۱۳۹۳/۰۸/۰۱

Teachers' Day

روز معلم

در یکی از روز های معلم وزیر تعلیم و تربیه که نو مقرر شده بود و به بدقهری و جدی بودنش معروف بود، به شکل ناگهانی و غیر مترقبه، بدون اطلاع قبلی وارد یکی از مکتب ها در یکی از ولایات افغانستان شد. همه معلمین و کارمندان مکتب دست و پاچه و بسیار ورخطا شدند چون این سفر بسیار غافل گیر کننده بود. این وزیر که بسیار اهل تعارف و ضایع کردن وقت در مراسم رسمی نبود، بدون اینکه به اداره مکتب برود، وارد یکی از صنف های درسی نهم "جیم" شد. همه شاگردان به صدای بلند اول نمره صنف که به زبان پشتو گفت "ولاړ سی" یعنی "ایستاده شوئید"، به احترام وزیر برخواستند. وزیر پس از اینکه از شاگردان خواست به جای خود بنشینند و پس از احوال پرسی با شاگردان، به آنها گفت که امروز روز معلم نیست بلکه روز امتحان معلم است. او از شاگردان مکتب پرسید که ساعت درسی شما چیست؟ همه گفتند ریاضی ...

وزیر به تخته سیاه نگاه کرد که چند تا سوال جذر مربع بر روی تخته نوشته شده بود. وزیر گفت من یک سوال دارم از همه شاگردان، در میان شما چه کسی می تواند عملیه های چهارگانه ریاضی را تعریف و با یک مثال واضح بسازد؟

پس از شنیدن این سوال همه شاگردان مکث کردند و از میان چهل و هشت نفر شاگرد صنف، فقط چهار نفر دست خود را بالا کرد. وزیر ازین وضعیت بسیار عصبانی شد و دید که در دست معلم یک چوب یا خیمچه بسیار خوب برای لت و کوب شاگردان وجود دارد. چوب را از دست معلم گرفت و گفت کسانی که می توانند به سوال های من جواب بدهند به یک طرف صنف و کسانی که جواب را نمی دانند به طرف دیگر صنف ایستاده شوند. تمام شاگردان ورخطا شدند و ازین عصبانیت وزیر بسیار ترسیده بودند. چهار نفر رفت به گوشه دیگر صنف. وزیر از شاگردانی که جواب را نمی دانستند خواست تا در یک قطار منظم یکی یکی نزد او بیایند. وقتی اولین شاگرد نزد وزیر آمد، وزیر به مهربانی به او نگاه کرد، گفت بیا عزیزم. من از تو یک خواهش دارم. این چوب را بگیر و پنج چوب محکم در دست معلم ریاضی خود بزن. معلم ریاضی در حالی که چشمانش از تعجب از کاسه های چشمش بیرون شده بود و نمی دانست که در مقابل این تصمیم وزیر چه بگوید، گفت صایب مه برای شان درس دادیم. وزیر از معلم خواست که فقط برای یک روز او شاگرد باشد و شاگردانش معلم. معلم با نا رضایتی کامل پذیرفت. شاگرد میان ترس و شوخی حیران شده بود و نمی دانست که چه کار کند، شاگرد گفت من نمی توانم معلم خود را بزنم، وزیر گفت اگر نزنی خودت می دانی که من انسان جدی هستم و ازینکه درست را نمی دانی، باید ترا مجازات کنم اما حالا من به تو یک شانس داده ام که نجات پیدا کنی. شاگرد قبول کرد و هر کدام ازین شاگردان پنج تا چوب محکم به دستان معلم ریاضی زدند و پس از اینکه شاگرد آخر چوب ها را زد، دستان معلم از درد لت و کوب و چوب خوردن زیاد، ورم کرده و پندیده بود.

وزیر گفت حالا من دلیل این کار را برای شما می گویم که چرا امروز من اینگونه با معلم شما رفتار کردم. این کار من چند دلیل داشت. دلیل اول اینکه معلم باید بداند که سطح و سویه شاگردان صنفش در چه حدی است. اگر شما عملیه های چهارگانه را ندانید، جذر را هرگز نخواهید آموخت. دوم اینکه اگر شما 9 سال نزد مستری بروئید، یک مستری خوب می شوئید، اگر نزد نجار شاگرد باشید، یک نجار بسیار خوب می شوئید، اما این معلم هاست که 9 سال عمر شما را ضایع کرده است و شما هنوز ابتدایی ترین درس های ریاضی را بعد از سپری کردن 9 سال در مکتب نیاموخته اید. اگر شما عملیه های چهارگانه ریاضی را در 9 سال نیاموخته اید، پس در 3 سال باقیمانده هم از الجبر هیچ چیزی نخواهید آموخت. اینگونه معلم ها عمر شما را ضایع می کنند و شما را هیچ کاره به بار آورده و تقدیم جامعه می کند که شما خود به جای اینکه مشکلی را در جامعه حل کنید، مشکلات جامعه را بیشتر می سازید.


دلیل دیگر این مجازات معلم این بود، که من امر کرده ام که هیچ معلمی حق ندارد شاگردان مکتب را به چوب یا خیمچه و یا هر وسیله دیگر لت و کوب نماید، اگر او این چوب را با خودش نمی آورد، شاید من این کار را نمی کردم، اما همین کار خلاف قانون او باعث شد که مرا بیشتر عصبانی بسازد. من فکر کردم که اگر این معلم خودش درد این چوب را یک بار در زندگی حس کند، دیگر می فهمد که چوب زدن کار خوبی نیست. مسئله دیگر اینست که اگر ما معیار نادانی شاگردان را محک مجازات معلمین قرار بدهیم، معلمین به خوبی درک خواهند کرد که شما شاگردان چه چیزی را نمی دانید و چگونه باید این معلمین برای فهماندن شما و برای بهتر شدن کیفیت درس خود تلاش کنند. یکی دیگر از دلایل این کار من این بود که من گزارش ماهوار اتحادیه های تمام شاگردان این مکتب را هر روز مطالعه می کنم، و درین گزارش ها، همیشه از طرز برخورد معلم ریاضی و ظالم بودن او و لت و کوب شاگردان توسط این معلم شکایت شده است. برای همین مسئله بود که من امروز خودم وارد این مکتب شدم. من پس ازین به هیچ معلمی اجازه نمی دهم که شاگردان را لت وکوب کند و با خیمچه بزند و نه به شاگردان حق می دهم که در مقابل استادان شان بی احترامی کنند. من به هیچ معلمی اجازه نمی دهم که در کیفیت درس خود سهل انگاری کند و یا معاش بگیرد و شاگردان از او هیچ چیزی نیاموزند. من پس ازین می خواهم هر معلمی باید گزارش روزانه کاری خود را همراه با فایل های درسی خود، در یک وبسایت بارگذاری (اپلود) کرده، از همین طریق به وزارت ارسال کند تا من خودم کیفیت درس ها را کنترول و نظارت کنم. من به هیچ معلمی اجازه نمی دهم که تا زمانی که همه شاگردان درس اول را یاد نگرفته باشند، وارد درس دوم شوند، چون همه درس ها مثل یک زنجیر به هم ارتباط دارند و تا زمانی که یک شاگرد الفبا را یاد نگیرد، روزنامه خواندن را نخواهد آموخت. 

هیچ نظری موجود نیست: