۱۳۹۵/۰۶/۰۳

Criminology

جرم شناسی


آورده اند که روزگاری امریکا منحیث کشوری که روسیه را در افغانستان شکست داد و افغانستان نیز درین جنگ خسارات شدیدی دیده بود، به عنوان جبران خسارت و به عنوان کمک های بلاعوض برای مردمی که چهل سال جنگ تحمیلی را تحمل کرده بودند و همه چیز خود را درین جنگ از دست داده بودند، به تعداد سی قلاده سگ هایی متخصص جرم شناسی را که دارای رتبه های نظامی هم بودند، به ارگ ریاست جمهوری افغانستان اهدا کرد.

این موجودات باهوش در یافتن افراد زیر مخروبه ها و آوار بر اثر بمب و یا زلزله بسیار خوب عمل می کنند و می توانند حتی در یافتن مین های زمینی و ضد نفر بر به نیروهای نظامی کمک رسانی کنند. همچنین پولیس های ویژه ضد مواد مخدر و پولیس های مستقر در میدان های هوایی (فرودگاه) ها نیز برای کشف مواد مخدر و بمب و سلاح های نظامی، از آنها استفاده می کنند.

اما این سگ هایی که به افغانستان اهدا شده بود از بخش کریمنال تخنیک فارغ شده بودند و تخصص آنها شناسایی دزد بود، تا بدینوسیله بتوانند با شناسایی دزدان در امنیت افغانستان کمک کنند. این سگ ها میتوانستند دزدان را با یک نظر شناسایی کرده و بر آنها حمله کرده و عوعو کنند تا پولیس ها اقدام کرده فرد مورد نظر را دستگیر کنند.

قبل از تحویل دهی این سگ ها به دولت افغانستان یک محفل بسیار بزرگ در ارگ ریاست جمهوری برگزار شد و رئیس جمهور کشور، در یک مراسم بسیار بزرگ و با شکوه سخنرانی کرد و نقش سگ ها را در امنیت افغانستان بسیار برازنده خوانده و از کمک های بلاعوض دولت امریکا برای افغانستان تشکری کرد.

وقتی سگ ها را به داخل ارگ آوردند و همینکه در داخل ارگ رها شد، به سوی هر فرد وزیر کابینه و به شمول رئیس جمهور افغانستان حمله کرده و همه ای آنها یکسان به حمله و عو عو شروع کردند.

هر وزیر در یک گوشه ای پنهان شده بود و از بسکه این سگ ها زیاد بر آنها حمله کرده بود، همه زخمی شده بودند و سگ ها نیز خسته شده بود و یک تعداد آنها چون دیگر کار نمیتوانست، فقط رو به آسمان کرده قوله میکشیدند.

رئیس جمهور دوباره زنگ زد به نظامیان امریکایی و آنها آمدند و همه را با تفنگچه های مصنوعی با گلوله های بیهوش کننده هدف قرار داده و از ارگ ریاست جمهور معذرت خواست.

پس از یک سلسله تحقیقات، نیرو های ویژه امریکایی نتیجه را طوری اعلام کردند که این سگ ها نمیتوانند وظیفه ای شان را در افغانستان به درستی انجام دهند، زیرا آنها طیف و قشری را که باید جستجو کنند، در ارگ ریاست جمهوری افغانستان در اکثریت قاطع قرار دارند، آنها گفتند که برای افغانستان نیاز است که سگ هایی جدیدی تربیت شود که وظیفه آنها پالیدن و جستجوی اقلیت پاک، صادق و راستکار باشد، چرا که آنها قشری اند که درین کشور در اقلیت اند و آنها باید دستگیر و تحت تعقیب قرار بگیرند، چون امکان ندارد که سگ های نظامی امریکا خودشان را با اکثریت قاطع اعضای کابینه یک کشور مقابل سازند.













۱۳۹۵/۰۶/۰۲

Cutting ties and reconciliation, the childish policies in Afghanistan

سیاست های جوت و آشتی کودکانه در افغانستان 


وقتی کودک بودیم، دنیای کودکانه ای خوب و پر از صمیمیت و صفایی داشتیم، اما بعضی وقت ها طوری اتفاق می افتاد که دخترک های شش ساله همسایه وقتی با همدیگر جنگ میکردند، از موهای همدیگر کش کرده، به روی همدیگر سیلی میزدند و گریه میکردند و بعد از لحظه ای آرام میشدند، اما دست راست را روی دست چپ گذاشته یک جهت دست را آن لب جوی فرض میکردند و قسمت دیگر کف دست را آن لب جوی فرض میکردند و به آنها اشاره کرده میگفتند "ای لب جوی او لب جوی، سنگه بیگی پایته بشوی جوت جوت جوت" ...

این اصطلاحات کودکانه در حقیقت به معنی قطع رابطه دوستانه و سخن نگفتن برای چند ساعت و یا هم برای چند روز با آن دوست بود، تا اینکه دوباره آشتی میکردند و با هم سخن میگفتند و دوباره با صلح و صفا با همدیگر بازی میکردند.

وقتی کم کم بزرگ شدیم، این بازی های کودکانه کم کم معنی شان را از دست دادند و باور های ما رشد پیدا کرد و منحیث انسان های بادرک و دانش، توانستیم زندگی را به گونه بهتری درک کنیم و به رابطه های دوستانه و صمیمی ارزش های بیشتری قایل شدیم و دانستیم که آن طرز تفکر کودکانه ما اشتباه بوده و قهر های کودکانه نیز به معنی بودند، چون ما نمیدانستیم که انسان ها نباید اینگونه کودکانه و سطحی به مسایل نگاه کرده و نباید آن گونه روز های خوب زندگی را که فرصتی خوبی برای آموزش از همدیگر بود، آنگونه با رفتار های کودکانه سپری میکردیم.

در دنیای کودکانه ما توان و قدرت تکلم و برقراری روابط سالم و خوب با همدیگر وجود نداشت. ما نمیدانستیم چگونه از آن فرصت های طلایی خود به خوبی استفاده کنیم. ما قدر انسان های دور و بر خود را نمیدانستیم و نمیفهمیدیم که باید با همدیگر چگونه رفتار کنیم.
وقتی کودک بودیم، بیشتر کودکانه می اندیشیدیم و کودکانه صحبت میکردیم و کودکانه تصمیم میگرفتیم ... ولی وقتی بزرگ شدیم دیگر آن طرز رفتار ها و آن طرز بازی ها تغییر کرد.

تعدادی هر روز بهتر شد و چیز های خوب یاد گرفت، اما تعدادی دیگر هر روز بدتر شد و رفتار های زشت شان بدتر از دیروز شد. تعدادی زیادی که پدران و مادران خوبی داشتند، و به آنها توصیه های خوب میکردند، هر روز بیشتر از دیروز صادقانه تر رفتار میکردند و روی ارزش های خوب زندگی توجه میکردند، اما تعداد دیگر که پدران و مادران بی سواد داشتند و نمیدانستند که به کودکان شان باید چه چیز هایی را آموزش بدهند، هر روز رفتار شان در مقابل دیگران زشت تر و بد تر میشد.

تعدادی در جهت منفی به سوی پلیدی تبدیل به شخصیت های زشت میشدند، و هر روز کار هایی نادرستی از آنها سر میزد، اما تعدادی به سوی فرشته خویی و خوبی ها حرکت میکردند و از اشخاص بد دوری میکردند و هر بار بدی ها آنها را نادیده گرفته و اشتباهات شان را میبخشیدند و میگفتند که اینها نمیدانند و جاهل اند، اشتباه میکنند، چون نمیدانند چگونه رفتار کنند. تعدادی به سوی یاد گرفتن، به سوی تعلیم و تربیت روی آورده بودند، تعدادی به سوی یک حرفه و تعداد دیگر به سوی تجاوز، دزدی، راهزنی، زورگویی و استفاده از چوب، سنگ، غولک و چاقو ...

