مصاحبه اختصاصی ما با یک جوان مهاجر افغانستان در کشور
بلجیم
ژورنالست:
سلام، جور بخیر، خوب استی؟ فامیل همه خوب استن؟
جوان
مهاجر: سلام، خوب استم، تا حال نفس می کشم، تشکر، از فامیل خبر ندارم چون در
افغانستان استند.
ژورنالست:
میشه خوده به دوستا معرفی کنی؟
جوان
مهاجر: مه یک جوان افغانستان استم که کل عمرم در جنگ های افغانستان گذشت، با تحمل
سخت ترین روز ها درس خواندم و تا سطح فوق لسانس خود را رساندم به امید اینکه شاید
یک روزی افغانستان آرام و آباد شود و بتوانیم به کشور خود خدمت کنیم اما میبینم که
این اتفاق در طول زندگی من نیفتاد و من مجبور شدم از کشور فرار کنم. من اسم خود را
به شما نمی گویم تا بتوانم بهتر و آزاد تر صحبت کنم.
ژورنالست:
بسیار خوب. چه مدت می شود که به کشور بلجیم آمدید؟
جوان
مهاجر: مدت 6 سال می شود که درین کشور استم.
ژورنالست:
بسیار خوب. از کدام راه به این کشور آمدید، چه مدت را دربر گرفت و آیا کدام
مشکلاتی را هم در راه مواجه شدید؟
جوان
مهاجر: من در جریان جنگ های داخلی از افغانستان به ایران سفر کردم. مدت دو سال را
در ایران در یکی از بد ترین زندان ها به خاطر نداشتن و ویزه و پاسپورت سپری کردم.
روز های بسیار سختی بود. ما همراه با یک تعداد زیادی دیگر از جوانان، خانم ها و
فامیل های افغانستان در زندان افتادیم. وضعیت صحی ما بسیار خراب بود. غذا نمی
دادند در زندان، توهین می شدیم. و شکنجه می شدیم. تا اینکه برادرم آمد و یک مقدار
پول آورد و با پرداخت رشوه مرا از زندان آزاد کرد. پس از زندان، ایران بسیار بدم
میامد و فکر میکردم که هر روز مرا این کشور میخورد. مدت دو سال دیگر را درین کشور
کار های ساختمانی شاقه کردم تا پولی بدست آوردم تا بتوانم ازین کشور فرار کنم.
تصمیم گرفتم بروم به اروپا تا شاید زندگی بهتری پیدا کنم و بتوانم مادرم و دو
برادر و یک خواهرم را که هنوز در افغانستان هستند و در یک وضعیت بسیار دشوار
اقتصادی به سر می برند، بتوانم کمک کنم. از ایران وارد کشور ترکیه شدیم و در لب
بحر همراه با یک تعداد زیادی از مهاجران دیگر افغانستان که حدوداً دو صد نفر بود
در نزدیکی یک بحر منتظر یک فرصت ماندیم تا بتوانیم با پول کمتر از ترکیه به یونان
بروئیم. وقتی با قایق های کوچک که اصلا برای حد اکثر دوازده نفر ساخته شده بود و
قاچاقبر برای منفعت بیشتر خودش چهل نفر را در آن سوار کرد و در شب تاریک خود را به
بحر انداختیم، من فکر کردم که من مرتکب یک اشتباه بزرگ شدم. این کار من درست مثل
یک خودکشی بود. قایق از حرکت مانده بود و نمیتوانست همه ای ما را به آن سوی ساحل
در یونان ببرد، بلکه هر لحظه امکان داشت غرق شود و همه ای ما بمیریم. چندین روز ها
در میان آب های بحر ماندیم، بدون غذا، بدون آب، بدون اینکه کسی به ما بگوید که چند
ساعت در میان آب خواهیم ماند. ما با موج های بسیار بزرگ آب مواجه می شدیم. و منتظر
بودیم که همان موج ها و وزیدن باد های تند ما را به یک ساحل بکشاند. وقتی در میان
کشتی بودیم، همه ای سر نشینان به حماقت خود، به خیانت قاچاقبر و به نادانی خود
لعنت می فرستادیم اما فایده ای نداشت. بعضی هم قسم میخورد که اگر زنده بماند،
قاچاقبر از دستش زنده نخواهد ماند. پس از پنج روز سفر در میان آب ها، ساحلی در یک
طرف به چشم ما خورد که ما را به زندگی امیدوار می کرد. همه ای ما با تمام نیرو
کشتی را با هر وسیله ای به سوی همان ساحل می بردیم. وقتی به ساحل نزدیک شدیم، گارد
ساحلی و مرزی یونان بالای کشتی ما شلیک (فیر) کرد. وقتی همه وحشت زده به یک سوی
کشتی فرار کردند، کشتی توازن خود را از دست داد و واژگون شد. یک تعداد خانم ها و
کودکان در اولین فرصت غرق شدند و یک تعداد کسانی که آب بازی (شنا) یاد داشتند، بر
