آشوب
در آن سوی این کره ای خاکی، در نزدیکی یک دریا، میان کوه های بلند یک دهکده ای بود. در این دهکده اقوام مختلفی با باور ها و ادیان متفاوت زندگی میکردند. درین دهکده یکی از اقوام قدرت را به زور بر دست گرفته بود و کسی از این قبیله که بسیار انسان خطرناک و ظالمی بود، خودش را به زور به نام شخص اول این دهکده به دیگران معرفی میکرد. هر کسی که از اوامر او سر باز میزد، به مرگ محکوم میشد. مردم این محل مکتب رفتن و علم و دانش را دوست نداشتند و هزار ها بهانه ای برای نفرت داشتن از یکدیگر داشتند. باور های متفاوت، اقوام متفاوت، نژاد های مختلف، دین های مختلف، مذهب های متفاوت، زبان های مختلف، بدست آوردن قدرت، بدست آوردن ثروت و چور، چپاول و تاراج اموال و دارایی های دیگران و زمین های مردم فقیر ... همه و همه بهانه های برای نفرت داشتن از همدیگر درین دهکده بود. شخص اول این دهکده فقط دنبال بدست آوردن پول، به زور گرفتن زمین های مردم و دنبال دختر های زیبای این دهکده برای عیاشی بود. همه ای دهکده های دیگر در همسایگی این دهکده دنبال علم و دانش بودند و ترقی کرده بودند، اما این دهکده فقط میان هم میجنگیدند و باز هم میجنگیدند. به دلایل مختلف همدیگر را میکشتند. ازینکه شخص اول آنها هیچ اندیشه ای سالم برای بهتر سازی این دهکده نداشت، دنبال تفرقه اندازی میان اقوام این کشور بود و همه ای سران اقوام دیگر را با توطئه و دسیسه از بین میبرد. کودکان این دهکده نیز چون از علم و دانش دور بودند، درگیر همان اندیشه های ویرانگر و تفرقه انگیز اجدادشان میشد. کسانی از دهکده ای دور دیگر یک دین جدید را قرض گرفتند و مردم این دهکده را مجبور میکردند که باید همان دین جدید آن دیار دیگر را بپذیرند. اگر کسی آن دعوت به دین شان را نمی پذیرفت، پیروان این دین جدید هم آن شخص را میکشت و هم خود را میکشت. دهکده های همسایه نیز به نادانی این مردم پی برده بودند و به نادانی آنها کمک میکردند و از امکانات آنها سوء استفاده میکردند و مردم این دهکده را به عنوان برده به قریه ای خود میبردند و از آنها کار میکشیدند و آنها را مجبور به هر کاری میکردند. رسم درست صحبت کردن و به همدیگر حرف خوب گفتن از بین رفته بود. هر کسی یک چاقو در دست داشت و با زبان زشت به همدیگر فحش و ناسزا میگفت و به همدیگر طعنه میگفت و در نتیجه، هر صحبت با عث یک جنگ خونین و کشته شدن افراد این دهکده میشد. و بر اساس قانون عقب مانده این دهکده، اگر کسی کسی را میکشت، خودش نیز باید کشته میشد. بناءً هر جنگ یک تعدادی را از بین میبرد و بعد از جنگ نیز یک تعداد دیگر توسط قانون سر بریده میشد. مردم این دهکده توان اندیشیدن را از دست داده بودند و چون از علم دور بودند، دیگر هیچ نوع توانایی برای حل کوچک ترین مشکلات خود را نداشتند. تقلب، فریب، خدعه، نیرنگ، وعده خلافی، دزدی، تجاوز، مردم آزاری، اختطاف دختران زیبا، کشتن انسان های ضعیف توسط زورمندان همه به اوج خود رسیده بود. مردم این دهکده مجبور به فرار ازین دهکده شدند و به هر دهکده دیگر فرار کردند. هنگام فرار تعدادی توسط مردم دهکده های دیگر اسیر و برده گرفته میشد و تعداد دیگر هم در بحر و دریا غرق میشدند. مردم دهکده های دیگر نیز وقتی آنها را ضعیف و نا توان میافت، کسی پول شان را به زور میگرفت، کسی هم دختران شانرا میربود و مردان شان را تیرباران میکرد. وقتی مردمان باقی مانده همان دهکده، از حال فرار کرده ها، و خبر مرگ آنها باخبر میشدند، جشن میگرفتند، پایکوبی میکردند و خوشحال میشدند که مردمانی با باور های دیگر ازین دهکده گم و نابود شدند. پس از چندی این دهکده نابود شد و من نیز یکی از گم شدگان همان دهکده در یک سوی دیگر این کره ای خاکی ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر