گذاشت، استادش که از دختر خودش نیز او را بیشتر دوست داشت، حالا به نحوی نمی خواست که دختر جوان را در دست سیاستمدارانی بدهد که به جز سوء استفاده جنسی ، چیزی دیگر را نمیدانستند.

استادش گفت که خودت حالا جوان شدی، و حق داری تصمیم بگیری، اگر در دست سیاستمدارانی افتادی که در طول عمر قدرت شان، به جز فساد و خیانت برای این کشور چیزی نکرده اند، و کودکان این کشور را به ساجق فروشی و گدایی مجبور ساخته اند، تو میتوانی یک روزنه ای امید، برای مردم افغانستان باشی، اما از جانب دیگر باید فراموش نکنیم که تو تا چه اندازه در یک سیستم فاسد میتوانی تاثیر گذار باشی و چگونه میتوانی سیاستمداران را متقاعد به خدمت به مردم و کشور شان کنی و از حقوق کودکانی دفاع کنی که مثل تو هنوز در سرک ها پشت یک لقمه نان سرگردان اند، و به خاطر زنده ماندن یا ساجق فروشی میکنند، یا موتر شویی میکنند، یا بوت رنگ میکنند، و یا هم به تگدی مجبور میشوند، اینها همه نتایج کار همین سیاستمداران است که کشور را به بحران مواجه ساخته و کودکان را اینگونه در بد ترین وضعیت فقر بر روی سرک ها به حال خودشان رها کرده است. در کشور های دیگر مصارف کودکان تا سن بلوغ مسئولیت دولت است، مکتب رفتن آنها مسئولیت دولت است، و پرداخت معاش شهدا و خانواده های بی سرپرست مسئولیت دولت است و تامین امنیت و حفظ جان انسان های یک کشور مسئولیت دولت است. اینها هیچکدام این کار ها را نکرده اند. متاسفانه درین کشور، سیاستمداران از لای پای شان فراتر نمی توانند فکر کنند. آنها تنها میتوانند در مورد آلت تناسلی بی اندیشند و بس. آنها کودکان را بر روی سرک رها کرده اند، و هر کدام که مثل تو سر بلند کرد، او را در دام خود انداخته اسیر هوس های خود میکنند. آنها تو را نمیخواهند، آنها کودک روی سرک ساجق فروش را نمی خواهند که برای بدست آوردن یک لقمه نان سرگردان باشد، آنها یک دختری زیبا میخواهند تا نیاز های جنسی شان را مرفوع سازد.

اگر توانایی تغییر برای سرنوشت مردم و کودکانی که مثل تو در سرک ها ساجق فروشی میکنند، را در آنجا بهتر میابی، آنجا برو، اگر میدانی که بیرون از سیستم فاسد سیاست در افغانستان میتوانی برای کودکان بهتر خدمت کنی، بیرون باش، اما من به عنوان استاد تو، عاشق و علاقمند رشد تو هستم، تو هنوز برای من به کمال رشد نرسیده ای و هنوز بسیار راهی درازی در پیش داری، تا بتوانی سرنوشت کودکان ساجق فروش روی سرک های افغانستان را، مثل سرنوشت خودت تغییر بدهی. آنها هر کدام گنجی اند که با پالایش و کمی سرمایه گذاری، میتوانند مثل تو بدرخشند و گوشه ای از افغانستان را آباد کنند.

دخترک آماده شده بود که برای درخواست پسر رئیس جمهور جواب مثبت بدهد، اما هنگام رفتن برای ملاقات، در راه با کودکانی مواجه شد، که مثل خودش ساجق می فروختند، از رفتن منصرف شد و برگشت نزد آنها و سرگرم صحبت با آنها شد و تصمیم گرفت که مانند استادش، باید برای این کودکان یک فضایی ایجاد کند که آنها هر کدام بتوانند مثل خود او، با آموزش و پرورش، خود را با اوج تعالی و کمال شخصیت برسانند.

او نزد استادش برگشت، و گفت من میخواهم یک فضایی ایجاد کنیم، مثل آن فضایی که تو برای من ایجاد کردی، تا بتوانیم این کودکان را کمک کنیم.


استادش تیلفون خود را از جیبش کشید، و فلمی را برای او نشان داد که از دوران فروختن ساجقش در اولین دیدار خود ثبت کرده بود. استادش آزار و اذیت کودکان دیگر را به او نشان داد و هر دو باهم یکجا برای کودکان خیابانی افغانستان فضایی جدیدی ایجاد کردند. 




۱۳۹۴/۱۱/۲۰

Strange Beliefs of the People of Mars

باور های عجیب مردمان سیاره ای مریخ
 
وقتی به کره مریخ رسیدم، سفینه ام را به آهستگی روی کره مریخ نشاندم و تا چند کیلومتری باید آهسته آهسته میراندم تا از شدت سرعت سفینه کاسته شود. درین هنگام متوجه شدم که موجوداتی عجیبی که شباهت های زیادی به انسان داشت، در اطراف سفینه ام، یکجا با سرعت سفینه میدویدند. متوجه شدم که آنها یکی دوتا نیست، بلکه در هر گوشه از سفینه، چه در عقب، چه در جلو، چه در دو طرف من همه با من میدویدند و با نگاه های عجیب به سفینه من نگاه میکردند. وقتی توقف کرد، می ترسیدم و دو دل بودم که آیا پایان شوم یا داخل سفینه بمانم! با خود میگفتم "رفتار اینها با من چگونه خواهد بود؟". در همین فکر بودم که ناگهان صدا هایی شنیدم و دیدم که آنها بر در، سقف، و دیوار سفینه بالا رفته و زدن بر سفینه را آغاز کردند. من به آکسیجن خودم دیدم، یک صندوق اضافی ذخیره آکسیجن را گرفته و با محکم کردن ماسک آکسیجن و پس از اطمینان از محکمی آن، آهسته دروازه را باز کرده بیرون شدم. با موجی از تعجب، رفتار های عجیب و غریب و ترس دوجانبه مواجه شدم. همه ساکت شده به من نگاه میکردند. از در و دیوار سفینه آهسته آهسته پایان شدند و دورا دور من جمع شدند. من هم با تعجب به موجوداتی که برای اولین بار میدیدم، نگاه میکردم. موجوداتی که از نظر جسمی شباهت زیادی با انسان های کره زمین داشت، اما از نظر رفتار، سخن گفتن، و طرز نگاه کردن بسیار متفاوت بودند. صدا هایی عجیبی از خود بیرون میکردند. ما با هم هیچ وجه مشترکی نداشتیم به جز در اندام و جسم، که آن هم در حقیقت شباهت بسیار کمی بود. نمیدانستم که بر من چه اتفاقی خواهد افتاد. فکر میکردم که شاید همین لحظات آخر زندگی من باشد، چون ممکن بود هر لحظه به من حمله کنند و من هم در مقابل همه چیز آسیب پذیر بودم، فقط کافی بود ماسکم را از دهانم بگیرند، و آکسجن بر من قطع شود و من فکر میکردم شاید به زودی بمیرم. من از بس که ترسیده بودم، تمام توجه ام را همین موجودات به خود جلب کرده بود و از مناظر طبیعی و زیبای سرخ رنگ مریخ هنوز چیزی را ندیده بودم که ناگهان چشمم به تپه ها و دره های کوچک افتاد که در کنار دشت واقع شده بودند. صخره های زیبای سرخ رنگ مریخ جالب و دیدنی بود، اما من میترسیدم به سوی دیگری توجه کنم، چون ممکن بود هر لحظه به من حمله کنند.

آهسته آهسته به همدیگر نزدیک شدیم و اطمینان دوجانبه از امنیت حاصل شد. اشاراتی که به من میکردند، من هیچ چیزی نمی فهمیدم که با آن اشارات منظور شان چی بود؟ و همین طور رفتار من نیز برای آنها بسیار عجیب و غیر قابل درک بود. ما هیچ نوع وجه مشترکی و هیچ نوع یک وسیله ای نداشتیم که بتوانیم با همدیگر افهام و تفهیم کنیم. برای من یک تجربه ای بود مثل سفر به کره ای پر از بوزینه های وحشی، اما با هوش و ذکاوتی بالا تر از بوزینه ها، در حالی که رنگ و چهره های آن موجودات به مراتب متفاوت تر و دیدنی از بوزینه ها بود. من با خودم میگفتم ما انسان ها در زمین چقدر کم در مورد مریخ میدانستیم و به ما چه دروغ هایی گفته شده بود که در مریخ حیات وجود ندارد، اما من حالا چیز هایی را که می بینم و تجربه میکنم، کاملاً مغایر معلوماتی است که ما در زمین در مورد مریخ داشتیم.

جسم آنها برای زندگی با جغرافیای مریخ شکل گرفته و سازگار بود و این باعث میشد که همه چیز آنها از انسان های کره زمین متفاوت باشند، دهان آنها مثل دهان انسان ها نبود، چون غذای آنها مثل غذای انسان ها نبود، چشم آنها مثل چشم انسان ها نبود، پوست ها و موهای آنها، دست و پای آنها هیچ کدام شبیه انسان های روی زمین نبود، اما باز هم میتوانستی حدس بزنی که این بخش اعضای بدن آنها باید پای باشد، و این بخش باید دست باشد، و این بخش باید سر آنها باشد و این هم چشم های آنها ...

غذا خوردن آنها بسیار عجیب بود چون توده های از مواد کیمیاوی که مریخ از آن ساخته شده است و شباهتی زیادی با کلوخ زمین داشت، بر سوراخی از بدن آنها فرو میرفت، و همزمان از سوراخ دیگر توده های کلوخ قبلی خورده شده با تغیر شکل بیرون میشد، گویی که تعاملات کیمیاری عمیقی در داخل بدن آنها صورت گرفته باشد.

چشم های آنها سوراخ های کوچکی در قسمت های فرو رفتگی بدن آنها بود که دیدن آنها برای من آسان نبود، چون سطح عمق فرو رفتگی از سطح بدن آنها زیاد بود، گویی برای محافظت از خطرات احتمالی درعمق ده الی بیست سانتی متری فرورفتگی بدن آنها جای گرفته بود و شب هنگام اشعه ای از آن بیرون میامد، که گویی اشعه لیزر باشد. من کم کم با آنها نگاه کردم و آنها نیز آهسته آهسته و با بسیار احتیاط نزدیک من شدند و بدن مرا لمس کردند، و بعد از من دور شدند، کم کم به سوی محل زندگی شان میرفتند که من هم آنها را دنبال کردم.

وقتی من در زمین بودم، دانشمندان همیشه به فکر یافتن آب در کره مریخ بود، و همیشه تلاش داشتند که موجودیت آب را در کره مریخ مطالعه کنند، و طوری استدلال میکردند که اگر آب در مریخ وجود داشته باشد، حیات هم وجود خواهد داشت، اما من وقتی به محل زندگی آنها رسیدم، دیدم مایعاتی شبیه آب در مریخ بود، اما آب نبود، چون آنچه در مریخ وجود داشت، همه ترکیبی از عناصر جدیدی بود که انسان های روی زمین هنوز آن عناصر را ندیده و شناسایی نکرده بود. ما انسان ها فکر میکردیم که حیات در کره های دیگر نیز باید به شکل حیات در زمین در گرو آب و عناصری باشند که ما در زمین داشتیم، اما حیات در مریخ شکل دیگری داشت و حیات الزاماً نیازی برای آن عناصری که ما در زمین داشتیم نداشت، و یا هم در خود داشت اما من نمیدانستم.  

اولین شبی که من در مریخ ماندم، مناظر زیبایی را در آسمان مریخ دیدم، زمین را دیدم، مهتاب را دیدم، و همچنان ستاره ها و سیاره هایی را دیدم که نمیشناختم و تعداد آنها و شکل آنها از مریخ کاملاً متفاوت از آن مناظری بود که ما در شب ها در زمین میدیدیم. بعضی از سیاره ها به مریخ نزدیک بود و آنها را بهتر میشد دید، بعضی دیگر هم دور بود، اما موادی که در اطراف مریخ بود، شفافیت مناظر را بهتر میساخت و قابلیت دید مرا بیشتر میساخت، طوری که من به راحتی میتوانستم دور ترین ستاره را در فضا ببینم.

تکثر و نسل گیری در موجودات مریخی طوری صورت میگرفت که یکی از آنها که احتمالاً مذکر بود، دست خود را بر سر دیگری که احتمالاً مونث بود، میگذاشت و پس از چند لحظه القا صورت میگرفت و آن جنس مونث حامله دار می شد و اینگونه چند روز بعد یک موجود دیگری به دنیا میامد.

تعدادی از آنها زمین را مایه اصل حیات میدانستند چون شب هنگام به بسیار زیبایی نسبت به دیگر سیاره ها به مریخ نمایان میشد. برخی دیگر آفتاب را منبع حیات میدانستند، و برخی دیگر نیز اصلاً به این موضوعات نمی اندیشیدند. برخی دیگر آفتاب را بزرگ ترین دشمن می پنداشتند چون آفتاب بر بعضی از نواحی مریخ گرم میتابید و بر برخی از نواحی دیگر سرد میتابید. کسانی از سردی شکایت داشتند و کسانی هم از گرمی ... اما سردی و گرمی هم مثل سردی و گرمی زمین نبود، چون شکل حس کردن آب هوا برای آنها معنی دیگری داشت و آنها مثل انسان ها حواس پنج گانه نداشتند. این امر آنها را به گروه های مختلف تقسیم کرده بود.

ختنه کردن نیز در میان آنها به گونه ای عجیبی رواج داشت، طوری که سرعت رشد کودکان نیز در آن کره سرخ رنگ متفاوت بود، کودکان این موجودات به طی چند روز به اندازه والدین خود بزرگ میشدند، اما همینکه آماده نسل گیری میشد، بزرگ این موجودات آمده و دست های او را که آله تناسلی آنها نیز محسوب میشد، را زیر سنگ های مریخی میکرد. سنگ هایی که سنگ نبود، اما شباهت زیادی به سنگ داشت، چون محتویات و مواد سازنده آن کاملاً متفاوت بود. این مسئله باعث میشد، که نسل گیری تنها به یک گروه خاص مردم که طبقه اشراف شان بود، مبدل شود، و تنها آنها بودند که اجازه نسل گیری داشتند.

کودکان آنها هنگام احساس سنگ بر روی دست شان، درد را نیز احساس میکردند و آوازی مثل آواز قوله کشی سگ های روی زمین هنگام اصابت سنگ بر روی دست های شان از خود بیرون میکشیدند و من نمیدانستم که چه میگویند.

گروه آفتاب پرستان بر گروهی که زمین را پرستش میکردند، شب هنگام، و هنگامی که آنها همه چشم های پر از نور لیزری شان را به سوی زمین دوخته بودند، حمله کردند و با سنگ ها بر سر آنها زدند و آنها را از بین بردند و لاشه های آنها را به خود بردند. من نمیدانستم که آیا مرگ نیز در مریخ مثل مرگ در زمین است؟ یا اینکه آنها دوباره زنده میشوند و بر میخیزند. آنها به من به دیده تعجب می دیدند و با من کاری نداشتند. فکر میکردند که من از جمله آنها نیستم و شاید هم برای شان جالب بود که مرا ببینند، هر کدام شان نزدیک میامد و به دقت به من نگاه میکردند.

آنها از آزار و اذیت کردن، حتی از زدن، لت و کوب کردن و کشتن همنوعان خود لذت میبردند و پس از جنگ و کشتن همنوعان خود، خوشحالی و پایکوبی می کردند. فکر میکردند که شاید کاری خوبی انجام داده اند.

گروهی که آفتاب را پرستش میکرد، اعضای از گروهی را اسیر گرفته بود که زمین را پرستش میکرد. آنها را مجبور میکردند که به سوی آفتاب نگاه کنند و آنگونه که آنها آفتاب را عبادت میکردند، باید آنها هم همانگونه آنرا تکرار میکردند. این به نحوی تحمیل اجباری باور های یک گروه بر گروه دیگر بود که باعث خرسندی گروهی میشد که اسیران را مجبور به پیروی از خدای خود کرده بود. برای من این کار بسیار احمقانه بود، اما برای آنها یک افتخار بسیار بزرگ به حساب میامد.

من کم کم به زبان اشاره و رفتار آنها آشنا می شدم. وقتی میدیدم که آنها به یکدیگر چگونه اشاره میکنند و دیگری چگونه جواب میدهد، می فهمیدم که اگر به سوی من هم چنین یک اشاره ای صورت گیرد، من باید اینگونه عکس العمل نشان بدهم.

آنچه مرا در خودش محو کرده بود، شیوه و طرز زندگی این موجودات بود، من نمیدانم که آیا میشود به آن زندگی خطاب کرد یا نه، چون آنچه در آنجا اتفاق می افتاد، از زندگی که بر روی زمین است کاملاً متفاوت بود و هیچ شباهتی به زندگی روی زمین نداشت، چون اگر زندگی بر روی زمین را تعریف کنیم، با تعریف آنچه در آنجا بود، کاملاً متفاوت خواهد بود.

آنها هنوز مثل انسان های روی زمین اسلحه تولید نکرده بودند و از لحاظ دسترسی به تکنالوژی کمی عقب مانده بودند از زندگی انسان های روی کره زمین، من گاهی فکر میکردم که اگر یک اسلحه را به دست این بوزینه ها بدهی و استفاده آنرا بداند، اینها با این اسلحه چه بلایی را بر سر یکدیگر خواهند آورد چون آنچه من در آنها کم میدیدم، تعقل، استدلال، نوع دوستی، و تلاش برای نجات زندگی یکدیگر بود. این چیز ها اصلاً در زندگی آنها هنوز به وجود نیامده بود و یا هم برای آنها معنی نداشت.

قدرت داشتن و توانایی فزیکی یکی از عوامل تعیین کننده در زندگی آنها بود. هر کدام شان که بیشتر از دیگران قوی بود، میتوانست بر دیگران تسلط داشته باشد. قشر مونث آنها فقط در دست زورمندان و قدرتمندان آنها بود. به عبارت دیگر دسترسی به زن فقط حق زورمندان بود و آنانی که ضعیف به مریخ آمده بودند، ضعیف هم از مریخ میرفتند، بدون اینکه بتوانند تولید مثل کنند.

من پس از گذراندن مدتی درین سیاره، شبها متوجه مناظر زیبای آسمان میشدم و چون علاقه ام به علم نجوم بیشتر شده بود، به آسمان همیشه نگاه میکردم. شبی متوجه شدم که ستاره ای که من به سوی آن در پرواز بودم و آنرا به نام مریخ می شناختم، هنوز در آسمان باقیست و من در یک سیاره گم نام دیگر رسیده بودم که هنوز شناسایی نشده بود.

وقتی من با تلسکوپ کوچکم به بالا نگاه میکردم، ناگهان بر من حمله کردند تلسکوپم را گرفتند و با چیزی محکم زدند بر سرم که با وحشت و صدای فریاد بیدار شدم و خودم را در جنگلی در میان گروه تظاهر کنندگان ضد مهاجران، در یکی از کشور های اروپایی یافتم که هر کدام چوب و سنگ های در دست داشتند و وارد جنگلی شده بودند که من در آنجا زندگی میکردم، تا مهاجران را بزنند. من با چیغ و فریاد در میان مشت، لگد، سنگ و چوب آنها فریاد کنان، دویدم و گریختم به سویی که دیگر مهاجران در حال فرار بود و آن خیمه و چند تا بشقاب و قاشقی را که از پول کار های سیاه در مارکیت، برای 5 یورو در روز کار کرده بودم، از دست دادم و خود را سریع به گوشه ای دیگر جنگل رسانیدم تا بتوانم زندگی ام را نجات دهم. خون از سر و رویم میچکید. جای سنگی که بر پیشانی من خورده بود، هنوز درد داشت و از آن خون میریخت. رفتم تا آبی پیدا کنم و دست و روی خود را بشویم، تا بتوانم جایی دیگری برای بود و باش و گذراندن شب های زمستان پیدا کنم. با خودم فکر میکردم که کجا میتواند جای بهتری باشد؟ شاید ایستادگاه ریل جایی باشد که بتوانم به تشناب، اتاق انتظار، و آب دسترسی پیدا کنم. اما با خودم فکر کردم که آن تشناب ها گاهی 50 سنت و گاهی هم یک یورو برای استفاده از تشناب میخواهند. دستم را بردم به جیبم که آیا من یک یورو یا 50 سنت دارم یا نی؟ هر چه گشتم این طرف و آن طرف دیدم هیچ چیزی در جیبم نبود. آهی کشیدم و گفتم چرا از افغانستان بیرون شدم؟ اگر همانجا میمردم، بهتر بود. حالا اگر اینجا در میان این جنگل بمیرم هیچ کسی خبر نمیشود. آهسته آهسته میرفتم که متوجه شدم بوتم نیز کنده شده و دیگر نمیتواند پایم را در مقابل خس و خاشاک جنگل حفاظت کند. نشستم تا نفسی بگیرم و بتوانم بوتم را کمی درست کنم تا بتوانم چند روز دیگر نیز با آن گذاره کنم. بوتم در دستم بود و به سوراخ های بزرگ و غیر قابل ترمیم آن میدیدم که ناگهان گروهی دیگری از نژاد پرستان که برای پاک کاری جنگل از مهاجران آمده بودند، پیدایم کردند و با سنگ و چوب بر سر و رویم زدند تا همه ای جهان در نظرم تاریک شد و دیگر نتوانستم هیچ چیزی را ببینم.


۱۳۹۴/۱۱/۱۴

افغانستان از جنگ کشور های دیگر چه میتواند بیاموزد؟

افغانستان از جنگ کشور های عراق، سوریه و فلسطین و از استثمار و استعمار کشور های افریقایی توسط کشور هایی اروپایی چه چیز هایی میتواند بیاموزد؟ 

شباهت های جنگ افغانستان با عراق، سوریه و فلسطین در این است که اکثریت مردم آن کشور ها نیز مسلمان بوده و بدون کدام دلیل موجه مورد تهاجم کشور های تندرو مسیحی واقع شده اند. هدف اصلی تهاجم بر این کشور ها از بین بردن نفوس مسلمان این کشور ها و تغییر دین مردم به مسیحیت و بنیانگذاری یک کشور جدید با دین مسیحیت میباشد که هرگز در مطبوعات اعلام نمیشود. بجز فلسطین که آن کشور اسیر تله پاک سازی اروپا از حضور یهودان شد که هنگام هلوکاست و فرار آنها به سوی فلسطین برای ایجاد یک کشور جدید یهودی در آن سرزمین به کمک کشور هائیست که میخواهند از شر یهودیان خودشان را رهایی ببخشند. اما چرا فلسطین؟ به دلیل اینکه فلسطین یک کشور مسلمان نشین فقیریست که از کشور های دیگر اسلامی منزوی شده است و هیچ کشور دیگر نمیخواهد از آنها حمایت و پشتیبانی کند و از سوی دیگر، اهمیت تاریخچه این سرزمین برای پیدایش و گسترش دین و آئین حضرت موسی است، که آنرا برای یهودیان یک کشور قابل تسخیر و قابل اشغال ساخته است.

بنابر سیاست های کشور های اشغالگر درین سرزمین ها، این کشور ها باید یک دلیلی برای مداخله داشته باشند، تا بتوانند با تغییر افکار عامه با بهانه های ساختگی و غیر واقعی، به سوی آن سرزمین ها لشکر کشی کنند.

دلیل اصلی بوجود آمدن گروه های تندرو اسلامی چون طالبان، داعش، حزب اسلامی، مجاهدین، و ازین قبیل گروه ها در قدم اول شکست دادن حریفان مشغول در آن سر زمین ها مانند روسیه بود و سپس گسترش لشکر نظامی کشور های هم پیمان اشغالگر در آن سرزمین هاست.
بزرگترین درسی که از جنگ کشور عراق میشود گرفت این است، که اگر کشوری مورد تهاجم قرار میگیرد و اگر با اشغالگران همکاری نکرد، مورد حمله خطرناکتر گروه های تروریستی بوجود آمده توسط کشور های اشغالگر قرار خواهند گرفت.

از بین رفتن آثار تاریخی عراق، بوجود آمدن گروه تروریستی درین کشور شباهت های بسیار زیاد با همان شرایط افغانستان دارد.

افغانستان در خطرناک ترین مرحله تاریخ خود قرار دارد، طوری که مشکلات داخلی این کشور از یک سو، مانند گرایش اقوام پشتون به تندروی دینی و طالبانیسم و تمامیت خواهی و از بین بردن اقوام دیگر درین سرزمین که شباهتی زیادی به نازی های کشور آلمان دارد که میخواستند یهودی ها را در آن کشور نابود کنند (هولوکاست)، از سوی دیگر پارچه پارچه ساختن این کشور توسط نیرو های خارجی و بیگانه و حضور فعال آنها در داخل کشور، و از جانبی هم حمایت پاکستان و عربستان از گروه های فشار خارجی بر افغانستان (طالبان) این کشور را تا مرز نابودی تدریجی میکشاند.
جنگ کنونی سوریه درست شباهتی زیادی به جنگ تاریخی افغانستان یعنی "جنگ سرد" دارد که همان جنگ میان روسیه و امریکا بود. کشوری که رهبر خوب نداشت، و رهبر کشور پشتیبانی و حمایت مردمی نداشت و درکی از منافع ملی مردم خود نداشت، و نتوانست با دیپلوماسی مناسبات سیاسی خود را با کشور های جهان حفظ کند، به زودی تضعیف شده و مورد حمله کشور های دیگر قرار میگیرد.

در دنیای سیاست امروزی، ضعیف پامال است. و هر کشوری که نتوانست ملت خود را که متشکل از اقوام، ادیان، زبانها و گروه های مختلف اند، را با رعایت حقوق مساوی و عدالت اجتماعی یکپارچه ساخته و بر ضد گروه های ویرانگر کشورش منسجم سازد، به زودی پارچه پارچه شده و اشغالگران بر آنها مسلط میشوند.

افغانستان توان تحمل مشکلات داخلی را ندارد. این کشور نباید درین مرحله از تاریخ خود، مشکلات داخلی داشته باشد، چون از بیرون مورد تهاجم قرار گرفته است. افغانستان توان تحمل تمامیت خواهی یک قوم بر اقوام دیگر را ندارد. افغانستان توان تحمل ملاهای دیوانه را ندارد و نه هم توان جبران سیاست های کودکانه داخلی مبتنی بر یکه تازی یک شخص را ندارد.


سوء استفاده از دین در افغانستان

هدف دین

دین در هر جامعه ای وجود دارد و یک سلسله باور ها و روش هایی است که هدف آن خودسازی و احیای اخلاق در اجتماع برای جلوگیری از مشکلات اجتمای مبتنی بر فرد به عنوان محور اصلی یک جامعه است. دین شکل اولیه مکتب های فلسفی و بنیاد اصلی شکل گیری اجتماع اولیه انسان ها و نظام سازی در یک جامعه است که قدمت آن بیشتر از نظریه های کنونی شکل گیری دولت هاست. دین در گذشته های دور در حقیقت وظیفه ای اصلی یک حکومت را داشته که شامل وظایف قوه قضائیه (تامین عدالت)، قوه مقننه (قانون سازی) و قوه اجرائیه یعنی عملی کردن قوانین در یک اجتماع را داشته که در کشور های جهان اول آهسته آهسته با گذشت زمان و با رشد نهاد های حکومتی و شکل گیری نهاد ها سیاسی دیگر، دین از دولت و سیاست جدا شده است. اما در کشور های جهان دوم و جهان سوم، دین هنوز توام و پیوسته با سیاست یکجا است و هنوز در میان افراد جامعه دوشادوش نهاد های سیاسی نقش بسیار اساسی بازی میکند. افغانستان در طول تاریخ مرکز، منشاء و بستر پرورش تمدن های کهن بوده و همیشه غنامند از باور ها، عقاید و فرهنگ های متفاوت چون دین و آئین زردشت، بودایی، هندویزم، سیکیزم و بسا ادیان و تمدن هایی دیگری بوده است که امروزه پیروانی ندارند. این کشور پس از حملات و فتوحات عرب ها به یک سر زمین و قلمرو اسلام مبدل شد که شاهان باید ازین مردم باج گرفته و به عربستان میفرستادند تا اینکه با گذشت سالیان متمادی این کشور کم کم به شیوه های حکومت داری متفاوت پرداخته و پس از تضعیف امپراتوری عرب ها درین سرزمین، این کشور به دست حاکمان دیگری افتاد و گاهی بزرگترین امپراتوی مثل محمود غزنوی شکل گرفت و گاهی هم به کوچکترین کشور کنونی مبدل شد. خلاصه اینکه این سر زمین حالا دارای غنای فرهنگی بزرگی است که از دوره های متفاوت تاریخی درین کشور به میراث مانده است که شامل شعبه های مختلف ادیان و مذاهب اسلامی همچون مذاهب شیعه جعفری، شیعه اسماعیله، سنی حنفی، و همچنان سنی وهابی است که اخیراً وارد شده است و ادیان دیگری از قبیل هندوئیزم و سکیزم میباشد که این کشور را از نظر فرهنگی غنامند ساخته است. 

دین و اخلاق

هدف اصلی و کلی دین ترویج یک سلسله قوانین باور ها و عقاید برای این است که در پهلوی دولت و حکومت، دین بتواند اخلاق انسان ها را بهتر ساخته و میزان جرایم را در یک جامعه کاهش بدهد، که البته این کار توسط ایجاد فلسفه ماوراء الطبیعه ای الهیاتی و میتافزیکی که انسان را به عالم ملکوتی وصل میسازد و وجدان را بیدار ساخته و بر تصمیم گیری های روزمره انسان ها، نظارت خداوند را گسترش میدهد تا انسان ها با استفاده ازین روش های خوب، بتوانند به اوج اخلاق و به اوج پرداختن به کار های نیک برسند. دین بیشتر روی علم و دانش و آموزش و پرورش (تعلیم و تربیه) تاکید میکند و انسان ها را به سوی آموختن علوم روز تشویق میکند. دین همواره تلاش کرده است که حقوق زن ها را اعاده کرده و آنها را نیز در جامعه نقش فعال بدهد تا یک کشور بتواند از نضف نفوس دیگرش که در گذشته های دور تاریخ کار نمیکردند، و در خانه زندانی بودند، نیز استفاده کند و ازین طریق به اوج رشد و شگوفایی اقتصادی برسد. 

هدف اصلی و اساسی دین

هدف اصلی و اساسی دین اصلاح اشخاص انفرادی با تکیه بر اخلاق است. دین میخواهد انسان را از نو تربیت کند و به او خوبی ها را از بدی ها جدا ساخته و در نتیجه به انسان بیاموزد که نباید به انسان های دیگر ضرر برساند.  

دین و تربیت سالم کودکان

دین باید منحیث یک رشته تعلیمی علمی همواره با تحقیقات علمی همراه باشد و منحیث یک رشته از علوم الهیات به محصلان اجازه آزاد داده شود که اگر کسی میخواهد این رشته را انتخاب کند، بخوانند و اگر نمیخواهند نباید در تدریس آن تاکید و یا به صورت اجباری بر کسی تحمیل شود. 

دین باید به یک شکل مرحله وار به درس های ابتدایی، متوسطه و سطوح عالی تقسیم شود و کودکانی که برای اولین بار به مکتب میروند، به خصوص در کشور های جهان سوم و عقب مانده مثل افغانستان، شاگردان در اولین روز های مکتب، نباید در معرض مشکل ترین درس های فلسفه میتافیزیک و ماوراءالطبیعه دینی قرار بگیرند، چون ذهن آنها آماده تحلیل قضیه های مشکلی چون اثبات وجود خدا و یا رد آن نمی باشد. کودکان در سن هفت سالگی نباید در معرض فلسفه های مغلقی علم الهیات چون جبر و اختیار، عالم ملکوت، عالم جبروت، قضا و قدر، اثبات وجود دوزخ و بهشت قرار بگیرند.

این مسایل مشکل و غیر قابل درک برای کودکان و همچنین قضیه ها میتوانند آسیب های شدیدی بر رشد ذهنی کودکان وارد کند، چون کودکان نمیتوانند این مسائل را درست درک کنند، در عوض این میتواند کودکان را در یک دنیای تخیلی وارد کند، که تمام انرژی، تفکر و اندیشه های آنها در طول زندگی وقف بیرون آمدن از همان دنیای تخیلی شود که شاید هم هرگز نتوانند از آن دنیا دیگر هیچ وقتی بیرون شوند.

یکی دیگر ازین مسائل رهنمایی های اشتباه و برداشت های نادرست از دین است که میتواند کودکان را در تمام عرصه های زندگی متاثر بسازد، مثلاً در افغانستان رواج بر این است که به کودکان گفته میشود که "هیچ برگی بدون اجازه خدا از درخت پائین نمی افتد"، آیا لازم است این جمله را به یک کودکی هفت ساله بگوئید و آیا او میتواند این مسئله را درک کند؟ این درسی است در مورد قضا و قدر و اگر کسی این مسئله را درک و تحلیل نتواند، آن کودک میتواند تمام زندگی خود را با این اندیشه سپری کند، که خود او در زندگی هیچ نقشی ندارد و هرچه اتفاق می افتد، شاید از جانب خداوند باشد. این تمام خلاقیت و توان اندیشیدن را از کودکان میتواند بگیرد و دیگر جایی برای خلاقیت و نو آوری و یا تلاش برای زندگی بهتر در اندیشه کودک میتواند باقی نماند.

رابطه دین با رشد و تکامل

دین میتواند در جهت رشد و تکامل استفاده شود، اما اگر از دین درست استفاده نشود، یک مانع بزرگی میتواند سر راه رشد و تکامل یک جامعه، یک کشور و یا یک شخص باشد.

درک های متفاوت از دین

در افغانستان باور ها و برداشت های بسیار متفاوتی از دین وجود دارد. که این برداشت ها و درک های متفاوت از دین، مذاهب مختلفی را به وجود آورده است. باید تحقیقات علمی و روش های تحقیق در بازیابی حقایق و رفع اختلافات و هم نظر سازی عالمان دین در افغانستان کار شود. باید همه پیش زمینه ها در هر مورد مطالعه شود و هر مسئله باید از نظر علمی، قانونی، و عقلانی یکسان با نظریه های دینی همسویی پیدا کنند، تا باشد که برداشت های مردم از دین، که طی چندین سال جنگ های داخلی افغانستان آسیب شدید دیده است، دوباره باز سازی شوند.

برداشت های نادرست از دین

باور ها و برداشت های نادرست از دین در افغانستان متاسفانه بسیار زیاد است. این برداشت ها به حدی رسیده است که حتی بعضی از انسان ها، آسیب رسانیدن به انسان های همنوع خود را از نظر دینی روا میدانند. باید بر ضد برداشت های نادرست دینی، در تمام سطوح مبارزه شود و حتی کتاب های مکتب افغانستان باید مورد بر رسی و ارزیابی قرار گیرد و جملات عربی که ممکن است باعث به وجود آوردن مشکلات اجتماعی شوند، به نام دین به مردم تدریس نشود. یکی ازین مثال ها را در یک کتاب حدیث صنف نهم افغانستان دیدم که نوشته بودند که "وقتی با یک دختر ازدواج میکنی، یا بخاطر ثروت، یا بخاطر زیبایی و یا هم به خاطر نام خانوادگی او ازدواج کنید". این نوع درس های اشتباه به نام دین مشکلات جدید اجتماعی را در پی خواهد داشت. و این درس ها کاملاً بر خلاف نظریه های مساوات، برابری و عدالت اجتماعی است که دین از آن حمایت میکند. 