روی آب ساعت ها شنا می کردند تا اینکه پس از ساعت ها یک کشتی نجات آمد و حد اکثر
ده تن باقیمانده بر روی آب را نجات دادند. بعداً متوجه شدیم که این نجات فقط یک
رنگ و بوی رسانه ای دارد برای فریب افکار عامه و ما تنها کسانی نیستیم که کشتی ما
درین بحر غرق شد. این گارد های مرزی همین کار شان است که باید کشتی ها را غرق کنند
و بعد از چند ساعتی بروند سراغ چند تن باقیمانده آنها. پولیس ما را به یک مرکز بازداشت
بردند. این مرکز در اصل یک گدام غذا بوده که فعلاً به خاطر نبود مکان، مهاجران را
در آن انداخته و ماه ها و سال ها در آن زندانی می مانند. این گدام بسیار بزرگ بود
و فاقد هر نوع امکانات ابتدایی زندگی بود. فقط یک گدام ساخته شده از سمنت بود که
کلکین های کوچک و پنجره دار و دروازه های بزرگ قفل دار با یک محوطه ای که اطراف آن
با سیم خاردار پوشانیده شده بود تا هیچ کسی نتواند ازین زندان فرار کند. درین
زندان موش های بسیار بزرگ همراه ما یکجا زندگی میکردند. هر کسی در یک گوشه یک دوشک
کوچک و یا یک پتو را انداخته و خوابیده بود. تشتاب های بسیار کثیف داشت. درین
زندان دختر، پسر، کودکان یک ساله، دو ساله و ساله باهم بزرگ سالان یکجا زندگی می
کردند. چند روز اول خوب گذشت چون هر کسی چیزی برای خوردن داشت اما پس از آن همه در
کنار کلکین ها داد و فغان می کردند تا کسی آواز آنها را بشنود و دروازه را بر روی
آنها باز کند تا چیزی برای خوردن پیدا کنند. هر نوع مریضی در آن زندان بود، اما نه
داکتری بود و نه دوایی. خلاصه چی درد سر بدهم شما را. بسیار به مشکلات توانستیم
بعد از سپری کردن یک سال در آن زندان از سیم های خاردار بالارفته و فرار کنیم. وقتی
ازین زندان فرار کردیم. پای پیاده، روز ها سفر کردیم تا خود را به شهر آتن رساندم.
در شهر آتن دیدم که مثل من مهاجران افغانستان بی نهایت زیاد است. در هر پارک شهر
یک تعداد زیاد از فامیل های افغان است که شب و روز خود را در همان پارک ها سپری می
کنند. منتظر می مانند که شب تاریک شود تا همه بروند تا آنها بتوانند در پارک ها
بخوابند. کودکان، خانم ها، مرد ها ، دختران افغان و حتی پیر مردان نیز همه یک سان
با مشکلات بسیار جدی مواجه اند. همه بی خانه، بی سرپناه و بدون هر نوع عاید در
پارک ها زندگی می کنند. من با افغان های زیادی آشنا شدم. هر کسی برای پیدا کردن یک
لقمه نان مجبور می شوند به هر نوع جنایتی دست بزنند، یک تعداد بچه های جوان
افغانستان با دزدان افریقایی الاصل و مردمان جورجیا و ارمنستان که وظیفه ای اصلی
آنها دزدی بایسکل و دیگر اموال است، همدست می شوند، طوری که آنها یک بایسکلی را که
دوصد یورو قمیت دارد می دزدند، بچه های افغان آن بایسکل را از آنها بیست یورو می
خرد و دوباره آنرا سی یا چهل یورو می فروشند. یک تعداد دیگر هم مواد مخدر میفروشند.
مردم، دولت و احزاب سیاسی کشور یونان همه از موجودیت مهاجرین متنفر اند و نژاد
پرستان و دینداران به خاطر مسلمان بودن اکثریت مهاجرین، نه تنها آنها را کمک نمی
کند، بلکه هر کسی را وقتی تنها می بینند به آنها حمله می کنند، لت و کوب شان می
کنند و دست و پای شان را می شکند. یک تعداد زیاد بچه های جوان افغانستان را این حمله
ها معیوب کرده است، طوری که یا چشمش یا دستش را از دست داده، یا پایش را از دست
داده و یا هم انگشت هایش را نژاد پرستان یونانی قطع کرده اند. تنها در جاده های
یونان خصوصاً از طرف شام، به کلی نمیشود قدم زد. یکی خطر بزرگ حمله های دیگران بر
مهاجران افغانستان است، اما افغان ها از با یک خطر جدی دیگر نیز مواجه اند. آن خطر
حمله از میان خود جوانان افغانستان بر جوانان افغانستان، به دختر خانم ها و دیگر
مهاجران ضعیف افغانستان است که یک تعداد زیادی از افغان ها را آسیب پذیر می سازد.
خلاصه اینکه با سپری کردن روز های بسیار تلخ، با مشاهده بدترین شرایط و تنازع برای
بقا و زنده مانده، پس از شش سال مسافرت توانستم خودم را به کشور بلجیم برسانم.
ژورنالست:
شما بسیار سرگذشتی عجیبی دارید. آیا درین مدت شش سال توانسته اید به فامیل خود در
افغانستان نیز کمک کنید، چرا که این کمک کردن به خانواده هدف اصلی شما بود؟
جوان
مهاجر: به هیچ وجه امکان نداشت. من خودم هر لحظه در معرض خطر مرگ بودم. زمانی هم
شد که من خودم سه روز گرسنه ماندم و نزدیک بود از گرسنگی بمیرم. یادم است در راه
وقتی در میان یک جنگل زندگی می کردیم، به صورت گروهی ، به خاطر زنده ماندن از طرف شب به گوسفندان مردم منطقه حمله میکردیم،
شبانه گوسفندان را میدزدیم، میاوردیم در جنگل و آنها را می کشتیم و میخوردیم. صاحبان
گوسفند با تفنگ از گوسفندان شان نگهداری می کرد. با وجودی که نماز می خواندیم اما
مجبور بودیم گوشت دزدی بخوریم تا زنده بمانیم. دیگر حلال و حرام برای ما مهم نبود.
فقط زنده ماندن مهم بود. هر چند که هیچ وقتی از خوردن گوشت های دزدی احساس خوبی
نداشتم اما نا چار و ناگزیر بودم بخورم تا زنده بمانم. آیا امکان داشت در یک چنین
حالتی که هیچ نوع عایدی نداشتم ، بتوانم به فامیلم در افغانستان کمک کنم؟ من در طی
این شش سال گذشته فقط هدفم زنده ماندن و نجات خودم و رسیدن به یک جای امن بود تا
بتوانم یک کار خوب پیدا کنم و بتوانم عایدی داشته باشم تا هم خودم بتوانم زندگی کنم
و هم بتوانم به خانواده ام در افغانستان کمک شوم.
ژورنالست:
حالا وضعیت زندگی شما در بلجیم چگونه است؟ آیا درخواست پناهندگی داده اید؟ آیا
قبول شده اید؟ آیا به آن جایی که هدف شما بود رسیده اید؟ جای امن که بتوانی به
صورت عادی زندگی کنی؟ کار کنی ؟ عاید داشته باشی و به خانواده ات در افغانستان کمک
کنی؟ آیا به این همه هدف رسیده ای؟
جوان
مهاجر: ببینید. آنچه که من قبل از آمدن به اروپا در مورد اروپا فکر می کردم،
کاملاً نادرست بود و همه ای آروز ها، رویا ها و تخیلات من در مورد اروپا فقط بر
اساس نادانی و معلومات کم من در مورد اروپا شکل گرفته بود. معلومات کم من و دیدن
اروپا در پرده های سینما و تلویزیون که بخشی از برنامه های تبلیغاتی این کشور
هاست، اروپا را به من یک بهشت معرفی کرده بود که رسیدن در آن همه ای مشکلات را حل
می کند و یک زندگی و آینده ای روشن را برای هر مهاجری تامین می کند. این تخیلات من
کاملاً اشتباه و نادرست بود. من هرچند که بسیار اهل مطالعه بودم و وقتی من در
اروپا آمدم، تازه متوجه شدم که هیچ چیزی در مورد اروپا نمی دانستم. در اروپای
امروزی تعصبات در حدی زیاد است که اگر شما یک نام مسلمانی داشته باشید، یا رنگ موی
سیاه داشته باشید، همین کافیست که شما را از تمام حقوق انسانی شما محروم کند و شما
را به تحریم های اقتصادی، شغلی ، کاری، تحصیلی و محروم کردن از هر نوع فرصت رشد
مواجه می سازد. این یک حقیقت تلخیست که متاسفانه اکثر جوانان افغانستان با آن
مواجه اند و حتی به زبان آوردن این حقیقت برای هر کسی میتواند مشکل ساز شود. من
درخواست پناهندگی دادم. منحیث یک مهاجر شناخته شدم. یک موسسه ای است که از جانب
دولت بلجیم برای من ماهانه هشت صد یورو کمک می کند تا شش صد یوروی آنرا کرایه
خانه، مصرف آب، گاز و برق را بدهم و باقی دوصد آنرا غذا و لباس بخرم تا زنده
بمانم. من در مقابل این هشت صد یورو باید در صنف های اجباری آموزش زبان هالندی
اشتراک کنم و وقتی زبان را در مدت یک سال یا دو سال یاد گرفتم، باید برای خودم کار
پیدا کنم. اگر در یک مدت معین نتوانم کار پیدا کنم. باید در برنامه های کار اجباری
دولت (کار شاقه) اشتراک کنم. این کار که از ساعت 9 آغاز می شود تا ساعت 4 دیگردر
مقابل حد اقل دستمزد که همانا 1200 یورو است.
ژورنالست:
آیا پیدا کردن کار برای یک مهاجر تازه وارد در کشور بلجیم آسان است؟
جوان
مهاجر: نخیر. من تنها زبان هالندی یاد گرفتم اما هر جا درخواست بدهم، از من توقع
دارند که باید هر دو زبان این کشور که هالندی و فرانسوی است را باید یاد داشته
باشم که من فرانسوی یاد ندارم. پیدا کردن کار در بلجیم درست مثل پیدا کردن خانه
کرایی مشکل است. وقتی شما در جستجوی خانه کرایی باشید، صاحبان خانه چند معیار
دارند که اگر آن معیار ها را پوره نکنی به شما خانه خود را به کرایه نمی دهند.
1.
بیکار نباشی / عاید داشته
باشی
2.
مهاجر نباشی
3.
اگر مهاجر بودی مسلمان
نباشی، اگر مسلمان بودی از افغانستان نباشی
بنابرین
کمتر کسی می تواند درین کشور ها صاحب خانه و کار شوند. من با وجودی که درین کشور
شش سال می شود زندگی می کنم. هیچ کار درستی نتوانستم پیدا کنم. کار های مقطعی
بسیار کردم اما کار دایمی و خوب نتوانستم پیدا کنم. هیچ وقتی هم نتوانسته ام به
خانواده ام در افغانستان کمک کنم چون وقتی کار می کنی مالیات درین کشور ها تقریباً
چهل فیصد است وتقریباً نصف معاش هر کارگر
دو باره به بهانه مالیات و تکس در جیب دولت میرود.
ژورنالست:
چه چیز هایی برای شما یک مشکل اساسی در زندگی شما در کشور بلجیم به حساب میاید؟
جوان
مهاجر: من میتوانم این سوال را شماره وار جواب بدهم.
1.
رشد سریع تعصبات مثل نژاد
پرستی، تعصبات دینی و داشتن نام مسلمانی من هم یک مشکل بزرگی است که مانع رشد من
در زندگی روزمره میشود طوری که حتی در بسیاری از دفتر ها برایم کار نمیدهند.
2.
تهدید های ناشی شده از
تعصبات نژاد پرسی یک خطر بزرگی است که حتی زندگی اکثر مهاجران افغانستان در اکثر
کشور های اروپایی را تحت تاثیر خود قرار داده است.
3.
بیکاری و تحریم های ناشی
شده از تعصبات که نمیگذارد مهاجران رشد کنند و همیشه آنها را در فقر نگهداشته است.
4.
عدم همکاری موسسات برای
بهتر سازی وضعیت زندگی مهاجران افغانستان در کشور های اروپایی .
ژورنالست:
آیا آینده ای خوبی برای خود درین کشور میبینی؟
جوان
مهاجر: نخیر. من هیچ نوع آینده ای خوبی درین کشور نخواهم داشت. من فکر می کنم تمام
عمرم در انجام کار هایی خواهد گذشت که خوش ندارم انجام بدهم و همیشه خودم در نظر
خودم هر روز خرد می شوم و من هر روز از نظر اقتصادی، صحی و روحی و روانی ضعیف تر
میشود و زندگی ام را درین کشور در خطر می بینم.
ژورنالست:
امیدوارم هرچه زود تر زندگی ات بهتر شود. پیامت برای کسانی که این مصاحبه شما را
میخواند چیست؟
جوان
مهاجر: پیام من به جوانان افغانستان این است که "اروپا جایی نیست که شما فکر می کنید. راه اروپا
قبرستان میلیون ها مهاجر افغانستان است. و همین اکنون در اروپا میلیون ها جوان
افغانستان در کمپ های مهاجرین هر کشور اروپایی افتاده اند و مثل یک زندانی هر روز
به یک نحوی شکنجه می شود. اگر تصمیم دارید به اروپا بیائید. به اروپا نیائید. کشور
خود تان را بسازید که بهترین جای است برای شما. کشور های اروپایی یک دوزخ است برای
مهاجر، شاید برای مردمان اروپایی بهشت باشد، اما برای مردم افغانستان جایی خوبی
نیست." از توجه شما تشکر. خداوند یار و مددگار شما.
ژورنالست:
از شما هم یک جهان تشکر که با ما مصاحبه کردید.