تاثیرات کیفیت دارو
های تقلبی وارداتی در افغانستان
مردی بود در شهر کابل، با تجربه سی ساله، در بخش
دوا های وارداتی از کشور پاکستان به افغانستان که در دواخانه اش که در یکی از نقاط
مزدحم شهر کابل بود، دوا می فروخت. این مرد هر روز، صبح وقت، به دواخانه خود می رفت که
آن را "صافی درملتون" می نامید، و شام تاریک همراه دو پسرش به خانه بر می
گشت، با مقداری پولی که از فروش دوا ها نصیب شان شده بود. درین خانواده هیچ کسی
فارمسی نخوانده بود و دوا فروشی فقط از پدر کلان های شان برای شان به میراث رسیده
بود. پدر کلان این مرد، در یکی از قریه های افغانستان ورترنر (داکتر حیوانات) بوده
که کم کم به تداوی انسان ها نیز پرداخته و بین مردم قریه به داکتر مشهور شده بود.
پدرکلان او نیز ورترنری را به شکل اکادمیک
نخوانده بود، بلکه به خاطر داشتن گله ها و رمه های زیاد گوسفند و عدم موجودیت کلینیک
حیوانی در منطقه، مجبور به تداوی حیوانات خودش شده بود، که کم کم همسایه ها نیز به او
رجوع کرده بودند. این شخص وقتی در کابل به دوا فروشی شروع می کند، میرود به
پاکستان تا با پولی که از فروختن رمه ها و گله های پدری به دست آورده است، را صرف
خرید و وارد کردن دوا کند. در پاکستان دوا بسیار قیمت بود و او نمی توانست با پولی
که داشت، دوای بسیار زیادی بخرد، به همین خاطر او کوشش می کرد دوای ارزان قیمت
پیدا کند. در اثر تلاش بسیار زیاد، با یک تیم دوا سازی در پشاور آشنا شد. این تیم
کار شان دوا ساختن تنها و فقط برای افغانستان بود. آنها به ارزان ترین قیمت برای هر دوا خانه و دوا فروش، دوا های مورد نیاز شان را می ساخت. آنها سفارش های دواخانه های افغانستان را
یک ماه یا دو ماه قبل دریافت می کردند، و سپس نظر به درخواست دواخانه های کابل یا ولایات دیگر، برای
آنها دوا ساخته و به آنها به قیمت بسیار ارزان می فروخت. این مرد رفت تا کار آنها
را ببیند. آنها یک هفته به این مرد فرصت دادند، که بیاید و کار آنها را ببیند، و بعد
تصمیم بگیرد که دوای آنها را می خرد یا نه. این مرد وقتی کار این تیم دوا سازی را
دید، حیرت زده شد. آنها چند نفری بودند، که در یک مکان آرام، دور افتاده و بی
سروصدای پشاور، بدون هر نوع لوازم و سامان آلات مورد نیاز، دوا می ساختند. یک نفر
وظیفه داشت که بوطل های مورد نیاز آنها را از کوچه ها و پس کوچه ها جمع آوری کرده
و آنها را تمیز کرده و بشوید. بیشتر این بوطل ها از کابل دوباره خریداری می شد. یک شخص
دیگر وظیفه داشت که برچسب های مناسب را در کمپیوتر دیزاین کرده، بر روی آنها نام
های دوا های مناسب را بنویسد و همچنان بر روی این برچسب ها باید نام یک کشور مورد نظر
خریدار را می نوشتند. اگر خریدار می خواست، به طور مثال بر روی آن می نوشتند که
"مید این جرمنی" یعنی ساخته شده در جرمنی. یک جمله دیگر نیز بر روی این
بوطل ها می نوشتند که بسیار مهم است و آن اینکه "آنلی فار ایکسپورت اِن
افگانستان" (Only for
export in Afghanistan) یعنی "تنها برای صادر کردن به افغانستان".
این جمله بیانگر کیفیت و قابل قبول بودن این دوا ها، برای خود مردم پاکستان بود. یعنی سازندگان این دوا ها نگران استفاده این دوا ها توسط مردم پاکستان نیز
بودند و نباید هیچ پاکستانی از آن استفاده می کرد. این شخص وظیفه داشت که نام های
تجارتی دوا ها را نیز از روی دوا های دیگر کاپی کند و بر روی برچسب ها بنویسد. او
وظیفه داشت که جای تاریخ انقضا را خالی بگذارد تا خریداران خود بتوانند هر تاریخی
را که می خواهند در آن بنویسند. شخصی دیگری درین میان وظیفه بسیار مهمی داشت که
وظیفه ی او نمونه برداری از دوا های مورد نیاز افغانستان از بازار های پشاور بود.
او نمونه های دوا ها را جمع آوری می کرد تا بتوانند مثل همان دوا ها برای مشتریان
افغانستانی خود تهیه کند. او از هر دوا یک نمونه داشت و کوشش می کرد تا حد توان
مثل همان دوا را، از هر موادی که بتواند تهیه کند. طور مثال اگر دوا شربت می بود،
او اول می دید که رنگ شربت چگونه است، اگر رنگ شربت سفید می بود، او مجبور بود از
چونه رنگ سفید تهیه کند. سپس می دید که طعم و بوی شربت چگونه است، سپس همان بوی و
طعم را یا تولید می کرد و یا هم با انداختن کمی از نمونه اصلی همان بوی و طعم را
به شربت می داد. سپس کسی دیگر وظیفه داشت تا سر بوطل ها را درست مثل شرکت اصلی آن
بسته کرده و آنرا برای شخص دیگری که وظیفه اش بسته بندی دوا ها بود، بدهد. کسی که
بسته بندی می کرد، وظیفه داشت که رهنمای دوا ها را به زبان های اردو و انگلیسی
بنویسد و یا هم فوتوکاپی کرده در بین قوطی های ساخته دست خود آنها، جا بجا کند. این
دوا ها برای مشتریان افغان بسیار ارزان بود چون هیچ مصرفی برای سازندگان آن نداشت.
این مرد، تجارت دوا را، با این شرکت کوچک و تقلبی آغاز کرد. وظیفه تاجر افغان این
بود که دوا ها را به کابل انتقال بدهد و یک نمونه بسیار عالی را از یک شرکت دیگر
خریداری کرده به صحت عامه افغانستان مانند نمونه نشان دهد. یک مقدار پول را نیز
منحیث تحفه و شیرینی برای مامور کنترول کیفیت بدهد و امضای بهترین کیفیت را به روی
ورق گرفته و مال ها را وارد دواخانه خود کند. بسیاری اوقات از همان یک نامه کنترول
کیفیت برای چندین سال استفاده می کرد. کم کم او دریافت که همه ی تاجران دوای
افغانستان از همین شخص دوا می خرند. این شرکت کم کم رونق می گرفت چون پول همه
افغان ها به جیب او می رفت. او کم کم هر نوع انتی بیوتیک، هر نوع مسکن، هرنوع
تابلیت، هر نوع پیچکاری، هر نوع سیروم و دیگر مواد مورد نیاز افغانستان را فقط
برای بازار افغانستان تولید می کرد. این مرد که از وارد کردن این نوع دوا های
تقلبی در افغانستان صاحب پول خوبی شده بود، از قضا روزی که او در پاکستان بود،
مادرش در اثر حمله قلبی در حالت بسیار بدی به شفاخانه می رود. بچه های او مادرکلان
شان را به شفاخانه می برند و داکتر وقتی برای مادرش نسخه می نویسد، بچه های این
مرد، که از موضوع تقلبی بودن دوا ها بی خبر اند، دوا های مادرکلان خود را از
دواخانه خودشان تهیه می کنند. مادر این تاجر افغانستان در اثر تزریق دوا های تقلبی
در شفاخانه جان خود را از دست می دهد. وقتی پسر بر می گردد، داکتران با ابراز تاسف
به او می گویند که حالت مادرت رو به بهبودی بود، اما نمی دانیم چرا یکباره پس از
تزریق این دوا ها، او به دوا ها حساسیت نشان داد و جان خود را از دست داد. مرد که
در وضعیت بسیار بدی قرار داشت، با گریه به دوا ها نگاه می کند و می بیند که همان
دوا هایی که خودش وارد کرده است، جان مادرش را گرفته است. او از درد بسیار، تمام
ماجرا را به داکتران قصه می کند. داکتران نیز سری تکان می دهند و از اتاق خارج می
شوند.