جنگ در سال های متمادی در افغانستان و از بین رفتن خانه ها و زیربناهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشور میلیون ها انسان را مجبور به فرار ازین کشور ساخت که بیشتر به کشور های همسایه ایران و پاکستان و میلیون ها انسان دیگر به دیگر کشور های اروپایی و دیگر کشور های جهان از جمله به امریکا مهاجر شدند. این مهاجران در هر کشوری که مهاجر شدند با مشکلات بسیار زیاد مواجه شدند و با تعصبات، راهزنی ها، قاچاقبران، تجاور، سوء استفاده، کار های اجباری و از دست دادن فرصت های تحصیلی مواجه شدند که درین میان یک شاعر جوان و معاصر افغانستان به نام محمد کاظم کاظمی مشکلات مهاجران افغانستان در ایران را به شکل یک شعر بیان کرده است و به شکل یک اثر ادبی از دولت و مردم این کشور در قبال این مهاجران گلایه کرده است. این شعر بسیار زیباست و همه ای مشکلات مهاجران افغانستان در ایران را بیان میکند.
چه درد آور است این خاطره ها ! این شعر یکی از بزرگ پایه ترین شاعران معاصر افغانستان آقای محمد کاظم کاظمی است که گفته:
پیاده آمدم
________
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهای كه تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه كه قلك نداشت، خواهد رفت
و كودكی كه عروسك نداشت، خواهد رفت
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم كه هر كه مرا دیده، در گذر دیده
منم كه نانی اگر داشتم، ز آجر بود
و سفرهام ـ كه نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شكست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفرهام كه تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
چگونه باز نگردم، كه سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم كه مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیامبستن و الله اكبرم آنجاست
شكستهبالیام اینجا شكست طاقت نیست
كرانهای كه در آن خوب میپرم، آنجاست
مگیر خرده كه یك پا و یك عصا دارم
مگیر خرده، كه آن پای دیگرم آنجاست
شكسته میگذرم امشب از كنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
من از سكوت شب سردتان خبر دارم
شهید دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از یك ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاكستر پدر دیدی
تویی كه كوچه غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بته مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه كودك من سنگ زد به شیشه تان
اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بغل كنید مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت
به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
به جز غبار حرم، چیز دیگری نبرم
خدا زیاد كند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
همیشه قلك فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد
این شعر آقای کاظمی یکی از بزرگترین کار های فرهنگی و ادبی ایست که در طول این مدت انجام شده است. این اثر ادبی وضعیت نا به سامان و رقتبار مهاجران افغانستان در ایران را بیان می کند و رفتار نادرست دولت ایران در مقابل مهاجران افغانستان را نشان میدهد. این شعر نه تنها دولت ایران را انتقاد می کند بلکه مردم این کشور را نیز مورد انتقاد قرار داده به شکل گلایه و شکایت به آنها میگویند که ما از کشور شما خارج میشوئیم و بدون همه چیز از شهر شما میروئیم. درین شعر بسیار به وضاحت به کوچکترین مشکلات مهاجران اشاره میکند و حتی عدم دسترسی کودکان افغان به تحصیل و مدرسه را نیز بیان میکند.
اگر میخواهید در مورد وضعیت بحرانی مهاجران افغانستان در کشور های اروپایی معلومات دریافت کنید، فقط بر صفحه افغان - اروپا یا Afghan Refugees in Europe در فیسبوک مراجعه کنید، همه چیز را با ویدیو و به شکل مستند خواهید دید.
تشکر
شاعر: محمد کاظم کاظمی، شاعرجوان و معاصر افغانستان به زبان دری
ترجمه از زبان دری به زبان انگلیسی: سید مجتبی ظاهر
________________________________
The years of war in Afghanistan and the loss of homes and economic, political and cultural infrastructures in Afghanistan forced millions of people to escape from the country. Most of them reached the most nearest and cheapest destinations in neighboring countries of Iran, Pakistan and millions of others escaped to European countries and other countries of the world including America. The immigrants who arrived in these countries, faced with enormous difficulties such as prejudices, piracy and human smuggling / trafficking, violations of human rights, abuse, forced labor and loss of educational opportunities. Among these refugees was a young Afghan poet in Iran Mohammad Kazem Kazemi. He was also suffering the prejudices and harsh discrimination against the Afghan refugees in Iran and he witnessed that the Afghan children were not able to go to school in Iran and many other social, economic and cultural discrimination. He made a wonderful poetry describing the problems and of the Afghan refugees in Iran and he has complained from the people and the government of Iran of that miserable life conditions of the Afghan refugees in Iran in a very polite and nice manner. This beautiful poem for the Afghan refugees does not only describe the miserable situation of the Afghanistan’s refugees in Iran but also all the countries in the world who host Afghan refugees.
