۱۳۹۳/۰۳/۰۶

جاسوسی به مکالمات تیلفونی مردم افغانستان

جاسوسی به مکالمات تیلفونی مردم افغانستان بر اساس گذارش بی بی سی و افشای ویکی لیکس 

۱۳۹۳/۰۲/۳۱

Setting Goals According to SMART

تعین هدف براساس معیارهای مقدمز یا SMART

در شماره نوامبر 1981 نشریه ای مدیریت را نقد کنید ، برای اولین بار یک مقاله توسط جورج تی به نشر رسید. درین مقاله که نویسنده ای آن پیتر دراکر بود، نوشته شده بود که یک راه جدید و آسان تر به نام مقدمز و یا در زبان انگلیسی اسمارت ( SMART) برای نوشتن اهداف مدیریت و بطور کلی برای نوشتن اهداف وجود دارد.  این مقاله اهمیت اهداف و مشکل تعیین هدف را به طور تصفیلی به بحث گرفت. در حالت ایده آل هر شرکت بزرگ، هر بخش، وزارت، مدیریت، دیپارتمنت باید اهداف خود را با در نظرداشت این معیار ها تعیین کند.
SMART  شکل اختصاری یا محفف چند معیارست که برای آسان ساختن حفظ کردن آن معیار ها حروف اول آنها یکجا شده و شکل اسمارت را به خود گرفته است. معیار هایی که برای هدایت در زمینه اهداف، به عنوان مثال در زمینه مدیریت پروژه ، مدیریت عملکرد کارمندان و توسعه فردی میتواند بسیار موثر واقع شود. حروف S و M معمولاً به معنای مشخص و قابل اندازه گیری است. حروف دیگر برای نویسندگان مختلف معانی مختلف دارند، که در ذیل شرح داده می شوند.
حالا برای کسانی که انگلیسی نمی دانند باید بگویم که یک شخصی به نام پیتر دراکر حروف اول چند معیار مهم را گرفته و یک چیزی ساخته مثل م ق د م ز که اگر یکجا بنویسی مقدمز می شود که حرف اول م یعنی مشخص، ق یعنی قابل اندازه گیری، د یعنی دست یافتنی، م یعنی مرتبط به موضوع،  و حرف آخر آن که ز است که به معنی محدوده ای زمان در نظر گرفته شده است. یعنی هنگام تعین اهداف باید این معیار ها را در نظر بگیرید.
این نظریه معمولا به پیتر دراکر نسبت داده می شود که برای اولین بار در نظریه  مدیریت توسط اهداف مطرح شد. مزیت اصلی اهداف SMART این است که آنها برای درک و انجام دادن آسان ترند و با اعتماد به نفس می توان روی آن حساب کرد چون قبلاً انجام شده اند.
و SMARTER یک نظریه بعدی آن است که دو معیار اضافی دیگر به آن علاوه شده است که آنها عبارتند از: ارزیابی و بررسی. این دو معیار برای آن در نظر گرفته شده است تا اطمینان حاصل شود که اهداف اصلی در پروژه ها فراموش نشده است.

م- مشخص
یک بخش، یا یک حوزه خاص و معین را هدف بهبود قرار دهید و از سردرگمی و کلی گویی بپرهیزید. برای تعیین اهداف مشخص باید از خود چند سوالی را بپرسید که بتوانید به اهداف درست و مشخص برسید. این سوال ها می تواند اینگونه مطرح شود:
·         از من دیگران چه توقع دارند؟
·         چه: من چه می خواهم انجام بدهم؟ من چی کاری را باید انجام دهم؟ چرا این کار را انجام دهم؟
·         چرا: به دلایل خاص، و اینکه هدف و یا منافع حاصل از انجام آن چیست؟
·         آیا این کار مهم است؟ دیگر چه کسانی درین کار شریک من هستند؟
·         چه کسی: چه کسی میتواند کمک شود؟
·         در کجا: تعیین یک مکان.
·         برای انجام آن چه چیزی نیاز دارم: شناسایی مورد نیاز و محدودیت.

ق - قابل اندازه گیری
اهداف تان را قابل اندازه گیری به اعداد و ارقام بسازید و یا حداقل شاخص هایی تعین کنید که بر اساس آن بتوان پیشرفت کار را اندازه گیری کرد. اگر شما هدف تعیین کنید و قابل اندازه گیری نباشد، هیچ وقتی نمی توانید پیشرفت کار گروهی خود را اندازه گیری کنید و یا بدانید که در کدام سطح قرار دارید و آیا موفق بوده اید یا نه. یک هدف قابل اندازه گیری معمولاً به این سوال ها پاسخ می دهد:
·         چه مقدار؟
·         چه تعداد؟
·         من چگونه بدانم که فعالیت های که ما را به اهداف میرسانند انجام شده اند یا نه؟
·         شاخص های قابل سنجش و اندازه گیری کدام ها اند؟ 

د - دست یافتنی
معیار سوم بر اهمیت واقع بینانه و قابل دسترس بودن اهداف تاکید می کند. اهداف باید دست یافتنی باشد و نباید خیالی، غیر قابل دست یافتن و یا محال باشد، که در آن صورت منابع ضایع می شود و به اهداف هم نمی رسیم. اگر هدف تعیین شده قابل دسترس باشد، ممکن است اعضای یک تیم را به منظور دستیابی به آن تشویق و ترغیب کند.  اهداف نباید دور از دسترس و نباید پایین تر از معیار ها و استندرد های عملکرد باشد. اگر شما در تعیین اهداف اشتباه نکنید و مهم ترین اهداف را برای خود تعیین کنید،  شما خود شروع می کنید به کشف راه هایی جدید برای رسیدن به اهداف تا آنها به حقیقت بپیوندند. شما نگرش ها، توانایی ها، مهارت ها و ظرفیت های مالی برای رسیدن و به حقیقت تبدیل کردن آنها به وجود میاورید. این نظریه بیان می کند که اگر هدف قابل دسترس باشد ممکن است شرکت ها و یا دولت ها برای شناسایی فرصت های که قبلا نادیده گرفته شده است خود را آماده کنند و تعیین کنندگان هدف را برای دستیابی به اهداف تعیین شده شان نزدیک تر کنند تا سهولت های بیشتری برای رسیدن به هدف جذب شود.
یک هدف دست یافتنی معمولا به این سوال پاسخ خواهد داد:
چگونگی: چگونه می توان به این هدف رسید؟

م - مرتبط به موضوع
معیار چهارم بر اهمیت انتخاب اهداف معین و ربط آن به موضوع تاکید می کند. اهداف باید در ارتباط با ساحه کاری و همان بخش مربوطه و یا هم همان شرکت مربوطه باشد. بعضاً مدیران اهدافی را تعیین می کنند که هیچ ربطی به چارچوب کاری آنها ندارد که این یک اشتباه محض است و رسیدن به آن اهداف منظور شرکت و یا دیپارتمنت او نیست. بعضی ها به جای این معیار از کلمه واقع گرایانه استفاده می کنند و میگویند که اهداف باید بر اساس واقعیت ها و مطابق منابع موجود در نظر گرفته شود.
اگر هدف وزارت اقتصاد افغانستان این باشد که " 5000 موسسه ای غیر دولتی و غیر انتفاعی را در یک سال کاری از ساعت هشت صبح تا چهار بعد از ظهر ثبت و راجستر کند". این هدف با وجودی که مشخص است، قابل اندازه گیری است، قابل دسترس یا امکان پذیر است، و محدود به زمان هم است، اما فاقد ارتباط به موضوع است. چون موسسه ای غیر انتفاعی ربطی به برنامه های اقتصادی یک کشور ندارد.  
برای رسیدن به یک هدف شما به منابع نیاز دارید، به انسان های با انرژی و سخت کوش، به کسانی که بتوانند مشکلات را حل کنند؛ اگر هدف شما مرتبط به موضوع و خواست های تیم شما، آرمان های مردم کشور و رفاه همگانی باشد، در بسیاری از موارد، شما حمایت های لازمه را برای به انجام دادن و رسیدن به آن هدف از جانب اعضای تیم و دیگر وزارتخانه ها و مردم کشور دریافت خواهید کرد. اهداف که مربوط به رئیس شما هم باشد، مربوط به تیم شما هم باشد، مربوط به موسسه و وزارتخانه شما هم باشد، خود بخود همه ای حمایت های لازم را، از هر جهت دریافت خواهد کرد.
اهداف مرتبط به موضوع وقتی بر آورده شوند، تیم شما را سر بلند می کند، گروه و موسسه ای شما را به مسیر درست و به جلو می کشاند. هدفی که اهداف دیگر را حمایت می کند، و یا با اهداف دیگران هم خوانی و مطابقت دارد و همه ای اعضای تیم شما، آرمان های خود را در آن اهداف میابند و پس از بر آورده شدن آن، همه ای مردم راضی و خوشنود می شوند، اینگونه هدف را می توان مرتبط به موضوع نامید.
هدف مرتبط به موضوع می تواند به این پرسش ها پاسخ دهد:
·         آیا این هدف ارزشمند است؟
·         آیا زمان برای بر رسیدن به این هدف مناسب است؟
·         آیا این هدف با دیگر تلاش / نیازهای ما مطابقت و همخوانی دارد؟
·         آیا شما فرد مناسب برای برآورده ساختن این هدف هستید؟
·         آیا این هدف قابل اجرا در محیط اجتماعی و اقتصادی و فنی کنونی است یا نه؟

ز - زمان  (محدود به زمان)
معیار پنجم اهمیت تعیین زمان برای اهداف را بیان می کند و هدف این معیار تعیین زمان مناسب و دادن تاریخ مورد نظر برای هر فعالیت در راستای رسیدن به آن هدف است. تعیین زمانی که نتیجه (ها) را می توان در آن مدت به دست آورد. تعهد به یک مهلت زمانی کمک می کند تا یک تیم تلاش های شان را متمرکز به انجام فعالیت ها سازند جهت رسیدن به هدف در زمان موعد یا قبل از آن مدت معین. زمان جزئی از معیارهای هدف SMART در نظر گرفته شده است برای جلوگیری از گم شدن اهداف در میان بحران های روزمره که همواره در یک موسسه یا یک نهاد بوجود می آید و فقط تعیین زمان و مهلت های زمانی است که میتواند از ضایع شدن وقت پیشی گیری کند. تعیین هدف در یک محدوده ای زمان در نظر گرفته شده است برای اینکه محدوده ای زمانی در ذهن فرد فرد عضو یک تیم یک حس فوریت ایجاد می کند. و به آنها گوشزد می کند که در آن زمان معین باید کار ها انجام شوند.
هدف محدود به زمان معمولاً به این سوال ها پاسخ خواهند داد:
·         چی وقت؟
·         شش ماه بعد از اکنون چه می توانم و چه باید انجام دهم؟
·         شش هفته بعد از اکنون چه می توانم انجام دهم؟
·         امروز چه کاری می توانم انجام دهم؟




۱۳۹۳/۰۲/۳۰

تفکیک دوست و دشمن در سیاست افغانستان

 درین روز ها گرمست بازار قانونی که می گوید افغانستان نتوانسته است دوست و دشمن را تعریف کند ! آیا میشود چنین کاری را انجام داد؟ آیا به در چارچوب سیاست چنین چیزی یکی از نیاز های اولیه مردم افغانستان است؟
از آنجایی که هر علم موضوع مورد بحث خود را دارد، مثلاً علم اقتصاد از نفع و ضرر و استفاده درست از منابع محدود صحبت می کند، علم نجوم در مورد ستاره ها و سیاره ها صحبت می کند، ریاضیات در مورد اعداد، ارقام و عملیه های چهارگانه صحبت می کند و به ما قوانین منطقی جمع و تفریق را یاد میدهد، سیاست نیز موضوع مورد بحث دارد و هدف آن هیچ گاهی تقسیم کردن مردم یک کشور به دوست و دشمن نیست. علوم سیاسی مدرن امروزی در مورد کشور، ملت، دولت، پالیسی ها و سیاست های دولت و قدرت را مطالعه می کند و به بخش های دیگری مثل نظریه های سیاسی، سیاست های تطبیقی، مدیریت عمومی یک کشور، روابط بین الملل، حقوق عمومی و روش های سیاسی تقسیم می شود. علوم سیاسی همگام و در روابط تنگاتنگ با علوم دیگر از جمله اقتصاد ،قانون ، جامعه شناسی ، تاریخ ، انسان شناسی ، مدیریت عمومی ، سیاست عمومی ، سیاست های ملی، روابط بین الملل ، سیاست تطبیقی ،روانشناسی ، سازمان سیاسی و نظریه سیاسی به جلو میرود.
در علوم سیاسی هیچ نظریه ای مبنی بر تفکیک دوست و دشمن جا ندارد اما استفاده درست و مفاهمه و مذاکره و معامله های درست از گروه های مختلف وجود دارد. هر شخص و هر گروهی هر لحظه در صورت نفع رساندن به یک کشور ، دوست آن کشور و در صورت ضرر رسانیدن به یک کشور می تواند دشمن آن کشور محاسبه شود. این مسئله در حال تغیر و تحول است و هر لحظه می تواند دوست دشمن و دشمن دوست شود.
همانگونه که افغانستان از موجودیت تندروان مثل طالبان رنج می برد، به همان اندازه از سیاست های ناعادلانه اقتصادی، و به همان اندازه از رفتار نادرست و فساد سیاستمداران غرق در فساد خود این کشور نیز رنج میبرد که اگر مطالعه دقیق و علمی شود، هر دو یکسان به مردم فقیر افغانستان آسیب می رساند، پس تفکیک نقش آسیب رسانی میان آن تندروان انتحاری و این سیاستمداران غرق در فساد از نظر آسیب شناسی در دولت بسیار مشکل است چون شباهت های بسیار زیاد در نقش آنها میتوان یافت.
پس ما نمیتوانیم یکی را دوست و دیگری را دشمن خطاب کنیم. چون هر دو یک سان در تخریب مملکت نقش بازی می کنند.
کسی که میتواند درست مدیریت کند، از وجود خطرناک ترین موجودات انتحاری مثل طالبان به نفع کشور خود استفاده می کند ( مثل پاکستان) اما کشوری که در مدیریت ضعیف است و همه ای انسان های نا شایسته را در راس کرسی های تصمیم گیری قرار می دهد، واضح است که مردم خود آن کشور بر علیه همان کشور استفاده ابزاری می شوند ( مثل افغانستان).
تفکیک دوست از دشمن در افغانستان برای شخص معاون ریاست جمهوری افغانستان و برای مردم فقیر این کشور می تواند بسیار متفاوت باشد. طور مثال هر کسی که در سدد گرفتن صلاحیت و مقام و یا قدرت معاون رئیس جمهور باشد، بزرگترین دشمن او می تواند محسوب شود اما برای مردم فقیر افغانستان نزدیک ترین دوست آنها، بزرگترین دشمنان آنهاست و آن هم کسانی است که در مقام های بزرگ دولتی هستند و باید به بهبودی حال آنها توجه کنند اما در فکر زر اندوزی ، اختلاس و غصب زمین های آنهاست.
از طرفی هم منافع افغانستان میتواند در حال تغیر باشد. اگر جنگ افغانستان با امریکا می بود، یا با ناتو و یا کشور های دیگر، طالبان میتوانست به بهترین نیروی آزادیخواه این کشور تبدیل شود با کسانی که برای منافع افغانستان حاضر بودند جان شان را قربانی کنند.
همه چیز بر می گردد به نحوه ای مدیریت سیاستمداران افغانستان.

۱۳۹۳/۰۲/۲۸

سوء مدیریت در کمک رسانی به ارگوی بدخشان

شیوه ای کمک رساندن به آسیب دیدگان بدخشان بسیار متاثر کننده بود و سوء مدیریت درین کمک رسانی کاملاً آشکار بود، اما به نظر من باید کمک رسانی به یک سلسله اقدامات نیاز داشت:

1.      شناسایی آسیب دیدگان واقعی و ساختن یک لست از تعداد فامیل های بازمانده، فامیل های کاملاً از بین رفته، و تفکیک از کسانی که ممکن خود را آسیب دیده جلوه دهد.

2.      شناسایی نیاز های مبرم هر کدام آنها با پرسیدن از خود آنها 

3.      اولویت بندی نیاز های آنها بر اساس زمان طور مثال کمک برای بیرون آوردن اعضای خانواده آنها از زیر خاک، غذا، سرپناه، پول نقد، خدمات صحی در قدم اول، لوازم خانه در قدم دوم، زمین برای خانه سوم

4.      وظیفه دادن یک موسسه با نمایندگان خود مردم منطقه در انسجام کمک ها بر اساس نیاز های هر خانواده و توزیع عادلانه کمک ها با حفظ کرامت های انسانی و با حفظ عدالت و مساوات میان آسیب دیدگان در بدخشان 

5.      تماس با کمک کنندگان و هماهنگی در کمک های نقدی و کمک های غیر نقدی که شامل لوازم خانه می شود تا اینکه اگر کسی فرش خرید، کسی دیگر ظرف بخرد. تا اینکه تمام کمک ها بالای یک چیز به مصرف نرسد و هماهنگی های لازم به میان آید.

وزارتخانه های افغانستان


وضعیت بحرانی مهاجران افغانستان در اروپا


۱۳۹۳/۰۲/۲۶

پنج هزار سال بعد

پنج هزار سال بعد جوانان افغانستان در کتاب های تاریخ خود در مورد مردم امروز می خوانند و افسوس می کنند که مردم این کشور در آن زمان چقدر نادان بوده اند:
"بالای هر نظریه دانشمندان عربی در افغانستان یک میلیون نفر کشته شد. آنها نام این نظریه ها و تیوری ها را شریعت مانده بودند. آنها به یکدیگر رحم نکردند و سه دهه تنها بالای هر کلمه ای آن جنگیدند. آنها با وجودی که هزاران نظریه های قبل ازین تیوری شریعت را در تاریخ می خواندند و میدانستند که آنها هم مثل این تیوری بودند که ... اما از آنها عبرت نمی گرفتند. آنها فکر می کردند که باید به زور همه را مجبور کنیم که این نظریه ها را بپذیرند و هر کسی که نپذیرفت او را کافر می نامیدند و حکم کشتن آنها را صادر می کردند. در میان خود آنها کسانی هم بود که کمی روی این نظریه ها اختلاف نظر داشتند و آنها را مذاهب دیگر می نامیدند و بسیاری آنها فکر می کردند که مذاهب دیگر هم کافرند و باید کشته شوند."
این نظریه ها بیشتر برای رسیدن به قدرت استفاده میشد.
"در آن زمان دین در افغانستان اجباری بود و این نظریه ها در قانون اساسی کشور به رسمیت شناخته میشد و مردم این کشور همه خود را مسلمان مینامیدند اما مذاهب را به رسمیت نمی شناختند. هر چند که مردمان دیگری هم درین سر زمین بود که به آئین هندوئیزم باور داشتند اما آنها اقلیت بودند و همیشه از دست این دین باوران به عذاب بودند.
همه ای مردم این کشور یکدیگر را به جرم عدم پیروی ازین نظریه ها می کشتند اما خود شان هم آن را نقض میکردند. با وجودی که آنرا بهترین قانون میدانستند اما هر کسی در زندگی شخصی خود کاملاً مخالف آن عمل می کرد."
از علم، تحقیق و تکنالوژی خبری نبود، هرچند که در قاره های دیگر مثل اروپا و امریکا مردم دستاورد های چشمگیری در آن زمان داشتند و اولین کمپیوتر ها را ساخته بودند اما درین کشور مردم هنوز خواندن و نوشتن را یاد نداشتند.