گاهی اوقات من فکر میکردم که آیا آینده ای این جامعه به دست کدام این اشخاص خواهد افتاد؟ چون اگر آن آدم بدک ها برنده شوند، این کشور به سوی تباهی و بربادی خواهد رفت و اگر آن فرشته ها به قدرت برسند، شاید امیدی برای آینده ای بهتر این کشور باشد.
اما یک چیز همیشه ذهنم را مشغول میساخت و آن اینکه چرا این فرصت طلایی از دست میرود در حالی که ما همه کودکان یکسان هستیم، اگر کسی بخواهد، میتواند همه ای این کودکان را به سوی خوبی رهنمایی کند، اما چرا کسی به این کودکان توجه نمیکند؟
وقتی بزرگ شدیم، ما منحیث بزرگان به زندگی از یک دریچه ای دیگری نگاه کردیم، اما بی خبر از اینکه یک تعداد دیگر نه تنها در همان افکار و اندیشه های کودکانه باقی مانده، بلکه با بزرگ شدن جسد های شان، فرصت و امکانات بیشتری برای انجام کار های زشت و پلید در مقابل انسان های دیگر پیدا کرده اند.

امروز وقتی به سیاست افغانستان نگاه میکنیم، میبینیم دو شخصیت بزرگواری در یک ساختمان به نام ارگ کار میکنند، یکی در یک کنج اتاق کار میکند و دیگری در کنج دیگر، ماه ها و سال ها از میگذرد، اما این دو نفر با یکدیگر جوت کرده اند و با یکدیگر صحبت نمیکنند. آیا این نشانه ای همان بازی های کودکانه جوت و آشتی در سیاست های کلان کشور است؟ آیا بزرگ مردانی که امروز خود شان را سیاستمدار ، رهبر  و سرنوشت سازان یک کشور سی و شش میلیونی میدانند، که روزگاری مهد تمدن های بزرگی بوده و در آن سرزمین انسان های بسیار بزرگی زندگی میکرده، آیا شخصیت درونی و باطنی آنها و طرز تفکر و اندیشه های سیاسی آنها و درک آنها از وضعیت کشور در حد همان کودکان شش ساله باقی مانده است؟

آیا مشکلات در داخل ارگ و ریاست جمهوری یک کشور و رفتار و طرز برخورد رهبران آن کشور با همکاران شان در حدی پست، بی کیفیت و پایین است که حتی نمیتوانند برای ساختن یک آینده بهتر برای مردمان آن کشور با یکدیگر یک گفتگوی سازنده داشته باشند؟


۱۳۹۵/۰۶/۰۱

Children for sale

کودکان برای فروش


در شهر کابل، در شهری که روزگاری زادگاه انسان های بسیار بزرگی بود، و مردم به نام این شهر افتخار میکردند، کودکی 8 ساله ای خسته و مانده از جمع آوری پلاستیک ها از میان کثافات شهر به خانه برگشته بود، به خانه ای که از یک خیمه ای در میان دیوار های یک مخروبه ای کاگلی ساخته شده بود، که قبلاً شاید خانه بوده و در اثر راکت ها از بین رفته بود. این خیمه بر سر یک تپه ای خاکی در نزدیکی کوه تلویزیون در شهر کابل موقعیت داشت. لباس های تافته چرکین و کنده کنده اش از غرق تر شده بود، از پیشانی اش عرق میچکید و نصف چبلق های پلاستیکی اش طوری کنده شده بود، که نصف پایش هنگام راه رفتن، زمین را لمس میکرد، گویی که انگار در پایش کفشی ندارد. بوجی که در پشت داشت، امروز سنگین تر بود و پسرک کمی از روز های دیگر خوش به نظر میرسید، چرا که از میان کثافات و آشغال ها، امروز یک تلویزیونک سیاه و سفید کوچک یافته بود، که امکان داشت با بطری کاکا خیرو، همسایه ای مهربانش روشن شود.

هنگام وارد شدن به خانه پدرش را سلام داد، و پدرش گفت بچیم خوب شد که امروز وقت تر آمدی، بگیر گیلنه را و از پایین تپه برای ما آب بیاور قبل ازینکه روز تمام شده و شب تاریک شود.

پسرک با اوف و آه کشیدن از گرسنه بودن خود از صبح تا به حالا شکایت کرد و گفت بگذار که حد اقل یک کمی چای بنوشم، بعد از آن باز آب میارم، اما پدر با عصبانیت گفت "وقتی آب نباشه، چای از کجا میشه؟".

گفت میفهمی پدر جان؟ امروز خدا سرم فضل کرد. هزاره ها در دهمزنگ به خاطر برق تظاهرات کرده بودند، اوغانا در یک موتر بمبگذاری کرده بود و یک نفر دیگر خوده انتحار کرد، من هم در نزدیکی آنها بودم. چره و یک توده ای بزرگ آهن پرید و از نزدیک گوشم تیر شد، ایقدر نزدیک بود که نصف موهای یک طرف سر مرا همرای خود برد.

امروز نزدیک بود کشته شوم.

پدرش گفت خود خوب شد که بخیر تیر شد بچیم.

پسرک خریطه ای پلاستیکی دیگری را که در دستش بود، را در کنار دیوار گذاشت که در بین آن چند تا نان خشک بود، که از پول فروش پلاستیک های جمع آوری شده امروزین، خریده بود.

برادر ها و خواهران کوچکش آمده و او را در آغوش گرفتند. برادر از اینکه دید آنها امروز نیز در خانه هستند، خوشحال شد، و از پدر پرسید، اوهو، شکر خدا که امروز کسی اینها را نخریده، اگرنی امشب باز باید از جدایی یکی ازین قندولک ها گریه میکردم.

پسرک گیلنه را گرفته پشت آب رفت. وقتی خسته و ذله برگشت، با عصبانیت از پدر خود پرسید که چرا مانند دیگر همسایه ها یک بار خر آب نمیخرد، زیرا بیشتر همسایه ها از پسرانی که با خر های بشکه های آب را از پایین تپه به بالا میکشیدند، روزانه آب میخریدند. پدرش گفت بچیم، خودت میفهمی که من چندین سال است که بیکار استم. صحت من هم خوب نیست، پول نداریم، در حالی که برای شما نمیتوانم نان بخرم، چگونه از من توقع داری که آب را نیز بخرم؟ 

پسرک آب را برد به سوی بالون گاز تا چای دم کند، اما دید که بالون گاز روشن نشد، گفت پدرجان، گاز هم تمام شده است، باید نان خشک را با آب بخوریم. پدرش گفت فرق نمیکنه بچیم، امشب آب را با نان میخوریم.

آنها هر کدام یک توته نان را در دست گرفته و با گیلاس های آب نان خشک را با آب منحیث طعام شب نوش جان کردند. پس از آن پسرک رفت و تلویزیون را از بوجی کشید و برای پدرش نشان داد، گفت اگر اجازه دهید، بروم بطری همسایه را قرض بگیرم، تا بتوانیم امشب تلویزیون ببینیم. پدرش گفت شاید همسایه بطری اش را خودشان کار داشته باشد و شاید برای ما آنرا به امانت ندهد، اما باز هم برو و بپرس.

پس از چند لحظه ای تلویزیون کوچک سیاه و سفید روشن شد و همه در اطراف آن جمع شدند. همه به تلویزیون نگاه کردند، که رئیس جمهور افغانستان بیانیه میداد:

"هیچ اوغانی از اوغان دیگه کده برتر نیست، هیچ اوغانی از اوغان دیگه کده کمتر نیست".
"زنی که شوهرش چین رفته بود، برایش نامه نوشته کرد که میایی یا که مه همرای گاو ازدواج کنم."
"من وقتی با فساد مبارزه میکنم، منافع شان به خطر می افتد، بناءً سر و صدا و غالمغال میکنند".
رئیس اجرائیه شکایت میکرد: "سه ماه است که این مردک همرای رئیس اجرائیه خود تک به تک جلسه نگرفته، این آدم که وقت نداره به حرف های من گوش کنه، لیاقت ریاست جمهور ره نداره، مه قربانی دادیم، کسی به مه این چوکی را خیرات نداده".  
پسرک در حالی که تلویزیون میدید، اشک هایش جاری میشد و گریه میکرد. پدرش گفت بچیم چرا گریه میکنی؟

گفت پدر جان ما فکر میکردیم که یک دانشمند و مغز متفکر رئیس جمهور شده، شاید مشکلات ما حل شود، شاید به شما یک کار پیدا شود تا شما از معاش تان یک خانه کرایه بگیری، برای ما نان بخری، لباس بخری، کتابچه و قلم بخری تا مکتب بروئیم، و مجبور نشوی که خواهران و برادران کوچک مرا به بازار بفروشی تا از پول آن برای ما نان بخری.

اما حالا که میبینم این آدم ها در قصه ما نیستند، اینها در بین خود جنگ دارند، اینها اصلاً به فکر ما مردم غریب و مشکلات ما نیستند.
با گریه پسرک به خواب رفت و فردا صبح وقتی دوباره از بازار با چند تا نان خشک و بوجی پلاستیک برگشت، دیگر کسی نبود که به سوی او بدود و او را در آغوش بگیرد.

پسرک ورخطا به هر سوی خیمه دوید، دید که هیچ کسی نیست، هیچ سر و صدایی نیست، دید که پدرش در کنجی نشسته و گریه میکند. گفت کل شانه فروختی پدر؟

پدر با گریه گفت بلی بچیم ... همه شان رفتند پشت زندگی شان ... پسرک با گریه و ناله خود را به زمین میزد اما هیچ فایده ای نداشت، پدرش گفت بچیم، من مریض استم، بخواهی نخواهی چند روز بعد میمیرم، نباید این کودکان از گرسنگی بمیرند. بگذار هر کسی که به فرزند ضرورت دارد، ببرد برای خودش پرورش دهد ...

پسرک گفت چی میدانی پدر جان که آنها انسان های خوب باشند و دل شان به خواهرکا و برادرکای من بسوزد، میشه انسان های ظالمی باشند و بر آنها ظلم کنند، خدان حالا کجا هستند و بر آنها چی میگذرد؟

هر دوی آنها پدر و پسر با گریه یکدیگر را در آغوش گرفتند ... و به یاد کودکان فروخته شده خانواده گریه کردند ...
پدر جان نمیفروختی شان، مه هر کاری میکردم که برای شان نان پیدا کنم. 

هر روز وقتی مه پلاستیک جمع کردن میروم، یک دوکاندار است از من میخواهد که همرایش در پسخانه دوکان بروم و میگوید که برای من پول میدهد، اگر لازم میدانی پدر جان، برو پس بیار برادرک هایمه ، مه میرم همرای همو دوکاندار ...

این گونه بود وضعیت اقتصاد، حکومتداری، و زندگی مردم فقیر افغانستان ...


این حکایت بر مبنای حقایق تلخ زندگی مردم فقیر افغانستان که از چهل سال جنگ تحمیلی رنج میبرند نوشته شده است، و از زندگی آن عده کسانی که واقعاً درین کشور کودکان شان را از شدت فقر به فروش میرسانند، الهام گرفته شده است. 














۱۳۹۵/۰۵/۲۷

مشکل چند فرهنگی فرانسه و جایگاه مسلمان ها درین کشور

آنچه درین فلم مستند میبینید 
محرومیت مسلمان ها 
در حاشیه بودن مسلمان ها 
تبعیض بر ضد مسلمان ها 
عقب افتادن مسلمان ها از نظر سطح تعلیم و دانش و همچنان از نظر فرصت های کاری، اقتصادی، اجتماعی و غیره 
جامعه فرانسوی ها هیچ نوع حق و حقوقی برای آنها قایل نیست
این کشور سیاست زیرو تولیرانس را در پیش گرفته است 
اگر میخواهید بدانید که چرا مسلمان ها خشونت نشان میدهند 
باید وضعیت آنها را درک کنید
باید بدانید که آنها در چه وضعیتی قرار دارند 
باید با  بوت های آنها چند قدمی راه بروئید تا درک شان کنید 
باید تبعیضی را که آنها حس میکنند، شما نیز حس کنید تا بدانید که چه حسی دارد مسلمان بودن در یک جامعه ای که همه کوشش میکنند بر سر آنها بزنند 
آنها را تحریم کنند 
و آنها را نا دیده بگیرند 
آنها را در حاشیه برانند
آنها را تحقیر کنند
آنها را توهین کنند



What if the Taliban were Uzbeks?

اگر طالبان ازبک میبود چی میشد؟

تصور کنید که طالبان یک جنبش دینی میبود که به کمک ازبکستان به وجود میامد و یک رهبر کوری به نام ملا قلی بیک ادعای امیر المومنین بودن میکرد. اساس نظام را نژادپرستی و ازبک بودن و تاکید بر زبان ازبکی تشکیل میداد.

آنها تمام اقوام دیگر کشور را نا دیده گرفته و تنها ازبکی را زبان رسمی اعلام میکردند. تذکره های تمام مردم افغانستان را به زبان ازبکی صادر میکردند و هزاره ها را در ولایات مختلف قتل عام میکردند.

تصور کنید که آنها نام دانشگاه را "دانش لر" میگذاشتند. میدان هوایی کابل را به نام میدان ملا قلی بیک یاد میکردند و نام افغانستان را نیز ازبکستان میگذاشتند. دست های مردم را قطع میکردند و زنان را با ایجاد وحشت به طور احمقانه ای با میله تفنگ در استدیوم ورزشی میکشتند.

هر روز تعدادی از جوانان اقوام دیگر را از روی جاده ها به زور تفنگ جمع کرده، اسیر گرفته و منحیث سرباز به خط مقدم جبهه جنگ به نفع ازبک ها استفاده میکردند و نام واحد پول افغانستان را نیز از افغانی (اوغانی) به "ازبکی" تغیر میدادند، طوری که دیگر مردم به جای یک افغانی باید یک ازبکی بگویند.

پشتون ها را قتل عام  میکردند و در هر جایی که یک دانشمند و یا سیاستمدار پشتون، تاجک و یا هزاره بود را اعدام میکردند. در مکتب های ولایات دیگر، برای مردمانی که به زبان های دیگر صحبت میکردند، زبان ازبکی را اجباری میساختند. هر کسی که میتوانست به زبان ازبکی صحبت کند، را زنده میماندند و کسانی را که نمیتوانستند ازبکی صحبت کنند، تحت ظلم و شکنجه به قتل میرساندند.

دختران، کودکان، و مسافران پشتون و دیگر اقوام را از جاده ها اسیر گرفته و به قتل میرساندند. مکتب هایی را که به زبان دیگری تدریس میکردند، را آتش میزدند و کتاب های آنها را از بین میبردند.

در کتاب تاریخ تنها از گذشته قوم ازبک یاد میکردند و تنها شخصیت های معروف قوم ازبک را برجسته و بزرگ جلوه میدادند.

یک تعداد اتباع کشور های ازبکستان و دیگر کشور های دوست شان همچون ترکمنستان و ترکیه را نیز منحیث سرباز وارد افغانستان میکردند و به آنها دستور میدادند که هر کسی را که از اقوام دیگر توانا دیدید را به قتل برسانید.

هر روز انتحار و انفجار میکردند و تعداد زیادی مردمانی را که از اقوام دیگر بود را به قتل میرساندند. و خودشان را بهترین مسلمان روی دنیا میدانستند.

در تمام ادارات دولتی، فقط و فقط مردم ازبک استخدام میشد و به اقوام دیگر هیچ توجهی نمیشد، بلکه به آنها گفته میشد که شما ازین کشور نیستید و شما به این کشور خدمت نمی کنید، تاجک ها باید بروند به تاجکستان، پشتون ها به پاکستان، هزاره ها به چین و جاپان و خلاصه اینکه این کشور تنها از ازبک هاست و دیگر هیچ کسی درین کشور حقی ندارد.

تمام معادن و ثروت کشور تنها به دست ازبک ها میبود.

بر روی خانم های اقوام دیگر اسید پاشی میکردند و بر هر شاهراه و به هر جاده ماین گذاری کرده و به هر جنایتی دست میزدند. هر مجرمی را که ازبک میبود، حمایت میکردند و رشد میدادند و انسان های بی گناه اقوام دیگر را، به هر اتهام ناچیز و بدون دایر کردن محکمه و اجرای عدالت و تحقیق در مورد جرمش، به زندان میفرستادند.

آیا به نظر شما اقوام دیگر افغانستان به این قوم اجازه میدادند که پس از شکست طالبان، دوباره ازبک ها قدرت سیاسی را به دست گرفته و باز هم رئیس جمهور از همین قوم ظالم باشد و به نحوی زیر نام دموکراسی، باز هم برای احیای همان طالبانیزم کوشش کنند؟

پس از شکست طالبان، فکر میکنید که حتی یک نفر ازبک در افغانستان زنده میماند؟

به نظر شما اقوام دیگر با این نوع حکومتداری، در مقابل قوم ازبک در افغانستان چه عکس العملی نشان میدادند؟

آیا اقوام دیگر همه ازبکی یاد گرفته و نزد ازبک ها چاپلوسی میکردند و یا اینکه بر ضد این نوع استبداد برخواسته و قیام میکردند؟

آیا این نوع قبیله و قوم گرایی، به نفع مردم افغانستان است یا به ضرر مردم افغانستان است؟
آیا میتواند این نوع قوم گرایی در افغانستان ثبات سیاسی و رشد اقتصادی را در پی داشته باشد؟
آیا این نوع حکومتداری مبتنی بر تمامیت خواهی یک قوم، از نظر دینی، اخلاقی و از نظر سیاسی در جهان میتواند قابل پذیرش باشد؟
آیا این نوع یک استبداد، میتواند روابط خوب دپلوماتیک با کشور های همسایه، منطقه و جهان بر قرار کند؟
آیا در همچو یک نظام سیاسی، میتوان توقع عدالت را داشت؟
آیا میتوان در یک همچو نظام سیاسی، چیزی به نام فساد را دنبال کرده و با آن مبارزه کرد؟
در یک همچو نظام سیاسی شما چه نوع عیب ها، نقص ها، و جرایمی را مشاهده میکنید؟
آیا وقتی مبنای یک حکومت قوم، نژاد و یک زبان باشد، و وقتی این حکومت مرتکب جرم، ظلم، استبداد و سرکوبی اقوام دیگر میشود، چه کسانی را باید مجازات کرد؟ آیا باید تمام افراد مربوط به یک قوم را باید مجازات کرد؟ یا اینکه تنها تعدادی را که در تصمیم گیری ها شریک بوده اند؟ و یا تنها کسانی را که از این نوع حکومتداری حمایت و پشتبانی کرده اند؟
آیا قومگرایی یا نژادپرستی که خود در دنیای امروز یک جرم پنداشته میشود، میتواند سنگ تهداب یک حکومتداری باشد و مشروعیت نیز بدست بیاورد، چون جرم نمیتواند مشروع باشد؟
اگر سنگ تهداب یک تفکر سیاسی و یک نظام، مبتنی به یک جرم باشد، مثلاً تنها ازبک ها حق رئیس جمهور شدن را داشته باشد، به نظر شما تا چه حدی یک همچو نظامی میتواند در مشروعیت بخشیدن به جرم و جنایت پیش برود؟
آیا نظام های سیاسی کشور های جهان سوم باید همیشه مبتنی بر دروغ، فریب، خدعه، نیرنگ، حذف اقوام دیگر، حق تلفی، دزدی دارایی های عامه، دزدی پول مالیات، دزدی بودجه مکتب، دزدی حق العبور، دزدی پول و عواید گمرک، دزدی کمک های خیریه به کودکان جنگ زده، سلطه جویی یک قوم بر اقوام دیگر، وعده های دروغین، نژادپرستی، فساد اداری، رشوت، ضعف اداره، عدم توانایی مدیریت، دکتاتوری، ظلم و استبداد باشد؟ یا اینکه این کشور ها نیز میتوانند یک نظام خوب سیاسی مبتنی بر عدالت، شفافیت، مسئولیت پذیری، احترام به حقوق بشر، مساوات، برابری، برادری نیز ایجاد کنند؟




کاریکاتور منازعه رهبران وحدت ملی


۱۳۹۵/۰۵/۲۶

Some Photos of Best Places to See in Afghanistan






























آستریا یا اتریش چگونه بر مهاجران حمله میکند؟


نظر بعضی مردم سویدن در مورد حمله مردان نظامی مسلح نقابدار بر مهاجران مسلمان


مرد های نقابدار و ماسک دار بر مهاجران حمله میکنند


 این حملات بیشتر بنیاد های نژادپرستانه، اسلام هراسانه، مسلمان ستیزانه و بیگانه ستیزی دارد. 
این حملات بر مهاجران مسلمان که از شکل موها و لباس پوشیدن شان شناخته میشود، صورت میگیرد. 
این حملات بیشتر کسانی را قربانی میکند که مهاجران تازه وارد به اروپا هستند و از موجودیت این نوع انسان ها اطلاعی ندارند و یا هم فکر میکنند که آنها هیچ جرمی مرتکب نشده اند و کسی به آنها کاری ندارد.

مهاجران تازه وارد بیشتر زبان کشور های میزبان را نمیدانند و باور های خوش بینانه آنها ر باعث میشود که فکر کنند که همه ای مردم اروپا بسیار خوب هستند.
این باور ها آنها را بسیار آسیب پذیر میسازد.