What painful memories! This poem is one of the great poems by the greatest contemporary poet of Afghanistan, Mr. Mohammad Kazem Kazemi:
..........................
I came on foot
"""""""""""""""""
Sunset I’ll leave in the warm breath of the road
I came on foot, I will leave on foot
The spell of nostalgia will be broken tonight
And the table which was empty, will be closed
And nights around the Eid, neighbor!
You'll not hear the sound of crying, neighbor!
The stranger, who had no piggy banks, will leave
And the child, who had no dolls, will leave
I have been walking the whole horizon with grief
It is I whoever’s seen me, has seen me in run
If I had the bread, it came out of bricks
And my table which I did not have one, was filled by hunger
In all the mirrors, there is an image of my failure
All the stones of these buildings, have a sign of my hands
Whether by showering their grace or violence, they know me
All the people of this city, know me
I stood up, even if the sky leaned over
I prayed, even if the entire universe turned to Ibne Muljims
The spell of nostalgia will be broken tonight
And the table which was empty, will be closed
Sunset I’ll leave in the warm breath of the road
I came on foot, I will leave on foot
How would I not return there, my stronghold trench is there?
Oh, the grave of my brother’s there
How would I not return when the mosque and the sanctuary
And the blade, waiting for a kiss on my head is there
Here was the begin of my prayers
But the place of my standing for payers and saying “God is great” is there
My broken wings do not mean the failure of my tolerance
The space in which I can fly much better, is there
Do not complain if I have got one leg and a walking stick
Do not complain that my other leg is there
I pass by your side broken tonight
And ashamed of your countless kindness and blessings
I 'm aware of the silence of your cold night
I’ve lost dear ones and I am aware of your pain too
You’ve also seen like me only the head of a star
You've seen the ashes of your father instead of your father
It’s you who’s shared with me the roads of nostalgia
And’s carried the burned bodies on the shoulders with me
You were wounded if I was whipped
You got the stones, if I got water and food
Though we had some barley flakes on our farm
And there were some bushes ready for the harvest back home
Though my presence made the peace of your time bitter
Although my children put stones towards the glass of your window
Although I was alleged of a documented crime
Although I deserved a heavy gravestone
In the last moments of saying goodbye to travel, do not wish me disappointments
Even for a lie, dears! Just hug me!
I will leave behind whatever I did not have
I came on foot, and I will leave on foot
I swear to this Imam, that I won’t take anything of yours with me
Except the Dust from this shrine, I’ll take nothing else with me
God is great and may he reward you and in your religion in this world and the next
And may he bring your wishes true
May the piggy banks of your children be filled with money
And may the bread of your enemies, whoever they are, come out of the Bricks
…………………………………………..
The poetry of Mr. Kazemi is one of the leading literary works advocating for the refugee rights with particular reference to the rights of the refugee children. And this poem is cultural masterpiece of its kinds in Dari literature that has been made for the refugees during this period. This literary work which argues the tragic situation of Afghan refugees in Iran, exactly explains the Afghan refugees life conditions worldwide and it tells and shows the behavior of the host governments against the Afghan refugees. This verse clearly refers to any immigration problems and lack of access to education and schools for Afghan children and suggests host nations for assistance and cooperation.
If you want to discuss the critical situation of Afghan refugees in European countries, you can get information on a Facebook page called "Afghan Refugees in Europe" where you will see everything with video and in documentary forms and in different European countries .
Thanks
Poet: Mohammad Kazem Kazemi, Afghan poet in Dari
Translation from Dari into English: Sayid Mujtaba Zahir
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر