اعتراف نامه بعضی از مقام های افغانستان برای بیداری وجدان های خفته
تا هنوز در هیچ جای دنیا هیچ کسی نیامده است که
اعتراف کند که بلی من یک انسان مفسد هستم و نمی خواهم دیگر این فساد را ادامه دهم.
برای همین منظور من این اعتراف نامه را ساختم تا قدمی باشد در راستای اینکه مردم
افغانستان تلاش کنند تا این کشور را از ردیف فاسد ترین کشور های دنیا بیرون
بیاورند. هدف این اعتراف نامه نشان دادن دامنه گسترش فساد در جامعه افغانستان و تا
حدی هم اثرات نا گوار آن بر جامعه است. درین اعتراف نامه از زبان هر شخصی در هر
سطحی یک اعتراف می شود که ببینید که هر کسی در سطح خود درین کشور فساد می کند.
1.
من یک معلم هستم. هیچ کسی نیست که بر کار من نظارت کند. من
به فساد آغشته هستم و اعتراف می کنم که من قبل ازین بسیار اشتباهاتی کرده ام که
دیگر نمی خواهم تکرار کنم چون می دانم که این نوع فساد ها کشور را ویران می کند و
به مردم عزیز جامعه ما صدمات شدیدی وارد می کند. متاسفانه در افغانستان تا هنوز
حتی یک کتاب هم در مورد معلم خوب بودن نوشته نشده و به چاپ نرسیده است. فساد هایی
که من کرده ام این هاست:
a.
من مضمونی را که درس می دهم ریاضی است و من هیچ چیزی از
ریاضی نمی دانم و هر بار که با سوالی مواجه می شوم، به یک شیوه ای از آن سوال فرار
می کنم چون می دانم که نمی توانم آنرا جواب بدهم. من می دانم که شاگردان من همه
درین رشته هیچ چیزی را از من نمی توانند بیاموزند. وقتی فارغ می شوند، در هر رشته
ای که بروند به مشکلات بسیار جدی مواجه می شوند چون من نمی توانم وظیفه ام را به
درستی انجام بدهم و ممکن است که شاگردان من هنگام اجرای وظیفه داکتر شوند و با
ندانستن ریاضی، حیات شخصی را به خطر مواجه سازند.
b.
من از شاگردان خود تقاضا های بیجا و نامناسب کرده ام. من از
آنها رشوت گرفته ام. من در دادن نمرات عدالت را رعایت نکرده ام. من به دوستان خودم
نمره زیاد تر می دادم تا اول نمره شوند و کسانی را که شایستگی اول نمرگی را
داشتند، ناکام می کردم.
c.
من شاگردی را که زیاد سوال می پرسید، خوش نداشتم و آنها را
مجازات می کردم.
d.
ریاضی رشته من نیست و من این رشته را به کسی دیگری واگذار
می کنم که واقعاً بتواند ریاضی را تدریس کند.
2.
من یک داکتر هستم. هیچ کسی نیست که از عمل کرد من نظارت
کند. من شخصی فاسدی هستم و اعتراف می کنم که مرتکب جرم های سنگینی در حیطه کاری
خود شده ام. هدف اصلی من نجات جان انسان ها نیست بلکه تجارت است. من با دواخانه
نزدیک معاینه خانه خود هماهنگی دارم و برای فروش دوا های آنها کار می کنم. من دوا
های آنها را در نسخه ها می نویسم، بدون در نظر داشت این مسئله که آیا مریض به آن
ضرورت دارد یا نه. من با واسطه شامل فاکولته طب شدم و با وجودی که هیچ استعدادی
نداشتم، درین رشته به زور رشوت کامیاب شدم. حالا که من داکتر شده ام، خوب می دانم
که من داکتر نشده ام، فقط نامم داکتر است. من یک شخص بیکاره و تنبلی هستم. من زبان
انگلیسی را یاد ندارم و حتی نوشتن نام دوا ها را یاد ندارم و برای چشم پوشی ازین
حقیقت، نسخه های خود را با خط شکست می نویسم تا مبادا کسی متوجه اشتباهات املایی
من شود. من برخلاف معیار های صحی، با تعداد زیادی از مریض های خود روابط جنسی دارم
و از آنها سوء استفاده می کنم. من برای هیچ مریض خود دوسیه نمی سازم و سابقه
بیماری آنها را درج هیچ فایلی نمی کنم. تشخیص من درست نیست و من فقط با یک دیدن
سرسری برای این که وقت من بیشتر ضایع نشود و بتوانم مریض های بیشتری را ببینم، تشخیص
دهم و نسخه ها را هم مطابق دستور دواخانه بغلی می نویسم. من چندین انتی بیوتیک را
یکجا برای یک مریض تجویز می کنم که این نسخه ها را چره ای نیز می گویند تا یکی
ازین انتی بیوتیک ها تاثیر کند. من با مریضانم رفتار انسانی و انسان دوستانه ندارم
بلکه در حقیقت کسی هستم که چشمم به جیب آنهاست و هدفم این است که چگونه می توانم
آنها را چندین بار به سوی معاینه خانه شخصی ام بکشانم.
3.
من رئیس هستم. هیچ کسی نیست که از کار من نظارت کند. من
تحصیلات عالی ندارم. من شرایط لازم برای رئیس شدن را نداشتم. برای همین بود که با
پرداخت رشوت های بزرگ به مقامات بالا، من به این چوکی رسیده ام. هدف اصلی من جمع
آوری پول است ولو از هر راهی که باشد. من اعتراف می کنم که من از زیر دستانم رشوت
می گیرم. زیر دستان من کسانی اند که تحصیلات شان به مراتب از من بیشتر است و
دانایی و استعداد آنها به مراتب از من بیشتر است. من آنها را سرکوب و بدنام می کنم
و اجازه نمی دهم استعداد های آنها را کسی از بالا دستان من ببینند که مبادا او را
به جای من مقرر کنند. در دفتر یک سکرتر بسیار مقبول دارم که جایش سر پت لالایت
است. کت همو همیشه ده ساتیری مصروف استم و هر کسی که زنگ میزنه به سکرتر گفتیم که
بگویه رئیس صاحب جلسه داره، باید بعداً تماس بگیرند. کسی از مه خیر نمی بینه. فقط
پیش وزیر صاحب یک کمی چاپلوسی می کنم و بس ...
4.
من یک تاجر هستم. من بی سواد هستم و هیچ کسی برای من تجارت
را درس نداده است و من هیچ چیزی در مورد یک تجارت خوب نمی دانم. در مورد تجارت خوب
در کشور های دیگر کتاب های زیادی نوشته شده است اما در افغانستان نه در مکتب و نه
در مسجد، در هیچ جای کسی تجارت خوب درس نمی دهد که ما بروئیم و تجارت بخوانیم. برای
من هیچ قانونی وجود ندارد چون میرم پاکستان و هر چیزی را که دلم شد و ارزان بود
خریداری می کنم و به افغانستان وارد می کنم. من آنرا سه برابر بالای مردم
افغانستان می فروشم. کیفیت اجناس برای من مهم نیست. اینکه اجناس از چه چیزی ساخته
می شوند برای من مهم نیست. اینجه این اجناس پس از استهلاک چگونه باید جمع آوری شود
و چگونه محیط را آلوده نسازد برای من مهم نیست. اینکه مواد خوراکی یا دوا های
پاکستانی چه ضرر های ممکن است به کودکان و اشخاص مریض در افغانستان برساند، برای
من مهم نیست. برای من فقط این مهم است که آیا من این جنس را به قیمت خوب فروخته می
توانم یا نه. شما خودتان بهتر می دانید که در افغانستان کسی نیست که کیفیت اجناس
وارداتی را کنترول کند. من هم از همین فرصت استفاده می کنم. اما فقط یک چیزی است
که در وجدان مرا آزار و اذیت می کند. آن هم این روغن پاکستانی است. شنیده ام که
این روغن از اجساد حیوانات حرام گوشت و گندیده و مردار ساخته می شود. اما چون
ارزان است، باید بخرم، ولی از دلم خدا خبر دارد که اگر این روغن را کودکان معصوم
در افغانستان بخورند و مریض شوند، من هیچ وقتی از پول تجارت خود خیر نمی بینم.
برای همین تصمیم دارم که بعد از این از پاپور و اجناس خراب پاکستانی خریداری نکنم.
این اعتراف را می کنم که من دیگر کوشش می کنم به افغانستان خدمت کنم. نمی خواهم
کسی از تجارت من آسیب ببیند. من نمی خواهم به خاطر تجارت من کسی صحت و جان جور خود
را از دست بدهد. درست است که در افغانستان دولت خوب وجود ندارد. درست که درین کشور
قانون تجارت وجود ندارد اما وجدان ما تجار ها هنوز بیدار است. ما مردم خود را دوست
داریم و نمی خواهیم زندگی مردم خود را با دوا های بی کیفیت در خطر بندازیم.
5.
من یک مستری هستم. در افغانستان کدام کتاب و یا مکتب مستری
گری وجود ندارد که ما بروئیم و مستری گری بخوانیم. مستری گری در افغانستان یک راز
است در قلب مستری های این منطقه که تنها از طریق شاگردن باید یاد بگیریم. مستری
استاد کسب و کار خود را بسیار دوست دارد و هرگز راز های استادی را نمی خواهد به
شاگردان یاد بدهد. آنها به یک نوع بخیلی مبتلا هستند که این بخیلی سال های زیادی
از عمر یک شاگرد را ضایع می کند تا او بتواند به دزدی شغل مستری گری را از استاد
خود بیاموزد. من یک مستری خوب نیستم چون هیچ کسی از کار من نمی تواند نظارت کند
چون کار من یک کار کاملاً شخصی است. من مستری گری را به شکل تخنیکی و مسلکی منحیث
یک رشته نخوانده ام. من فقط چند سال همرای یک نفر دیگه شاگردی کردیم و بعد از یاد
گرفتن مستری گری، آمدیم دوکان شخصی باز کردیم. در افغانستان مکتب تخنیکی مستری گری
وجود ندارد. ما فقط از یکی دیگر خود یاد میگیریم. ما نام بسیاری از پرزه های موتر
را درست یاد نداریم. من خودم بی سواد هستم. چندین نفر شاگرد دارم که همین حالا با
من کار می کنند. از یک تعداد این شاگرد ها سوء استفاده های جنسی هم می کنم. من
اعتراف می کنم که من انسانی خوبی نیستم. من یک مستری خوبی نیستم . من پرزه های هر
موتری را که شب در نزد من بماند، تبدیل می کنم. پرزه های جدید موتر را کشیده و
پرزه های کهنه را به جای آن در موتر هر کسی جای بجای می کنم. من بسیار انسان بدی
هستم. در مقابل این کار از صاحب موتر پیسه هم میگیرم. من حتی از تیل موتر دزدی می
کنم. من از موبلایل موتر هم دزدی می کنم. من در حقیقت انسان بسیار بدی هستم. این
کار دزدی و فعل بد از استادم برای من میراث مانده. او هم همین رقم یک آدم بسیار بد
بود و برای ما می گفت که وقتی موتر شب در مستری خانه ماند، باید شب تا صبح کار
کنیم و هر قدر که می توانیم پرزه های موتره تبدیل کنیم. او هم همرای ما رفتار خوبی
نداشت. همین کار هایی را که ما فعلاً در حق شاگردای خود می کنیم، در حقیقت کلش
کارهائیست که استاد ما سر ما می کرد.
6.
من یک نجار هستم. نجاری بسیار کار خوبست. ما از پدر پدر
نجار بودیم. یک روز خودم کلاه خوده پیش روی خود ماندم، چرت زدم که آیا ما نجار های
افغانستان انسان های خوبی هستیم؟ دیدم که یک صفت خوب در بدن ما نجار ها نبود. ما
از چوب هر چیز می سازیم و هر چوب خرابه به نام چوب چارمغز رنگ می کنیم و به مردم
بسیار قیمت می فروشیم. تخت می سازیم، کوچ می سازیم، چوکی می سازیم، کلکین می
سازیم، دروازه می سازیم، میز می سازیم، الماری می سازیم ... خلاصه هر چیزی از چوب
می سازیم. خانه های مردم را مسطح می کنیم، کار های نجاری خانه ها را اجاره می
گیریم اما در کار خوب صادق نیستیم. در هر چیز از مواد بی کیفیت استفاده می کنیم
اما پیسه بهترین مواده از صاحب کار می گیریم. سابق در کسب و کار ما بسیار برکت
بود. سابق نجار ها بسیار مردمای خوب بود. هیچ وقت به کسی خیانت نمی کرد اما حالا
نه او نجار ها مانده و نه مردم او مردم سابق است. درین روزها در کسب و کار نجاری
هم برکت نمانده. تقریباً هر چیزی که ما ساخته می توانمی حالا عین چیز با کیفیت
بسیار عالی ساخته شده در چین از مواد پلاستیکی و المونیمی وارد افغانستان می شود و
با بسیار قیمت پایین مردم خریداری می کنند. دستمزد کار ما برای یک الماری چوبی
حالا در بازار چندین تا الماری المونیمی میشه که هم مقاومتش از چوب کرده بالاست و
هم وزنش کم است و هم باز و بسته کردنش آسان است. کار ماره کشور چین خراب کرده و از
دست ما گرفته ... ما دیگه در بین مردم خود جای نداریم. کم کم مردم از ما روی می
گردانه ... شایدام کمی به خاطر اخلاق بد ما و شایدام کمی به خاطری ارزانی و کیفیت
مال چین ...
7.
من یک کارگر هستم. هیچ حرفه، کسب و یا مسلکی را یاد ندارم.
روزانه در سرچوک میایم، ایستاده می شوم تا کسی بیاید و مرا به کار ببرد. من انسان
خوبی نیستم چون روزانه از صاحب کار 150 افغانی می گیرم و تمام تلاشم این است تا
کار او را انجام ندهم و یا هم کارش را برای یک روز دیگر نیز ادامه دهم تا فردا هم
مرا بخواهد و پیسه بدهد. با وجودی که مرا نان هم می دهند اما من نمی خواهم صادقانه
برای آنها کار کنم. من خودم گاهی فکر می کنم که هر کسی که مرا استخدام می کند، یک
احمق است چون هم پول می دهد، هم نان می دهد اما من هیچ کاری برایش انجام نمی دهم.
اگر صاحب کار بالای سرم باشد، شاید کمی کار کنم اما همین که چشم او به سوی دیگری
شد، راحت می نیشنم و چای میخورم و یا هم بیل را گرفته خودم را مشغول نشان می دهم
بدون اینکه کاری بکنم. من به اطرافم نگاه می کنم که اگر چیزی برای دزدی وجود داشته
باشد تا بگیرم، ببرم و بفروش برسانم. اگر صاحب خانه دختر جوان زیبایی داشته باشد،
چشمم را به سویش دوخته و هر لحظه که فرصت میسر شد، به سوی او اشاره می کنم تا اگر
بتوانم یگان بوسه بگیرم. من صادقانه بگویم انسان خوبی نیستم. من خودم خوب خود را
می شناسم.
8.
من یک قصاب هستم. من اعتراف می کنم که بسیاری وقت ها گوشتی
که من به مردم می فروشم از خوردن نیست چون چند روز بدون یخچال در هوای آزاد و
خاکباد در نزدیک سرک و بیر و بارک مردم در میان گاوزنبور های خطرناک در چنگک
آویزان می ماند. من هیچ نوع معیار های صحی برای نگهداشتن گوشت را یاد ندارم و نمی
دانم. تبرچه و کنده چوبی که بر روی آن من گوشت را توته می کنم، پر از خون و کثافت
های چندین ساله است که بسیار بوی بد می دهد که گاه گاهی من خودم هم از متعفن بودن
دکانم مریض می شوم. لباسی که من بر تن خود می کنم، بسیار کثیف است. این لباس ها پر
از خون و چربی حیوانات است که سال های سال این لباس ها را نشسته ام. من از تمام
مشتری های خود معذرت می خواهم که اینگونه بی نظافت استم. من گوشت های دیرمانده و
سابقه را که کسی نمی خرد، توته توته کرده در میان ترازو می گذارم و هر وقت که یک
مشتری ساده و نو بیاید، گوشت را جدید را در ترازو می گذارم و گوشت سابقه را بر می
دارم و به سرعت در خریطه های کاغذی و یا پلاستیکی تاریک می اندازم تا مشتری متوجه
نشود. مشتری وقتی خانه می رسد، متوجه می شود که گوشت خراب خریده است. اگر دوباره
بیاورد من آن گوشت را پس نمی گیرم. من انسان خوبی نیستم. پوشیده اند. من خوب می
دانم که چربی حیوانات برای صحت انسان بسیار مضر است اما کوشش می کنم که در هر گوشت
بیشتر استخوان و چربی را بی اندازم تا مردم همان استخوان و چربی را که نمی خرند،
فروخته شود. وزن استخوان و چربی بیشتر از وزن گوشت است و به هر مشتری که من گوشت
می فروشم، اگر یک کیلو باشد، در حقیقت نیم کیلو گوشت است و بقیه آن استخوان و
چربی. من انسان خوبی نیستم. من می توانم قصابی را بسیار با نظافت بسازم، اما پول و
پیسه خرچ نمی کنم چون کسی به وضعیت دوکان من کاری ندارد. هیچ کسی نیست که از نظافت
و معیار های صحی قصابی ها کنترول و نظارت کند. من می توانم قصابی را با وترین های
یخچالدار مثل قصابی های اروپا بسازم اما برای کی بسازم؟ چرا مصرف کنم؟ دوکان از
خودم نیست، فردا یا پس فردا دوکان را از من می گیرند و تمام مصارف من ضرب صفر می
شود.
9.
من فروشنده و ترمیم کننده لوازم برقی و الکترونیکی استم. من
اجناس چینایی را وارد افغانستان می کنم و بدون هر نوع ضمانت به مردم به فروش می
رسانم. با وجودی که تمام رهنمایی های آن به زبان چینایی نوشته شده است، من در قبال
عمر و خراب شدن لوازم برقی هیچ نوع گرانتی و ورانتی نمی دهم. چون لوازم برقی
اعتبار ندارد. همین که از دست من گرفتند، خانه بردند اگر در اولین بار استفاده
خراب شود، بسوزد و یا از بین برود، من هیچ نوع مسئولیتی در قبال آن ندارم. من می
دانم که تجارت من یک تجارت خوب نیست. من می دانم که درین تجارت من باید به مردم همه
ی اجناس خود را برای یک مدت زمان معین نظربه عمر قابل استفاده اجناس ضمانت کنم،
اما این کار برای من گران تمام می شود و من این کار را نمی کنم. تجارت من به یک
نوع "ده جان زدن" تبدیل شده است. هیچ نوع معیار های "ایمنی" و
محفوظیت را رعایت نمی کنم. چون تمام اجناس من ساخت کشور چین است و معیار ها اصلاً
در ساختن این اجناس در نظر گرفته نشده است. خدا کند که یک ماشین برقی که من فروخته
ام، در اولین استفاده کسی را برق بگیرد و بکشد، من هیچ نوع مسئولیتی ندارم. اگر یک
ماشین برقی خراب شود، من آنرا ترمیم می کنم و در مقابل ترمیم کردنم از مشتریان پول
اضافی می گیرم. من بسیاری از پرزه جات ماشین آلات برقی مردم را تبدیل می کنم و به
جای اصل آن، یک پرزه بدل دست دوم را می اندازم که فقط چند روزی کار می کند و سپس
دوباره خراب می شود. این کار چند فایده دارد، اول اینکه مشتریان من زیاد می شود،
دوم اینکه فروشات من بیشتر می شود، و سوم اینکه پرزه های جدیدش برای من عاید
بیشتری به دست میارود. من همه مشتریان عزیز خود را فریب می دهم. فکر می کنم
"پول" عاید من کلش حرام است و برای همین است که کل پول و پیسه من در
مریضی های اعضای خانواده ام به مصرف می رسد.
10.
من یک تاجر سگرت استم. تجارت من وارد کردن سگرت در
افغانستان است. من هر سال 14 تن سگرت به افغانستان وارد می کنم. من خوب می دانم که
هر کدام این سگرت ها باعث سرطان شش می شود اما این تجارت بسیار مفاد خوب دارد. هیچ
ضرر ندارد. وقتی بچه جوان من به خاطر سگرت کشیدن به سرطان شش مبتلا شد، فهمیدم که
من کار خوبی نمی کنم که در افغانستان سگرت وارد می کنم. خدا می داند من چندین هزار
خانواده را مثل خانواده خودم در عذاب سرطان شش بچه های جوان شان انداخته ام. من
انسان خوبی نیستم. این کار من درست نیست و من همیشه عذاب وجدان می کشم.
11.
من یک هوتلی شهر کابل هستم. من هوتلی دارم بسیار زیبا و
مجلل که مهمان های بسیار زیادی در آن میایند و میروند. من در دروازه ها و کلکین
های هوتل خود سوراخ های کوچکی کنده ام تا شبانه بتوانم همبستر شدن مشتریان خود را
ازین سوراخ ها بببینم. به من گفته اند که شاید چند وقت بعد بتوانم کمره های مخفی
در هر اتاق نصب کنم تا مشتریان من متوجه آنها نشوند. حالا بعضی از مشتریان من ازین
سوراخک ها شکایت دارند. وقتی از تکنالوژی جدید استفاده کنم، دیگر هیچ کسی شکایتی
نخواهد داشت و من میتوانم از هر اتاق یک فلم بسازم و فلم ها را به فروش برسانم. من
انسان خوبی نیستم. من بدترین انسان روی زمین هستم. غذا هایی را که من درین هوتل می
پزم و برای مشتریان می دهم، من می دانم که این غذا ها از خوردن نیست. شاید بسیاری
از مشتریان من با خوردن یک وقت غذا درین هوتل مریض شوند اما برای من پول شان مهم
است. اگر مردم بدانند که من از چه گوشتی برای پختن قورمه استفاده می کنم، مردم و
حکومت مرا اعدام خواهند کرد. نظافت آشپزخانه من و نظافت کارمندان و آشپزهای هوتل
من حتی برای خودم نگران کننده است. هیچ معیاری برای صحی شدن غذا ها وجود ندارد و
هیچ کسی نمی آید در آشپزخانه من تا ببیند که ما چه چیزی به مشتریان خود می دهیم.
من خودم هیچ وقتی ازین غذا های آشپزخانه خود ما نمی خورم. من همه چیز را خودم
جداگانه برای خودم پخته می کنم. اگر مردم بدانند که ما از کدام روغن استفاده می
کنیم و این روغن در پاکستان از چه چیزی ساخته می شود، مردم ما همین لحظه هوتل ما
را آتش می زنند. تمام زنان بیراه شهر هم مشتری ما هستند. ما هر کدام شانرا بسیار
به خوبی می شناسیم. آنها میایند و مشتری میاورند برای ما. هر کارمند هوتل ما یک
نفری خاص خود را دارد که هر وقت دلش شد، برایش زنگ میزنه و میاریش ده هوتل. ما
انسان های خوبی نیستم. تهداب اخلاق ما مردم شکسته است. خداوند ما مردمه اصلاح کنه.
12.
من یک پولیس هستم. وظیفه من در حقیقت حفاظت از قانون است.
اما درعمل وظیفه من فقط "حقداری" است. حقداری یعنی اینکه برای هر جرمی
که من آنرا ببینم، از مجرم باید حق خود را بگیرم. من با همه ی مجرمین این شهر آشنا
هستم. من با می دانم که کدام جرم در کجا صورت می گیرد، برای همین هم در همانجا
خودم را می رسانم. نه برای اینکه از جرم جلوگیری کنم یا از تخطی از قانون جلوگیری
کنم، بلکه برای اینکه حق خودم را بگیرم. ما بچه ها شبانه با استفاده از اسلحه
پولیس بر یگان خانه پیسه دارا و یا یگان موسسه انداخت می کنیم. هر چه گیر ما آمد میگیریم.
در اصل ما خود ما روزانه پولیس و شبانه دزد استیم. ما بسیار خطرناک استیم. بدماش
ترین مردم و مجرم ترین مردم ما خودما هستیم. اگر کسی بخواهد افغانستان را اصلاح
کند، باید از اخلاق ما مردم شروع کنند. ما چرس می کشیم، قمار می زنیم، شراب می
خوریم، زنکه بازی می کنیم. هر فساد که بخواهی می کنیم، اما هیچ کسی نیست که جلو ما
را بگیرد. چه کسی باید از عمل کرد ما نظارت کند؟ به نظر من اگر ما بخوهیم
افغانستان آباد شود، باید بالای سر هر پولیس، یک پولیس دیگه مقرر شوه که همیشه مثل
سایه بالای سر او باشه که او کار های بد نکنه و از اعمال زشت و جرایم پولیس
جلوگیری کند.
13.
من وزیر دارایی و خزانه دار افغانستان هستم. من چند تا سند
جعلی دارم که دهان هر وکیل را بسته می کند اما در حقیقت هیچ چیزی را نمی دانم. من
فقط به چند دلیل به این سمت رسیده ام. دلیل اول اینکه من وزیر شده ام چاپلوسی دسته
جمعی فامیلی ما است. تمام فامیل ما در ارگ ریاست جمهوری رفت و آمد دارند و هر کدام
شان به یک نحو خاص برای رئیس جمهور چاپلوسی می کند. برادر بزرگم خبرچینی می کند.
برادر کوچکم ایمیل های رئیس جمهور را چک کرده و برایش گذارش می دهد. خواهرم فیسبوک
رئیس جمهور را اپدیت کرده و صبحانه سرش را ماساژ می دهد. مادرم برای رئیس جمهور
صبحانه حلوا پخته می کند. پدرم صبحانه لنگی را به سرش بسته کرده چند تا شعر پشتو
از دیوان خوشحال خان ختک نثارش می کند. وزیر شدن درین کشور آسان نیست. بسیار زحمت
و خواری می خواهد و آن رسیدن به یک وزارتی که منبع اصلی پول نقد کل کشور است. من
در بست در خدمت رئیس جمهورم و هر چه بخواهد سرمایه ملی و پول افغانستان را برایش
می دزدم و در حساب شخصی او ماهانه انداخته میروم. من در کمپین های انتخاباتی اش
بودیجه دولت را صرف مصارف شخصی شان می کنم تا جلالتمآب برنده شود. من باوجودی که
زبانم تتله است اما همیشه در تلویزیون ها مصاحبه می کنم و خبر های دروغ برای جلب
توجه مردم ارائه می کنم، در حالی که در پس پرده هیچ کاری مثبتی برای مردم
افغانستان انجام نمی دهیم و در تاریخ هم کسی درین مملکت خدمت نکرده است، برای همین
است که این کشور ما حالا اینگونه بی همه چیز است. این کشور درست مثل روز اولی است
که خداوند آنرا پیدا کرده است. ما حتی نتوانستیم یک فاضلاب برای این کشور بسازیم و
یا برق مورد نیاز خود را در داخل تولید کنیم. ده کشور های دیگه وقتی کسی وزیر میشه
، دمو روز اول برایش یک بکس میتن که نامش "پورتفولیو" است. درین بکس
تمام معلومات در مورد کشور، برنامه های دولت و اولویت های کاری دولت و وظیفه یک
وزیر درین بکس می باشه که وزیر بفهمد که چی کار باید بکند و به کدام مسیر باید
روان شوه و به کدام نفر باید راپور بدهد. اما درین کشور هیچ کسی پورتفولیو را نمی
شناسه که چیست. نه کار ما وزیرا معلوم است و نه برنامه ما و نه کسی میتانه فعالیت
ما ره اندازه گیری کند. در کشور های اروپایی میگن هر کار و هر پروژه یک وزارت از
خودت مدت معین، بودجه معین و معیار های اندازه گیری نتایج کار داره که هیچ کسی نمیتانه
مردم و یا دولته بازی بته اما ده کشور ما او گپا نیست. مچم که این کشور با این
وضعیت آباد شوه ...
14.
من یک والی یکی از ولایت های مهم افغانستان هستم. راستشه
بگویم ، مه تا حالی خودم نمی فامم که وظیفه اصلی یک والی چیست. من نمی دانم که
درین ولایت باید چی کار کنم؟ کدام کار ها مربوط مه میشه و کدام کار ها مربوط مه
نمیشه. برای مه بسیار مشکل است که کار ها را تفکیک کنم. مه نه کمپیوتر یاد دارم،
نه زبان انگلیسی و نه کدام کدام مسلک خاص دارم که بتانم پلان جور کنم و پلان خوده
عملی کنم. مه در اصل به خاطر شناختم همرای یک وزیر صاحب ده این مقام مقرر شدیم و
وظیفه اصلیم این مسئله است که باید غم جیب همو وزیر صاحبه بخورم که مره مقرر کده
که اگنی باز قار میشه و کدام دیگه ره به
جای مه مقرر می کنه. چند وخت پیش ده یک سفر ما ره به کشور اندونیزیا بردند، درین
سفر دیدم که اندونیزیا حتی در زیر زمین بسیار فروشگاه کلان داره. مه هم وختی که پس
آمدم، از همو وخت تا حالی فکر و ذکرم طرف همین مسئله است که چی رقم ده شهر خودما
همو رقم یک مارکیت زیر زمینی بسازیم بخیر. اما این کار آسان نیست، بسیار پیسه و
پول زیاد کار داره ... هیچ نمیفامم که کدام دونر برای این پروژه مه پیسه میسه میته
یا نی؟ باید یگام بچه خوب لایق کمپیوتر کاره مقرر کنم که انگلیسی یاد داشته باشه
که همرای ای خارجی ها تماس بگیره و برای شان بگویه که مه ایتو یک پلان دارم که از
اونا پیسه میسه بکنه که چاره ما و وزیر صاحب شوه، یگان وند مند بخوره اگنی وضع ما
دمی روزا بسیار خراب است. شاید وزیر صاحب برطرفم کنه چرا که درین چند ماه گذشته
هیچ برایش فایده نرساندیم. درین کشور همین قانونش است. بالایی ها جیب ماره میخاره
و ما جیب مردما ره ... چشم اونا به جیب ماست و چشم ما به جیب مشتری هایی که ده
رفتر مه کار می داشته باشند. باش دمی چند روز آینده یک جلسه داریم، کل ولسوال های
زیر دست خوده خواستیم و زیر فشار گرفتیم که باید برنامه های خوده به مه بیارین، کل
شان میفامن که ما برنامه هدف ما پول ، پیسه و رشوت است. همی ولسوال ها اگه یک کمی
دست ماره سبک کنه و ما ره از خجالتی وزیر صاحب خلاص کنه ... اگنی این حرص و طمع
وزیر صاحبه خدا اگه پر کنه ... این وزیر صاحبای امروزی هم مثل اژدهار واری هستند.
هر قدر که در دهان شان پرتی بس نمیگن ... همین که باز گشنه شدند باز طلب می کنه
... اگه چیزی نباشه که دهانش بندازی خود آدمه میخورن ...
15.
مه یک ولسوال هستم. ولسوالی فقط یک نام داره و کمی هم رشوت
از پروژه های ولسوالی که درست تطبیق نمیشه و به خاطر رضایت ما باز کمی موسسه های
تطبیق کننده باید از ما ولسوال ها دلجویی کنند، اگر نی از پروژه شان شکایت کرده
نام شانه در کل افغانستان بد می کنیم. مه خودم بی سواد استم. امینجه بچه گک هایم
است، امونا ره وظیفه میتم که بگردن ده چهار طرف یگان لوحه موحه اضافی که در سرک
های نصب شده باشه و پروژه ختم شده باشه همو لوحه هایشه بکنن و بیارن ده ولسوالی که
یک چند رپیه باز سر پروژه های دیگه بفروشیم. ولسوال های دیگه از خرج و مصرف پرسونل
ولسوالی گرفته و حتی از تیل موتر خود هم دزدی می کنند اما مه اوقدر آدم دزد نیستم.
مه فقط سر قوماندان امنیه امر می کنم که از امو اعاشه خود و از قرار دادی های
اعاشه خود، سودا و مصرف کارمندای ماره هم بتن که باز ما هم در مقابل هر خواهشش
جواب مثبت بتیم. یک ضرب المثل است که میگن "تو به مه که مه به تو". اینجه
یک زندان زنانه داریم که این زندان هم پر از زنای فاحشه است. زنای خوب هم میاین،
اینجه که انداختیمش، بعد از چند روز فاحشه می شن و کل عسکرای مجرد ما ره بیخی از
کار می اندازند. قاضی صایب هم بیچاره موی سفید اس، هر قضیه که میشه از مه یک پرسان
می کنه چی کار کنیم، باز مه هر چیزی که گفتم اموتو فیصله می کنه ...
16.
مه رئیس محبس زنانه استم. مه که می بینم طرف این مردم، این
کشور، این قاضی ها و این مردم بیچاره ... این کشور به سوی ویرانی روان است. یک
خانم با عزت و با آبرو را به اتهام روابط نا مشروع میاروند و بدون اثبات جرم در
زندان که در نزد من است زندانی می کنند و شبانه دوباره میایند و او را می برند.
وظیفه قضاوت ما درین کشور عدالت نیست بلکه توطئه و به دام انداختن زنان زیباست که
به دام مردان حریص و جنایتکار می افتند. یک خانم را به جرم فحشا به زندان میاورند
و درین جا صد ها بار دیگر به او تجاوز می کنند و رهایش می کنند. آیا ما میخواهیم
اصلاح کنیم؟ این اصلاح نیست. این یک فاجعه ی انسانیست. من میخواهم هر چه زود تر یک
کار دیگری پیدا کنم و ازین کار استعفا بدهم. اینجا وحشت است وحشت. من نمی خواهم
دیگر یک لحظه هم درین زندان کار کنم. همیشه عذاب وجدان می کشم و فکر می کنم که هر
روز من یک انسان پست تری می شوم.
17.
من یک شورنخود فروش لب سرک استم. من در پختن شورنخود و شستن
ظرف هایم معیار های صحی را رعایت نمی کنم و خودم گا گاهی فکر می کنم که چیزی را که
به دیگران در مقابل پول می فروشم، خودم رایگان آنرا نمی خورم. من بیش از حد در
شورنخود پولی می اندازم. خوب می دانم که پولی برای صحت انسان مضر است اما این پولی
نخود را بسیار خوب نرم می کند و در مصرف گاز صرف جویی می شود. بیشتر مشتریان من
بچه های مکتب و کودکان هستند. وقتی من در نزدیکی یک مکتب ایستاده می شوم، ده ها
کودک از مکتب میاید و از من شورنخود می خرد. من همیشه در دل خود دعا می کنم که خدا
نکنه که این بچه های خورد سال مریض نشوند چون یگان روز شورنخود من دیرمانده می شود
و من مجبور می شوم آنرا روز های دیگر بیاورم تا که خلاص شود. مرچ و غوره که من
میسازم، خودم میدانم که چیز خوبی نیست و می تواند بسیاری این کودکان را با خطرات
جدی صحی مواجه سازد اما من مجبور استم. برای اینکه بتوانم زندگی ام را ادامه دهم،
من مجبور می شوم این نوع شورنخود را درست کرده و به کودکان بفروشم. هیچ کسی هم
نیست که از کیفیت و محتویات شورنخود من نظارت کند.
18.
من بایسکل ساز استم. دکان بایسکل سازی من در نزدیکی یک مکتب
بچگانه است. من بایسکل های زیادی برای کرایه دارم و هم بایسکل های زیادی را پینچری
می گیرم و ترمیم می کنم. من در چند صد متری دوکان خود هر روز در روی سرک یک نوع
سنجاق هایی را می اندازم که چند پهلو دارد و هر طوری که آنها را به روی سرک
بندازی، یک روی تیر آن بالا می ماند، که می تواند تیر یک بایسکل را پینچر کند. این سنجاق ها، تقریباً هر بایسکلی را که ازین
مسیر بگذرد، پینچر می کند و صاحبان بایسکل مجبور می شوند پیش من بیایند و به من
پول بدهند تا من بایسکل شان را پینچری بگیرم. اگر بایسکل پیس من دیر بماند، من
دینمو، تیوپ، چراغ ها و بسیاری از پرزه های دیگر بایسکل های مردم را تبدیل کرده و
پرزه های کهنه را به جای آنها می اندازم و پرزه جات کهنه خودم را به پرزه جات جدید
تبدیل می کنم. بسیاری روز ها صاحبان بایسکل متوجه می شوند و با من جنجال می کنند
اما من هیچ وقتی نمی پذیرم که من این کار را کرده ام. می گویم این پرزه های بایسکل
خودت بود و من فقط تیرش را پینچری گرفته ام. من از کار خودم راضی هستم اما بسیاری
روز ها فکر می کنم پول که من ازین کار به دست میاورم، حرام است و من نباید پرزه
های بایسکل مردم را دزدی کرده و یا بایسکل آنها را پینچر کنم. من از هیچ کسی ترسی
ندارم. هر بار اگر صاحبان بایسکل متوجه هم شوند، فقط با یک جنگ و جنجال کار خلاص
می شود و صاحبان بایسکل میروند پشت کار شان. کسی نیست که از حقوق آنها دفاع کند
چون بسیاری شان بچه های جوان است و کوشش می کنند که جنگ و جنجال نکنند.
19.
من یک نانوا هستم. درین شهر همگی مرا به نام نانبای می
شناسند. من باید اعتراف کنم که من انسان خوبی نیستم. اگر مشتریان من بیایند و خمیر
کردن ما را در اتاق عقبی ببیند، هرگز از ما نان نمی خرند. به خاطری که ما هیچ نوع
معیار های صحی را رعایت نمی کنیم. شاگردان من با پا های کثیف شان خمیر را هر روز
لگد می کنند. وقتی من پا های چرک و کثیف آنها را می بینم، دیگر دلم نمی شود نانی
را که در نانوایی خودم پخته می شود، بخورم. خمیر کردن ما با ماشین انجام نمی شود.
چون خمیر زیاد است ما نمی توانیم آنها را با دست مشت بزنیم. فقط یک راه باقی
میماند و آن هم این است که شاگران من هم باهم با پا های کثیف شان وارد تشت خمیر می
شوند و خمیر را لگد می کنند. کسی نیست که در این شهر معیار های صحی را رعایت کنند.
درین شهر تقریباً همه ای نانوا ها همین گونه خمیر می کنند. وقتی نان را ناخن می
زنند، ناخن های چرک شاگردانم دل هر مشتری را بد می کند اما خوبی درین است که این
همه کار در پشت پرده و دور از چشم مشتریان ما صورت می گیرد. نانوایی شهر باید
مدرنیزه شود و شکل آن تغیر کند. باید در پختن نان معیار های جدی و جدید ایجاد شود.
ماشین آلات خمیر کردن و پختن ایجاد شود تا مردم ازین مشکل رهایی یابند. یک موسسه
نظارت از کیفیت باید ایجاد شود و با کمک وزارت صحت عامه، از کیفیت تمام نانوایی ها
به شکل دوامدار باید نظارت کند.