The Problems of Afghanistan are many. This weblog is a description of the situation of Afghanistan by an Afghan and it explains what affects the situation in that country. It is the only weblog by an Afghan which explains the education, immigration, health, culture, religion and economy of Afghanistan in a broad context and criticizes each field sometimes in English and sometimes in Dari language. It also explains the main reasons of religious extremism in that country.
۱۳۹۶/۰۸/۲۴
۱۳۹۶/۰۸/۱۹
حصار یا پل
حصار یا پل
...................
حکایت آموزنده جنگ بر
سر میراث پدری
..........................................................
..........................................................
سال ها چند برادر و دو
خواهر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، با هم به خوشی زندگی می
کردند. از حاصل همان مزرعه امرار معاش میکردند. آنها یکدیگر خود را دوست داشتند و
به همدیگر کمک میکردند.
روزی یکی از برادران
برای تحصیل به خارج رفت و وقتی برگشت دید که برادر کوچک بدون اجازه شش برادر دیگر
و بدون اجازه خواهران، زمین های میراث پدری را فروخته است.
برادر بزرگتر گفت که تو
حق نداری بدون اجازه دیگران زمینی را که ملکیت شریکی چندین برادر و خواهر است، را
بدون رضایت آنها به فروش برسانی.
برادر کوچک را که پلوان
شریک ها فریب داده بودند، اول پول را به او قرض داده بودند، و وقتی که پول را خرچ
کرده بود، او را مجبور به فروش زمین کرده بودند.
هر چند که قرار داد
فروش زمین بدون رضایت و امضای دیگر اعضای این خانواده قابل قبول نبود، اما این
برادر کوچک تمام پول را مصرف کرده بود.
جنگ میان اعضای خانواده
شروع شد و یک مقدار پولی را که برادر از خارج برای آباد کردن یک خانه آورده بود،
مصرف قاضی، محکمه، و دویدن به نزد مقامات دولتی برای حل این مشکل حقوقی شد.
یک روز به خاطر یک سوء
تفاهم کوچک، و گفتگو بر سر فروش بدون اجازه مین ها با هم جرو بحث کردند. پس از چند
هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
وضعیت و روابط به قدری
خراب شد که هر برادر به یک شخص مسلح پول میداد که برادر دیگری را به قتل برساند،
چون هیچ کدام آنها حرف یکدیگر را نمی شنیدند و حقوق یکدیگر را رعایت نمیکردند.
وقتی نزد قاضی محل
رفتند، قاضی گفت فروش ملکیت شریکی آن هم توسط کوچکترین برادر، در حالی که دیگر
برادران زنده هستند، غیر قانونی است و این برادر کوچک باید پولی را که از بابت
فروش این زمین ها گرفته است، پس بدهد و زمین ها پس بخرد تا میان برادران تقسیم
شود، سپس حق خودش را اگر برادری نمیخرید، حق دارد به کسی دیگری بفروشد.
زمین ها هفت تقسیم شد و
برای هر کس یک توته بسیار کوچک زمین رسید که هیچ کسی حاضر نبود آنرا بخرد.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟
برادر بزرگ تر جواب داد: بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته از من جدا شد و با من جنگ کرد و حالا چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد و نصف زمین ها را آب برد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده. اینها هم برادران دیگر من هستند که هر کدام اطراف زمین کوچک خود را سیم خاردار گرفته اند و از همدیگر جدا شده اند.
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرانم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن چوب ها و تخته ها. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم.
هنگام غروب وقتی به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای فروش بدون اجازه زمین ها و کندن نهر معذرت خواست و نزد همه ای برادران رفت و عذر خواهی کرد و همه را با هم آشتی داد.
وقتی همه برادران با هم آشتی کردند و یکدیگر را در آغوش گرفتند، نجار را دیدند که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
آنها نزد او رفتند و بعد از تشکر، از او خواستند تا چند روزی مهمان آنها باشند.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.
نتیجه اخلاقی: مواد و
ابزار یکی است و این شما هستید که باید انتخاب کنید تا حصار بسازید یا پل؟
۱۳۹۶/۰۸/۱۸
۱۳۹۶/۰۸/۱۷
اشتراک در:
پستها (Atom)