برداشت های درست و واقع بینانه از دین

برداشت های واقع بینانه از دین و ایجاد روش های تحقیق و کوریکولم های درسی برای شاگردان علوم دینی با معیار های بین المللی میتواند جلو هر نوع برداشت های اشتباه از دین را بگیرد و این میتواند راه را به سوی یک آینده روشن برای شاگردان علوم دینی باز کند. 

وسیله سازی دین برای اهداف سیاسی

از دین نباید منحیث یک حربه بخاطر رسیدن به اهداف سیاسی استفاده شود. مثلاً از دین نباید برای تشویق مردم برای مبارزه با روسیه به نفع امریکا استفاده شد. افغانستان نباید اجازه دهد که کسی از باور ها و عقاید دینی آنها برای رسیدن به اهداف سیاسی استفاده نادرست کنند که هم مردم افغانستان را از بین ببرد و هم انسان های دیگری را به کشتن بدهد. 

ارتکاب جرم به نام دین

هر نوع جرمی که به نام دین صورت میگیرد، باید اشد مجازات را داشته باشد و هیچ کسی نباید حق داشته باشد در هر جایی به نام دین محکمه بسازد، کسی را مجازات کند، و یا در مورد کسی فتوا صادر کند. اینها همه جرم اند که نام دین اتفاق می افتد.

خشونت به نام دین

دین هیچ نوع خشونت را تبلیغ نمیکند، هر کسی که از نام دین سوء استفاده میکند و کشتن انسان را به نام دین انجام میدهد، آنها نام دین را بد کرده و در حقیقت مجرمان خطرناکی اند که هر جنایت خود را میخواهد در زیر نام دین پنهان کنند.

زن ستیزی

دین یگانه وسیله ای بود که زنان را از زنده به گور شدن نجات داد و حالا از همین دین برای زندانی کردن زنان افغانستان در خانه و محروم کردن آنها از حقوق شان مثل حق تحصیل، حق کار، حق داشتن حریم خصوصی، حق داشتن یک زندگی آبرومند محروم میسازند.

اینها برداشت های نادرستی اند که از نام دین سوء استفاده میشود و دشمنان افغانستان میخواهند ازین طریق نصف نفوس افغانستان را خانه نیشن کرده و اقتصاد افغانستان را فلج کنند. اجازه ندهید کسی از نام دین سوء استفاده کرده و جوانان را بر علیه زنان افغانستان تشویق و ترغیب کنند.

هنر ستیزی 

دین برخلاف هنر های زیبا نیست. اگر شما داستان های پیامبران ادیان ابراهیمی را بخوانید، شما خواهید دید که یکی از معجزه های حضرت داود علیه السلام داشتن یک آواز زیبا بود که وقتی آهنگ می سرود، همه پرنده ها به دور او جمع میشدند، آیا میشود که خداوند یک چیز حرام را برای پیامبرش معجزه بدهد؟

از دین نباید یک بلایی بسازیم که هنر های زیبای افغانستان را از بین ببرد. هرچند که نگرانی های یک تعدادی بجا است و نگرانی های آنها از هنر نیست، بلکه از فسادی گسترده در سیستم ها و نظام ها و ساختار های نهاد های افغانستان است که باید میان فساد و هنر تفاوت قایل شوئیم و بدانیم که هیچ کسی در افغانستان نباید طرفدار فساد باشد.

مردم افغانستان باید بیاموزند که هنرمندان قابل احترام اند و نباید برای هنرمندان خود القاب و اوصاف نادرست را استفاده کنند، چون دین و اخلاق دینی به شما اجازه نمیدهد که به هیچ کسی توهین یا تحقیر کنید و یا به کسی تهمت بزنید.

کشتن انسان به نام دین


آنچه طالبان در افغانستان انجام می دهند، کاملاً نادرست و سوء استفاده از نام دین است و کشتن انسان هرگز نمیتواند به نام دین توجیه شود و یا برای مردم افغانستان قابل قبول باشد. دین یک امر مقدس و پاک است و نباید آنرا با نام جنایت و کشتن انسان ها پیوند زده و مردم مسلمان را به دام نیرو های اشغالگر انداخت. هر کسی که به نام دین انسانی را میکشد در افغانستان، بدانید که آنها پیرو هیچ دینی نیستند، بلکه جنایت کارانی هستند که از نام دین سوء استفاده میکنند. 


نظریه های نویسندگان مسلمان در مورد سوء استفاده از دین

مشکل سوء استفاده از دین برای رسیدن به قدرت و بخاطر اهداف سیاسی و غیر سیاسی دیگر مشکل امروزی جوامع اسلامی نیست. این مشکل ریشه ای پیشینه در تاریخ دارد چنانچه در بعضی از کتاب های از شعرا، نویسندگان و دانشمندان میخوانیم که به شدت از این نوع مشکلات انتقاد شده است. من درینجا به عنوان مثال میخواهم به چند قطعه اشعار حافظ اشاره کنم که مستقیماً همین مسائلی را که من میخواهم در موردش صحبت کنم، او هم به آن اشاراتی داشته است:

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد / کی می حرام ولی به ز مال اوقاف است

حافظ درین شعرش اشاره میکند به مشکل سوء استفاده از پول مردم در سطح کشور که دولتمردان از پول مردم برای اهداف شخصی استفاده میکنند. درین شعر حافظ میگوید که کسی که خودش پیشوای یک مدرسه و دین است و حق فتوا دادن دارد، خودش نشه بوده یعنی شراب نوشیده و در هنگام نشه بودن یک فتوایی صادر کرده است که گفته گرچه شراب حرام است، اما نسبت به خوردن مال مردم، خوب تر است. او در یک شعر دیگرش میگوید که:

واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند / چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس /  توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

درین شعر حافظ به دو رویی و ریاکاری ملا های مساجد و کسانی که خود را وارث دین میدانند، می پردازد و میگوید که کسانی که در محراب و منبر دیگران را نصیحت میکنند، اما وقتی تنها هستند، به دور از چشم مردم خود شان کار های زشتی انجام میدهند، که در منبر و مسجد آنرا حرام و ناجایز تبلیغ میکنند.

او همچنان به یک مسئله دیگر اشاره میکند و میگوید که من یک سوال دارد که باید آنرا از دانشمندان تان بپرسید و آن این است که کسانی که دیگران را میگویند توبه کنید، خود شان چرا توبه نمی کنند؟ این درست در مورد گروه های تندرو مثل طالبان در افغانستان است که آنها گروهی به نام امر به معروف و نهی از منکر ساخته بودند و مردم را به کار های نیک راهنمایی میکردند اما خودشان هر روز انسان های بی گناه دیگر را میکشتند.

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

درین شعر حافظ میگوید که اگر درست نگاه کنید، شیخ، حافظ، فتوا دهندگان، و کسانی که شما را به کار های نیک نصیحت میکنند، همه دروغ میگویند و شما را فریب میدهند. به آنها اعتماد نکنید.

دین و آزادی عقیده و بیان

در افغانستان جبر، ستم و استبداد در حدی است که هیچ کسی نمیتواند آواز آزادی را بلند کند. درین کشور اهداف و پیام های زیبایی که در دین وجود دارد، به خاطر جهل، نادانی و استبداد، همیشه سرکوب شده اند و دین، سیاست، و همه چیز فقط اگر به منافع یک قوم خاص بود، قابل قبول است، اگر به منافع آنها در تضاد بود، همه چیز مردود است. در دین یک پیام بسیار زیبا وجود دارد در مورد آزادی عقیده، آزادی دین و آزادی بیان و احترام به عقاید متفاوت که هر روز مسلمان ها ده ها بار آنرا تکرار میکنند، میگویند و میشنوند، اما در معنی آن هیچگاهی غور و اندیشه نکرده اند. و آن این پیام است که میگوید "لکم دینکم و لی دین" به معنی اینکه شما را دین تان، و ما را دین مان. این بدان معنی است که هر کسی آزاد است هر دینی را که انتخاب میکند، هیچ جبر، زور و خشونتی در انتخاب دین نباید در کار باشد، چون آزادی بیان و عقیده است که باعث رشد و تکامل میشود.

دین و تفاوت های فرهنگی

دین خودش به چندگانگی فرهنگی احترام گذاشته و آنرا به نام شعوباً و قبائلاً یعنی شعبه ها و قبایل برای شما پیام داده است که به چندگانگی فرهنگی احترام بگذارید و با هم یکجا زندگی کنید. هر کسی به این مسائل احترام نگذارد، او در حقیقت پیام دین را درست درک نکرده است.

دین و حقوق بشر

آنچه امروز به نام حقوق بشر و اعلامیه جهانی حقوق یاد میشود، درست همان حقوقی است که دین آنرا بنا نهاده است. دین همان حقوقی را برای مردم میخواهد که در اعلامیه نیز گنجانیده شده است. اگر درست در مورد مسائل حقوقی در دین تحقیق انجام شود، میرسیم به همین مسائلی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر گنجانیده شده است.

دین و عدالت

عدالت اجتماعی، برابری و برادری تمام انسان ها یکی از مسایلی است که در دین چندین بار ذکر شده است و اما باید این مسئله درک شود که ملا ها، مساجد، و مردم کسانی نیستند که باید برای تامین عدالت اسلحه بگیرند، و یا انسان بکشند تا عدالت تامین شود، تامین عدالت از طریق محکمه، تامین عدالت از طریق قانون، تامین عدالت از طریق اعتراض های مدنی، تامین عدالت از طریق ترویج عدالت و درک مسئولیت های فردی، اجتماعی و متوجه ساختن دولت مردان برای تامین عدالت، راه هایی درستی برای تامین عدالت است. آنچه در افغانستان اتفاق می افتد، سوء استفاده از همین پیام های خوب دین، در جهت بی ثبات سازی افغانستان و در جهت ایجاد نیرو های مسلح برای کشتن انسان های بی گناه استفاده میشود. مردم، ملا ها و مساجد باید بدانند که آنها چه حقوقی دارند و در چه حدی اجازه عمل دارند. اجازه مداخله در امورات نظامی، اجازه مداخله در امور قضاوت و اجازه مداخله در امور اجتماعی تنها در صورتی میتواند قابل قبول باشد، که از توسط نهاد های صورت بگیرد که مشروعیت داشته باشند.

دین و قضاوت

در افغانستان هر ملا فکر میکند که او یک قاضی است و حق دارد در مورد حقوق مردم تصمیم بگیرند در حالی که قضاوت فقط وظیفه یک قاضی است که حقوق را مطالعه کرده باشد، از حقوق علم حقوق آگاهی کامل داشته باشد. در مورد حقوق بشر باید آگاهی داشته باشد، در مورد ایجاد محکمه، در مورد دادن وکیل مدافع برای متهم، و اثبات جرم را بداند.

قضاوت وظیفه هر ملا نیست. قضاوت وظیفه کسی است که در مورد اتهام باید آگاهی داشته باشد، و در مورد مجازات برای هر جرمی آگاهی داشته باشد. این درست نیست که هر کسی را به اتهام دزدی هر کسی بتواند دستگیر کند و دستش را قطع کند. این نوع یک آشوب و بی نظمی را به بار میاورد که به نام آنارشی یاد میشود و یک هرج و مرج به بار میارود که نظام سیاسی کشور را تضعیف میکند.  

بازنگری برداشت های نادرست از دین


افغانستان به یک بازنگری کلی برداشت های نادرست از دین نیاز دارد که بتواند باور ها را سره و ناسره کرده و باور های نادرست را از باور های درست جدا کرده و مردم را به سوی برداشت های دست از دین رهنمایی کند. درین کشور باید به ملا ها و مردم و مساجد این مسئله تفهیم شود که یکی حقیقت ها و عینیت های دینی است که آنها همیشه در بستر تاریخ وجود داشته و هنوز هم وجود دارد، و یکی هم باور ها و برداشت های مردم ما از دین است که این کاملاً جدا از آن حقایق و حقیقت هاست. عینیت ها و حقایق را باید برملا ساخت و نظریه های شخصی و جانبدارانه اشخاص را باید از دامن دین پاک کرد.