۱۳۹۴/۰۶/۰۲

شهر دزدان

شخصی در یک دهکده دور بدون اینکه خودش بداند، در شهر دزدان بدنیا آمد. او بدون اینکه خودش بداند در چه شهری به دنیا آمده است، تا آوان جوانی کسی برایش نگفت که این شهر دزدان است، چون پدر و مادرش از همه دزدان شهر و از نام دزدی متنفر بودند و حتی نمیخواستند که پسر شان به نام دزدی آشنا شود. این پسر تا آوان جوانی از دزدی هیچ چیزی نشنیده بود. او هرچه بدست میاورد، دوستان و اطرافیانش ازو میدزدیدند. وقتی به پدر و مادر خود شکایت میکرد، پدر و مادرش به او میگفتند که دوستانت ترا دوست دارند و با تو شوخی میکنند.

دزدی درین شهر به حدی رسیده بود که دیگر هیچ حقیقتی به جز دزدی درین دیار باقی نمانده بود. شاه و گدا همه به اندازه توان خود میدزدیدند و بزرگترین مشکلات اجتماعی این شهر ناشی از همین مسئله بود که دیگر هیچ کسی فرق بین مال خود و دیگران را نمیدانست.

برای این که حقایق دزدی پنهان بماند، هیچ کسی به کسی راست نمیگفت. راست گفتن و درستکاری درین شهر دیگر به یک اسطوره تبدیل شده بود. این همان شهری بود که سرمه را از چشم میزدند و داستان های اغراق آمیز و عجیب و غریب در میان مردم این دهکده، در مورد قهرمان های دزدی بوجود آمده بود، طوری که دزدی درین شهر دیگر یک عیب نبود، بلکه به بزرگترین افتخار مبدل شده بود.  

سطح تحمل و پذیرش مردم در مقابل دزدی هم به حدی بالا رفته بود که دیگر هیچ کسی به هیچ چیزی دلبستگی خاصی نداشت، چون میدانست که هر لحظه ممکن است آن چیز را از دست بدهد. از دست دادن ها هم همه بی معنی و بی ارزش شده بود، چون هر کسی هر لحظه چیزی را از دست می داد و دیگر حسرت و پشیمانی و یا پریشانی برای از دست دادن چیزی کاملاً نا آشنا و در میان مردم یک داستان دوره های گذاشته بود.

بی اعتمادی میان مردم این شهر به حدی اوج گرفته بود، که دیگر برادر به برادر اعتماد نداشت و پدر بر فرزند. امانت داری و صداقت سادگی و حماقت پنداشته می شد. هر کس متناسب به میزان اندوخته هایش از دزدی اموال دیگران درین شهر شهره می شد و به میزان شهکاری هایش در دزدی به او ارج و احترام گذاشته میشد. هرکس درین شهر بیشتر ثروت اندوخته بود، مقام بلند تر داشت و هر کس بیشتر از دست داده بود، فقیر تر و گداتر از دیگران بر کوچه ها سرگردان میگشت و به رمالی و بریدن کیسه های کودکان چشم میدوخت.

گروه های دزدی مختلفی شکل گرفته بود. هرکسی که با یک گروه دزدی پیوسته بود، بهتر می توانست بدزدت، تا اینکه کسی انفرادی به دزدی می پرداخت. حقوق و عدالت بزرگترین دشمنان این شهر پنداشته میشد. مردم از شنیدن این دو کلمه بسیار خوف داشت. دزدیدن درین شهر حد و مرزی نداشت و تنها به دزدی اموال و املاک خلاصه نمی شد، بلکه تا حد و مرز لایتناهی گسترش یافته بود و حتی شامل اشکال مختلف شده بود.

درین شهر آنچه را که حتی فکرش را هم نمی کردی میدزدیدند. یگانه راه برای پس گرفتن چیزی از کسی، دوباره دزدیدن آن چیز و یا به قتل رسانیدن آن دزد و پس گرفتن اموال از او بود که منجر به مشکلات اجتماعی دیگر از قبیل قتل، زد و خورد های فزیکی و جنگ های میان گروهی میشد.
دزدی کودکان، دختران، خانم ها و به خصوص انسان های ضعیف نیز به یک فرهنگ مبدل شده بود که منتج به برده داری و اسیر گرفتن انسان توسط انسان می شد.

دزدی درین شهر به یک دین و آئین مبدل شده بود که حتی باعث این میشد که انسان ها با سلاحی در دست بر کنار راهی منتظر بی ایستند تا کسی ازین راه بگذرد و آنها بتوانند به زور مال، اموال، دارای و هر چیزی را که دلشان میخواست را، از آن راهروان بگیرند. کسی چیزی به نام عدالت و حقوق را نمی شناخت. یک کتابی را که اجداد شان از دزدان دریایی بحر خزر به ارث برده بود، بسیار محترم شمرده در هفت پوش نگاه میداشتند. این کتاب به زبان لاتین نوشته شده بود و هیچ کسی درین شهر نمیتوانست آنرا بخواند و بفهمد، اما همین قدر میدانستند که نام آن کتاب "تکنیک های دزدی دزدان قدیم" بود.

مردم این شهر آن قدر همه چیز را دزدیده بودند که دیگر چیزی درین شهر برای دزدیدن باقی نمانده بود. آنها حتی سنگ، خاک، خشت و درختان شهر را دزدیده بودند. این شهر به یک ویرانه ای وحشتناک مبدل شده بود، که بر هر در و دیوار علامت هایی از دزدی، اختطاف، ربایندگی، تعقیب، و حتی غارتگری دیده میشد.

آنها مکتب هایی بسیار ابتدایی هم داشتند که در آن به شکل بسیار ابتدایی تکنیک های دزدی به کودکان درس داده میشد. در آئین آنها یک دزد مقدس وجود داشت که همه باید از او پیروی میکردند. آن دزد را به حدی تعریف، توصیف و تمجید میکردند که همه مردم شهر در خیالات فرو رفته و فکر میکردند که دزد بزرگ مانند یک دست غیب در همه جا حضور دارد و هیچ چیزی از دست او در امان نیست. بزرگترین دزد شهر که بر دیگران حاکم بود، نماینده اصلی آن دزد مقدس شمرده میشد. شرط اساسی دزدی نارضایتی صاحب آن بود، و اگر کسی به رضایت چیزی را به کسی میداد، گرفتن آن هیچ افتخاری نداشت.

مردم این شهر به چیز هایی افتخار میکردند که در شهر های عادی مایه ننگ مردم بود. مثلاً یکی به پرخوری خود افتخار میکرد و به هر کسی تعریف میکرد که من میتوانم سی غوری نان را از محفل کسی دزدیده و به تنهایی نوش جانم کنم. همه بر او می خندیدند و افتخار میکردند. کسی دیگری به تعداد زنانی که دزدیده بود، و آنها را مانند برده زندانی کرده بود، افتخار میکرد. کسی هم به سرعت عملش در دزدی و ربودن اموال جیب دیگران افتخار داشت.

استفاده از مواد مخدر، دخانیات و تنباکو نیز نشانه مردی و غیرت مردم به حساب میامد. کسی که چرس نمیکشید، در حقیقت هنوز مرد نشده بود، و کسی که تریاک نمیخورد، هنوز بچه ننه حساب میشد. تقریباً همه جوانان این شهر به دامن مواد مخدر در حال نابودی دست و پا میزدند، اما هر کدام به حال خودش افتخار نیز میکرد.

داشتن اسلحه برای امنیت یک امر طبیعی بود، هرچند که هر روز جان ده ها انسان را میگرفت، اما هنوز داشتن آن یک امر حتمی به حساب میامد.

در فرهنگ و هنر این شهر نیز آثار عمیق دزدی دیده میشد. آهنگ هایی حماسی برای توصیف دزدی منحیث یک پدیده ای خوب، و نیز آهنگ های نوستلژیک برای دوری از دزد بزرگ نمونه هایی از تاثیر عمیق این پدیده بر روان این مردم بود. وقتی کسی به کام مرگ میرفت، همه می خندیدند و میگفتند که دزد بزرگ او را نزد خود خواست.

نظر مردم در مورد دارایی و ثروت بسیار عجیب بود. مردم باور داشت که انسان دو دست دارد، که توسط یکی باید مال دیگران را بگیرد و توسط دیگری باید از دست بدهد.

دزدی میان مردم فقیر و ثروتمند یک فاصله ای عمیق و بزرگی ایجاد کرده بود، طوری که تنها کسانی که نیروی دزدی داشت، میتوانست چیزی را از دیگران بدزدت، اما کسانی که کمی سن شان بالاتر میرفت، و یا کودکان قشر فقیری بودند که همه چیز شان را از دست داده و به تگدی روی میاوردند، اما درین شهر دزدان به هیچ کسی رحم و مروتی نداشتند، که فرضاً برای گدایان پول کمک کنند و یا ازین قبیل کار های نیک درین شهر وجود نداشت. آنها هم باید دزدی میکردند و یا از فقر و گرسنگی می مردند.

تاثیرات دزدی بر وضعیت امنیت درین شهر بسیار گسترده بود. هیچ کسی درین شهر خودش را امن احساس نمی کرد. هر کسی هر چیزی زیبایی که داشت، ناگزیر آنرا پنهان میکرد تا مبادا چشم کسی به آن بی افتد و آنرا از نزد صاحبش بدزدد. این مسئله باعث میشد که تمام زیبایی های شهر پنهان شده و هر چه زشتی بود، نمایان گردد.

زنان نیز که بیشتر درین شهر به آنها به دیده برده و جزء از دارایی های مرد ها نگریسته میشد، یکی از آن زیبایی هایی بود که مردم این شهر نگران از دست دادن آن بود. هر زن و یا دختری زیبایی که درین شهر به چشم دزدان میخورد، شب هنگام مردان مسلح بر آن خانه حمله کرده، مردان آن خانه را کشته و زنان آنها را ربوده با خود میبردند. این مسئله به شدت روی حقوق زنان و زندگی آنها تاثیرات منفی داشت. آنها همیشه باید از چشم مردان خود را پنهان میکردند تا مبادا کسی آنها را اختطاف کند. اگر کسی به خانه مهمان میامد، تنها با مردان مواجه میشد، چون زنان یا در زیر زمینی و یا هم در خانه های دیگر پنهان میشدند.

زنان اجازه نداشتند که بدون یک مرد از خانه بیرون بروند، و اگر هم میرفتند، باید یک بوجی و یا یک تکه بسیار بزرگ را بر سر خود انداخته، روی خود را پنهان کرده و خود را منحیث یک پیر زن نشان داده، در کوچه ها ظاهر میشدند، تا کسی متوجه زیبایی آنها نشده و برای آنها مشکل ایجاد نکند.

معاملات و تجارت درین شهر طوری بود که هرچه داری، در صورت درخواست، به اشخاص قدرتمند بده، و هیچ چیزی از آنها در مقابل آن مخواه، چون اگر چیزی خواستی، ممکن است جانت را از دست بدهی. مال، اجناس، ثروت و خدمات همه یک جاده یک طرفه را طی میکرد، از قشر فقیر به سوی مردمان ثروتمند و قدرتمند در حرکت بود و بس. گروهک های بزرگ گروهک های کوچک را در هر جا و در هر نقطه می بلعید و از هم متلاشی میساخت و بر قدرت و توان خود می افزود.

وحشت و آواز سکوت در کوچه ها پیچیده بود و در کوچه ها همیشه بوی و رنگ خون دیده میشد. کسانی که در حد آخر فقر بود، یکی یکی یا ناپدید میشد، و یا هم شهر را ترک کرده و به دیار دیگری سفر میکرد. از علم، دانش، تکنالوژی و پیشرفت هیچ خبری درین شهر نبود، چون کسی به آن نپرداخته بود و هیچ کسی به جز دزدی در تمام عمر چیزی دیگری را ندیده بود.

موسیقی، هنر و ابتکار نیز در مسیر دزدی در حرکت بود. طوری که دزدان بزرگ هر کسی را پول میداد که اگر بتوانند، با آواز بسیار رسا و ماهرانه، کتاب مقدس شان را به زبان لاتین بخواند، این آهنگ ها هرچند سبک حماسی داشت، اما مردم را در جهت دزدی تشویق میکرد. هرچند که درین شهر هیچ کسی زبان لاتین را نمیدانست، اما چند نفر محدود فقط توانسته بود الفبای زبان لاتین را یاد بگیرد که این باعث میشد که بتوانند کتاب لاتین را تنها بخوانند، اما درک و فهم آن کار حضرت فیل به نظر میرسید.

نقاشی نیز اشخاصی را در هنگام دزدی ترسیم میکرد و بر دیوار هایی خانه های مردم ثروتمند آویزان میساخت. بزرگترین نقاشی که درین شهر از شهرت بسیار زیاد برخوردار بود، اثر کیسه بر بزرگ قرن به نام "دریانوش" بود. او یک کودکی را ترسیم کرده بود که نانی را از کیسه شخصی در حال راه رفتن میزند.

دزدان بزرگ تصمیم گرفتند که باید کتاب بزرگ را به زبان خودشان ترجمه کنند. از تمام دانشمندان شهر های دیگر تقاضا کردند که بیایند و آنها را در ترجمه این کتاب کمک کنند، اما هیچ کسی حاضر نمیشد، چون همه ازین شهر متنفر بود و به نحوی ازین شهر خاطرات تلخی باخود داشتند و از مردم آن میترسیدند. هیچ کسی حاضر نمیشد به این شهر برود، چون مطمئن بود که کسی درین شهر برای هیچ کاری پول نمی پردازد. ترجمه را انجام میدهند و وقتی کار تمام شد، پولش را نداده، شخص مترجم را تهدید به مرگ کرده و یا هم فراری اش میکردند.

بچه ساده این شهر نیز که هیچ چیزی از دزدی نمیدانست اما کم کم زبان لاتین را در شهر دیگری آموخته بود. او حاضر شد که به طور رایگان این کتاب را ترجمه کند، اما اولین صفحه هایی ترجمه این کتاب تمام شهر را متعجب کرد، چون ترجمه آن چنین بود.

"مال مردم و مال خود را بشناسید، به حق دیگران احترام بگذارید، و هیچ چیزی را بدون رضایت صاحبش نگیرید. چرا که یک شهر زمانی ویران میشود که مردمان آن حقوق دیگران را پایمال کرده، هرچیزی را از وقت پیش، از اندازه بیش و مال مردم را مال خویش بدانند ... مال مردم مار و گژدم است " ...


هیچ نظری موجود نیست: