۱۳۹۳/۰۸/۲۷

Qutaitanus a strange village in the world (Satire)

قوطایطانوس

بود نبود یک قریه گک بسیار مقبول بود به نام قوطایطانوس در شهر طلحه. این شهر بسیار عجیب و غریب بود. در کل شهر های دنیا همی قریه قوطایطانوس سر بود، به خاطری که مردم ای منطقه از کل مردم دنیا فرق داشت. قانونای قوطایطانوس هم از تمام قانون های دیگه دنیا بسیار زیاد فرق داشت. دروغ گفتن ده ای قریه یک افتخار بود. هر کسی که دروغ بیشتر می گفت، پیش مردم منطقه اعتبار زیاد تر داشت. سواد، خواندن و نوشتن ده ای قریه حرام مطلق بود. هر کسی که برای با سواد شدن اقدام می کرد، مردم منطقه بر ضد او میخیستن و او را لت و کوب کرده از قریه بیرون مینداختن. رفتار مردم ای منطقه نسبت به زن های شان بسیار جالب بود. زن ها را در بین خانه های تاریک چند دروازه ای مینداختن و بسیار کم اجازه میدادن که بیرون برایه. وختی که زن ها را میخاستن جای دیگه ببرن، در بین چند تا بوجی انداخته، سر بوجی ها را بسته کده و زنه مثل یک جسد در سر یک خر بالا می کردن و از یک محل به محل دیگه انتقال می دادند. اگر منزل نزدیک می بود، زنه در بین بوجی انداخته، سر شانه خود کده می بردند. مرد های ای منطقه وحشی بودند و اگر یک زن را تنها در یک محل می دیدند، فقط حمله می کردند و به آن زن تجاوز می کردند. هر همسایه همیشه در کمین پیدا کردن زن یا دختر همسایه بود که اگر بتواند او را تنها گیر کده و به او تجاوز کنه. اگر به یک زن تجاوز می شد، زن از طرف فامیلش حتماً باید کشته می شد چون نتانسته خوده نگاه کنه. حرف زدن مردم ای منطقه با دو چتی و دشنام و فحش و ناسزا گفتن همراه بود. هر کسی وقتی به یک شخص دیگر صحبت می کرد، با گفتن زشت ترین حرف ها طرف مقابل را توهین می کرد و زن و فرزند و فامیل گفته دو می زد. مردم ای قریه یک دین عجیب و غریب هم داشتن. دین شان خلاصه می شد به چند تا جمله لاتین که از پدران خود به ارث برده بودند و نمی دانستند که چی معنی دارد اما هنگام طلوع و غروب آفتاب باید همان جمله های لاتین را تکرار می کردند. این دین هم شاید از دوران های تاریخی که این منطقه زیر اثر مردمان کشور های دیگر بوده، به آنها به ارث مانده بود، که اول به زور شمشیر پدران آنها را به قبول کردن این دین وادار کرده بودند و رفته رفته نسل های بعدی این مردم، این دین میراثی را قبول کرده بودند و باید هر صبح و شام همان جمله های لاتین را تکرار می کردند. عبادتگاه هم داشتند اما هیچ کسی جرئت نمی کرد که عبادتگاه برود چون همه می ترسید که مبادا زن ها در خانه تنها بماند و همسایه ها بر آنها تجاوز کنند. زن های خود را آن قدر از مرد ها ترسانده بودند که اگر زنی در یک منطقه تنها مانده و با مردی مواجه می شد، قبل از اینکه مرد به سوی او حمله کند، زن خودش را می کشت. ازدواج شان هم بسیار مشکل و برای فامیل داماد تباه کننده بود. ازدواج تنها میان دختران و پسران خاله، ماما، کاکا و عمه روا بود و ازدواج های دور هم بسیار به ندرت اتفاق می افتاد. قانون ازدواج این بود که فامیل داماد باید حاصلات ده الی بیست ساله زراعت خود را به فامیل دختر بدهد و خود شان باید این سال ها را گرسنه ریاضت بکشند. بسیاری از پدران و مادران داماد در اثر سوء تغذی جان خود را در راه ازدواج پسر شان از دست می داد، اما درین قریه کسی نمی دانست که سوء تغذی چیست. رفتار مردم این منطقه در مقابل یکی دیگر نیز بسیار عجیب بود. مثلاً مردم محل می گفتند که بیا بریم خانه پدر و مادر داماد که ریاضت می کشند و میگن که از گشنگی قریب است هلاک شوند، بیا بریم کمی سرشان خنده کنیم و طعنه بتیم که بچه زن دادن آسان نیست. در ازدواج یک مراسمی داشتند به نام "دامن بستن". وقتی دامن عروس را با دامن داماد بسته می کردند، چند جمله لاتین می خواندند و فکر می کردند که این دو نفر حالا به همدیگر چسپیده و زن و شوهر همدیگر شده اند. اگر گره دامن خطا می خورد و یا کدام سکتگی وارد می شد، می گفتند خدا از این ازدواج راضی نیست. ازدواج را فسخ می کردند. چون ازدواج یک کار بسیار مشکل بود و بسیاری دختران و پسران بدون ازدواج می ماندند، بچه ها با همجنس گرایی مشکل شان را حل می کرد اما دختران وقتی مورد تجاوز قرار می گرفتند و یا هم وقتی می دانستند که دیگر ازدواجی در کار نیست، از خانه فرار کرده و به قریه های هم جوار می رفتند تا در راه ها مورد کمین کسی قرار گرفته و یا اسیر و کنیز کسی می شدند و زندگی شان تباه می شد. کسانی هم بود درین قریه که چندین دختر داشتند و دختران خود را در برابر حاصلات زمین زراعتی می فروختند. داکتر را کسی در منطقه نمی شناخت. هر کسی که مریض می شد، می رفت پیش یک کسی که فکر می کرد بیش تر از دیگران دیندار تر است و چند جمله بیشتر از دیگران لاتینی یاد دارد و او که خود را روحانی می نامید، چند تا جمله لاتینی را در کاغذ نوشته برای شخص مریض می داد و می گفت که این کاغذ را در یک گیلاس آب جوی گل آلود حل کرده و بخورد، گارسیای قادر او را صحتمند می کند. گارسیا نام همان خداوند شان بود. در بین مردم نادان دین هم به یک مشکل بسیار بزرگ دیگر تبدیل شده بود. مردم منطقه از نظر دینی به چند دسته تقسیم می شدند. یک تعداد مردم محله می گفت که گارسیا را ما دوست داریم اما مردم آن طرف جوی گارسیا را دوست ندارند چون هر روز جملات لاتینی را نمی خوانند. این قریه از نظر دینی به چند گروه تقسیم شده بودند. هر گروه چند جمله متفاوت لاتین را یاد داشت و این تفاوت جمله ها باعث می شد که هر گروه خود را دوستان گارسیا و گروهک های دیگر را دشمنان گارسیا بنامند. خونین ترین جنگ های این قریه به نام گارسیا انجام می شد. آب پاک و آشامیدنی در منطقه پیدا نمی شد و وضعیت آب آشامیدنی به حدی خراب بود که روزی کسی در یک ساحه از جوی آب می نوشید که گفت این آب چرا بد بوست؟ دوستش گفت که چند قدم بالاتر کسی لته های اشتکش را درین جوی می شوید، برای همین است که آب جوی بد بو شده است. مرد چند تا دوچتی و فحش نثار او کرد و خندیده از لب جوی بالا رفت.
آداب تشناب رفتن مردم این منطقه بسیار عجیب بود. تشناب درین قریه نام های مختلفی داشت. یک گروهی به آن "صاراگشت" می گفتند که منظور همان "صحراگشت" بود. چون درین منطقه تشنابی وجود نداشت و مردم برای این منظور به صحرا می رفت، بناءً نام این هم صاراگشت بود. عده ای دیگر آن را "دشت رفتن" می نامید. اگر کسی می خواست بگوید که کسی میخواهد تشناب برود، می گفت "آن شخص دشت می رود". عده دیگری نام آنرا "بدرفت" گذاشته بود و عده دیگری هم "بیت الخلا". کناراب، دستشویی و مستراح هم نام هایی دیگری بود که برای این موضوع استفاده می شد.
وقتی کسی در یک گوشه دشت بود و کسی دیگری هم به همان منظور به همان سوی دشت می رفت، شخص اولی باید سرفه می کرد (اوهو، اوهو، اوهو ...) یعنی کسی درین سمت قبلاً آمده و تو نباید به این سوی دشت بیایی. و کسی که منتظر بود تا شخص اولی از دشت بیاید جملات عجیبی را به شکل کنایه، نثار شخص اولی می کرد. این جملات بسیار عجیب و بخش از فرهنگ این قریه است:
-          سرفه (اوهو اوهو اوهو ..)
-          زندستی ؟ 
-         عافِیت باشِد
-          قبض استی؟
-          ریسپان میکشی؟
-         اگه کمک کارداری صدا بزن که یک نفر بیایه کمک  کنه!
-          تا که میتانی زور بزن ! قوه جاذبه کار نمی کنه !
-          وزنت برابر شد؟
-         نی هنوزام یک چیزایی مانده. مه فکر کردم که از میان برآمدی!
-         چشمایت باز / روشن شد؟
-          یک خاشه (یک خوردچه) روغن بخور رایش واز شوه ... به خودِت صَدمه نزنی....
-         سنگ گوه می کنی اینقدر طول کشید؟
-         خوردنش چِقَدر طول کشیده باشه که پَس دادنش ایقَدر شد؟
-         امدفعه بخیر تیر شد ... انشالا دفعه دیگه یک وِکیل بگیر ، کل کارا ره به دست وکیل بتی که راحت شوی!  
-          توشِک و لیحافام میبُردی همرایت!
-          خوشا به حالت، نصف زندگیت ده کناراب تیر شد!
درین منطقه گوگرد وجود نداشت و مردم آتش را با سنگ چقمق در می دادند. آتش کردن هم به یک جنجال تبدیل شده بود. مردم باور داشت که تنها کسانی که پاک است، می تواند آتش را زودتر ایجاد کند و کسانی که ناپاک اند، آتش از دست شان به زودی روشن نمی شود. آنها باور داشت که آتش مقدس است.
در زمستان ها هوای قریه سرد بود و برف و باران شدید می بارید. مردم منطقه هر کسی به شکل انفرادی با سرما به شیوه خاص خود مبارزه می کردند. کسی خانه خود را بالای گاوخانه خود می ساخت تا از حرارت بدن گاو ها و گوسفندان خود گرم بماند. کسی هم در کنج خانه یک گاو را میاورد تا حرارت بدنش خانه را گرم کند و کسی هم چوب های خشکیده را جمع آوری می کرد، تا با کمک سنگ چقمق آتشی در خانه خود شعله ور سازد تا خانه گرم شود.
تشناب جان شویی مردم محل یک تخته سنگ بزرگ در میان گاوخانه بود تا حرارت بدن گاو ها فضای حمام را گرم کند. وقتی مردم محل جان خود را می شست، ضرورت به کیسه و لیف نبود چون گاو ها با لیسیدن بدن، در پاک کاری بدن آدم کمک می کردند.
ازینکه مشکلات ازدواج بسیار زیاد بود و کمتر کسی می توانست ازدواج کند، بناءً اکثر مردان این قریه همجنس گرا شده بودند. همجنس گرایی به یک ارزش تبدیل شده بود و هر کسی که یک کودکی را نزد خود برای بچه بازی داشت، بزرگ ترین افتخار را نصیب خود کرده بود و همه به او می گفتند نوش جانت که چنین بچه هایی داری. بچه بازی از نوع پیدوفیلیا و کودک آزاری به بزرگ ترین ارزش درین قریه تبدیل شده بود، طوری که همه آرزو می کردند که چند تا کودک را از چند خانه دورتر دزدیده و برای همجنس بازی نزد خود نگهداری کنند. هر کسی برای ربودن زن و یا کودکان دیگران شیوه های مختلف، دام های مختلف و تله های مختلف داشتند. بسیاری اشخاص یک چوب بزرگ در دست داشت که سر آن چوب با تکه پیچانده شده بود و استفاده آن طوری بود که باید با وارد کردن یک ضربه خفیف به سر زن، طوری که زن نمیرد ولی بی هوش شود، زن را بی هوش می کردند تا بتوانند او را در غار خود انتقال دهند. تمام آرزوی ها و امیدهای بزرگ این مردم محل فقط به دزدیدن زن و یا دختر همسایه خلاصه می شد. تنها کار خوب در منطقه این بود که مردم بچه های خود را تشویق می کرد که باید همان جملات لاتینی دینی شان را حفظ کنند، بدون اینکه معنی آنرا بفهمند و آنرا موزون بخوانند. دکلمه و موزون خوانی جملات زبان لاتین به یک ارزش تبدیل شده بود. هیچ کسی نبود در منطقه که معنی جملات زبان لاتین را بفهمد. هر قدر که معنی آن را نمی فهمیدند، به همان اندازه جملات لاتینی به آنها مقدس تر جلوه می کرد. فقط تنها محققی که از اروپا آمده بود، چند روزی توانست درین منطقه بماند، میگفت که این جملات لاتینی نیست و به زبان لاتینی هیچ معنی ندارند. شاید سینه به سینه از اجداد شان برای آنها مانده بود و برای همین بود که تحریف شده بود و اصلاً به یک چیز بی معنی تبدیل شده بود. اما برای مردم محل بسیار با ارزش بود. اگر کسی میگفت که این جملات بی معنی است، او را می کشتند. همچشمی، بخل و تنگ نظری ها درین منطقه به اوج خود رسیده بود. طوری که تمام مردم این منطقه به جان همدیگر افتاده بودند. دوستی و صمیمیت را کسی درین محل نمی شناخت. اگر با کسی مهربان می بودی، همه میگفتن که به خواهر او چشم داری و همین یک حقیقت هم بود. همین مسائل باعث می شد که شب ها مردم منطقه از خواب بخیزند و زمین های زراعتی همسایگان خود را طوری از بین ببرند که حاصل ندهد؛ مثلاً یا آب زیاد به زمین های شان راست می کرد و یا هم حیوانات اهلی همه ای قریه را رها کرده و آنها را به سر زمین های زراعتی همسایه خود رهنمایی می کردند.
حاکم منطقه مردی بود با 50 فرزند جوان که هر کدام چوبی در دست داشت و قدرت و توان آنرا داشت که به هر فامیلی که بخواهند حمله کنند و زنان و دختران شان را بگیرند. از ترس حاکم منطقه هیچ کسی نمی توانست زنان و دختران خود را به کسی نشان دهد چون اگر حاکم منطقه خبر می شد، حتماً شبی بعدی به آن خانه حمله کرده و زنان و دختران شان را برای همیشه دزدیده و کنیز خود می ساخت. او ثروتمند ترین مرد این منطقه بود، چون هر چیزی را که میخواست، به زور می گرفت و هیچ کسی نمی توانست به ضد او مبارزه کند. چوب های دستی بچه های حاکم ساخته شده در خارج از قریه و کیفیت آن عالی بود. تنها وسیله حمل و نقل مردم منطقه حیوانات مثل خر و شتر بود اما بچه های حاکم همه اسب داشتند. وقتی با بچه های حاکم صحبت می کردی، آنها هر کدام از بودن 4 الی 5 دختر در یک شب حرف می زدند. وقتی با طبقه متوسط جامعه صحبت می کردی، آنها صحبت از پیره و گزمه به خاطر زن همسایه بود که بعد از چندین ماه موفق شده بود او را برای شبی بدزدد. وقتی با مردم فقیر منطقه صبحت می کردی، صحبت شان از دزدیدن کودکی بود که سال گذشته از چند خانه بالاتر دزدیده بودند و در اثر جنگ با فامیل او زخمی شده بودند. دسترسی به جنس مخالف نظر به سطح زندگی مردم به نحوی تقسیم شده بود که گویا ثروتمندان محل هر شب یک شکار جدید داشتند، طبقه متوسط جامعه هر چند ماه یک شکار و طبقه فقیر و پست جامعه هر سال یک کودک دزدیده و عمر شان را به همجنس بازی به پایان می رساندند.
زندگی مردم این محل از نظر جامعه شناسی آن قدر عجیب بود که اصلاً سال ها برای مطالعه این قریه نیاز بود تا بتوان به راز های میان مردم آن پی برد.
تنها کسانی در یک گروه با هم جمع می شدند و با هم دوست می شدند که یک رابطه جنسی میان خانوادگی وجود می داشت و همان قدر با هم دوست بودند که همان قدر با هم دشمن و همیشه در کمین هم دیگر زندگی می کردند. وقتی مردان این قریه زنی را شکار می کردند و می بردند به غار خود، وقتی زن به هوش می آمد، تنها در صورتی خودش را نمی کشت که این مرد تنها به او تجاوز کرده باشد و بتواند یک رابطه دوستانه با او بر قرار کند تا دیگر زن به دور از چشم شوهر و خانواده اش، هر چند وقت یک بار بیاید سراغ مرد و به نیاز های جنسی او رسیدگی کند.
برق را کسی درین منطقه نمی شناخت و مردم فقیر آن تنها چیزی که داشتند روشنایی مهتاب بود و اما بعضی از مردم متوسط و ثروتمند به شیطان چراغ های دست رسی داشتند که توسط چربی حیوانات روشن می شد.
آهن را کسی نمی شناخت و تنها ابزار دستی و زراعتی آنها ابزاری مانند داس سنگی بود که سنگ تراش منطقه می ساخت. ابزار شکار آنها بیشتر نیزه های چوبی و تیر و کمان چوبی بود که پرنده ها را شکار می کرد و حیوانات دیگر را توسط دام ها و تله های چاهی شکار می کردند.
وقتی یک حیوان را کسی شکار می کرد، اگر از طبقه فقیر بود، باید آنرا پنهان کرده و شب هنگام سراغ آن میرفت تا مبادا زورمندان شکار را در دست او ببینند و از دست او بگیرند.
اگر کسی خری ضرورت می داشت، یا باید آن را با دادن چند ساله حاصلات رزاعت خود می خرید و یا هم باید کمین می داد تا کسی تنها در جنگل با خر بیاید که از پشت سر بر او حمله کرده، سرش را زیر بالش کند و خرش را بگیرد.
هیچ کسی درین قریه توان آنرا نداشت که خوبی های کسی دیگر را یاد کند چون همین طور تربیت شده بودند که باید همیشه بدی های دیگران را یاد کنند و همیشه به دیگران فحش و ناسزا بگوید. آنها می ترسیدند که اگر از کسی به خوبی یاد کنند، شاید زن و خواهران شان از نزد خودشان فرار کرده و نزد کسی برود که آنها از او به خوبی یاد کرده اند.
وقتی درین قریه جنگ می شد، این مهم نبود که چه کسی حق به جانب است، فقط این مهم بود که چه کسی از گروه ماست که ما از او دفاع کنیم. جنگ ها هرگز فردی تلقی نمیشد و همیشه جنگ های فردی به جنگ های گروهی و خانوادگی و حتی قبیلوی می انجامید. قاضی، قضاوت، محکمه و عدالت را کسی درین قریه نمی شناخت. اگر کسی در جنگ از قبیله دیگر کشته می شد، برای جبران خسارت خواهر و یا دختر خود را به آن خانواده می دادند.
کسانی دیگری نیز درین قریه بود که تمام عمر شان را صرف حفظ کردن جملات لاتین کرده بودند و وقتی معنی آنرا نمی فهمیدند، برای شان مقدس تر جلوه می کرد. آنها پس از حفظ جملاتی لاتین، دیگر به زبان خود حرف نمی زدند و همیشه همان جملات را تکرار کرده و به مریضان روحی و روانی تبدیل شده بودند. آنها یک گروه خاص بودند که همیشه به دیگران حمله کرده آنها را بدون دلیل می کشتند.
قریه مورد پسند مه همین قریه است.






۱۳۹۳/۰۸/۲۵

The impact of counterfeit medicines being imported in Afghanistan

تاثیرات کیفیت دارو های تقلبی وارداتی در افغانستان
مردی بود در شهر کابل، با تجربه سی ساله، در بخش دوا های وارداتی از کشور پاکستان به افغانستان که در دواخانه اش که در یکی از نقاط مزدحم شهر کابل بود، دوا می فروخت. این مرد هر روز، صبح وقت، به دواخانه خود می رفت که آن را "صافی درملتون" می نامید، و شام تاریک همراه دو پسرش به خانه بر می گشت، با مقداری پولی که از فروش دوا ها نصیب شان شده بود. درین خانواده هیچ کسی فارمسی نخوانده بود و دوا فروشی فقط از پدر کلان های شان برای شان به میراث رسیده بود. پدر کلان این مرد، در یکی از قریه های افغانستان ورترنر (داکتر حیوانات) بوده که کم کم به تداوی انسان ها نیز پرداخته و بین مردم قریه به داکتر مشهور شده بود. پدرکلان  او نیز ورترنری را به شکل اکادمیک نخوانده بود، بلکه به خاطر داشتن گله ها و رمه های زیاد گوسفند و عدم موجودیت کلینیک حیوانی در منطقه، مجبور به تداوی حیوانات خودش شده بود، که کم کم همسایه ها نیز به او رجوع کرده بودند. این شخص وقتی در کابل به دوا فروشی شروع می کند، میرود به پاکستان تا با پولی که از فروختن رمه ها و گله های پدری به دست آورده است، را صرف خرید و وارد کردن دوا کند. در پاکستان دوا بسیار قیمت بود و او نمی توانست با پولی که داشت، دوای بسیار زیادی بخرد، به همین خاطر او کوشش می کرد دوای ارزان قیمت پیدا کند. در اثر تلاش بسیار زیاد، با یک تیم دوا سازی در پشاور آشنا شد. این تیم کار شان دوا ساختن تنها و فقط برای افغانستان بود. آنها به ارزان ترین قیمت برای هر دوا خانه و دوا فروش، دوا های مورد نیاز شان را می ساخت. آنها سفارش های دواخانه های افغانستان را یک ماه یا دو ماه قبل دریافت می کردند، و سپس نظر به درخواست دواخانه های کابل یا ولایات دیگر، برای آنها دوا ساخته و به آنها به قیمت بسیار ارزان می فروخت. این مرد رفت تا کار آنها را ببیند. آنها یک هفته به این مرد فرصت دادند، که بیاید و کار آنها را ببیند، و بعد تصمیم بگیرد که دوای آنها را می خرد یا نه. این مرد وقتی کار این تیم دوا سازی را دید، حیرت زده شد. آنها چند نفری بودند، که در یک مکان آرام، دور افتاده و بی سروصدای پشاور، بدون هر نوع لوازم و سامان آلات مورد نیاز، دوا می ساختند. یک نفر وظیفه داشت که بوطل های مورد نیاز آنها را از کوچه ها و پس کوچه ها جمع آوری کرده و آنها را تمیز کرده و بشوید. بیشتر این بوطل ها از کابل دوباره خریداری می شد. یک شخص دیگر وظیفه داشت که برچسب های مناسب را در کمپیوتر دیزاین کرده، بر روی آنها نام های دوا های مناسب را بنویسد و همچنان بر روی این برچسب ها باید نام یک کشور مورد نظر خریدار را می نوشتند. اگر خریدار می خواست، به طور مثال بر روی آن می نوشتند که "مید این جرمنی" یعنی ساخته شده در جرمنی. یک جمله دیگر نیز بر روی این بوطل ها می نوشتند که بسیار مهم است و آن اینکه "آنلی فار ایکسپورت اِن افگانستان" (Only for export in Afghanistan)  یعنی "تنها برای صادر کردن به افغانستان". این جمله بیانگر کیفیت و قابل قبول بودن این دوا ها، برای خود مردم پاکستان بود. یعنی سازندگان این دوا ها نگران استفاده این دوا ها توسط مردم پاکستان نیز بودند و نباید هیچ پاکستانی از آن استفاده می کرد. این شخص وظیفه داشت که نام های تجارتی دوا ها را نیز از روی دوا های دیگر کاپی کند و بر روی برچسب ها بنویسد. او وظیفه داشت که جای تاریخ انقضا را خالی بگذارد تا خریداران خود بتوانند هر تاریخی را که می خواهند در آن بنویسند. شخصی دیگری درین میان وظیفه بسیار مهمی داشت که وظیفه ی او نمونه برداری از دوا های مورد نیاز افغانستان از بازار های پشاور بود. او نمونه های دوا ها را جمع آوری می کرد تا بتوانند مثل همان دوا ها برای مشتریان افغانستانی خود تهیه کند. او از هر دوا یک نمونه داشت و کوشش می کرد تا حد توان مثل همان دوا را، از هر موادی که بتواند تهیه کند. طور مثال اگر دوا شربت می بود، او اول می دید که رنگ شربت چگونه است، اگر رنگ شربت سفید می بود، او مجبور بود از چونه رنگ سفید تهیه کند. سپس می دید که طعم و بوی شربت چگونه است، سپس همان بوی و طعم را یا تولید می کرد و یا هم با انداختن کمی از نمونه اصلی همان بوی و طعم را به شربت می داد. سپس کسی دیگر وظیفه داشت تا سر بوطل ها را درست مثل شرکت اصلی آن بسته کرده و آنرا برای شخص دیگری که وظیفه اش بسته بندی دوا ها بود، بدهد. کسی که بسته بندی می کرد، وظیفه داشت که رهنمای دوا ها را به زبان های اردو و انگلیسی بنویسد و یا هم فوتوکاپی کرده در بین قوطی های ساخته دست خود آنها، جا بجا کند. این دوا ها برای مشتریان افغان بسیار ارزان بود چون هیچ مصرفی برای سازندگان آن نداشت. این مرد، تجارت دوا را، با این شرکت کوچک و تقلبی آغاز کرد. وظیفه تاجر افغان این بود که دوا ها را به کابل انتقال بدهد و یک نمونه بسیار عالی را از یک شرکت دیگر خریداری کرده به صحت عامه افغانستان مانند نمونه نشان دهد. یک مقدار پول را نیز منحیث تحفه و شیرینی برای مامور کنترول کیفیت بدهد و امضای بهترین کیفیت را به روی ورق گرفته و مال ها را وارد دواخانه خود کند. بسیاری اوقات از همان یک نامه کنترول کیفیت برای چندین سال استفاده می کرد. کم کم او دریافت که همه ی تاجران دوای افغانستان از همین شخص دوا می خرند. این شرکت کم کم رونق می گرفت چون پول همه افغان ها به جیب او می رفت. او کم کم هر نوع انتی بیوتیک، هر نوع مسکن، هرنوع تابلیت، هر نوع پیچکاری، هر نوع سیروم و دیگر مواد مورد نیاز افغانستان را فقط برای بازار افغانستان تولید می کرد. این مرد که از وارد کردن این نوع دوا های تقلبی در افغانستان صاحب پول خوبی شده بود، از قضا روزی که او در پاکستان بود، مادرش در اثر حمله قلبی در حالت بسیار بدی به شفاخانه می رود. بچه های او مادرکلان شان را به شفاخانه می برند و داکتر وقتی برای مادرش نسخه می نویسد، بچه های این مرد، که از موضوع تقلبی بودن دوا ها بی خبر اند، دوا های مادرکلان خود را از دواخانه خودشان تهیه می کنند. مادر این تاجر افغانستان در اثر تزریق دوا های تقلبی در شفاخانه جان خود را از دست می دهد. وقتی پسر بر می گردد، داکتران با ابراز تاسف به او می گویند که حالت مادرت رو به بهبودی بود، اما نمی دانیم چرا یکباره پس از تزریق این دوا ها، او به دوا ها حساسیت نشان داد و جان خود را از دست داد. مرد که در وضعیت بسیار بدی قرار داشت، با گریه به دوا ها نگاه می کند و می بیند که همان دوا هایی که خودش وارد کرده است، جان مادرش را گرفته است. او از درد بسیار، تمام ماجرا را به داکتران قصه می کند. داکتران نیز سری تکان می دهند و از اتاق خارج می شوند.



پس ازین اتفاق مرد تصمیم می گیرد که دیگر دوا های تقلبی به افغانستان وارد نکند. او پس ازین تصمیم می گیرد که روغن وارد کند اما وقتی به کارخانه تولید روغن در پشاور می رود. می بیند که روغن از اجساد حیوانات مرده و گندیده مثل سگ، خر، گاو، گاومیش، موش و دیگر اجساد گندیده و از استخوان های جمع آوری شده از هوتل های شهر ساخته می شود. او به فکر می افتد که اگر این روغن را وارد کنم، این روغن ها هم می تواند انسان های زیادی را در افغانستان که شامل زنان، کودکان و بزرگسالان می شود، به بیماری های گوناگونی مبتلا کند. او تصمیم می گیرید که دیگر از پاکستان هیچ نوع مال وارد افغانستان نکند. حالا او هر نوع مال و اجناس مورد نیاز افغانستان را از اروپا وارد می کند و تنها در صورتی این اجناس را خریداری می کند، که از کیفیت تولید آن آگاه شود. او می گوید: "هرچند که اموال تجارتی در اروپا بسیار گران و قیمت است، اما حالا مطمئن هستم که جان هیچ کسی را با تجارت خود به خطر مواجه نمی کنم."

 

۱۳۹۳/۰۸/۲۱

Culture Diversity Management مدیریت تفاوت های فرهنگی

There was a Culture Diversity Management class in Europe in which people from different countries of the world participated. The goal of this class was to promote cultural understanding among different cultures and to promote co-existence. The guest lecturer was a culture specialist from one of the European counties:


Culture Specialist: Today we are going to talk about the issues which has always been misunderstood and misinterpreted by different people of the world due to the culture diversity. I have collected some photos from the internet for you, so that you can look at it and see the differences. Let’s begin with our differences. Look at Chinese people here in this photo. They spit on the floor and they had an anti spitting campaign in their country. We European people don’t spit on the floor. Look at some Afghan women, they wear Burqa’s but our women don’t. Look at Japanese people, they bow to greet but we European shake hands. Most of other nations cannot stand in QUEUEs while waiting for the bus or while buying things in the supermarket but we Europeans do stand in queues. Look at Islamic countries. They all kill each other with the guns that we produce. Then we have to intervene to stop the fight. We take guns and go to those countries to kill the half of their people to protect the other half. The Examples are Syria, Iraq and Afghanistan.  This is all about culture and culture diversity. Let me conclude. After the world war two, when we stopped fighting with each other, we European countries are the best people in the world and all other nations out of this continent are not good. This was today’s lesson of culture diversity management. Do you have any questions? Before you ask any questions, I have to tell you that here in this class, the teachers are the king. If you go against me, or if you want to criticize me, I will ruin your lives. See you tomorrow. 

Hospitality of European Countries for Afghan Refugees

Afghan Refugee 1: Salam, how are you?

Afghan Refugee 2: I guess I am fine! Thanks and you?

Afghan Refugee 1: Fine, thanks. Why do you guess you are fine?

Afghan Refugee 2: Because European system and people thought me to think positive even if I feel strong pain. How is your family? 

Afghan Refugee 1: They are not fine. They are still in Afghanistan. They are hungry and sick because of my mistake of coming to Europe. I left them behind and thought maybe if I go to Europe, I will find a job and help my family back home and bring them here but now it is about 8 years that I am here and I can’t get a positive answer for asylum application. I am just stuck in this bureaucratic system for more than 8 years and I don’t have even a work permit. 

Afghan Refugee 2: That is difficult. I see many Afghan young refugees face the same problem. They are wasting their lives waiting for a positive decision for years. Don’t worry. Those who have received a positive decision are the same as those who did not. Look at me. I have received a positive answer for my asylum application and I am still in the same situation with you. There is no work here. I am also stuck in the same situation and problems. We are in the same boat. We are stuck in that strong language and cultural discrimination. When we Afghans go to all these European countries, the first thing we hear is “Learn Our Language and Culture” otherwise we don’t give you food to eat. It is very strange; they ask us to learn a language that most of their own citizens don’t speak in that language. They pay for my apartment rent and about a 100 Euro for my food and send me to a language school where I have to pay 24 Euro for learning their language. If I don’t go to the school, they will stop paying me which means there is no food, no home and nothing. They themselves call it as a strong “nationalism” but I will use the word “Lingualism” for this kind of language discrimination.


Afghan Refugee 1: Yes, you are right. I have been to so many different European countries. I have applied asylum in 5 biggest European countries and waited for some years for the negative reply. It is almost the same all over Europe. In every village of Europe, when you enter a community, they will start to teach you their own culture and language and don’t give you even food and water if you stop to learn their culture and language. This is totally bizarre and different than our hospitality traditions where you have to try to speak the language of the guest and try to bring the best of the food that you have for them to make the guests feel at home.  We smile at guests and we have even that proverb which says “Ba peeshaket pesht nago ki mehmaan da khana ast” which means “Don’t say even pesht (means “go away” only used for cats) to your cat when the guest is at home”. 

Who are the Taliban? طالبان کی ها هستند؟

European man: I have watched many films and many videos about Afghanistan but I don’t really know about Taliban, who are they and what do they want? What do the people of Afghanistan think about it?

Afghan refugee: Well, that is a very nice question and a very typical one. To answer that question, first I need to know how much you know about Afghanistan and its people.

European man: Well, I think Afghanistan is a country in Asia. It is an Islamic country and all of the people are Muslims.

Afghan refugee: Ok, let me tell you something different about Afghanistan. This country is a gold mine and all super powers want to have their share from that gold mine. That is the issue number one. Issue number tow is about its people. It is a multicultural country full of diversity. There are different religions in that country. Islam, Hinduism, and Sikhism are the main religions in that country. There are atheists in that country. Inside the Islam in Afghanistan, there are many other sub-divisions. If I tell you easily, Islam is divided into many other small parts called “Mazhabs”. There are Sunni Muslims in Afghanistan and there are Shiite Muslims in Afghanistan. Do you know how many different types of Sunni Muslims are there in Afghanistan and how many different types of Shiites?  

European man: No, I don’t know. I guess one kind of Sunni and one kind of Shiites.

Afghan refugee: No, that is a wrong guess. There different schools of thought in the world who are called Sunni. There is not one single Sunni. The most famous branches of Sunni schools of thought are called:
  1. Shaafehi
  2. Maliki
  3. Hanbali
  4. Hanafi
  5. Wahabbi

Afghanistan has got many followers of the last two branches of Sunni.
There are also many types of Shiite school of thought in the world but Afghanistan has only two kinds of Shiites in it.
  1. Jafari
  2. Ismaeli

The main problem in Afghanistan lies in the fact that all these branches doubt in the Muslimhood of each other and they don’t recognize each other as true Muslims. Now if you want to know Taliban belongs to which branch of Islam. They belong to Wahabi and Hanafi school of thought. But most of the Afghans believe that they are not Muslims.

European man: It is so complicated.

Afghan refugee: Yes, but that is not all of it. You have to know some other issues as well to be able to understand the Taliban. Do you know what tribalism means?

European man: I guess yes but it is better that you tell me.

Afghan refugee: There are different tribes in Afghanistan. They are also called ethnic groups. There are Tajiks, Uzbaks, Turkmans, Pashtuns, Sayids, Hazaras, Qezel Baash, Bayaats …etc.
All these different ethnic groups have their own sub-divisions and they follow different branches of Islam. For example Hazaras are famous for being Shiites while there are Sunni Hazaras as well. Pashtuns are famous for being Sunni Hanafi while there are many Shiite Pashtuns in Kandahar. Religion and ethnicity are intertwined and have divided the people of Afghanistan into different categories. If you want to know the Taliban, you better find out that Taliban falls into which category of ethnic groups. They are mainly Pashtuns and they have a strong feeling to defend, force and impose Pashto Language and on the the native speakers of other languages of Afghanistan. During the Taliban regime Pashto was the only official langauge and Dari was taken out of the official langauges in that time. Every single Pashtun was a Talib in that time and when Taliban collapsed, all of them changed their clothes and became democrats with a tie. Most of them are now ministers. You better know the idea of “Pan-Pashtunism” in order to know the Taliban.

European man: What is Pan-Pashtunism? 

Afghan refugee: It simply means a strong discrimination or racism by the Pashtuns agianst other ethnic groups which is based on the idea that all Pashtuns are better than other ethnic groups and they are the only tribe who has the right to own the political power of the country. Pan-Pashtunism does not recognize the Durand border between Afghanistan and Pakistan because it devides Pashtuns in two parts. The Pashtun tribe who live in both sides of the borders and Pan-Pashtunism can only get stronger if they bring those Pashtuns from the other side of the border inside Afghanistan and give them Afghan citizenship to increase the number of Pashtuns in Afghanistan by importing Pakistani Pashtuns. Those Pashtuns who are in Pakistani side of the border are mainly Wahabi and they believe they are Pakistani citizens and that is why they are working for the interests of Pakistan in Afghanistan and they use the stupid idea of Pan-Pashtunism as a means of influence and intervention in Afghanistan. They use religion as a motivation for training their soldiers. 

European man: I lost the connection. It is so complicated.

Afghan refugee: Yes, there is also the issue of political parties. Hazbi-Islami led by Gulbuddin Hekmatyar is the closest political party to Taliban with the same mentality and same goals. They are working together.

European man: What are the main points to know the Taliban, just name them shortly?

Afghan refugee: Ok, the main points or bottlenecks to know Taliban can be briefed as below, regardless of their motivation strategies and what mottos and slogans they use there in Pakistan to train them:
  1. Religion and sub-division of religion
  2. Ethnic groups
  3. Pan-Pashtunism
  4. Durand border issue
  5. Interests of Pakistan in Afghanistan


۱۳۹۳/۰۸/۱۳

What it takes to be a vulneralbe refugee?

Afghan refugee 1: Have you ever felt air in your blood veins?

Afghan refugee 2: No, I haven’t. Why do you ask this type of strange question?

Afghan refugee 1: If you haven’t, maybe it is because you are new in Europe. But you’ll do it for sure and don’t be afraid of it. It is a sweet pain. It is nice. It will first go into your heart and it will give you heart attacks. It is the same as if you get electric shocks. It is not for one time. It will come to you for many days or months. It will circulate into your blood streams. Sometimes it comes to you on the streets when you walk and sometimes when you sleep on the blanket of your empty room. Every time you will jump un-intentionally as if you’re given electric shocks. Then it will go to your brain. There it will give you some other types of shocks. You will jump when you’re sleeping and you will hear noises like strange type of music inside your head.

Afghan refugee 2: How do you know all about this? It seems as if you have experienced it yourself!

Afghan refugee 1: Yes I did. When I came here first, once, I was not feeling well. I went to the doctor and he sent me to a clinic for a blood test in a nearby location. The person who was supposed to take my blood for the blood test injected air into my blood vein in front of my eyes. He thought I don’t know anything, but I got to know when I looked at his empty injection bumping air in my blood, but I smiled at him and appreciated because he was helping me get rid of this messy world where human beings kill each other every day. But unfortunately it did not kill me. It made me suffer too much.


Afghan refugee 2: Do you know what I think? We don’t belong where we live. We came to the wrong place, in the wrong time and we are just destroying our lives and potential talents by giving all our lives in the hands of wrong people. We’ve just wasted all our lives by a simple mistake of coming to a wrong place. That is what I think. 



۱۳۹۳/۰۸/۰۸

Afghan Refugee Talks to You

I know there is nobody
Out there
To understand
The painful miserable feelings of a homeless person
Who is about to die on the way towards peace 
Who is hungry for a smile
And love from other human beings
But almost all of them
Just come out of their homes
To put their harsh feet on his injured heart
And shower him with their nicest curses ever
What a cruel world
He was so naïve
when he first got out his home
and lost it forever
He thought we are all same human beings

Afghan Refugee

…………………………………..


What a crazy world is this?
It is not the promised heaven of human beings
It has turned into a real hell
When refugees come to our doors
We kill them
But we take guns and go
To save them
In their own hometown
Far from us in the other continent
That is what we’re doing
To all people of Afghanistan

Afghan Refugee
…………………………............

Who am I?
When I go to the Muslims,
They kill me because not being a Muslim
When I go to Christians,
They hate my Islamic name
Which was given by my parent,
When I go to Hindus,
I find that I am not a Hindu either,
I don’t belong to any religion
Or a nation anymore,
Maybe I am
One of the most universal human beings,
Of my own particular kind,
Which’s never existed before,
Free of any kind of prejudice and bias,
Strange and unfamiliar to others,
Loving others despite of their prejudice
While being hated the most
I stand only for humanity
And forget all other differences
Being tired of differences
That is what makes me different
From other hearts full of hatred
I don’t belong to any country,
I am just a wanderer 
Who would die
In search of a safe home


Afghan refugee 

Change for Discrimination تغیر برای تبعیض

Afghan refugee 1: Salaam, how are you? Long time ago! I met in last time around 15 years ago in Afghanistan and now in Europe! That Afghan proverb is so right which says “Aadami murgh bey baal ast” which means “Humans are birds without wings”. We flew due to the war all over the world in different continents and now I see in here in Europe.

Afghan refugee 2: Salaam, I am fine thanks. Yeah, it was really a long time ago. You have changed a lot. Even the color of your hairs and beard has changed, that time it was dark black if I remember correctly. There is also another proverb in Afghanistan “Kooh ba kooh manerasa, aadam ba aadam merasa” which means “a mountain cannot reach another mountain but human reaches another human”. Now we reach (meet) each other after that long time in Europe. I think you all left just in the right time when our village was burning in war, but we lived there after you guys left and we suffered a lot and we left the village when the war was almost over and then we got a chance to move out. Thank God that I see you are fine after there long years of war.

Afghan refugee 1: Yes, you are right. My hairs and beard were black but I have changed it here.

Afghan refugee 2: Why did you change the color? You were looking even nicer when your hairs were dark black.

Afghan refugee 1: Are you new in Europe?

Afghan refugee 2: Yes, only few months. 

Afghan refugee 1: Oh! I see. That is why you ask such questions. If you stay here for a longer period of time, then you will understand why I've changed the color of my hairs and my beard. It is because of discrimination.

Afghan refugee 2: What? What is the relationship between discrimination and the color of your hairs?

Afghan refugee 1: Well, when I came here first, I was facing different kinds of discrimination here. I found out what was different in my style than other European boys, and then I realized that most of the Afghan boys are changing the color of their hairs and beards and they make it look blonde and they even change the color of their eyes by putting on lenses. I tried them and it helped. Then we went on to put some tattoos on my arms, some rings on my ears and nose and also on my eyeborws and a necklace of cross and even I started using the word "Jesus" or even “Jesus the Christ” after every ten to twenty sentences. I have also changed my name to Albert so that people would not react to my name as they were doing before. You know that well that in Afghnistan we don't discriminate people based on their names. There are thousands of families there who have Christian names in Afghanistan such as Eesa (Jesus), Maseeh (Christ), Zakaria (uncle of Mary), Maryam (Mary the mother of Jesus) and many others ... but now here they like only those Christain names and I had to change my name. It really helped me get rid of many different sorts of racial and religious discriminations. Even the police now do not stop me in the airports anymore to look for my luggage and for my pockets. If you are going to get rid of such kind of discriminations, you better try these things. And you should never say that you come from Afghanistan and also because you can speak English very well, you better say that you come from the States, and then you will see those behavioral changes in people and how they become nice and kind to you.


Afghan refugee 2: Thanks for the advice. I will try and I will see. 

۱۳۹۳/۰۸/۰۶

مشوره اقتصادی Economic Advice

رئیس جمهور افغانستان: شما می دانید که افغانستان فقیر ترین کشور هاست و من نیز تازه به قدرت رسیده ام. به نظر شما چه کاری باید انجام دهیم که بتوانیم با فقر در افغانستان مبارزه کنیم و اقتصاد افغانستان را بهتر بسازیم؟
مشاور اقتصادی: به نظر من در افغانستان باید به نکات ذیل توجه جدی مبذول دارید:

1.    امنیت را تامین کنید.
2.     زیربنا ها و عوامل تولید را در کشور مهیا کنید.
3.    به تشکیل سرمایه در داخل کشور توجه کنید.
4.     کار ایجاد کنید.
5.     شاخص های مهم اقتصادی را اندازه گیری کنید، تا بتوانید پوتانسیل رشد اقتصادی را اندازه گیری کنید.
رئیس جمهور افغانستان: سرمایه چگونه تشکیل می شود؟
مشاور اقتصادی: سرمایه از "پس انداز" تشکیل می شود.
رئیس جمهور افغانستان: پس انداز چگونه به وجود میاید؟
مشاور اقتصادی: پس انداز وقتی به وجود میاید که عاید بیشتر از مصرف باشد.
رئیس جمهور افغانستان: عاید را چگونه بیشتر از مصرف بسازیم؟
مشاور اقتصادی: به دو طریق این کار انجام می شود. عاید را بالا ببرید، مصرف را کمتر بسازید.
رئیس جمهور افغانستان: آیا امکان دارد این موضوع را با مثال واضح بسازید، من متوجه منظورتان شدم اما نمی دانم که منظور شما در سطح یک خانواده است، یا در سطح یک شرکت، و یا در سطح یک دولت؟
مشاور اقتصادی: در هر سطحی که شما در نظر بگیرید، این مسئله صدق می کند. من به شما مثال خود را در سطح کوچکترین واحد اقتصادی یعنی یک شخص ارایه می کنم. اگر شخصی برای شما کار می کند. شما باید بدانید که مصرف ماهوار او چند است، و معاشی که برای او می دهید، باید بیشتر از مصارف ماهوار او باشد، تا او بتواند "پس انداز" کند. و این مسئله را هم باید بدانید، که نظر به فرهنگ مردم افغانستان، در هر خانواده یک نفر کار می کند و مصرف چندین شخص دیگر را نیز به عهده دارد. این شخص مجبور است از معاش خود کرایه خانه بپردازد، که بیشترین مقدار معاش او مصرف همین کرایه خانه هم می شود، او همچنان مصارف کودکان و خانم خود را نیز به عهده دارد. دولت جدید شما می تواند در عرصه کرایه خانه کار های خوبی برای مردم انجام دهد. قانونی بسازد که از حقوق کرایه نشین ها دفاع کند و مشکلات بین صاحبان خانه و کرایه نشین ها را حل کند. بار کرایه را از دوش کرایه نشین ها کمتر سازد و همچنان خرید و فروش خانه را به شکل کشور های اروپایی با مداخله بانکداری خوب، به شکل قسط های قابل پرداخت، برای کارمندان دولت آسان بسازد. چون یک باره هیچ کسی نمی تواند آن مقدار پول را پس انداز کرده و یک خانه بخرد.


۱۳۹۳/۰۸/۰۱

توجه به تحقیقات علمی در افغانستان Attention to scientific research in Afghanistan


Foreign Aid Effectiveness موثریت کمک های خارجی


Minister of Economy of Afghanistan: What do you think about foreign aid for Afghanistan, is that useful for Afghanistan?

Economic Adviser for Afghanistan: Well, if I am supposed to answer that question, I will answer it in two parts “Has the Foreign Aid been effective for Afghanistan so far or not?” and also “Is it possible to make it more useful and effective in future or not?”
The idea of “Foreign Aid” looks as a very nice and a very useful idea but its’ effectiveness depends on the situation of every country. Some countries in the past could manage it in the best useful ways but some countries could not. When we talk about Foreign Aid, you should remember that there is nothing such as a “Free Lunch” in economics. Every single unit of a currency buys something, you should find out what?
Afghanistan could not use Foreign Aid effectively due to different internal and external factors.

Minister of Economy of Afghanistan: What are those internal and external factors?

Economic Adviser for Afghanistan: These factors are many and to know all of it precisely, we need to conduct an extensive research but I can tell you only few that I can remember.

Internal factors are:
  1. Weak management / or lack of modern management in the different managerial levels such as in private sector in firm level, industry level as well as in different hierarchy of positions inside financial and economic institutions and businesses. This weak management / or lack of management was also visible to a great extent in the public sector and government agencies.
  2. Widespread corruption at all levels.
  3. Nepotism.
  4. Personal interests and tribal interests.
  5. Culture of “None of my business” at all levels.
  6. Low capacity and lack of professionalism.
  7. Lack of Afghan strategic planners.
  8. Lack of transparency and monitoring of implementing organizations.
  9. Lack of national and international measures, standards and indicators to measure the outcome of the projects.

The external factors are:

Donors’ “will” and intentions. They mostly support short term and ineffective projects and do not give the responsibility and decision making authority of spending Foreign Aid to Afghans.
Widespread corruption inside donor organizations.
Lack of transparency and monitoring of donor organizations.
Foreign Aid to Afghanistan has changed into personal businesses of different donor organizations.

Minister of Economy of Afghanistan: What are the positive and negative impacts of foreign aid for Afghanistan?

Economic Adviser for Afghanistan: To answer that question will also require conducting a research on different implemented projects in Afghanistan but I can only tell you what I can remember and that is not enough.

Positive impacts:

  1. To rehabilitate some small parts of infrastructure like paved roads / streets with very low quality of one year durability and low standards without any traffic lights or traffic sings.
  2. To make a very weak and unsustainable police and national army who cannot defeat Taliban and not get defeated by the Taliban and who will disappear after foreign aid stops.
  3. Bringing a new economic system “market economy” and a new political system for Afghanistan which both of them are too big in size for Afghanistan and do not match the local reality and facts of Afghanistan. 


Negative impacts:

  1. Increased dependence on foreign aid.
  2. Decreased level of sovereignty and independence.
  3. Increased level of corruption.
  4. Decreased level of sustainability of both economic and political systems due to an increase in price of human capital (human resources).
  5. Lack of a unified development program with specific and measureable goals for each sector so that the results could be measured at any time.
  6. Increased levels of insecurity and suicide attacks inside the country.
  7. Increased level of Pakistan influence in Afghanistan.
  8. Lack of good governance.
  9. Disappointments and lack of hopes for the population of Afghanistan and fear of an uncertain future. 
  10. Increased level of immigration and loss of human capital.
  11. Intensified tribalism due to supporting the wrong guys in political sphere.
  12. Extended miserable living conditions for the whole population of Afghanistan who already suffered a half century of war and distress.