۱۳۹۳/۰۷/۲۸

Confessions of Some Afghan Officials for Awakening Dormant Consciences

اعتراف نامه بعضی از مقام های افغانستان برای بیداری وجدان های خفته

تا هنوز در هیچ جای دنیا هیچ کسی نیامده است که اعتراف کند که بلی من یک انسان مفسد هستم و نمی خواهم دیگر این فساد را ادامه دهم. برای همین منظور من این اعتراف نامه را ساختم تا قدمی باشد در راستای اینکه مردم افغانستان تلاش کنند تا این کشور را از ردیف فاسد ترین کشور های دنیا بیرون بیاورند. هدف این اعتراف نامه نشان دادن دامنه گسترش فساد در جامعه افغانستان و تا حدی هم اثرات نا گوار آن بر جامعه است. درین اعتراف نامه از زبان هر شخصی در هر سطحی یک اعتراف می شود که ببینید که هر کسی در سطح خود درین کشور فساد می کند.
1.       من یک معلم هستم. هیچ کسی نیست که بر کار من نظارت کند. من به فساد آغشته هستم و اعتراف می کنم که من قبل ازین بسیار اشتباهاتی کرده ام که دیگر نمی خواهم تکرار کنم چون می دانم که این نوع فساد ها کشور را ویران می کند و به مردم عزیز جامعه ما صدمات شدیدی وارد می کند. متاسفانه در افغانستان تا هنوز حتی یک کتاب هم در مورد معلم خوب بودن نوشته نشده و به چاپ نرسیده است. فساد هایی که من کرده ام این هاست:
a.       من مضمونی را که درس می دهم ریاضی است و من هیچ چیزی از ریاضی نمی دانم و هر بار که با سوالی مواجه می شوم، به یک شیوه ای از آن سوال فرار می کنم چون می دانم که نمی توانم آنرا جواب بدهم. من می دانم که شاگردان من همه درین رشته هیچ چیزی را از من نمی توانند بیاموزند. وقتی فارغ می شوند، در هر رشته ای که بروند به مشکلات بسیار جدی مواجه می شوند چون من نمی توانم وظیفه ام را به درستی انجام بدهم و ممکن است که شاگردان من هنگام اجرای وظیفه داکتر شوند و با ندانستن ریاضی، حیات شخصی را به خطر مواجه سازند.
b.      من از شاگردان خود تقاضا های بیجا و نامناسب کرده ام. من از آنها رشوت گرفته ام. من در دادن نمرات عدالت را رعایت نکرده ام. من به دوستان خودم نمره زیاد تر می دادم تا اول نمره شوند و کسانی را که شایستگی اول نمرگی را داشتند، ناکام می کردم.
c.       من شاگردی را که زیاد سوال می پرسید، خوش نداشتم و آنها را مجازات می کردم.
d.      ریاضی رشته من نیست و من این رشته را به کسی دیگری واگذار می کنم که واقعاً بتواند ریاضی را تدریس کند.

2.       من یک داکتر هستم. هیچ کسی نیست که از عمل کرد من نظارت کند. من شخصی فاسدی هستم و اعتراف می کنم که مرتکب جرم های سنگینی در حیطه کاری خود شده ام. هدف اصلی من نجات جان انسان ها نیست بلکه تجارت است. من با دواخانه نزدیک معاینه خانه خود هماهنگی دارم و برای فروش دوا های آنها کار می کنم. من دوا های آنها را در نسخه ها می نویسم، بدون در نظر داشت این مسئله که آیا مریض به آن ضرورت دارد یا نه. من با واسطه شامل فاکولته طب شدم و با وجودی که هیچ استعدادی نداشتم، درین رشته به زور رشوت کامیاب شدم. حالا که من داکتر شده ام، خوب می دانم که من داکتر نشده ام، فقط نامم داکتر است. من یک شخص بیکاره و تنبلی هستم. من زبان انگلیسی را یاد ندارم و حتی نوشتن نام دوا ها را یاد ندارم و برای چشم پوشی ازین حقیقت، نسخه های خود را با خط شکست می نویسم تا مبادا کسی متوجه اشتباهات املایی من شود. من برخلاف معیار های صحی، با تعداد زیادی از مریض های خود روابط جنسی دارم و از آنها سوء استفاده می کنم. من برای هیچ مریض خود دوسیه نمی سازم و سابقه بیماری آنها را درج هیچ فایلی نمی کنم. تشخیص من درست نیست و من فقط با یک دیدن سرسری برای این که وقت من بیشتر ضایع نشود و بتوانم مریض های بیشتری را ببینم، تشخیص دهم و نسخه ها را هم مطابق دستور دواخانه بغلی می نویسم. من چندین انتی بیوتیک را یکجا برای یک مریض تجویز می کنم که این نسخه ها را چره ای نیز می گویند تا یکی ازین انتی بیوتیک ها تاثیر کند. من با مریضانم رفتار انسانی و انسان دوستانه ندارم بلکه در حقیقت کسی هستم که چشمم به جیب آنهاست و هدفم این است که چگونه می توانم آنها را چندین بار به سوی معاینه خانه شخصی ام بکشانم.

3.       من رئیس هستم. هیچ کسی نیست که از کار من نظارت کند. من تحصیلات عالی ندارم. من شرایط لازم برای رئیس شدن را نداشتم. برای همین بود که با پرداخت رشوت های بزرگ به مقامات بالا، من به این چوکی رسیده ام. هدف اصلی من جمع آوری پول است ولو از هر راهی که باشد. من اعتراف می کنم که من از زیر دستانم رشوت می گیرم. زیر دستان من کسانی اند که تحصیلات شان به مراتب از من بیشتر است و دانایی و استعداد آنها به مراتب از من بیشتر است. من آنها را سرکوب و بدنام می کنم و اجازه نمی دهم استعداد های آنها را کسی از بالا دستان من ببینند که مبادا او را به جای من مقرر کنند. در دفتر یک سکرتر بسیار مقبول دارم که جایش سر پت لالایت است. کت همو همیشه ده ساتیری مصروف استم و هر کسی که زنگ میزنه به سکرتر گفتیم که بگویه رئیس صاحب جلسه داره، باید بعداً تماس بگیرند. کسی از مه خیر نمی بینه. فقط پیش وزیر صاحب یک کمی چاپلوسی می کنم و بس ...

4.       من یک تاجر هستم. من بی سواد هستم و هیچ کسی برای من تجارت را درس نداده است و من هیچ چیزی در مورد یک تجارت خوب نمی دانم. در مورد تجارت خوب در کشور های دیگر کتاب های زیادی نوشته شده است اما در افغانستان نه در مکتب و نه در مسجد، در هیچ جای کسی تجارت خوب درس نمی دهد که ما بروئیم و تجارت بخوانیم. برای من هیچ قانونی وجود ندارد چون میرم پاکستان و هر چیزی را که دلم شد و ارزان بود خریداری می کنم و به افغانستان وارد می کنم. من آنرا سه برابر بالای مردم افغانستان می فروشم. کیفیت اجناس برای من مهم نیست. اینکه اجناس از چه چیزی ساخته می شوند برای من مهم نیست. اینجه این اجناس پس از استهلاک چگونه باید جمع آوری شود و چگونه محیط را آلوده نسازد برای من مهم نیست. اینکه مواد خوراکی یا دوا های پاکستانی چه ضرر های ممکن است به کودکان و اشخاص مریض در افغانستان برساند، برای من مهم نیست. برای من فقط این مهم است که آیا من این جنس را به قیمت خوب فروخته می توانم یا نه. شما خودتان بهتر می دانید که در افغانستان کسی نیست که کیفیت اجناس وارداتی را کنترول کند. من هم از همین فرصت استفاده می کنم. اما فقط یک چیزی است که در وجدان مرا آزار و اذیت می کند. آن هم این روغن پاکستانی است. شنیده ام که این روغن از اجساد حیوانات حرام گوشت و گندیده و مردار ساخته می شود. اما چون ارزان است، باید بخرم، ولی از دلم خدا خبر دارد که اگر این روغن را کودکان معصوم در افغانستان بخورند و مریض شوند، من هیچ وقتی از پول تجارت خود خیر نمی بینم. برای همین تصمیم دارم که بعد از این از پاپور و اجناس خراب پاکستانی خریداری نکنم. این اعتراف را می کنم که من دیگر کوشش می کنم به افغانستان خدمت کنم. نمی خواهم کسی از تجارت من آسیب ببیند. من نمی خواهم به خاطر تجارت من کسی صحت و جان جور خود را از دست بدهد. درست است که در افغانستان دولت خوب وجود ندارد. درست که درین کشور قانون تجارت وجود ندارد اما وجدان ما تجار ها هنوز بیدار است. ما مردم خود را دوست داریم و نمی خواهیم زندگی مردم خود را با دوا های بی کیفیت در خطر بندازیم.

5.       من یک مستری هستم. در افغانستان کدام کتاب و یا مکتب مستری گری وجود ندارد که ما بروئیم و مستری گری بخوانیم. مستری گری در افغانستان یک راز است در قلب مستری های این منطقه که تنها از طریق شاگردن باید یاد بگیریم. مستری استاد کسب و کار خود را بسیار دوست دارد و هرگز راز های استادی را نمی خواهد به شاگردان یاد بدهد. آنها به یک نوع بخیلی مبتلا هستند که این بخیلی سال های زیادی از عمر یک شاگرد را ضایع می کند تا او بتواند به دزدی شغل مستری گری را از استاد خود بیاموزد. من یک مستری خوب نیستم چون هیچ کسی از کار من نمی تواند نظارت کند چون کار من یک کار کاملاً شخصی است. من مستری گری را به شکل تخنیکی و مسلکی منحیث یک رشته نخوانده ام. من فقط چند سال همرای یک نفر دیگه شاگردی کردیم و بعد از یاد گرفتن مستری گری، آمدیم دوکان شخصی باز کردیم. در افغانستان مکتب تخنیکی مستری گری وجود ندارد. ما فقط از یکی دیگر خود یاد میگیریم. ما نام بسیاری از پرزه های موتر را درست یاد نداریم. من خودم بی سواد هستم. چندین نفر شاگرد دارم که همین حالا با من کار می کنند. از یک تعداد این شاگرد ها سوء استفاده های جنسی هم می کنم. من اعتراف می کنم که من انسانی خوبی نیستم. من یک مستری خوبی نیستم . من پرزه های هر موتری را که شب در نزد من بماند، تبدیل می کنم. پرزه های جدید موتر را کشیده و پرزه های کهنه را به جای آن در موتر هر کسی جای بجای می کنم. من بسیار انسان بدی هستم. در مقابل این کار از صاحب موتر پیسه هم میگیرم. من حتی از تیل موتر دزدی می کنم. من از موبلایل موتر هم دزدی می کنم. من در حقیقت انسان بسیار بدی هستم. این کار دزدی و فعل بد از استادم برای من میراث مانده. او هم همین رقم یک آدم بسیار بد بود و برای ما می گفت که وقتی موتر شب در مستری خانه ماند، باید شب تا صبح کار کنیم و هر قدر که می توانیم پرزه های موتره تبدیل کنیم. او هم همرای ما رفتار خوبی نداشت. همین کار هایی را که ما فعلاً در حق شاگردای خود می کنیم، در حقیقت کلش کارهائیست که استاد ما سر ما می کرد.

6.       من یک نجار هستم. نجاری بسیار کار خوبست. ما از پدر پدر نجار بودیم. یک روز خودم کلاه خوده پیش روی خود ماندم، چرت زدم که آیا ما نجار های افغانستان انسان های خوبی هستیم؟ دیدم که یک صفت خوب در بدن ما نجار ها نبود. ما از چوب هر چیز می سازیم و هر چوب خرابه به نام چوب چارمغز رنگ می کنیم و به مردم بسیار قیمت می فروشیم. تخت می سازیم، کوچ می سازیم، چوکی می سازیم، کلکین می سازیم، دروازه می سازیم، میز می سازیم، الماری می سازیم ... خلاصه هر چیزی از چوب می سازیم. خانه های مردم را مسطح می کنیم، کار های نجاری خانه ها را اجاره می گیریم اما در کار خوب صادق نیستیم. در هر چیز از مواد بی کیفیت استفاده می کنیم اما پیسه بهترین مواده از صاحب کار می گیریم. سابق در کسب و کار ما بسیار برکت بود. سابق نجار ها بسیار مردمای خوب بود. هیچ وقت به کسی خیانت نمی کرد اما حالا نه او نجار ها مانده و نه مردم او مردم سابق است. درین روزها در کسب و کار نجاری هم برکت نمانده. تقریباً هر چیزی که ما ساخته می توانمی حالا عین چیز با کیفیت بسیار عالی ساخته شده در چین از مواد پلاستیکی و المونیمی وارد افغانستان می شود و با بسیار قیمت پایین مردم خریداری می کنند. دستمزد کار ما برای یک الماری چوبی حالا در بازار چندین تا الماری المونیمی میشه که هم مقاومتش از چوب کرده بالاست و هم وزنش کم است و هم باز و بسته کردنش آسان است. کار ماره کشور چین خراب کرده و از دست ما گرفته ... ما دیگه در بین مردم خود جای نداریم. کم کم مردم از ما روی می گردانه ... شایدام کمی به خاطر اخلاق بد ما و شایدام کمی به خاطری ارزانی و کیفیت مال چین ...

7.       من یک کارگر هستم. هیچ حرفه، کسب و یا مسلکی را یاد ندارم. روزانه در سرچوک میایم، ایستاده می شوم تا کسی بیاید و مرا به کار ببرد. من انسان خوبی نیستم چون روزانه از صاحب کار 150 افغانی می گیرم و تمام تلاشم این است تا کار او را انجام ندهم و یا هم کارش را برای یک روز دیگر نیز ادامه دهم تا فردا هم مرا بخواهد و پیسه بدهد. با وجودی که مرا نان هم می دهند اما من نمی خواهم صادقانه برای آنها کار کنم. من خودم گاهی فکر می کنم که هر کسی که مرا استخدام می کند، یک احمق است چون هم پول می دهد، هم نان می دهد اما من هیچ کاری برایش انجام نمی دهم. اگر صاحب کار بالای سرم باشد، شاید کمی کار کنم اما همین که چشم او به سوی دیگری شد، راحت می نیشنم و چای میخورم و یا هم بیل را گرفته خودم را مشغول نشان می دهم بدون اینکه کاری بکنم. من به اطرافم نگاه می کنم که اگر چیزی برای دزدی وجود داشته باشد تا بگیرم، ببرم و بفروش برسانم. اگر صاحب خانه دختر جوان زیبایی داشته باشد، چشمم را به سویش دوخته و هر لحظه که فرصت میسر شد، به سوی او اشاره می کنم تا اگر بتوانم یگان بوسه بگیرم. من صادقانه بگویم انسان خوبی نیستم. من خودم خوب خود را می شناسم.

8.       من یک قصاب هستم. من اعتراف می کنم که بسیاری وقت ها گوشتی که من به مردم می فروشم از خوردن نیست چون چند روز بدون یخچال در هوای آزاد و خاکباد در نزدیک سرک و بیر و بارک مردم در میان گاوزنبور های خطرناک در چنگک آویزان می ماند. من هیچ نوع معیار های صحی برای نگهداشتن گوشت را یاد ندارم و نمی دانم. تبرچه و کنده چوبی که بر روی آن من گوشت را توته می کنم، پر از خون و کثافت های چندین ساله است که بسیار بوی بد می دهد که گاه گاهی من خودم هم از متعفن بودن دکانم مریض می شوم. لباسی که من بر تن خود می کنم، بسیار کثیف است. این لباس ها پر از خون و چربی حیوانات است که سال های سال این لباس ها را نشسته ام. من از تمام مشتری های خود معذرت می خواهم که اینگونه بی نظافت استم. من گوشت های دیرمانده و سابقه را که کسی نمی خرد، توته توته کرده در میان ترازو می گذارم و هر وقت که یک مشتری ساده و نو بیاید، گوشت را جدید را در ترازو می گذارم و گوشت سابقه را بر می دارم و به سرعت در خریطه های کاغذی و یا پلاستیکی تاریک می اندازم تا مشتری متوجه نشود. مشتری وقتی خانه می رسد، متوجه می شود که گوشت خراب خریده است. اگر دوباره بیاورد من آن گوشت را پس نمی گیرم. من انسان خوبی نیستم. پوشیده اند. من خوب می دانم که چربی حیوانات برای صحت انسان بسیار مضر است اما کوشش می کنم که در هر گوشت بیشتر استخوان و چربی را بی اندازم تا مردم همان استخوان و چربی را که نمی خرند، فروخته شود. وزن استخوان و چربی بیشتر از وزن گوشت است و به هر مشتری که من گوشت می فروشم، اگر یک کیلو باشد، در حقیقت نیم کیلو گوشت است و بقیه آن استخوان و چربی. من انسان خوبی نیستم. من می توانم قصابی را بسیار با نظافت بسازم، اما پول و پیسه خرچ نمی کنم چون کسی به وضعیت دوکان من کاری ندارد. هیچ کسی نیست که از نظافت و معیار های صحی قصابی ها کنترول و نظارت کند. من می توانم قصابی را با وترین های یخچالدار مثل قصابی های اروپا بسازم اما برای کی بسازم؟ چرا مصرف کنم؟ دوکان از خودم نیست، فردا یا پس فردا دوکان را از من می گیرند و تمام مصارف من ضرب صفر می شود.

9.       من فروشنده و ترمیم کننده لوازم برقی و الکترونیکی استم. من اجناس چینایی را وارد افغانستان می کنم و بدون هر نوع ضمانت به مردم به فروش می رسانم. با وجودی که تمام رهنمایی های آن به زبان چینایی نوشته شده است، من در قبال عمر و خراب شدن لوازم برقی هیچ نوع گرانتی و ورانتی نمی دهم. چون لوازم برقی اعتبار ندارد. همین که از دست من گرفتند، خانه بردند اگر در اولین بار استفاده خراب شود، بسوزد و یا از بین برود، من هیچ نوع مسئولیتی در قبال آن ندارم. من می دانم که تجارت من یک تجارت خوب نیست. من می دانم که درین تجارت من باید به مردم همه ی اجناس خود را برای یک مدت زمان معین نظربه عمر قابل استفاده اجناس ضمانت کنم، اما این کار برای من گران تمام می شود و من این کار را نمی کنم. تجارت من به یک نوع "ده جان زدن" تبدیل شده است. هیچ نوع معیار های "ایمنی" و محفوظیت را رعایت نمی کنم. چون تمام اجناس من ساخت کشور چین است و معیار ها اصلاً در ساختن این اجناس در نظر گرفته نشده است. خدا کند که یک ماشین برقی که من فروخته ام، در اولین استفاده کسی را برق بگیرد و بکشد، من هیچ نوع مسئولیتی ندارم. اگر یک ماشین برقی خراب شود، من آنرا ترمیم می کنم و در مقابل ترمیم کردنم از مشتریان پول اضافی می گیرم. من بسیاری از پرزه جات ماشین آلات برقی مردم را تبدیل می کنم و به جای اصل آن، یک پرزه بدل دست دوم را می اندازم که فقط چند روزی کار می کند و سپس دوباره خراب می شود. این کار چند فایده دارد، اول اینکه مشتریان من زیاد می شود، دوم اینکه فروشات من بیشتر می شود، و سوم اینکه پرزه های جدیدش برای من عاید بیشتری به دست میارود. من همه مشتریان عزیز خود را فریب می دهم. فکر می کنم "پول" عاید من کلش حرام است و برای همین است که کل پول و پیسه من در مریضی های اعضای خانواده ام به مصرف می رسد.

10.   من یک تاجر سگرت استم. تجارت من وارد کردن سگرت در افغانستان است. من هر سال 14 تن سگرت به افغانستان وارد می کنم. من خوب می دانم که هر کدام این سگرت ها باعث سرطان شش می شود اما این تجارت بسیار مفاد خوب دارد. هیچ ضرر ندارد. وقتی بچه جوان من به خاطر سگرت کشیدن به سرطان شش مبتلا شد، فهمیدم که من کار خوبی نمی کنم که در افغانستان سگرت وارد می کنم. خدا می داند من چندین هزار خانواده را مثل خانواده خودم در عذاب سرطان شش بچه های جوان شان انداخته ام. من انسان خوبی نیستم. این کار من درست نیست و من همیشه عذاب وجدان می کشم.

11.   من یک هوتلی شهر کابل هستم. من هوتلی دارم بسیار زیبا و مجلل که مهمان های بسیار زیادی در آن میایند و میروند. من در دروازه ها و کلکین های هوتل خود سوراخ های کوچکی کنده ام تا شبانه بتوانم همبستر شدن مشتریان خود را ازین سوراخ ها بببینم. به من گفته اند که شاید چند وقت بعد بتوانم کمره های مخفی در هر اتاق نصب کنم تا مشتریان من متوجه آنها نشوند. حالا بعضی از مشتریان من ازین سوراخک ها شکایت دارند. وقتی از تکنالوژی جدید استفاده کنم، دیگر هیچ کسی شکایتی نخواهد داشت و من میتوانم از هر اتاق یک فلم بسازم و فلم ها را به فروش برسانم. من انسان خوبی نیستم. من بدترین انسان روی زمین هستم. غذا هایی را که من درین هوتل می پزم و برای مشتریان می دهم، من می دانم که این غذا ها از خوردن نیست. شاید بسیاری از مشتریان من با خوردن یک وقت غذا درین هوتل مریض شوند اما برای من پول شان مهم است. اگر مردم بدانند که من از چه گوشتی برای پختن قورمه استفاده می کنم، مردم و حکومت مرا اعدام خواهند کرد. نظافت آشپزخانه من و نظافت کارمندان و آشپزهای هوتل من حتی برای خودم نگران کننده است. هیچ معیاری برای صحی شدن غذا ها وجود ندارد و هیچ کسی نمی آید در آشپزخانه من تا ببیند که ما چه چیزی به مشتریان خود می دهیم. من خودم هیچ وقتی ازین غذا های آشپزخانه خود ما نمی خورم. من همه چیز را خودم جداگانه برای خودم پخته می کنم. اگر مردم بدانند که ما از کدام روغن استفاده می کنیم و این روغن در پاکستان از چه چیزی ساخته می شود، مردم ما همین لحظه هوتل ما را آتش می زنند. تمام زنان بیراه شهر هم مشتری ما هستند. ما هر کدام شانرا بسیار به خوبی می شناسیم. آنها میایند و مشتری میاورند برای ما. هر کارمند هوتل ما یک نفری خاص خود را دارد که هر وقت دلش شد، برایش زنگ میزنه و میاریش ده هوتل. ما انسان های خوبی نیستم. تهداب اخلاق ما مردم شکسته است. خداوند ما مردمه اصلاح کنه.

12.   من یک پولیس هستم. وظیفه من در حقیقت حفاظت از قانون است. اما درعمل وظیفه من فقط "حقداری" است. حقداری یعنی اینکه برای هر جرمی که من آنرا ببینم، از مجرم باید حق خود را بگیرم. من با همه ی مجرمین این شهر آشنا هستم. من با می دانم که کدام جرم در کجا صورت می گیرد، برای همین هم در همانجا خودم را می رسانم. نه برای اینکه از جرم جلوگیری کنم یا از تخطی از قانون جلوگیری کنم، بلکه برای اینکه حق خودم را بگیرم. ما بچه ها شبانه با استفاده از اسلحه پولیس بر یگان خانه پیسه دارا و یا یگان موسسه انداخت می کنیم. هر چه گیر ما آمد میگیریم. در اصل ما خود ما روزانه پولیس و شبانه دزد استیم. ما بسیار خطرناک استیم. بدماش ترین مردم و مجرم ترین مردم ما خودما هستیم. اگر کسی بخواهد افغانستان را اصلاح کند، باید از اخلاق ما مردم شروع کنند. ما چرس می کشیم، قمار می زنیم، شراب می خوریم، زنکه بازی می کنیم. هر فساد که بخواهی می کنیم، اما هیچ کسی نیست که جلو ما را بگیرد. چه کسی باید از عمل کرد ما نظارت کند؟ به نظر من اگر ما بخوهیم افغانستان آباد شود، باید بالای سر هر پولیس، یک پولیس دیگه مقرر شوه که همیشه مثل سایه بالای سر او باشه که او کار های بد نکنه و از اعمال زشت و جرایم پولیس جلوگیری کند.

13.   من وزیر دارایی و خزانه دار افغانستان هستم. من چند تا سند جعلی دارم که دهان هر وکیل را بسته می کند اما در حقیقت هیچ چیزی را نمی دانم. من فقط به چند دلیل به این سمت رسیده ام. دلیل اول اینکه من وزیر شده ام چاپلوسی دسته جمعی فامیلی ما است. تمام فامیل ما در ارگ ریاست جمهوری رفت و آمد دارند و هر کدام شان به یک نحو خاص برای رئیس جمهور چاپلوسی می کند. برادر بزرگم خبرچینی می کند. برادر کوچکم ایمیل های رئیس جمهور را چک کرده و برایش گذارش می دهد. خواهرم فیسبوک رئیس جمهور را اپدیت کرده و صبحانه سرش را ماساژ می دهد. مادرم برای رئیس جمهور صبحانه حلوا پخته می کند. پدرم صبحانه لنگی را به سرش بسته کرده چند تا شعر پشتو از دیوان خوشحال خان ختک نثارش می کند. وزیر شدن درین کشور آسان نیست. بسیار زحمت و خواری می خواهد و آن رسیدن به یک وزارتی که منبع اصلی پول نقد کل کشور است. من در بست در خدمت رئیس جمهورم و هر چه بخواهد سرمایه ملی و پول افغانستان را برایش می دزدم و در حساب شخصی او ماهانه انداخته میروم. من در کمپین های انتخاباتی اش بودیجه دولت را صرف مصارف شخصی شان می کنم تا جلالتمآب برنده شود. من باوجودی که زبانم تتله است اما همیشه در تلویزیون ها مصاحبه می کنم و خبر های دروغ برای جلب توجه مردم ارائه می کنم، در حالی که در پس پرده هیچ کاری مثبتی برای مردم افغانستان انجام نمی دهیم و در تاریخ هم کسی درین مملکت خدمت نکرده است، برای همین است که این کشور ما حالا اینگونه بی همه چیز است. این کشور درست مثل روز اولی است که خداوند آنرا پیدا کرده است. ما حتی نتوانستیم یک فاضلاب برای این کشور بسازیم و یا برق مورد نیاز خود را در داخل تولید کنیم. ده کشور های دیگه وقتی کسی وزیر میشه ، دمو روز اول برایش یک بکس میتن که نامش "پورتفولیو" است. درین بکس تمام معلومات در مورد کشور، برنامه های دولت و اولویت های کاری دولت و وظیفه یک وزیر درین بکس می باشه که وزیر بفهمد که چی کار باید بکند و به کدام مسیر باید روان شوه و به کدام نفر باید راپور بدهد. اما درین کشور هیچ کسی پورتفولیو را نمی شناسه که چیست. نه کار ما وزیرا معلوم است و نه برنامه ما و نه کسی میتانه فعالیت ما ره اندازه گیری کند. در کشور های اروپایی میگن هر کار و هر پروژه یک وزارت از خودت مدت معین، بودجه معین و معیار های اندازه گیری نتایج کار داره که هیچ کسی نمیتانه مردم و یا دولته بازی بته اما ده کشور ما او گپا نیست. مچم که این کشور با این وضعیت آباد شوه ...

14.   من یک والی یکی از ولایت های مهم افغانستان هستم. راستشه بگویم ، مه تا حالی خودم نمی فامم که وظیفه اصلی یک والی چیست. من نمی دانم که درین ولایت باید چی کار کنم؟ کدام کار ها مربوط مه میشه و کدام کار ها مربوط مه نمیشه. برای مه بسیار مشکل است که کار ها را تفکیک کنم. مه نه کمپیوتر یاد دارم، نه زبان انگلیسی و نه کدام کدام مسلک خاص دارم که بتانم پلان جور کنم و پلان خوده عملی کنم. مه در اصل به خاطر شناختم همرای یک وزیر صاحب ده این مقام مقرر شدیم و وظیفه اصلیم این مسئله است که باید غم جیب همو وزیر صاحبه بخورم که مره مقرر کده که اگنی باز قار میشه  و کدام دیگه ره به جای مه مقرر می کنه. چند وخت پیش ده یک سفر ما ره به کشور اندونیزیا بردند، درین سفر دیدم که اندونیزیا حتی در زیر زمین بسیار فروشگاه کلان داره. مه هم وختی که پس آمدم، از همو وخت تا حالی فکر و ذکرم طرف همین مسئله است که چی رقم ده شهر خودما همو رقم یک مارکیت زیر زمینی بسازیم بخیر. اما این کار آسان نیست، بسیار پیسه و پول زیاد کار داره ... هیچ نمیفامم که کدام دونر برای این پروژه مه پیسه میسه میته یا نی؟ باید یگام بچه خوب لایق کمپیوتر کاره مقرر کنم که انگلیسی یاد داشته باشه که همرای ای خارجی ها تماس بگیره و برای شان بگویه که مه ایتو یک پلان دارم که از اونا پیسه میسه بکنه که چاره ما و وزیر صاحب شوه، یگان وند مند بخوره اگنی وضع ما دمی روزا بسیار خراب است. شاید وزیر صاحب برطرفم کنه چرا که درین چند ماه گذشته هیچ برایش فایده نرساندیم. درین کشور همین قانونش است. بالایی ها جیب ماره میخاره و ما جیب مردما ره ... چشم اونا به جیب ماست و چشم ما به جیب مشتری هایی که ده رفتر مه کار می داشته باشند. باش دمی چند روز آینده یک جلسه داریم، کل ولسوال های زیر دست خوده خواستیم و زیر فشار گرفتیم که باید برنامه های خوده به مه بیارین، کل شان میفامن که ما برنامه هدف ما پول ، پیسه و رشوت است. همی ولسوال ها اگه یک کمی دست ماره سبک کنه و ما ره از خجالتی وزیر صاحب خلاص کنه ... اگنی این حرص و طمع وزیر صاحبه خدا اگه پر کنه ... این وزیر صاحبای امروزی هم مثل اژدهار واری هستند. هر قدر که در دهان شان پرتی بس نمیگن ... همین که باز گشنه شدند باز طلب می کنه ... اگه چیزی نباشه که دهانش بندازی خود آدمه میخورن ...

15.   مه یک ولسوال هستم. ولسوالی فقط یک نام داره و کمی هم رشوت از پروژه های ولسوالی که درست تطبیق نمیشه و به خاطر رضایت ما باز کمی موسسه های تطبیق کننده باید از ما ولسوال ها دلجویی کنند، اگر نی از پروژه شان شکایت کرده نام شانه در کل افغانستان بد می کنیم. مه خودم بی سواد استم. امینجه بچه گک هایم است، امونا ره وظیفه میتم که بگردن ده چهار طرف یگان لوحه موحه اضافی که در سرک های نصب شده باشه و پروژه ختم شده باشه همو لوحه هایشه بکنن و بیارن ده ولسوالی که یک چند رپیه باز سر پروژه های دیگه بفروشیم. ولسوال های دیگه از خرج و مصرف پرسونل ولسوالی گرفته و حتی از تیل موتر خود هم دزدی می کنند اما مه اوقدر آدم دزد نیستم. مه فقط سر قوماندان امنیه امر می کنم که از امو اعاشه خود و از قرار دادی های اعاشه خود، سودا و مصرف کارمندای ماره هم بتن که باز ما هم در مقابل هر خواهشش جواب مثبت بتیم. یک ضرب المثل است که میگن "تو به مه که مه به تو". اینجه یک زندان زنانه داریم که این زندان هم پر از زنای فاحشه است. زنای خوب هم میاین، اینجه که انداختیمش، بعد از چند روز فاحشه می شن و کل عسکرای مجرد ما ره بیخی از کار می اندازند. قاضی صایب هم بیچاره موی سفید اس، هر قضیه که میشه از مه یک پرسان می کنه چی کار کنیم، باز مه هر چیزی که گفتم اموتو فیصله می کنه ...

16.   مه رئیس محبس زنانه استم. مه که می بینم طرف این مردم، این کشور، این قاضی ها و این مردم بیچاره ... این کشور به سوی ویرانی روان است. یک خانم با عزت و با آبرو را به اتهام روابط نا مشروع میاروند و بدون اثبات جرم در زندان که در نزد من است زندانی می کنند و شبانه دوباره میایند و او را می برند. وظیفه قضاوت ما درین کشور عدالت نیست بلکه توطئه و به دام انداختن زنان زیباست که به دام مردان حریص و جنایتکار می افتند. یک خانم را به جرم فحشا به زندان میاورند و درین جا صد ها بار دیگر به او تجاوز می کنند و رهایش می کنند. آیا ما میخواهیم اصلاح کنیم؟ این اصلاح نیست. این یک فاجعه ی انسانیست. من میخواهم هر چه زود تر یک کار دیگری پیدا کنم و ازین کار استعفا بدهم. اینجا وحشت است وحشت. من نمی خواهم دیگر یک لحظه هم درین زندان کار کنم. همیشه عذاب وجدان می کشم و فکر می کنم که هر روز من یک انسان پست تری می شوم.

17.   من یک شورنخود فروش لب سرک استم. من در پختن شورنخود و شستن ظرف هایم معیار های صحی را رعایت نمی کنم و خودم گا گاهی فکر می کنم که چیزی را که به دیگران در مقابل پول می فروشم، خودم رایگان آنرا نمی خورم. من بیش از حد در شورنخود پولی می اندازم. خوب می دانم که پولی برای صحت انسان مضر است اما این پولی نخود را بسیار خوب نرم می کند و در مصرف گاز صرف جویی می شود. بیشتر مشتریان من بچه های مکتب و کودکان هستند. وقتی من در نزدیکی یک مکتب ایستاده می شوم، ده ها کودک از مکتب میاید و از من شورنخود می خرد. من همیشه در دل خود دعا می کنم که خدا نکنه که این بچه های خورد سال مریض نشوند چون یگان روز شورنخود من دیرمانده می شود و من مجبور می شوم آنرا روز های دیگر بیاورم تا که خلاص شود. مرچ و غوره که من میسازم، خودم میدانم که چیز خوبی نیست و می تواند بسیاری این کودکان را با خطرات جدی صحی مواجه سازد اما من مجبور استم. برای اینکه بتوانم زندگی ام را ادامه دهم، من مجبور می شوم این نوع شورنخود را درست کرده و به کودکان بفروشم. هیچ کسی هم نیست که از کیفیت و محتویات شورنخود من نظارت کند.

18.   من بایسکل ساز استم. دکان بایسکل سازی من در نزدیکی یک مکتب بچگانه است. من بایسکل های زیادی برای کرایه دارم و هم بایسکل های زیادی را پینچری می گیرم و ترمیم می کنم. من در چند صد متری دوکان خود هر روز در روی سرک یک نوع سنجاق هایی را می اندازم که چند پهلو دارد و هر طوری که آنها را به روی سرک بندازی، یک روی تیر آن بالا می ماند، که می تواند تیر یک بایسکل را پینچر کند. این سنجاق ها، تقریباً هر بایسکلی را که ازین مسیر بگذرد، پینچر می کند و صاحبان بایسکل مجبور می شوند پیش من بیایند و به من پول بدهند تا من بایسکل شان را پینچری بگیرم. اگر بایسکل پیس من دیر بماند، من دینمو، تیوپ، چراغ ها و بسیاری از پرزه های دیگر بایسکل های مردم را تبدیل کرده و پرزه های کهنه را به جای آنها می اندازم و پرزه جات کهنه خودم را به پرزه جات جدید تبدیل می کنم. بسیاری روز ها صاحبان بایسکل متوجه می شوند و با من جنجال می کنند اما من هیچ وقتی نمی پذیرم که من این کار را کرده ام. می گویم این پرزه های بایسکل خودت بود و من فقط تیرش را پینچری گرفته ام. من از کار خودم راضی هستم اما بسیاری روز ها فکر می کنم پول که من ازین کار به دست میاورم، حرام است و من نباید پرزه های بایسکل مردم را دزدی کرده و یا بایسکل آنها را پینچر کنم. من از هیچ کسی ترسی ندارم. هر بار اگر صاحبان بایسکل متوجه هم شوند، فقط با یک جنگ و جنجال کار خلاص می شود و صاحبان بایسکل میروند پشت کار شان. کسی نیست که از حقوق آنها دفاع کند چون بسیاری شان بچه های جوان است و کوشش می کنند که جنگ و جنجال نکنند.

19.   من یک نانوا هستم. درین شهر همگی مرا به نام نانبای می شناسند. من باید اعتراف کنم که من انسان خوبی نیستم. اگر مشتریان من بیایند و خمیر کردن ما را در اتاق عقبی ببیند، هرگز از ما نان نمی خرند. به خاطری که ما هیچ نوع معیار های صحی را رعایت نمی کنیم. شاگردان من با پا های کثیف شان خمیر را هر روز لگد می کنند. وقتی من پا های چرک و کثیف آنها را می بینم، دیگر دلم نمی شود نانی را که در نانوایی خودم پخته می شود، بخورم. خمیر کردن ما با ماشین انجام نمی شود. چون خمیر زیاد است ما نمی توانیم آنها را با دست مشت بزنیم. فقط یک راه باقی میماند و آن هم این است که شاگران من هم باهم با پا های کثیف شان وارد تشت خمیر می شوند و خمیر را لگد می کنند. کسی نیست که در این شهر معیار های صحی را رعایت کنند. درین شهر تقریباً همه ای نانوا ها همین گونه خمیر می کنند. وقتی نان را ناخن می زنند، ناخن های چرک شاگردانم دل هر مشتری را بد می کند اما خوبی درین است که این همه کار در پشت پرده و دور از چشم مشتریان ما صورت می گیرد. نانوایی شهر باید مدرنیزه شود و شکل آن تغیر کند. باید در پختن نان معیار های جدی و جدید ایجاد شود. ماشین آلات خمیر کردن و پختن ایجاد شود تا مردم ازین مشکل رهایی یابند. یک موسسه نظارت از کیفیت باید ایجاد شود و با کمک وزارت صحت عامه، از کیفیت تمام نانوایی ها به شکل دوامدار باید نظارت کند.






Public Opinion Trend گرایش افکار عمومی


Afghan refugee: Sir, as far as you are from one of the European countries and I come from one of Asian countries, please give me some advice about the mentality of the Europeans and what should I talk about when I face them, because you’ve grown up here and you know more about the European culture and I don’t know anything about what they like to hear and what they don’t like to hear.

University Teacher: That is a very nice topic to talk about. Let me tell you frankly what the people of the European and most western counties would like to hear from you as a new refugee. It is very important for you to know about what they like and what they don’t like. If you face any European person you better start saying bad words about three things they hate the most.

Afghan refugee: What are those three things?

University Teacher: Communism, Islam and China.

Afghan refugee: I am invited to a conference. What should I say about all these three things?

University Teacher: You better begin with China and say that China cannot grow economically and this country will fail in near future. This country cannot take the markets of Europe in African continent. And later you better bring the other subject and say that Islam is the worst religion in the world and it is equal to terrorism. Also don’t forget to say that “Communism has failed to work as a system all over the world” this is the only way to survive in Europe otherwise you will face a gradual death.

Afghan refugee: Does that make sense? What about the Cultural Relativism and Dimensions of Culture and Cultural Diversity by Hofstede and other scholars? 

University Teacher: Well, those theories are good for cultural debates. But in practice this is the trend my dear. Despite the fact that none of us have ever received a direct harm from a Chinese man or woman, nor from a Muslim or a communist, but we have taken this issue too serious at personal levels and we hate them as if they have just yesterday killed our grandfather. I think it is because of the media. If you go to small cities here, when a lady sees you at bus station, she will take her purse tight under her arm so that you cannot steal it and she will run as if you are a criminal or the most dangerous creature on earth. If you admire these three things, you will be deported to your country or you will be considered as a threat to all human kind.

Afghan refugee: What happens to reality and truth about all these issues?

University Teacher: Nobody cares about what the reality is. Right now this is the trend and all the media keep saying these things in different ways and people like to hear it. Maybe the public opinion trend change after a hundred years but now it is like this. I am just favoring you to let you know all these issues because I want you to save your life.

Afghan refugee: Thank you very much sir. It was really a nice advice. I appreciate it.


University Teacher: You’re welcome.

Similarities between Islam and Christianity شباهت های مسیحیت و اسلام


Every religion is a way or a style of living. People have the freedom and right to choose what they think, what they do, what they feel and which religion they follow. There is also an Afghan proverb which says that:

عیسی به دین خود، موسی به دین خود.
Eisaa ba deen khud, musaa ba deen khud.

Which means “Jesus to his religion and Moses to his.” There are many religions in the world and all of them ask people to do good deeds and to avoid bad ones. I have lived in different societies and I think most of the religions are similar and they all have some basic principles in common.
I think crimes are different and they are in every society which is totally a different issue and there are many criminals who do wrong and bad things in different countries but mostly people and media write them under the name of religions.

It is better to explain here the main similarities between the two biggest religions in the world which are Christianity and Islam.

These two religions have some basic principles in common which can build and bridge cultural and religious cooperation among the followers of the two religions.
I am not personally a religious man and I think there are many people in every society who think beyond religions and what matters for them is humanity and respect for the people from all religious groups.

The two biggest religions of the world have their own respective “Holy Books” which are The Bible written in Hebrew and Koran written in Arabic. These books are the principles and instructions believed by their followers to be the messages received from God. There lies the main idea as a “super invisible power” called “God” or Allah in Arabic in the center of the two Holly books of the two respective religions. There are rewards and punishments for doing good and bad in the two books called as Heaven and the Hell. Both books explain the idea of Eve (Hawa in Arabic) and Adam (Adam also in Arabic) and say that all human being are born from the same mother and father.
Both Holly Books say the story of Adam and Eve as well as many other prophets (saints) Abraham (Ibrahim in Arabic), Jacobs (Yaqoob)... Etc, exactly the same way with slightly difference in names or order of actions. 
Almost every Afghan student studies the story of the Jesus the Christ from Koran where a whole chapter of Koran is about his life and that chapter is called by his name “Ees-Ibne-Maryam” which means Jesus the son of Mary. Jesus the Christ is given the same position as “Mohammad” and he is called a prophet of God who could give life to the death. Koran says that Jesus is alive and he is with the God. Jesus did not die on the cross, but he was one of his friends put in the cross. All Muslims believe that Jesus, Moses and many other prophets were sent by God to show the right way to the people of the world. In the textbooks of schools in Afghanistan, you will find more than a hundred times the name of the Jesus the Christ as “Eesaai Masseh” or Massihaa which means “life giver” in Dari. Every time when students say his name, they would not say it alone because they respect him and they would add a phrase after his name “Alaaihe-salam” which means “Peace be upon him”. They also add the same phrase when they say the name of Moses and it will be like Musaa “Alaaihe-salam”.
If all the people of the world bring their children up with the same mutual respect as the students of Afghanistan have for other religions, I think the world would live in peace for ever.



۱۳۹۳/۰۷/۱۳

Equator of Mars was discovered by researchers from Afghanistan (satire)

خط استوای مریخ توسط افغانستان کشف شد


یک گروه تحقیقاتی ستاره شناسان افغانستان (ستاشا) برای اولین بار وارد مریخ شد. این گروه در اولین قدم خط استوای مریخ را بر روی این سیاره ترسیم کردند. دلیل اصلی ترسیم این خط تقسیم این سیاره به دوقسمت شمالی و جنوبی نبود بلکه علت اساسی و اولیه آن تقسیم این کره به دو بخش "مردانه" و "زنانه" بود اما پس از پخش تصاویر آن در رسانه های جهانی به نام خط استوای مریخ مسمی شد. پس از آنکه این گروه تحقیقاتی کار ترسیم خط استوای مریخ را موفقانه به پایان رسانیدند، هنگام بازگشت از مریخ به سوی زمین، میان این گروه اختلاف نظر های شدید به وجود آمد. این اختلاف نظر ها روی گذاشتن یک بیرق یادگاری بر روی مریخ بود. برخی از اعضای این گروه تحقیقاتی به این نظر بودند که باید بیرق رسمی افغانستان بر روی سیاره یادگار بماند اما برخی دیگر می گفتند که باید یک بیرق سفید که بر روی آن کلمه ی شهادت نوشته شده است، باید بر روی مریخ یادگار بماند. اعضای گروه اول بیرق سفید با کلمات عربی را نشانه فرهنگ مردم عربستان می دانستند و آنرا به مردم افغانستان بی ربط می دانستند. اما اعضای دیگر این گروه، شدیداً بر خواسته های خود تاکید می کردند. آنها تصمیم داشتند که یک لوح یادگار نیز در آن سیاره به نام افغانستان باقی بماند اما اختلاف نظر ها روی زبان به کار رفته در لوح بود. این لوح به زبان پشتو نوشته شده بود اما یک تعداد اعضای این گروه خواهان ترتیب لوح جدید به زبان دری بودند. آنها آن قدر میان هم در مریخ دعوی کردند که در نتیجه ذخیره اکسیجن آنها تمام و همه ی اعضای این گروه تحقیقاتی در جلو کمره های که پخش زنده داشت، هلاک شدند. 









۱۳۹۳/۰۷/۱۲

هدف عید قربان زدودن فقر از جامعه است

هدف عید قربان زدودن فقر از جامعه است
.....................................................

اصل هدف عید قربان کشتن یک حیوان نیست بلکه هدف آن غذا دادن به فقیران است. امیدوارم مردم کشور ما به جای حمله وحشیانه به گوسفندان، متوجه کمک به فقیران شوند. عید مردم افغانستان روزیست که درین کشور هیچ کودکی با چشم اشک آلود و شکم گرسنه نخوابد. هیچ کودکی به خاطر پیدا کردن یک لقمه نان فرصت مکتب رفتن را از دست ندهد، به خاطر سیر کردن شکم کودکان یتیم هیچ خانمی با چادری در لب سرک به گدایی ننشیند و هر کودکی که درین کشور تولد می شود، دولتی باشد که بگوید این کودک، طفل دولت افغانستان است و این دولت مجبور است تمام مصارف زندگی اش را تامین کند تا او به مکتب برود و روزی طوری تربیه شود که دست دیگر فقیران این کشور را بگیرد. 

حج کردن هم یک پلان خوبی برای جلب و جذب توریست ها به کشور عربستان برای بهبودی وضعیت اقتصادی آن کشور است و حج هیچ کسی در افغانستان قبول نمی شود تا وقتی که یک طفل کودک و یتیم درین کشور گرسنه می خوابد. 

در کشور جنگ زده ما هنوز هیچ روزی "عید واقعی" نبوده و فقط همه چیز به یک بیراهه رفته و همه چیز به جای خدمت به مردم، تبدیل به یک خرافات شده که به جای کمک به مردم و محیط زیست، همه چیز با انسان های این کشور در ستیز است و مشکلات آنها را بیشتر می سازد. چه عید است، چه نوروز است، چه محفافل عروسی است، چه مراسم تشیع جنازه است، چه ختم و فاتحه است ... همه چیز به یک اسراف و افتخارات نادرست تبدیل شده است که کمر اقتصاد هر خانواده را در سخت ترین شرایط بیشتر خم می کند. 


...................................................................................



گوسفند در مورد عید قربان چه می گوید؟
...............................................

نخورین کنجاره ها را، شما واقعاً گوسفند هستین، و هنوزام نشناختین انسان ها را، اونا هیچ وقت به ما مفت کنجاره نمیتن، یا عید شان نزدیک است و یا هم با قصاب گپ زدند ...

این انسان ها با این دین و خدای شان مچم چرا هر سال جان ما را فدای خدای خود می کنند، برای شان باید بگوئیم که اگر مرد هستین، برین جان خوده فدای خدای خود کنین، چرا جان ماره می گیرن؟؟؟


۱۳۹۳/۰۷/۰۷

"قطتضجت" معادل "بودماس" و "پیمداس"

یکی از مسایلی که باید در ریاضیات به طور جدی مورد توجه قرار بگیرد، ترتیب عملیه های ریاضی است. در انگلستان این قائده را به نام "بودماس" یاد می کنند و همین قائده را با کمی تغیر در امریکا به نام "پیمداس" یاد می کنند. من این قائده را در افغانستان برای شما "قطتضجت" نام گذاری کرده ام که آسانتر بتوانید حفظش کنید. 


Strategies to reduce crime rate in Afghanistan to ensure security in this country

استراتژی ها برای کاهش جرائم در افغانستان

برای تامین امنیت درین کشور


چه چیز هایی در کشور های اروپایی باعث می شود که میزان جرائم پایین تر از کشور های جهان سوم باشد؟
در کشور های اروپایی اغلب میزان جرائم پائین تر از کشور های جهان سوم است و دلایل آن هم بسیار مشخص، قابل مشاهده و قابل یادگیری برای کشور های جهان سوم است. اگر در یک نگاه کلی توجه کنیم و یکی از کشور های اروپایی را با افغانستان مقایسه کنیم، درمیابیم که درین کشور ها چیز هایی وجود دارند که باعث کاهش میزان جرایم درین کشور ها می شوند که بسیاری آنها در افغانستان وجود ندارند. چه درس هایی می شود درین بخش از اروپا آموخت: 

1.     نظام قضایی مدرن و مبتنی بر حقوق بشر نه مبتنی بر دین.
2.     داشتن قاضی، محکمه و قانونی که در اثر تعلیم و تربیه باکیفیت به وجود آمده و هر روز در اثر کار پیگیر به روز میشوند.
3.    ثبت و راجستر بودن سوانح تمام اشخاص در یک سیستم کمپیوتری که به آن "امنیت اجتماعی" می گویند و ثبت کردن جرم و جرایم اشخاص در سوانح آنها که خود باعث ایجاد شناخت بهتر از انسان ها می شود و اشخاص نمی توانند از ترس خراب شدن سوانح شان کار بدی انجام دهند.
4.    تعریف "جرم" نیز در اروپا تفاوت دارد. چیز هایی را که ما در افغانستان جرم می نامیم، در اکثر این کشور ها جرم نیست. دیدگاه مردم افغانستان نسبت به جرم بیشتر یک دیدگاه دینی مذهبی است، اما درین کشور ها تعریف جرم مبتنی به مطالعه دقیق حقوق است که بیشتر بر اساس معیار اعلامیه جهانی حقوق بشر شکل گرفته است.
5.   نظام آموزش و پرورش (تعلیم و تربیه) با کیفیت که بسیاری از مشکلات اجتماعی را مورد بحث، بررسی و ارزیابی قرار می دهد و دانش آموزان را مطابق نیاز های جامعه تربیت کرده و رفتار آنهار را کنترل کرده، آنها را درست تربیت می کنند.
6.    جدایی دین از نظام سیاسی و قضایی.
7.    قانون سازی بر اساس نیاز و هر روزه به روز سازی قانون توسط محکمه ها و وکیلان مجرب در سراسر کشور های اروپایی و ایجاد یک سیستم قضایی منسجم و متصل به یک دیگر توسط تکنالوژی و تبدیل شدن هر قضاوت در مورد یک قضیه به یک قانون در قضیه های مشابه و ثبت و راجستر قضیه ها در دوسیه های مشخص آنلاین و نظارت شدید بر حل قضیه ها توسط وکیلان که با عث حاکمیت قانون شده است.
8.    پولیس نیرومند، آگاه، با نظم و دسپلین که توانسته اعتماد و همکاری مردم را جلب کند و در هر اتفاقی در کمتر از 5 دقیقه در ساحه مطلوب می رسند و به هر جرمی در میان 24 ساعت رسیدگی می کنند. هیچ مجرمی بدون رسیدگی تا بیش از 24 ساعت نباید در حبس بماند.   
9.   استفاده از بالاترین تکنالوژی (اثر انگشت چون قبلا اثر انگشت همه انسان ها ثبت شده اند)، آزمایش دی ان ای، شناسایی صوت، کمره های نصب شده در جاده ها ... و غیره ماشین آلات که برای شناسایی مجرم و تثبیت جرم کمک می کند و باعث می شود که هر کسی که مرتکب جرمی می شود، به آسانی شناسایی شوند.
10.  موجودیت یک اراده سیاسی قوی برای مبارزه با جرایم و توقع بالای قوه قضاییه از قوه اجرائیه و نظارت شدید بر تمام امورات مبتنی بر "نتایج کار" و ایجاد معیار ها برای کیفیت انجام کار. 
11. حل بسیاری از مشکلات اجتماعی در نظام تعلیمی کشور. نظام تعلیمی نقش بسیار اساسی در حل بسیاری از مشکلات اجتماعی بازی می کند که به نحوی جلوگیری از جرائم است. مثلاً گذاشتن کثافات اضافی در بیرون از خانه در یک جای نا مناسب، یک جرم پنداشته می شود و این امر در مکتب ها به کودکان تدریس می شود که چگونه باید کثافات خود را بیرون بگذارند. اگر کسی تخطی می کند، با کمک مردم محل به آسانی قابل شناسایی است و جزای آن هم مطابق قانون معلومدار است که "جریمه نقدی" به مبلغ مثلاً 70 یورو است. پولیس "بل" را برای مجرم پس از شناسایی او همراه با عکس های گرفته شده توسط کمره های نصب شده در هر جادهف روان می کند و شخص مجبور است که این مبلغ را در مدت یک ماه به حساب بانکی شهرداری ارسال کند. اگر این کار در مدت معین انجام نشد، شخص مذکور مجبور است مبلغ زیادتری منحیث جریمه دوم برای ضایع کردن وقت نیز بپردازد.  
12.   ایجاد بخش های قابل مدیریت و کنترل در هر ناحیه در میان مردم.
13.   استخدام مدیران با کیفیت و نفویض صلاحیت برای آنها در سطح قریه جات و ناحیه ها.
14.   اصلاحات در گزارش دهی جرم و جنایت و طرز تجزیه و تحلیل جرم. 
15.   توسعه موثر بخش های محلی تحقیقات در مورد جرم در هر محل.
16.   ایجاد سیستم موثر نظارت. 
17.   ایجاد مسیر شغلی و تخصص برای افسران با در نظر داشت سیستم "رشد از پایین به بالا در اثر تلاش و ایجاد رتبه و تنزل" در اثر سعی و تلاش افراد با در نظر داشت تحصیل و کفایت.
18.   توسعه سیاست ها و پالیسی های معین "استفاده از قدرت" برای جلوگیری و کنترل از سوء استفاده از قدرت و خشونت پولیس در مقابل مردم.
19.  اصلاحات سیستم عدالت جرمی که باید به اصلاح قوانین جزا و مشخص کردن وظایف پولیس، وکیل مدافع، قاضی، بازرس در بخش تحقیق، تعقیب جنایی، بازداشت کننده و مقام های مختلف پولیس و بخش سیستم قضایی تعریف و وظایف شان مطابق رعایت اعلامیه جهانی حقوق بشر تنظیم شود.
20.   افغانستان سخت نیاز به قوانین جزا با در نظر داشت اعلامیه جهانی حقوق بشر دارد. برای هر جرمی باید یک جزا در نظر گرفته شود و هر جزا باید شکل اصلاحی داشته باشد و زندان های افغانستان باید شکل بهتری مکتب اجباری برای تربیه سالم مجرمین باشد تا در زندان هر کسی نظر به جرمش، در یک بخش خاص تحت تداوی و تعلیم و تربیه قرار بگیرد تا هر لحظه زندان برای اشخاص مجرم، یک درس باشد و وقتی آنها دوباره وارد جامعه می شوند، باید یک انسان سالم تربیت شده و بی آزار شده باشند.  
21.   استراتژی های اجرای قانون باید بهبود یابد، طوری که هر مجرمی باید مطمئن شود که روزی مجازات خواهد شد. و برای بهبودی این امر از تکنالوژی امروزی بای استفاده شود.
22.   جلوگیری از مواد مخدر نیز در کاهش جرایم تاثیرات به سزایی دارد.
23.   استراتژی های نوآورانه پولیس برای تعریف، بازداشت و مبارزه با جرایم مورد قدردانی و توجه قرار بگیرد.  
24.   افزایش اعتماد به زندان و اعتماد بر اینکه هیچ کسی نخواهد توانست از زندان فرار کند و بهبود کیفیت زندگی زندانیان با در نظرداشت حقوق بشر و ایجاد شرایط لازم برای آموزش و پرورش و دسترسی زندانیان به کتاب های تربیتی تا بتواند زندانی ها را تربیت کند.
25.   تغییرات نظارتی در بازار مواد مخدر.
26.   تعلیم و تربیه هدفمند در مکاتب برای از بین بردن جرایم و ایجاد آگاهی لازم در میان شاگردان مکتب.
27.   قوانین سخت گریانه تر کنترل و دسترسی به اسلحه.
28.   ایجاد زمینه برای اقتصاد بهتر چون فقر بیشتر انسان ها را مجبور به دست زدن به جرایم سنگین می کند.
29.   افزایش تعداد پولیس.  
30.   سازماندهی و ایجاد گروه ها و برنامه های محلی در هر ناحیه به شکل داوطلبانه میان همسایگان برای ایجاد آگاهی و تدریس مبارزه با جرایم به همسایگان و ایجاد انگیزه تقویت همکاری مردمان محل با پولیس و تدریس برنامه های خاص برای اینکه مردم یاد بگیرند که چگونه از خود، خانواده خود، خانه و اموال خود در مقابل مجرمین محافظت کنند. کار کردن با هم می تواند در زمینه های تعریف جرم و اگاهی دهی برای مبارزه با جنایتکاران در هر منطقه برای مردم محل بسیار موثر واقع شود.
31.   برنامه های خاص آگاهی دهی در مورد انواع جرایم در هر منطقه به کمک پولیس.  
32.   متوجه ساختن مردم برای کاهش جرائم در محله شان.  
33.   ایجاد برنامه های کاهش خشونت در میان شورا های منطقوی.  
34.   ایجاد برنامه های خاص برای هر محل و ناحیه به نام همان منطقه مثلاً "پروژه امنیت مردم شهر نو". این پروژه ها می توانند یک تلاش مشترک بین شهروندان و پولیس محلی باشد. این برنامه ها باید در سراسر کشور آغاز شود.
35.   تقویت بخش اطلاعات و ایجاد شبکه های اطلاعاتی قابل اعتماد میان مردم افغانستان و شبکه های اطلاعاتی امنیتی از طریق همکاری با سازمان های اجرای قانون محلی.
36.   اگاهی دهی در موارد مشخص مثل اینکه در چه مواقع باید حالت اضطراری اعلام شود.
37.   چگونه یک فرد مشکوک را تشخیص دهیم.
38.   چگونه برای شناسایی یک وسیله نقلیه که در فعالیت های جنایی مشکوک استفاده می شوند، به پولیس اطلاع دهیم.
39.   مراقب های لازم قبل از ورود به خانه یا اپارتمان که ممکن است در آن دزد وارد شده باشد.
40.   مراقبت ها و کمک ای اولیه برای یک شخص زخمی چیست؟
41.   در مورد افراد مشکوک و ولگرد در جاده های نزدیک خانه خود باید چه اقداماتی انجام دهیم؟  
42.   چگونه اجناس یا کالاهایی را که به سرقت رفته است، تشخیص دهیم؟ رد یابی کالا چیست؟  
43.   چگونه از سرقت موتر را که در حال انجام است، متوقف سازیم و چه اقداماتی باید انجام دهیم؟  
44.   چگونه از خانه و یا اپارتمان و یا از کودکان خود محافظت کنیم؟  
45.   چگونه یک سرقت در حال انجام را شناسایی کنیم؟  
46.   برای محافظت از خود و خانواده - و اموال خود، چه اقداماتی را باید انجام دهیم؟  
47.   مردم هر ناحیه و هر محل باید با همسایگان خود جلسات تقویت و حمایت از امنیت را طی جلسات مداوم راه اندازی کنند و ترتیب تاریخ، محل و زمان برای جلسات را تعین کنند. جلسات را می توانید در مساجد، خانه های مردم و یا در خانه خود یا همسایه های تان دایر کنید. سعی کنید برای جلسه ها برنامه ریزی و زمان مناسب را داشته باشید. سپس، با پولیس منطقه خود تماس بگیرید. آنها را نیز دعوت کنید و آنها خوشحال خواهند شد که در گروه شما سخنرانی رسمی، با ادبیات ساده و محلی انجام دهد. و در بسیاری موارد، راه های همکاری دوجانبه ایجاد خواهد شد. برای مردم محل تان و برای شناسایی اشخاص باید کارت های شناسایی بدهید که اگر کسی را نمی شناسید بتوانید از روی کارت شناسایی اش بشناسید و اشخاص مشکوک را با خواستن کارت شناسایی از آنها مورد بازپرسی قرار دهید.
48.   افسران پولیس نمی توانند همیشه در همه جا حضور داشته باشند. همکاری مردم با آنها به نفع مردم، خانواده ها، همسایه ها و محله خود شماست.
49.   ایجاد پلان امنیتی، عملی کردن آن پلان و نظارت بر طرح اقدام ملی برای پیشگیری از خشونت در هر منطقه و در هر محل بسیار ضروری است.
50.   افزایش ظرفیت برای جمع آوری اطلاعات در مورد جرایم و خشونت در سطح محل و یادداشت آنها در یک سیستم یا کمپیوتر بسیار ضروری است.
51.   تعریف اولویت ها، حمایت از تحقیقات، علل، پیامدها، هزینه ها و جلوگیری از خشونت در سطح هر ناحیه در هر قریه، در هر محل و در هر شهر و ولایت باید اجرا شود.
52.   ارتقاء پیشگیری اولین اقدام در مبارزه با جرایم و خشونت است.
53.   توجه، رسیدگی و حمایت از قربانیان خشونت هدف اصلی و همچنان کلید راه یافتن به ریشه های خشونت است.
54.   ادغام جلوگیری و پیشگیری از خشونت به سیاست های اجتماعی و آموزشی تعلیم و تربیه در سطح مکتب های افغانستان، و در نتیجه رفع مشکلات جنسیت و ترویج برابری اجتماعی اصلاحات فرهنگی است که باید در سطح کشور اجرا شود.
55.   افزایش همکاری میان مردم و نیرو های امنیتی و تبادل اطلاعات در پیشگیری از خشونت باید توسط راهکار های درست انجام شود.
56.   ارتقاء و نظارت بر پایبندی به پیمان های بین المللی، قوانین و ساز و کارهای دیگر به حمایت از حقوق بشر در سطح افغانستان باید به زود ترین فرصت عملی شود.
57.   پیمان های توافق شده بین المللی برای مبارزه با مواد مخدر در سطح جهانی و توجه جدی به دسترسی به اسلحه و تجارت سلاح در سطح جهانی و منطقوی باید مورد بر رسی قرار گیرد.


۱۳۹۳/۰۷/۰۵

درنگلیش و پشتنگلیش Daranglish and Pashtanglish


Similarities of European University Teachers and the Taliban

The Afghan refugee invites his friend who is a University Teacher in the weekend in his small tiny room where there is a table and 4 chairs a set of couch purchased from the second hand shops. The University teacher arrives with a very beautiful lady. The Afghan refugee has prepared a very nice Afghan food called “Qurma Palaw” made of Basmati rice and lamb. He spent too much considering his 100 Euro budget for a month. It seems as if he has spent all his money on the small party to somehow pay back for the previous party of the University teacher. The University teacher brought a bottle of Jack Daniel's Black Label Tennessee Whiskey as a contribution to the party.

 University teacher: You’ve spent too much and prepared a nice table. It smells good! Look at these nice fruit designs on the table. Did you do that all yourself?
Afghan refugee: Yes, I live all alone and I have to learn how to cook and wash the dishes. And as far as the University teacher comes here, I have to prepare much more delicious and beautiful table than usual, it is part of our culture.
University teacher: Pure Afghan hospitality! (They all laugh) By the way let me introduce my student and my personal assistant “Ms. Lina”. She is from Syria.
Afghan refugee: Is she one of those intelligent students that we talked about the other day?
University teacher: Yes, she is my baby girl. She amuses me when we get some free time (They all tossed a drink for cheers for a long lasting friendship).

An hour later …

Afghan refugee: How come you get beautiful girls from different countries here in your University?
University teacher: Well, we give them scholarships. We pay money and we bring in only those we choose.
Afghan refugee: What is a scholarship?
University teacher: It is a program that we pick up only those that we choose to bring them in.
Afghan refugee: What is the main goal of such kind of programs? Is it really helpful?
University teacher: The main goal which is written on the paper is to help poor countries. But in reality, we fuck them and destroy their lives. We do our own research on them. We steal their ideas and their assignents and papers and we write their ideas as an article for the journals and we publish them and sell them. In reality, it is a program for us to preach our own values.
Afghan refugees: What are your values?
University teacher : The values are also supposed to be good on the papers but in practice what remains out of our values are only three things “Sex”, “Alcohol” and “Jesus” (They all laugh together). Few days back we took some Muslim ladies who are our new studnets to a park as a city tour. We took them to the only park where there stands a statue of the Jesus and afterwards inside the famous biggest Church in the city. We also took them to an art gallery of biblical portrayes and paintings of the 16th century. Some Muslim ladies from Africa were so much afraid. Their bodies were shivering and they were crying on the way back home. They thought we are converting them.
Afghan refugee: hahaha You are not different than Taliban in Afghanistan. Your values are even the same and what you are doing is the same. Their values are also three things “Naswaar” (Snuff), “Bacha Baazi” (Homosexuality) and “Allah”. You also destroy lives the same way they do.